Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کتابخانه فارسی
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: واژه نامه

واژه نامه

آلات ابزارها، ادوات، اسباب، افزارها.

ابن السبيل مسافرى كه در سفر درمانده شده است.

ابهام پوشيده گذاشتن، مجهول و بى قيد گذاشتن، پوشيده گفتن.

اتهام افتراء، تهمت نهادن بر كسى، بدنام شدن.

اجحاف بى عدالتى، جور و ستم، بى انصافى، تمايل بى جهت، طرفدارى، تعصّب.

اجنبى مرد بيگانه، نامحرم.

اجنبيّه زن بيگانه از زنهاى نامحرم.

اجير كسى كه طبق قرار مشخص، در برابر كارى كه مى كند مزد دريافت مى كند.

احتضار حال جان دادن و واپسين دمهاى زندگى.

احتلام خارج شدن منى از انسان در خواب.

احتياط پيش بينى و مآل انديشى و انتخاب روشى كه موجب اطمينان انسان در رسيدن به واقع است.

احتياط لازم احتياطى كه مجتهد وجوب رعايت آن را از طريق ادلّه عقلى يافته است و مقلد در اين گونه مسائل مى تواند به همان احتياط عمل نمايد و يا به مجتهد ديگرى كه از بقيّه مجتهدين اعلم باشد، مراجعه كند.

احتياط مستحب احتياطى كه غير فتواى فقيه است و عمل به آن مطلوب مى باشد ولى لازم نيست.

احتياط واجب احتياطى است كه مجتهد وجوب رعايت آن را از آيات و روايات استفاده نمايد، و مقلد در عمل، مثل احتياط لازم كه توضيح داده شد مى تواند عمل نمايد.

احداث ايجاد كردن، چيزى نو پديد آوردن، ساختن و برقرار كردن.

احوط مطابق با احتياط، و مراد اين است كه عمل كردن به آن اطمينان به برائت ذمّه حاصل مى كند.

اخذ گرفتن، به دست آوردن.

ارباح مكاسب سود و منافعى كه از طريق كاسبى به دست مى آيد.

ارتفاع قيمت سوقى بالا رفتن قيمت اجناس در بازار.

ارتماس فرورفتن و فروبردن در آب.

ارجح غالب، احتمال قوى، خوبتر، بهتر.

اسائه بدى كردن به كسى، بى ادبى كردن، هتك حرمت نمودن.

استحاله دگرگون شدن، پذيرش حالت جديد به طورى كه چيز ديگرى غير از حالت اول شود مانند چوب كه بسوزد و خاكستر شود، يا سگى كه در نمكزار فرو رود و به نمك تبديل شود.

استرحام بخشايش خواستن، رحمت طلبيدن.

استسقاء باران خواستن، آب خواستن.

استطاعت توانايى و قدرت داشتن، توانايى انجام فريضه حج از نظر بدن، مال و راه.

استمنا انسان با خود كارى كند كه منى از او خارج شود، جلق زدن.

استنشاق كشيدن آب در بينى.

استيلاء چيرگى، غلبه، سلطه طلبى.

اسراف درگذشتن از حدّ ميانه، ولخرجى، تلف كردن مال.

اصطبل جايگاه چارپايان، طويله.

اضطرار ناچارى، درماندگى.

اظهر روشن تر، آشكارتر از نظر تطبيق با ادلّه فتوا.

اعاده دوباره آوردن، دوباره گفتن، بازگردانيدن چيزى را به جاى خود.

اعدل عادل تر، دادگرتر.

اعراض روى گردانيدن، و اعراض از وطن يعنى تصميم انسان بر اينكه براى هميشه وطنش را ترك كند.

اعلم عالم تر، داناتر در مسائل فقهى و استنباط احكام شرعيّه از ادلّه و آن هم منوط به كثرت تحصيل و تدريس خارج فقه و اصول در حوزه هاى علميّه و كرّ و فرّ در مسائل فقهى است.

افضا باز شدن، يكى شدن مجراى بول و حيض يا مجراى حيض و غائط يا هر سه.

افطار شكستن روزه، موقع شكستن روزه.

اقامه معروف بپاداشتن هر سنتى كه از نظر شرعى به رسميت شناخته شده و در جايى كه شارع مقدس آن را بخصوص منكر و يا معروف ندانسته باشد، عبارت است از هر كار و عملى كه نزد مردم و عقلايى كه انسان بين آنها زندگى مى كند داراى حسن و خير و خوبى باشد و انجام دهنده اش مورد ستايش واقع شود.

اقرب اين است فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن كلام قرينه اى يافت شود كه حاكى از عدم فتوا باشد).

اقوى اين است فتوا اين است، نظر قوى بر اين است و بايد عمل شود.

اكتفا به رفع ضرورت به همان اندازه كه ناچار است اكتفا كند و بيشتر از آن انجام ندهد.

اماله تنقيه كردن، داخل كردن مايعات و چيزهاى ديگر در روده ها و احشاء از پايين (مقعد).

امساك خوددارى كردن از خوردن غذا و چيزهايى كه موجب بطلان روزه مى شود، باز ايستادن، خود را بازداشتن از...

اموال محترمه اموالى كه بر اساس ضوابط و قانون اسلام داراى احترام است و بدون اجازه مالك و سرپرستش نمى توان در آن تصرّف نمود.

انتفاع سود بردن، سود گرفتن، نفع بردن، نفع كردن.

انزال منى اخراج آب مرد.

انفصال جدا شدن، گسسته شدن.

انفيه مجموعه اى از داروهاى عطسه آور كه آن را گاه در بينى كنند و از آن احساس نشاط نمايند.

اولى سزاوارتر، شايسته تر، بهتر.

اوليا سرپرستان، نزديكان.

ايذاء آزردن، آزار دادن، اذيّت كردن، رنج دادن.

بائن جدا شده، ترك شده، و «طلاق بائن» طلاقى است كه رجوع در آن نباشد.

باج مبلغى كه دامداران براى واگذارى چراگاه گوسفند و گاو و شتر پرداخت مى كنند.

بالين بالاسر، كنار

بدعت وارد نمودن چيزى كه جزء دين نيست در دين به عنوان حكم شرعى.

برات حواله پول و نوشته اى كه به موجب آن شخص به ديگرى دستور مى دهد كه مبلغى را كه در آن نوشته قيد كرده، به او بپردازد.

برص پيسى، بيمارى پوستى كه غالباً لكه هاى قرمز و صورتى در پوست بدن ايجاد مى شود.

برى الذمّه رفع تكليف.

بعيد نيست فتوا اين است (مگر قرينه اى بر خلاف آن در كلام باشد).

بلاد كبيره شهرهاى فوق العاده بزرگ.

بنگ گردى كه از كوبيدن برگها و سرشاخه هاى گلدار شاهدانه مى گيرند.

بواسير تورم سياهرگهاى نزديك به مقعد در راست روده كه اغلب دردناك است و ممكن است در نتيجه فشار شكاف برداشته و خون دفع شود.

بهيمه چهارپا مانند گاو، گوسفند، اسب، شتر و غيره.

بيع مثل به مثل مبادله دو شىء همجنس مانند گندم به گندم.

تبعيت پيروى كردن، اطاعت كردن، پاك شدن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر، مانند پاك شدن ظرفى.

تحت الحنك دور دادن طرف عمامه (دستارى كه بر سر مى پيچند) بر زير گلو.

تحيّت سلام گفتن، درود گفتن، و مستحب است انسان وقتى وارد مسجد مى شود دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند.

تخميس پنج قسمت كردن چيزى و يك پنجم آن را جدا كردن.

تدليس فريبكارى كردن، فريب دادن، پنهان كردن عيب چيزى را.

تذكيه حيوانى كه با رعايت موازين شرع كشته شده باشد.

تربت خاك، و تربت قبر امام حسين(عليه السلام) يعنى خاك حرم آن حضرت كه داراى قداست و احترام خاصّى است و نماز با آن ثواب بيشترى دارد.

تسبيحات اربعه تسبيحهاى چهارگانه «سبحان الله والحمدلله و لا اله الاّ الله والله اكبر».

تسميه نام نهادن، ناميدن، و در رساله به معناى جارى كردن نام خدا است بر زبان.

تشريح قطعه قطعه كردن، جدا كردن اجزاى بدن مرده براى تحقيق و غيره، كالبد شكافى.

تصدّى عهده دار شدن كارى، مبادرت به امرى كردن.

تطهير پاك كردن، پاكيزه ساختن، شستن.

تعقيب از پى چيزى رفتن، دنبال گيرى، پيگيرى، و دعاها و اذكار وارده كه بعد از نماز مى خوانند را نيز «تعقيب» گويند.

تفحّص كاوش و جستجو كردن، بررسى نمودن.

تقليد پيروى كردن، عمل به فتواى مجتهد.

تقيّه خوددارى، پرهيزگارى، خوددارى از اظهار عقيده و مذهب خويش و عمل به عقيده مخالف اگر لازم باشد، در مواردى كه ضرر مالى يا جانى يا عرفى متوجه شخص باشد.

تكبيرة الاحرام الله اكبرى كه به قصد ورود به نماز گفته مى شود.

تلقيح نطفه مرد را با وسيله اى نظير سرنج به رَحِم زن وارد كردن (بارور نمودن).

تلقين ياد دادن، شخصى را وادار به گفتن كلامى كردن، اصول و مبانى مذهبى را هنگام دفن به ميّت القا كردن.

تمكّن توانايى و قدرت، توانا شدن.

تملّك به ضمان مالك شدن با ضمانت ـ مثلاً پولى كه انسان قرض مى كند مالك مى شود ولى اين مالكيت همراه با ضمانت اداى آن است.

توليت سرپرستى، شغلى را به عهده كسى سپردن، عهده دار امور موقوفات.

ثقه شخص مورد اعتماد و اطمينان، شخص مورد اطمينان در گفتار.

ثلثان دو سوم از شيئى، تبخير شدن دو سوم آب انگور.

ثمن بهاى كالا.

جاعل كسى كه قرار جعاله را مى گذارد و قرارداد را منعقد مى كند.

جامه پارچه بافته، لباس.

جاهل نادان.

جاهل قاصر جاهلى كه در جهلش مقصر نيست، يعنى در شرايطى است كه امكان دسترس به حكم خدا براى او وجود ندارد و يا اصلاً خود را جاهل نمى داند.

جاهل مقصّر جاهلى كه در جهلش مقصر است، يعنى امكان آموختن مسائل را داشته ولى كوتاهى نموده است.

جايز روا، مباح.

جبيره چيزى كه با آن زخم و شكستگى را مى بندند و دوايى كه روى زخم و مانند آن مى گذارند «جبيره» ناميده مى شود.

جرح، جروح زخم، زخمها.

جماع نزديكى كردن مرد با زن، آميزش جنسى.

جُنُب كسى كه با ديگرى همبستر شده (جماع و دخول كرده) و يا منى از او خارج شده است.

جهنده جستن، پرش كننده.

حجّ نيابتى انجام اعمال حج از طرف ديگرى.

حدّ ترخّص حدى از مسافت كه در آن صداى اذان شنيده نشود و ديوار محل اقامت ديده نشود.

حدث اصغر هر امرى كه موجب وضو شود مانند بول كردن و يا خوابيدن.

حدث اكبر هر امرى كه موجب غسل شود مانند احتلام و نزديكى با همسر...

حرام ممنوع، هر عملى كه از نظر شرعى نبايد انجام داد.

حَرَج مشقّت، سختى.

حمله دار كسى كه زائرين را از راههاى دور به زيارت خانه خدا و غيره مى برد.

حنوط ماليدن كافور به پيشانى، كف دستها، سر زانوها، و سر دو انگشت بزرگ پاهاى مرده.

حواله پول يا جنسى كه به موجب نوشته اى به شخصى واگذار شود تا از ديگرى دريافت نمايد، ارجاع طلبكار به ديگرى براى دريافت طلبش از او.

خالى از قوت نيست فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين معنا باشد).

خالى از وجه نيست فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين معنا باشد).

خبيث پليد، ناپاك، زشت سيرت، بد نيّت.

خروار طبق معمول يك خروار 100 من تبريز كه 300 كيلو است.

خزينه گنجينه، حوضى كه آب حمام عمومى را براى گرم كردن در آن ذخيره مى كنند.

خمر شراب، عَرَق.

خمس يك پنجم، بيست درصد درآمد ساليانه و غيره كه بايد به مجتهد جامع الشرائط پرداخت شود.

خيار اختيار داشتن، قدرت شرعى و قانونى كه يكى از طرفين عقد پيدا مى كند كه به موجب آن مى تواند عقد را منحل كند.

خيار غبن حقّ شرعى و قانونى كه به خاطر متضرر شدن يكى از طرفين معامله براى او نسبت به بر هم زدن معامله پيدا مى شود.

دايمه هميشگى، زنى كه طى عقد غير موقّت به همسرى و زناشويى مردى درآمده است.

دُبُر عقب، پشت، نشيمنگاه.

دفاع دور كردن، پس زدن، دشمن را دفع كردن، در برابر دشمن ايستادگى نمودن.

دمل زخمى كه روى پوست بدن پديدار شود و از آن خونابه و چرك بيايد.

ديه خون بها، پولى كه قاتل يا اقوام او براى جبران قتل يا قطعى كه واقع شده بپردازند.

ذات الأشاجع چيزى كه در ميان سم گوسفند و امثال آن كه به صورت غده است مى باشد.

ذبح شرعى كشتن حيواناتى كه شرعاً قابليت ذبح شدن را دارند با رعايت ضوابط شرعى.

ذبيحه حيوان حلال گوشتى كه با رعايت دستورات شرعى، كشته شده باشد.

ذرع مقياس طول است كه در اصطلاح فقها، تقريباً «75/93» سانتيمتر است و هر ذرعى دو برابر ذراع است كه هر ذراعى تقريباً «875/46» سانتيمتر است.

ذمّه عهد، پيمان، نتيجه اى كه از تعهد حاصل مى شود.

ذمّى غيرمسلمانى كه جان و مال او در پناه اسلام و حكومت اسلامى از امنيّت برخوردار است در مقابل تعهد آنها نسبت به رعايت شرايط و قوانين اجتماعى و ذمّه.

ربا سود يا زيادى كه قرض دهنده از قرض گيرنده مى ستاند.

رجاء اميدوارى، توقّع، انجام عمل به قصد رجاء يعنى به قصد و اميد ثواب.

رشيده دخترى كه مصلحت خود را تشخيص مى دهد.

رضاع شير خوردن، شير دادن زن به بچه.

رضاعى خويشاوندى و نسبتى كه در اثر شير دادن با شرايط خاص به وجود مى آيد.

ركن پايه، اساسى ترين جزء هر عبادت و يا كار، و در نماز اساسى ترين جزء نماز كه اگر عمداً يا سهواً ترك شود يا بدان اضافه شود، باعث بطلان نماز مى شود.

رهن گرو گذاشتن مقدارى از دارايى خود نزد طلبكار به اين منظور كه اگر طلب خود را در موعد مقرّر وصول نكرد، بتواند از مال مزبور آن را جبران و تدارك نمايد.

ريا به نيكوكارى تظاهر كردن، خود را پاكدامن جلوه دادن، ترك اخلاص در عمل به اينكه غير خدا را در عمل لحاظ كند.

زكات رشد، پاكى از چرك و كثافت، مقدار معيّنى از اموال خاصّ انسان (موارد نه گانه) كه به شرط رسيدن به حدّ نصاب بايد در موارد مشخص خود مصرف شود.

زكات فطره حدود سه كيلو گندم، جو، ذرّت و غيره يا مبلغ معادل آن كه در شب عيد فطر واجب است به فقرا بدهند و يا در مصارف ديگر زكات صرف كنند.

زناشويى همسر گرفتن، ازدواج.

ساتر پوشاننده، آنچه عورت شخص را بپوشاند.

سرتاسرى سراسر، پارچه اى كه در كفن ميّت لازم است و درازاى آن بايد به قدرى باشد كه از طرف سر و پاى ميّت بتوان آن را بست و پهناى آن به قدرى باشد كه يك طرف آن روى طرف ديگر قرار گيرد.

سرقفلى حقّى كه كاسب به جهت تقدم در اجاره، شهرت و جمع آورى مشترى نسبت به محلّى پيدا مى كند؛ حقّ سلطه اى كه مالكِ ملك به مستأجر مى فروشد كه قابل انتقال به غير از طرف مستأجر مى باشد.

سفيه ابله، كم عقل، احمق. كسى كه قدرت نگهدارى اموال خودش را ندارد و اموالش را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند.

سقط افتادن يا خارج كردن جنين قبل از نموّ كامل در رَحِم.

سلطه قدرت، قوّت، ملك، پادشاهى.

سلف گذشته، نوعى از خريد و فروش كه بها و قيمت را بپردازد و پس از مدتى جنس را تحويل بگيرد.

سياحت گردش كردن در شهرها و كشورهاى مختلف، جهانگردى.

شاخص چوب يا چيز ديگرى كه براى تعيين وقت ظهر در زمين نصب مى كنند.

شارع قانونگذار، آورنده دين، بنيانگذار شريعت، خدا، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله).

شايع فاش، آشكارا، رايج، خبرهاى پراكنده شده (راست باشد يا دروغ).

شبهه پوشيدگى امرى، اشتباه، مشابهت. وطى به شبهه يعنى مردى كه به اشتباه با زن بيگانه اى به غير از همسر خود به خيال اينكه همسرش مى باشد نزديكى نمايد و فرزندى كه از آنها متولد مى شود «ولد شبهه» مى گويند.

شرعى موافق دين، مطابق احكام شرع و دين.

شَفع جفت، دو ركعت نمازى كه به نيّت شفع در نماز شب خوانده مى شود.

شهادتين دو صيغه «اشهدا ان لا اله الاّ الله واشهد انّ محمداً رسول الله» كه با گفتن اين دو صيغه شخص در زمره مسلمانان در مى آيد و از حقوق اسلام بهره مند مى گردد.

شهرت آشكار شدن، معروف گرديدن؛ و «لباس شهرت» لباسى را گويند كه داراى رنگ يا دوختى است كه براى كسى كه مى خواهد بپوشد معمول نيست و باعث هتك و بى حرمتى او مى شود.

شياف دارويى جامد و مخروطى و كوتاه كه آن را در مقعد (پشت) گذارند.

صاع پيمانه اى است كه در حدود سه كيلوگرم گنجايش داشته باشد.

صحّت بيع يعنى باركردن آثارى كه شرعاً بر معامله مترتب است.

صيغه كلمه يا كلماتى كه وقت معامله و ازدواج و يا طلاق و غير اينها براى ايجاد عقد مى گويند.

ضامن كسى كه عهده دار غرامت و يا مالى گردد و يا عهده دار گردد كه مديون يا گناهكار را در وقت حاجت به قاضى و حاكم تحويل دهد.

ضرورت نياز، حاجت، ناچارى، ناگزيرى.

ضرورى دين آنچه بدون ترديد جزء دين است و همه مسلمانها آن را مى دانند كه جزء دين است مثل نماز و روزه.

ضيق وقت تنگى زمان، گنجايش نداشتن وقت و زمان براى انجام عمل با تمام اجزاء و شرايطش.

طلاق بائن طلاقى را گويند كه پس از طلاق مرد حقّ رجوع به زنش را بدون عقد جديد ندارد.

طلاق خلع طلاق گرفتن زن ناراضى از شوهرش با بخشيدن مَهر خود يا با دادن مال ديگر علاوه بر مَهر.

طلاق رجعى طلاقى كه مرد در عده طلاق مى تواند به زن مطلقه اش رجوع كند و بعد از رجوع زن او مى شود و نياز به عقد جديد ندارد.

طلاق مبارات طلاقى كه از طرف مرد واقع مى شود در نتيجه تنفر مرد و زن از يكديگر با دادن مقدارى مال (كمتر از مَهر) از طرف زن به شوهر.

طواف نساء آخرين طواف (هفت دور دور خانه خدا چرخيدن) حج و عمره مفرده است كه ترك آن موجب استمرار حرمت همسر براى طواف كننده مى شود.

طهارت پاك شدن، پاكى اعم از پاكى ظاهر و باطن كه حالتى است معنوى كه در نتيجه اطاعت از فرامين الهى حاصل مى شود.

طهورين دو پاك كننده كه مراد «آب و خاك» است كه وضو و تيمّم با آنها صحيح است و با شرايطى پاك كننده نجاسات هم هستند.

ظاهراً جايز است فتوا اين است.

ظنّ گمان، غلبه و افزون بودن يكى از دو طرف احتمال برطرف ديگر.

ظهر شرعى وقت اذان ظهر كه سايه شاخص محو مى شود يا به كمترين حدّ آن مى رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افقهاى گوناگون متفاوت است.

عاجز ناتوان، ضعيف، كسى كه داراى عجز و درماندگى است.

عادت خلق، خوى، متداول، طبق عادت، قاعدگى زن (حيض).

عادت ماهيانه قاعدگى و خون ديدن زن در هر ماه به مدت معيّن.

عاريه آنچه از كسى براى رفع حاجت بگيرند و چون حاجت و نياز آنها بر طرف شد به صاحبش برگردانند. (دادن مال خود به ديگرى براى استفاده موقّت و بلاعوض از آن).

عاصى گناهكار، نافرمان.

عامل كاركن و كسى كه متصدى كارهاى ديگرى (امور مالى و غيره) شود مانند كسى كه مأمور جمع آورى و حسابرسى و ساير امور مربوط به زكات و ماليات است، و يا متصدى تجارت در مضاربه شود.

عبوس ترشروى، اخمو، روى ترش كردن.

عده مدتى كه زن پس از طلاق يا فوت شوهر نبايد شوهر كند.

عرق جُنُب از حرام عرقى كه بعد از آميزش غير شرعى (با غير همسر يا در وقت حرمت نزديكى) يا بعد از استمنا از بدن شخص آميزش كننده خارج مى شود.

عزل از كار بركنار كردن، و عزل وكيل يعنى كسى را كه در كارى اختياردار كرده بود از كار و اختيارى كه به او داده بود بركنار كند.

عفّت پاكدامنى، پارسايى، احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات حرام.

عقد دايم عقد ازدواجى كه به منظور زندگى هميشگى بسته شده است.

عقد غيردايم عقد ازدواجى كه دايمى و هميشگى نباشد و مقيّد به مدت و مَهر معيّن باشد.

عقيق سنگ عقيق كه به رنگهاى مختلف است و از آن انگشتر براى زينت درست مى كنند.

عقيقه گوسفند و امثال آن كه بعد از ولادت كودك براى او با شرايط خاص قربانى مى كنند.

على الاحوط بنا بر احتياط، مطابق احتياط؛ و اگر جلوتر يا بعد از اين كلمه، مجتهد فتوا داشته باشد، احتياط مستحبى است و اگر فتوا نداشته باشد، احتياط واجب است.

عمّال كاركنان، كارگزاران، متصديان و كارگزاران امور حكومت و دولت.

عمره يكى از اعمال حج، زيارت خانه خدا، اعمال مخصوص خانه كعبه كه تا حدودى شبيه حج است و با شرايط آن بر هر مكلّفى يك بار در تمام عمر واجب مى شود و آن بر دو قسم است «عمره تمتّع» كه قبل از حجّ تمتّع انجام مى گيرد و «عمره مفرده» كه پس از حجّ قِران و اِفراد و يا بدون حج انجام مى گيرد.

عنبر ماده اى چرب و خوشبو و كدر و خاكسترى رنگ و رگه دار كه از روده يا معده ماهى عنبر يا از گياهان مخصوص ديگرى كه خاصيت خوشبويى دارند و داراى رنگهاى مختلف مى باشد.

عنيّن مردى كه از انجام عمل زناشويى ناتوان است.

عورت عضوى كه شخص به خاطر شرم آن را مى پوشاند، شرمگاه، (كنايه از عضو و آلت تناسلى و جنسى زن و مرد).

عهد پيمان، تعهد انسان در برابر خداوند با صيغه مخصوص براى انجام كار پسنديده يا ترك كار ناپسند.

عين ذات هر چيز، نفس شىء.

غائط مدفوع انسان.

غبن زيان يافتن و ضرر كردن در خريد و فروش.

غدد قطعه گوشتى سخت كه ميان پوست و گوشت و يا ميان گوشت به علت بيمارى ايجاد شود. (دُشْوِل).

غرر، غررى فريب خوردن، قرارداد و عقدى كه در آن فريب و ضرر از ناحيه يكى از دو طرف عقد به ديگرى متوجه شود، عقدى كه در آن ضرر و فريب باشد «عقد غررى» است.

غساله آبى كه معمولاً پس از شستشوى چيزى خود به خود يا با فشار از آن مى ريزد.

غشّ خيانت كردن، گول زدن، مخلوط كردن چيز كم ارزش با چيز گرانبها و فروش آن به قيمت جنس گران بها.

غصب گرفتن چيزى را به ستم، تصرّف در مال يا حقّ ديگرى از روى دشمنى و ظلم و جور.

غفيله نمازى است از نمازهاى نافله كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مى شود.

غلاف پوشش چيزى مثل جلد كتاب، شمشير و غير اينها.

فتوا رأى فقيه و مجتهد در حكم شرعى فرعى.

فجر سفيدى آخر شب، سپيده صبح.

فرادا نمازى كه فرد خودش مى خواند و با جماعت نمى خواند.

فَرْج شكاف و كنايه از عورت زن مى باشد.

فرسخ فرسنگ، واحد مسافت، كه در اصطلاح فقها از پنج كيلومتر و نيم مقدارى بيشتر مى باشد، معادل «5625 متر».

فرض تعيين كردن، مقدار را مشخص كردن، واجب گردانيدن.

فضله باقى مانده چيزى، بازمانده، سرگين، غائط، مدفوع پرندگان و حشرات.

فطره آنچه در روز عيد فطر نقداً يا جنساً طبق دستور شرع به مستحقّان مى دهند.

فقاع شرابى كه از جو مى گيرند و به آن «آب جو» مى گويند، البته غير از ماءالشعير است.

فقير تهيدست، محتاج، كسى كه مخارج خود و عيالاتش را ندارد و چيزى هم ندارد كه به طور روزانه بتواند هزينه زندگى اش را تأمين كند.

فَلس ماهى هر يك از پولكهاى خود پوست ماهى.

فيروزه يكى از سنگهاى معدنى كه رنگ آبى درخشانى دارد و از سنگهاى گرانبهاست و از آن انگشتر براى زينت استفاده مى كنند.

قابله ماما، زنى كه بچه مى زاياند.

قاصر كوتاهى كننده، نارِسا.

قُبُل جلو (كنايه از عضو ـ آلت تناسلى ـ جنسى زن و مرد).

قروح زخمها، جراحتها، آبله، دمل و جوشهاى چركين.

قريه ده، روستا، شهر كوچك.

قصد اقامه تصميم مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در محلّ واحد.

قصد انشا تصميم به ايجاد يك امر اعتبارى مانند بيع و شرا و غيره همراه با اداى كلمات مربوط.

قصد قربت تصميم براى نزديك شدن به مقام رضا و قرب الهى.

قصر كوتاه بودن، نماز قصر، نماز كوتاه و شكسته كه در سفر مى خوانند يعنى دو ركعت از نمازهاى چهار ركعتى را كم مى كنند و دو ركعتى مى خوانند.

قصيل آنچه از كشت كه سبز بريده شود و خوراك چارپايان است.

قى استفراغ كردن، بيرون ريختن محتويات معده از راه دهان.

قيّم سرپرست، متولّى وقف، آنكه بر اساس وصيّت يا حكم حاكم شرع، عهده دار سرپرستى كودك يتيم يا وقف و غير آنها مى باشد.

قيمى مشهور اين است كه چيزى كه اجزايش با هم مختلف است مثل گاو و گوسفند كه قيمت مثلاً گوشتش با پوستش مختلف است در مقابل مثلى.

كافر كسى كه پيرو دين حق نباشد، كسى كه منكر وجود خداست يا شريك براى او قرار دهد و يا نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را قبول ندارد و كسى كه منكر ضرورى دين بشود، به طورى كه انكارش به انكار خدا و رسول برگردد.

كافر حربى كافرى كه با مسلمين در حال جنگ است.

كافر ذمّى اهل كتاب و كسانى كه غيرمسلمان هستند و جان و مال آنها در پناه اسلام از امنيت برخوردار است با شرايط مخصوص اهل ذمّه.

كافر معاندِ دينى كافرى كه كفرش از روى انكار (عن حجود) باشد، در حالى كه حقانيّت اسلام را مى داند.

كافور ماده خوشبويى است كه از درخت و گياه مخصوصى كه معروف به درخت كافور است گرفته مى شود و مرده را بايد با آب مخلوط با آن غسل دهند.

كثيرالشك كسى كه زياد شك مى كند، كسى كه در يك نماز سه بار شك كند يا در سه نماز پشت سر هم شك كند «كثيرالشك» است.

كفّاره هر چيزى كه بدان گناه را پاك گردانند مانند صدقه و روزه و مانند آن، عملى كه انسان بايد براى جبران گناهش انجام دهد.

كفالت ضامن كسى شدن، عهده دار اجراى امرى به عوض كسى شدن.

كفيل ضامن، كسى كه عهده دار و ضامن امرى از طرف ديگرى شده، مثل اينكه ضامن شده بدهكار را در وقت معيّن به طلبكار تحويل دهد.

كلفت زن خدمتكار، خادمه، زحمت و سختى.

گِل ارمنى گِل رس آهن دار كه سابقاً آن را از ارمنستان مى آوردند، و امروزه در اطراف اصفهان و نقاط ديگر ايران بدست مى آيد و به همان نام قديم گِل ارمنى مشهور است.

گِل سرشور گِلى كه در شستن سر از آن استفاده مى كردند.

لحد شكافى كه به اندازه قبر در يك طرف قبر باز مى كنند و ميّت را در آن جاى مى دهند، گور، قبر.

ماترك آنچه از ميّت از اموال و دارايى مثل پول و خانه و غير اينها باقى مانده است.

مال الإجاره مالى كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.

ماءالشعير آبى كه به دستور متخصص از جو مى گيرند و پاك مى باشد و خوردنش حلال است.

مباح امرى است كه انجام و ترك آن مساوى باشد، مقابل مستحب و مكروه و واجب و حرام.

مبارات بيزار گرديدن از هم، و طلاق و جدايى مرد و زنى را كه از هم بيزارند با شرايط خاصّ خودش «طلاق مبارات» گويند و توافق كرده اند كه زن تمام مَهرش را يا بخشى از آن را به شوهر ببخشد تا او را طلاق دهد و شوهر هم از آنچه قبلاً به زن داده صرف نظر نمايد.

مبتدئه زنى كه نخستين بار «حيض» شود.

مبطلات باطل كننده ها، چيزهايى كه شرعاً روزه و نماز و غير آنها را باطل مى كند.

مبنى بنا نهاده شده، بنا شده، اساس، اصول و قواعدى كه مورد قبول فقيه در استنباط احكام شرعيه فرعيّه است.

متصدّى كسى كه متعهد سرپرستى عمل يا شغل يا اداره اى شده است.

متنجّس چيزى كه ذاتاً پاك است ولى در اثر برخورد مستقيم يا غير مستقيم با شىء نجس، به نجاست آلوده شده است.

متهتّك مفتضح، رسوا، بى حيا، بى شرم، گستاخ.

مجزى كافى، ساقط كننده تكليف.

مجهول المالك مالى كه صاحبش معلوم نيست.

محتضر كسى كه در حال جان دادن است، نزديك به مرگ.

محتلم خواب بيننده، كسى كه در خواب منى از او خارج گردد.

محذور مانع، آنچه از آن پرهيز كنند.

مَحْرَم خويشاوندان نزديك، كسانى كه به خاطر نسب (خويشاوندى) يا رضاع (شير خوردن) يا ازدواج، ازدواج با آنها حرام ابدى مى شود مانند خواهر، مادر، دختر، دخترِ دختر، جد، عمو، عمه، خاله، دايى، نبيره، فرزندان زن از شوهر قبلى (ربيبه)، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى، زن پدر، زن پسر؛ البته زن و شوهر را هم محرم مى گويند يعنى نگاه و لمس تمام اعضاى بدنشان جايز است.

مُحرِم كسى كه در حال احرام حج و يا عمره است.

محلّ اشكال اشكال دارد، صحّت و تماميّت آن مشكل است (و مقلد در اين گونه موارد مى تواند به مجتهد ديگرى مراجعه نمايد).

محلّ اشكال است صحيح نيست و در اين مورد مى توان به مجتهد ديگر مراجعه كرد.

محلّ تأمّل بايد احتياط كند.

مخرج بول و غائط محلّ طبيعى خروج ادرار و مدفوع.

مخمّس مالى كه خمس (يك پنجم) آن پرداخت شده است.

مُدّ پيمانه اى است كه تقريباً ده سير ظرفيت دارد.

مدارا نرمى كردن، مهربانى، سخت نگرفتن.

مدّعى خواهان، ادّعا كننده، خواهان حقّى بودن.

مذىْ رطوبتى كه پس از بازى با همسر يا ديدن صحنه هاى تحريك كننده شهوت، از انسان خارج مى شود.

مرتد كسى كه قبلاً مسلمان بوده و از اسلام برگشته است.

مرتد فطرى كسى كه از پدر يا مادر يا پدر و مادر مسلمان متولد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس كافر شده است.

مرتد ملّى كسى كه از پدر و مادر غيرمسلمان متولد شده ولى خودش مسلمان شده و مجدداً از اسلام برگشته است.

مردار حيوان مرده اى كه خود به خود مرده باشد.

مرفق مفصل بين استخوان بازو و ساق دست (آرنج).

مزاج كيفيت و چگونگى وضع جسمى و روحى يك فرد.

مسافت شرعى مسافرت به بيشتر از هشت فرسنگ كه چهل و پنج كيلومتر مى باشد يا چهار فرسنگ رفت و چهار فرسنگ برگشت كه مجموعاً «5/22» كيلومتر رفت و «5/22» كيلومتر برگشت است.

مساقات يكديگر را آب دادن، معامله اى است كه بين صاحب درخت و امثال آن با عامل و كارگرى كه درختان را آب دهد و تربيت نمايد در مقابل مقدار معيّن از ميوه و غير آن واقع مى شود.

مسامحه تأخير انداختن، كوتاهى، اهمال.

مستحاضه زنى كه خون استحاضه از او مى آيد.

مستحب پسنديده، نيكو، قول يا فعلى كه گفتن و انجام آن ثواب اخروى دارد و تركش مانعى ندارد.

مستطيع كسى كه داراى توانايى است، كسى كه امكانات و شرايط سفر حج از نظر مالى و غير مالى برايش فراهم است.

مسرى سرايت كننده، مثل نجاستى كه از چيزى به چيز ديگر منتقل شود، يا مرضى كه از كسى به شخص ديگر سرايت نمايد.

مسكر چيزى كه مست كننده است.

مسكين تهيدست، بى چيز، نادار، كسى كه از فقير (كسى كه خرجى سال خود و عائله اش را ندارد) امور زندگى را سخت تر مى گذراند.

مسّ ميّت دست زدن به بدن انسان مرده، كه قبل از غسل و بعد از سرد شدن بدن او موجب غسل مسّ ميّت است.

مشاع هر چيزى كه مشترك و تقسيم نكرده باشد، مال مشترك بين چند نفر كه سهم آنها جدا نشده باشد.

مَشْعَرالحرام محلّ معروفى است در مكّه با حدود معيّنى كه حاجيان بعد از وقوف در عرفات در مغرب شب دهم و فراغت از آن بايد به آنجا كوچ نمايند و از طلوع صبح تا قبل از طلوع آفتاب نيّت وقوف نمايند.

مشك ماده اى است خوشبو كه از كيسه اى كه در زير پوست شكم آهوى نر و مجاور عضو تناسلى اوست گرفته مى شود.

مشهور شناخته شده نزد اكثر مردم، يا نظر و قولى كه اكثر فقها آن را قبول دارند.

مصالحه عقدى است كه به موجب آن طرفين اعلان رضايت و تسالم بر امرى كنند، خواه به ملكيت درآوردن عين باشد يا منفعت، يا اسقاط دين و يا حق و غير آن.

مضاف اضافه شده، زياد شده، «آب مضاف» آبى است كه آن را از چيز ديگر مثل هندوانه و... بگيرند و يا با چيز ديگر مخلوط شود كه ديگر به آن آب گفته نشود.

مضمضه گردانيدن آب در دهان و شستن دهان با آن.

مضيقه تنگنا، تنگدستى، گرفتارى.

مطرب فرح بخش، شاد كننده، به طرب درآورنده.

مطهرات پاك كننده ها، چيزهايى كه از نظر اسلام برطرف كننده نجاست مى باشد.

مظالم ستمهايى كه بر كس يا كسانى وارد شده، اموالى كه به مجتهد جامع الشرائط بابت طلبى كه طلبكار آن معلوم نيست مى دهند.

معاش زندگانيها، آنچه بوسيله آن زندگى كنند از خوراك و پوشاك و غيره، كارمزد.

معاشرت گفت و شنود كردن با هم، دوستى و رابطه داشتن با هم.

معتنابه قابل اعتنا، قابل اهميت، مورد توجه.

معهود عهد كرده شده، شناخته شده، متداول.

معيوب چيزى كه داراى عيب و نقص مى باشد.

مغبون فريب خورده، گول خورده در خريد و فروش و غير آن.

مفطرات آنچه روزه را باطل مى كند مثل خوردن و آشاميدن و...

مقاربت نزديك شدن به هم، نزديكى كردن و آميزش جنسى.

مقصّر كوتاهى كننده، كسى كه دركار خود اهمال و سستى كند.

مكروه ناپسند، يكى از احكام پنجگانه تكليفى است و آن امرى است كه انجامش حرام نيست و تركش بهتر است؛ و در چيزهايى كه بدل دارد موجب كم شدن ثواب عمل مى شود مثل نماز در حمام.

مكلّف به زحمت و مشقّت افتاده، كودكى كه به سنّ بلوغ رسيده و شرعاً وظيفه پيدا مى كند كه اوامر الهى را عمل و نواهى او را ترك نمايد.

ملاعبه بازى كردن با هم، شوخى كردن مرد با زن.

مماطله معطل كردن، در انتظار نگه داشتن، تأخير كردن در كارى يا در پرداخت مال و حقّ طلبكار.

موالات با كسى دوستى و پيوستگى داشتن، كار و عملى را پى در پى و پشت سرهم بدون فاصله انجام دادن.

موجر اجاره دهنده، كرايه دهنده.

مويز نوعى انگور خشكيده، مويز به خشكيده انگور دانه درشت گفته مى شود.

ناسيه زن فراموش كار، زنى كه عادت ماهيانه خود را فراموش كرده است كه چند روز است.

نافله غنيمت، عطيّه، نماز مستحبّى كه زيادتى بر نمازهاى واجب است و عطيّه اى است الهى مثل نماز شب.

نانخور كسى كه وجه معاش و چيزهايى كه در زندگى نياز دارد از ناحيه ديگرى تأمين شود، «نانخور» او حساب مى شود.

نبش قبر گشودن قبر مرده و آشكار شدن او.

نصاب حدّ معيّن از هر چيز، حد معيّنى براى اموالى كه شارع مقدس در آنها زكات قرار داده، كه اگر به آن حد و مقدار برسد دادن زكات بر دارندگان آن اموال واجب مى شود.

نماز وحشت دو ركعت نمازى كه در شب اول دفن ميّت براى او مى خوانند كه در ركعت اول «حمد» و «آية الكرسى» و در ركعت دوم «حمد» و «ده مرتبه سوره مباركه قدر» (انّا انزلنا) را مى خوانند و ثوابش را به ميّت هديه مى كنند.

نيمخورده باقى مانده غذايى كه انسان يا حيوان قسمتى از آن را خورده باشد، باقى مانده طعام.

وارسى سركشى به كارى، تفتيش، بررسى كردن عضو.

وافى وفا كننده به عهد، كافى، كامل.

وجه چهره، صورت، دليل، عنوان.

وَدْى آب غليظ سفيد رنگى كه گاهى بعد از ادرار (بول) بيرون مى آيد.

وديعه امانت، مالى را كه به عنوان امانت پيش كسى بگذارند «وديعه» مى گويند.

وَذْى رطوبتى كه گاهى بعد از خارج شدن منى ديده مى شود.

وسواس ترديد و شكّى كه در ضمير انسان پديد آيد، شك و شبهه در عبادات و احكام مذهبى خصوصاً در طهارت و نجاست، آنچه شيطان در دل انسان بيفكند و او را به كار بد برانگيزد.

وصل به سكون حركت آخر كلمه اى را انداختن و بدون توقّف آن را به كلمه بعد چسباندن.

وصىّ سفارش شده، كسى كه به وى سفارش و وصيّت شده كه كارى را براى وصيّت كننده انجام دهد يا اموال او را بعد از مرگش سرپرستى و تقسيم نمايد.

وطى پاىْ مال كردن؛ نزديكى كردن با زن.

وطى به شبهه يعنى مردى كه به اشتباه با زن بيگانه اى به غير از همسر خود به خيال اينكه همسرش مى باشد، نزديكى نمايد.

وقف به حركت زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اى را گفتن و بين آن كلمه و كلمه بعد از آن فاصله دادن.

وكالت واگذارى، سپردن كار به غير، عقدى است كه به موجب آن انسان كارى را كه خودش شرعاً مى توانست در آن دخالت كند به ديگرى واگذار نمايد تا به جاى او انجام دهد.

وكيل كسى كه كار به وى واگذار شده تا به جاى ديگرى انجام دهد.

ولايت سرپرستى، تسلّط داشتن.

ولىّ دوست، كسى كه به دستور شارع مقدس سرپرست ديگرى است تا در امور او با شرايط خاص دخالت كند، مثل پدر و جدّ و حاكم شرع كه بر فرزندان صغير و ديوانه... ولايت دارند.

هبه بخشش، عقدى است كه به موجب آن يك نفر مالى را مجانى ملكِ ديگرى كند يا به او مالى ببخشد كه او هم در مقابل به او چيزى ببخشد.

هتك رسوا كردن، پرده درى، مفتضح ساختن، شكستن حرمت، بى احترامى.

هدم خراب كردن، ويران نمودن.

هديه تحفه، پيشكش.

يائسه زنى كه بعد از پنجاه سال قمرى، خون حيض نبيند و يا خونى كه مى بيند، شك داشته باشد كه خون حيض است يا نه، يائسه مى باشد؛ و فرقى بين سيّده و غير سيّده نيست.

عنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org