Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: دلالت روایات و شهرت بین اصحاب بر امکان ثبوتی و اثباتی مانعیت زیاده در صحت نماز
دلالت روایات و شهرت بین اصحاب بر امکان ثبوتی و اثباتی مانعیت زیاده در صحت نماز
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
کتاب الصّلاة - الخلل
درس 49
تاریخ: 1396/12/6

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم اللّه الرحمن الرحیم

«دلالت روایات و شهرت بین اصحاب بر امکان ثبوتی و اثباتی مانعیت زیاده در صحت نماز»

ثبوتاً و اثباتاً امکان دارد که زیاده مانع از صحّت صلات باشد و صلات با آن باطل بشود، روایات، بلکه شهرت بین اصحاب اجماع هم بر این معنا قائم است. روایاتی وجود دارد که بیشترش در موارد خاصّه، مثل زیادی رکوع یا زیادی سجدتین و یا زیاده رکعه وارد شده است. در بین آن روایات، موثّقه ابی بصیر است که به طور مطلق، زیاده را مبطل و موجب اعاده می داند: عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السّلام): «مَنْ زَادَ فِي صَلَاتِهِ فَعَلَيْهِ الْإِعَادَةُ»؛[1] کسی که در نمازش زیاد کند؛ چه ارکان را زیاد کند، چه غیر ارکان را، چه اجزا و شرایط را زیاد کند و چه غیر اجزا و شرایط را زیاد کند، موجب اعاده نماز است.

درباره این حدیث، بعضیها خواستند بفرمایند که اختصاص به زیاده دارد، آنچه از سنخ صلات است؛ یعنی زیاده اجزا، نه زیاده هایی که از سنخ صلات نیستند. اگر زیاده از سنخ صلات بود، مثل حمد و سوره یا رکوع و یا سجود و یا تسبیحات اربعه و تشهّد، اما اگر زیاده یک امری بود که از سنخ صلات نبود، مثل تأمین و آمین گفتن یا زیاده تکتّف، مثلاً یک بار تکتّف کرد و یک رکعت، دست هایش را روی سینه اش گذاشت و برداشت، دوباره به قصد این که این هم جزء نماز باشد، تکتّف کرد این اختصاص به نماز ندارد، بلکه اختصاص به زیاده ای دارد که از سنخ نماز و از اجزای نماز باشد، اما شامل زیاده در غیر اجزا و سنخ صلات نمی شود.

این وجه را تشبیه بقوله: «زاد الله فی عمرک» کردند که اگر کسی به دیگری گفت «زاد الله فی عمرک»؛ یعنی خدا عمرت را زیاد کند، زیادی عمر به امتداد عمر است؛ یعنی به همان که اصل است، امتداد پیدا کند و زیاده عمر به چیز دیگری غیر از امتداد عمر نیست. همان که تا الآن با آن عمر تحقّق یافت، حیاتش آن را می گوید «زاد الله»؛ یعنی زاد الله امتداد در عمرت را، خدا امتداد در عمرت را زیاد کند و این «زاد» ناظر به امتداد در عمر است و چیزهای دیگر را شامل نمی شود. «زاد الله فی عمرک» شامل زیاده به آشنای به مسائل و زیاده وزن نمی شود، بلکه فقط شامل زیاده عمر می‌شود. بنابر این، «زاد الله فی عمرک» همان را که مزیدٌ فیه است، می فهماند. در «من زاد فی صلاته» هم از جنس مزیدٌ فیه است. «زاد فی صلاته»؛ یعنی نماز را اضافه کند، ولی قدر متیقّن از صلات و مسلّم از آن، یک رکعت است. رکعت برای زیاد شدن نماز کافی است و به یک رکعت اکتفا می شود. وقتی گفتند «من زاد فی صلاته»؛ یعنی من أتی بصلاةٍ أخری زائداً فی صلاته. صلات اخری هم متیقّن و مسلمش به زیاده رکعه است که در روایات هم آمده که زیاده رکعه موجب بطلان قرار داده شده است، در این که چهار یا پنج رکعت خوانده یا شش رکعت خوانده که در جای خودش انشاءالله بحث خواهد شد.

«اشکال و شبهه استاد به تشبیه زاد الله فی عمرک به من زاد فی صلاته»

لکن این حرف اوّلاً مناقشه دارد به این که این «زاد الله فی عمرک»، مثل «زاد الله فی صلاتک» یا «زادت صلاتُه» است و غیر از این است که به فاعل نسبت داده بشود. در «من زاد فی صلاته»، زیاده به فاعل نسبت داده شده است، اما آن که در باب عمر داریم، «زاد الله فی عمرک» است که «الله» فاعلش قرار داده شده، نه شخص. پس این مقایسه این شبهه را دارد.

صرف نظر از این شبهه، در این مقایسه که آنجا فاعل «الله» است و اینجا خودش است و اگر بخواهید اینجا را مثل آنجا قرار بدهید، باید بگویید «زاد الله فی صلاتک» خدا در نمازت زیاد کند، مثل آنجا که خدا آمده. ممکن است شما بگویید خیلی فرق نمی کند، من خیلی به آن کار ندارم. قطع نظر از این شبهه و این افتراقی که با هم دارند، در «زاد الله فی عمرک»، این که زائد و مزیدٌ فیه از یک جنسند، برای انحصار است. نمی شود عمر او اضافه بشود الا با همان که از آن انتظار دارد، همان که با آن تا الآن عمر به او داده، نه این که بگوید عمر دیگری را با زور سرنیزه اضافه کند. با زور می شود حیاتش را خاتمه داد، ولی اینجا نمی شود این طور بگوییم. لذا چون منحصر است به همان که مزیدٌ فیه در آن است، گفته اند زائد و مزیدٌ فیه یکی هستند. «زاد الله فی عمرک»، أی زاد فی امتداد عمرک؛ عمرت را بیشتر کند. غیر از ما نحن فیه است که باب صلات است و باب اعتباری است و می شود زیاده را هم با اجزائش و هم با غیر اجزائش متصوّر شد. یک کسی خیال کرده تکتّف جزء نماز است و تکتّف را آورده برای این که احتیاط کرده باشد این جزء نماز را هم آورده باشد، این زاد فی صلاته. یا یک کسی گمان کرده با گفتن آمین، ثواب نمازش بیشتر است، لذا آمین را در آخر حمد گفته است تا ثواب بیشتری ببرد، ثمّ انکشف که اصلاً آمین جزء نماز نبود، این زیاده است، ولو از جنس نماز نیست، ولی زیاده است. در اینجا تحقّق زیاده به مزیدٌ فیه، انحصار ندارد، بلکه ممکن است هم به مزیدٌ فیه، زیاده تحقّق پیدا کند، یک نماز دیگر، یک رکعت نماز دیگر و هم با یک امر خارجی دیگری محقّق بشود. پس این مقایسه، مقایسه باطلی است.

و لک أن تقول: شما بین اعتبار و بین تکوین، خلط کرده اید. در تکوین، بیش از یک راه ندارد و آن این است که زائد با مزیدٌ فیه یکی است، اما در اعتبار وحدت مرکّبات، این طور نیست و زیاده محقّق می شود؛ چه از جنس مزیدٌ فیه باشد چه از غیرش باشد.

«دیدگاه دیگر در بارۀ حدیث من زاد فی صلاته و ردّ این دیدگاه از طرف استاد»

مطلب دیگری که در این حدیث بیان شده این است که تمام اجزای صلات، هر جزئی از اجزای صلات، وقتی به صلات اضافه می شود، ولو به قصد زیاده نباشد، یقع جزءاً، بلکه جزئی را غفلةً آورد، مثلاً غفلةً یک سوره اضافه خواند یا سوره را تبرّکاً و تیمّناً اضافه خواند، نه از باب جزء نماز، بلکه به عنوان تبرّک و تیمّن آورد یا گفت خوب است اینجا آیه أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ[2] را دو - سه بار بخوانم تا حاجتم برآورده بشود، اگر کلّ چیزهایی را که از اجزای صلات است، در نماز آورده شد، یقع جزءاً و «من زاد» شاملش می گردد.

این هم کما تری که جزئیّت از عناوین قصدیّه است؛ یعنی تا قصد نکنیم، جزء نمی شود. مثلاً در سجده ای که برای سوره عزائم می آورد، سجده را به عنوان سجده سوره عزائم می آورد، نه سجده جزء الصّلاۀ و لذا جزء نماز حساب نمی شود.

عمده کلام در تعارض «من زاد» با حدیث لاتعاد در مستثنی منه است. اگر گفتید «لا تعاد الصّلاۀ» در مستثنی منه، اختصاص به نقص دارد و شامل زائد نمی شود، اصلاً با موثّقه تعارض ندارد؛ چون موثّقه مربوط به زیاده است و لاتعاد مربوط به نقیصه است، اما اگر گفتید شامل زیاده هم می شود، در این صورت در زیاده سهویّه و نسیانیّه و خطائیّه ای که جزء حدیث لاتعاد است - زیاده غیر عمده - لاتعاد می گوید آن زیاده های غیر عمدی اعاده ندارد؛ «من زاد» می گوید اعاده دارد. بین اینها تعارض وجود دارد.

«بیان وجوهی برای رفع تعارض بین حدیث لا تعاد با موثقه ابی بصیر و ردّ آنها از طرف استاد»

برای رفع این تعارض و جمع بین مستثنی منه حدیث لاتعاد با موثّقه ابی بصیر «من زاد فی صلاته فعلیه الاعادة»، وجوهی را ذکر کرده اند که سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) همه آن وجوه را بیان کرده اند که همه آن وجوه، مورد خدشه قرار گرفته است. یک وجه این است که گفته اند حدیث لاتعاد بر حدیث «من زاد فی صلاته فعلیه الاعادة» حاکم است.

اشکال این واضح است؛ چون دو تا روایت روی یک موضوع بحث می کنند. یکی می گوید علیه الاعادة و دیگری می گوید لا اعادة. این لا اعادة، بر علیه الاعادة حاکمیّت ندارد و نمی تواند حاکم باشد. دلیل حاکم باید متعارض با موضوع دلیل محکوم یا محمول دلیل محکوم یا نسبت بین موضوع و محمول باشد و یا متعرّض علّت حکم باشد. اگر متعرّض این گونه چیزها باشد، عرف دلیل را حاکم می داند. به عبارت دیگر، حاکمیّت تابع لسان دلیل است. زبان دلیل باید زبان حاکمیّت باشد و الا گاهی حکومت، مفادّش مفادّ تخصیص است، ولی لسانش لسان حکومت است. «اذا شککتَ فابن علی الاکثر»، «لا شکّ لکثیر الشّکّ» این دارد دخالت در موضوع می کند و می گوید آنجا اصلاً شکّی وجود ندارد. گاهی هم در محمول دخالت می شود؛ مثل «الفقّاع خمرٌ استصغره النّاس» که در خمر دخالت می کند. شاید اینجا موضوع باشد. باید شرح و بیانی برای موضوع دلیل محکوم یا محمولش یا نسبتش و یا علّت آن باشد تا حاکم بشود و عرف آن را حاکم بداند. تابع لسان دلیل و فهم عرف است، این هم منوط به یکی از اینها باشد و در اینجا هیچ یک از اینها وجود ندارد. این در صورتی است که شما به خود اعاد و لاتعاد، تمسّک کنید. اما اگر خواستید به معنای کنایی آن نسبت سنجی کنید؛ یعنی گفتید لاتعاد می گوید باطل نیست و «علیه الاعادة» می گوید باطل است، این هم مثل آن ادلّه است، هر دو یک موضوع را می گویند، یکی می گوید زیاده عن سهوٍ باطل نیست، لا تعاد؛ یعنی «لا تعاد» کنایه از عدم بطلان است. یکی می گوید زیاده عن سهو باطل است که علیه الاعادة. اعاده کنایه از بطلان است و باز حاکمیّت درست نمی شود.

اگر خواستید حاکمیّت را از ذیل حدیث درست کنید و بگویید «لا تنقض السّنّة الفريضة»، اینجا نقض نمی کند. بگویید موثّقه ابی بصیر که می گوید «علیه الاعادة» غرض اصلی، نقض است و می خواهد بگوید صلات نقض شده است. می خواهد بگوید صلات با زیاده نقض شده، به هم خورده، خراب شده است. غرض اصلی «علیه الاعادة» نقض الصّلاۀ است و صحیحه لاتعاد می گوید «لا تنقض السّنّة الفريضة»، این می گوید نقض در اینجا محقّق نیست. این لسان می شود لسان حکومت. اگر شما گفتید غرض اصلی از «علیه الاعادة» این است که زیاده لا تنقض الفریضة و مستثنی منه لاتعاد که می گوید لا تعاد، آن می گوید لیس بناقضٍ، علّتی که در ذیل آمده، نفی نقض می کند، پس آن نقضی که در موثّقه ابی بصیر بود، این ذیل به حکم علّت، حاکم بر آن است. آن گفته من زاد فنقضَ الصّلاۀ، کسی که زیاد کرد، نقضٌ للصّلاة، این می گوید چون زیاده سنّت است، لیس بنقضٍ للصلاة که می شود حکومت؛ یعنی ناظر به موضوع آن است. اگر بخواهید این طور بگویید، می‌شود حکومت و چنین حکومتی با علم عرفی درست نمی‌شود. فهم عرفی و بازاری در جمع بین این دو روایت، این طور نیست که تا بگویند عرف، عرف بگوید اینها با هم تعارضی ندارند. آن که می گوید «فعلیه الاعادة»؛ یعنی الزیادة نقضٌ للفریضة، این یکی می گوید الزّیادة السهویّة تنقض السنّة غیر ناقضٍ للفریضة، لا نقضَ معه للفریضة. هیچ وقت عرف چنین جمعی را نمی فهمد، بلکه می شود این را با فکر و با اندیشه درست کرد، می شود این را با آن اندیشه دینی و فقهی درآورد، اما جمع باید عرفی باشد و این جمع، کمتر از جمع تبرّعی نیست.

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین»

------

[1]. وسائل الشیعة 8: 231، کتاب الصلاة، ابواب الخلل الواقع فی الصلاة، باب 19، حدیث 2.

[2]. نمل (27): 62.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org