كرامت انسان - شماره چهارم- خرداد1386 نشریه همایش بین المللی- امام خمینی(س) وقلمرو دین(كرامت انسان)
با تشکر از حضرتعالی، همانگونه که مستحضرید، موضوع همایش «امام خمینی و کرامت انسان» است؟ از آنجایی که شما معتقد به کرامت ذاتی انسان میباشید، حدود و شمول مسئله کرامت انسان در مسائل فقهی را بیان بفرمایید.
مقدمةً لازم است بگویم که امام خمینی عملاً در حفظ کرامت انسانها سر آمد روحانیت بودند. ایشان کرامت انسان را در حد بالایی نشان دادند. من خودم با اینکه تازه از اصفهان به حوزه علمیه قم آمده بودم و یک طلبه ژولیده و دهاتی بودم که مدتی هم جوراب نداشتم که بپوشم، 8-9 سال، پس از درس سؤالهای درسی خود را از ایشان میپرسیدم ولی ایشان یک بار رو ترش نکرد و اینکه طلبهای مثل من همراه ایشان راه بیفتد و مسائل درسی را بپرسد، کسرشأن خود نمیدانست. امام برای انسانها- منهای قیافه یا شخصیت اجتماعی- ارزش و احترام قائل بود و هیچ گاه افراد را هتک نمیکرد. البته یک جاهایی که لازم میدید، حرکتی نشان میداد تا به دیگران مسائلی را بفهماند. مثلاً بعد از فوت آقای بروجردی، دکتر امینی برای دیدار با علما به قم آمد. مرحوم آقای بدلا میگفت که دکتر امینی به من گفت میخواهم به منزل آقایان بروم و اسم امام را ذکر نکرد. اما من به او گفتم، خوب است شما به منزل حاج آقای روحالله هم بروید که او هم قبول کرد. در آن موقعیت رژیم شاه نقشه کشیده بود که روحانیت را ساکت کند و امام متوجه این قضیه شده بود. وقتی به بیت امام اطلاع دادند که دکتر امینی برای ملاقات میآید، امام دستور دادند که اتاق ملاقات پر از جمعیت شود؛ اخوی نقل میکرد که ما به اشاره امام، اتاق را از جمعیت پر کردیم. دکتر امینی با اینکه نسبتاً آدم خوبی بود، اما وابسته به حکومت شاه بود و امام بخاطر همین وابستگی میخواست به او بفهماند که عظمت و جایگاه روحانیت چقدر است. دکتر امینی وقتی وارد اتاق شد، سلام کرد و وسط جمعیت ایستاد؛ حضرت امام در حالی که سرش پایین بود، جواب سلامش را داد و چند ثانیهای او را در وسط جمعیت نگه داشت و بعد تعارف کرد که بنشیند که اخوی به یکی از آقایان اشاره کرد و او جایش را به دکتر امینی داد. دکتر امینی وقتی به تهران بازگشت، به شاه گفت: «با هر کسی میخواهی در بیفت اما با خمینی در نیفت؛ در افتادن با این سید پیروزی ندارد». به هر حال امام در چنین مواردی که لازم میدید به مقتضای حال، اینگونه برخورد میکردند ولی در هر حال انسانیت انسانها را در حد نهایی رعایت میکرد. ایشان در درسهایشان نسبت به بزرگان نه از نظر قلم تند رفتند و نه در بیان خود به آنها تندی کردند. مثلاً در باب غناء، فقهاء نسبت به مرحوم فیض کاشانی خیلی اعتراض کردند، ولی امام کلام فیض را توضیح دادند که آن مرحوم میخواهد بگوید، اگر محتوا خوب باشد اشکال ندارد و اما اگر محتوا بد باشد، حرام است؛ همان که الان در نظام جمهوری اسلامی ما مورد عمل است. بهر حال در مقابل حمله علما و فقهاء نسبت به فیض، میگفت حرف فیض این است و باید در آن تأمل و سپس اظهار نظر کرد. امام کارها و افراد را در حد خودشان احترام میکردند و برای آنها ارزش قائل بودند که این تفاوت لازمه انسانیت است نه اینکه تبعیض باشد، ما نمیتوانیم بگوئیم چون حقوق بشر را قبول داریم، پس یک دانشمند را با کسی که هیچ معلوماتی ندارد مثل هم بدانیم و آن کس که به همسایه ستم میکند با آن دیگری که همسایه آزاری نمیکند، پیش ما یکسان باشد. امام ارزشها را در حد خود نگه میداشت و مسائل را در مرحله معنویت حفظ میکرد. حتی در سالهای مبارزه و نهضت و انقلاب، هیچ کس نامهای برای امام ننوشت مگر اینکه امام جواب آن را دادند. بعضی از افراد و بعضی از کارها، امام را سخت ناراحت میکرد، اما چیزی نمیگفت. یکی از آقایان نقل میکرد که امام در نجف پولی را برای کسی فرستاد وقتی به منزل آن آقا مراجعه شد و معلوم شد پول را امام برایشان فرستادند؛ آن شخص گفت «چون این پول را فلانی داده است من نمیخواهم!» و ما پول را به امام برگرداندیم. امام برایمان داستانی از معراج پیامبر (ص) نقل کردند. داستانی که خود امام از آن تعجب کرده بود! داستان این بود که وقتی پیامبر در معراج نظارهگر جهنم بودند، آتش جهنم خاموش شد، اهل جهنم پرسیدند چرا آتش خاموش شد؟ جواب شنیدند که پیغمبر اسلام (ص) آمدهاند و بخاطر ایشان آتش جهنم خاموش شده است. اما بعضی از اهل جهنم گفتند اگر آتش عذاب بخاطر پیامبر اسلام (ص) از ما برداشته شده است، دوباره روشنش کنید ما نمیخواهیم بخاطر پیامبر اسلام (ص) عذاب از ما برداشته شود! گاه انسانهای به مرحله «ثم رددناه اسفل سافلین» میرسند.
به هر حال عمل حضرت امام توأم با کرامت بود و از نظر اندیشه و نظر هم، همین جمله معروف ایشان که «میزان رأی ملت است»، گویای ارزش و اهمیت انسانها در نگاه ایشان است. امام هیچ گاه کوچک ترین تخلفی از خواسته و نظر مردم در طول نهضت و انقلاب خودش نداشت و کمال احترام را برای انسانها قائل بودند و این همان تعالیم اسلام است. امیرالمؤمنین علی(ع) هم اینگونه عمل کردند و هنگامی که مردم کمک نکردند و پراکنده شدند، راه تحمیل بر مردم را در پیش نگرفتند اما وقتی مردم هجوم بردند و درخواست کردند که زمام امورشان را در دست گیرند، با اینکه بلاشبهه منصوب من قبل الله بودند فرمودند، به سراغ دیگران بروید تا اینکه «قیام الحجه بوجود الناصر» محقق شد و حضرت چارهای جز پذیرش ندیدند. امام باقر(ع) و امام صادق (ع) در کنار حرکت فرهنگی، نسبت به حکام و حکومتهای جور مبارزه منفی داشتند ولی با سر نیزه،
شلاق و با خشونت نخواستند بر مردم حکومت کنند.
شاهد دیگر اینکه در زمان غیبت جهاد ابتدائی واجب نیست و «لا اکراه فی الدین» در زمان غیبت هیچ تخصیصی نخورده است. حقوق بشر هم میگوید نمیشود بی جهت به یک کشور حمله و تجاوز کرد. بله کار فرهنگی مسئله دیگری است و باید فرهنگ سازی کرد و این حق همه هست. ولی زور و تحمیل جایز نیست. حتی بعضی جهاد ابتدائی در زمان پیامبر (ص) را هم انکار کردند و گفتند آنچه انجام شد دفاع بوده است؛ دفاع از مظلومین، پیامبر (ص) با کفار و مشرکین درگیر میشدند تا مظلومین نجات پیدا کند.
˜ اجبار بر گفتن «شهادتین» چگونه با « لا اکراه فی الدین» سازگار است؟ ™ کفار همین که «شهادتین» را میگفتند، احکام اسلام در حقشان جاری میشد و این با « لا اکراه فی الدین» میسازد، زیرا این شهادتین گفتن آنها مثل این است که سربازی در میدان جنگ دو دستش را روی سرش میگذارد که از روی اجبار هم میباشد ولی معنایش تسلیم شدن در مقابل نیروهای مقابل است و میخواهد بگوید من دیگر با شما درگیر نیستم.
کفار هم در میدان جنگ در حال دشمنی و جنگ بودند، پیغمبر (ص) میگفت اگر «لا اله الا الله و ... بگویید ما با شما کاری نخواهیم داشت. پس سر نیزه و اجبار در کار نیست تا حق انسانی از بین برود. نکته دیگر اینکه به نظر من بحث علمی درباره کرامت انسانی و بحثهای نظری مربوط به آن را تقریباً باید تمام شده بدانیم و باید به سراغ بحثهای عملی و کاربردی آن رفت. چون اصل کرامت انسان که از دیدگاه اسلام روشن است. خداوند فرمود: «لقد کرمنا بنی آدم» بالاتر اینکه خداوند به قدری مقام انسان را بالا برده که از روح خودش در او دمید و روح را هم، از امر خودش مینامد «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی» و «و نفخت فیه من روحی» این تنها درباره حضرت آدم (ع) نیست بلکه شامل همه فرزندان آدم و نسلهای بعد از او هم میشود. روح را یادگار الهی و جرقه آسمانی معرفی میکند. بیش از این نمیشود معرفی کرد، لذا در همین حد که یک قطعه نور است و امر آسمانی است اکتفا میکند. نمیشد مخاطبین را فهماند که روح از مجردات است، آنها آن گونه که باید و شاید نمیتوانستند مجرد را ادراک کنند. لذا خداوند برای خلقت هر انسانی به خودش «فتبارک الله احسن الخالقین» میگوید. این کرامتی که خداوند به آدمی عطا کرد، یک کرامت تکوینی است، خداوند به انسان عقل و اراده و درک و علم داده است. اما این کرامت منحصر در تکوین و صرفاً همان «حملنا هم فی البر و البحر» و « رزقنا هم من الطیبات» و «فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً» نمیباشد، بلکه این کرامت باید در مرحله تشریع و قانون گذاری رعایت گردد که این کرامت در فقه ما بسیار روشن است اما باید به سراغ مواردی رفت که به حسب فتوای برخی از فقهاء بزرگ و یا مشهور فقهاء، مبنای کرامت رعایت نشده است. باید اینگونه موارد را هم در فقه بحث کنیم و به صورت قانون دربیاوریم.
نمودار کرامت در فقه را کمی توضیح دهید.
شما همین تقسیم حقوق، به حقوق الله و حقوق الناس، را در نظر بگیرید و ملاحظه کنید که چقدر متفاوت از یکدیگرند. در حقوق مردم، جز رضایت مردم، چیز دیگری تأثیر گذار نیست. اما در حقوق الله، باب، باب تخفیف است. در حقوق الله است که «درء به شبهه» جاری میشود و یا «عدم اجرای حکم» پیش میآید. به قدری در حقوق الله تخفیف جاری است که فقهایی مانند میرزای قمی و مرحوم آقا سید احمد خوانساری نظرشان این است که حدود الله، مخصوص زمان حضور امام (ع) است و برای عصر غیبت نمیباشد. اما حقوق الناس را همه فقهاء قائلند که تعطیل بردار نیست و این ضروری فقه ما است. لذا اگر سارقی را دستگیر کنند، شاید قطع دست او را مربوط به عصر حضور بدانند ولی ردّ مال به مالک و ضمانت مالی، هیچ جای شبهه نیست. اصلاً اساس اقتصاد اسلام بر همین حقوق الناس است «ولا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجارة عن تراض منکم» یعنی اگر معاملات بزرگ با سودهای کلان انجام گیرد، اما بدون رضایت صاحبان امر، فایدهای ندارد. این خود احترامی است که شریعت برای انسان قائل است و به او میگوید نه تنها جان تو محترم است بلکه اموالت هم محترم است، اموالی که به تو ارتباط پیدا میکند محترم میشود و کسی حق ندارد بدون رضایت تو در آن تصرف کند و تصرف غیر، منوط به طیب نفس تو میباشد «لا یحل مال امرء مسلم الا بطیب نفس منه» در باب معاملات همان رضایت کافی است و دیگر میل قلبی و خنکی دل لازم نیست. اما در تصرف مال غیر، میل قلبی و خنکی دل میخواهد. به هر حال اسلام برای انسان، از زمانی که نطفهای در رحم است تا زمانی که در قبرش میگذارند، احترام قائل است. زیرا نطفه منعقده در رحم را، بخاطر کرامت انسان، نمیشود سقط کرد و سقطش علاوه بر حرمت، دیه هم دارد. بالاتر اینکه اگر خانمی شک دارد که نطفه در رحم او منعقد شده یا خیر و برای اینکه رگ خون حیض او باز شود، می خواهد داروئی بخورد؛ اسلام این را هم اجازه نمیدهد. اسلام در امور مهم اجازه نمیدهد اصل برائت جاری شود. در باب شک در اموال، اصل احتیاط جریان دارد. در این موردی که شک در وجود نطفه منعقده دارد، امام(ع) میفرماید جایز نیست داروئی بخورد که حیض شود. زیرا ممکن است منشأ انسان آنجا باشد. یعنی همینکه چیزی بتواند منشأ انسان گردد، کرامت دارد و لذا از نظر قانون و دیدگاه حقوقی اسلام، کسی حق ندارد چنین منشأ ای را از بین ببرد. مورد دیگر اینکه از نظر اسلام، مرده انسان، مرده خرگوش نیست، زیرا «حرمت المؤمن میتاً کحرمته حیاً» البته «مؤمن» خصوصیت ندارد بلکه انسانی که در حال حیات محترم است، بعد از مرگ هم محترم است و حتی قبرش هم محترم است. چون نبش قبر او از یک سو، بی احترامی به مسلمانان و حرام است از سوی دیگر، حق ورثه است که برای قرائت فاتحه سر قبر میت خود بیایند و با نبش قبر، این حق آنها تضییع میشود و نسبت به عاطفه آنها که محترم است، بی احترامی میشود. خود میت هم، اگر زمینی را برای قبر خویش آماده کرده باشد، نسبت به آن زمین، حق پیدا میکند و لذا نبش او بخاطر این جهات ممنوع است.
حکم دیگر اسلام که در بردارنده کرامت انسان است، این است که بی جهت نمیشود بدن انسان را تشریح کرد، مگر اینکه تزاحم پیش آید. به هر حال به نظر من در تمامی فقه و سراسر شریعت کرامت انسان حفظ شده است. گر چه متأسفانه گاهی به آن توجه نشده و بر خلاف آن فتاوایی صادر شده است.
میشود نمونهای ذکر کنید؟
نمونهای که من میخواهم مطرح کنم، هم با قاعده عدالت و هم با اصل کرامت نمیسازد و آن نصف بودن دیه زن نسبت به دیه مرد است. زیرا نمیشود خداوند انسان را بزرگ بشمارد اما بگوید دیه زن نصف دیه مرد است و یا دیه انسان، غیر مسلمان که اهل کتاب یا معاهد با جامعه و نظام اسلامی است، کمتر از دیه انسان مسلمان باشد! فرض کنید ما یک پزشک فوق تخصص غیر مسلمان را از خارج، برای جراحی یک انسان بزرگ، به کشور خود بیاوریم و این پزشک، بر اثر تصادف در کشور ما جان خود را از دست بدهد؛ شما بیایید یک پول مختصری را به عنوان خون بها، به ورثه او بدهید؛ تحقیر است. یک دهم دیه مسلمان را به یک غیر مسلمان دادن، تحقیر او است و یا به یک زن، نصف دیه مرد را دادن، تحقیر او میباشد.
اینکه بخواهیم کرامت انسانی در احکام فقهی داشته باشیم، اگر با حفظ متد فقهی باشد، تلاش خوب و صحیحی است. اما این شیوه بی از بیش از قدر متیقن را بدست نمیدهد. یعنی اطلاق کرامت انسان، به عنوان یک قاعده مطلق به کار برده شود تا حدی که اطلاق روایت با آن قید بخورد، حاصل نمیشود. یعنی اثبات قدر متیقن کرامت انسان نمی تواند، عموم و اطلاق دلیلی را محدود سازد.
شارع در آیه شریفه «لقد کرمنا بنی آدم» در مقام بیان است و این خود، یک فهم عرفی است و از نگاه قانون گذار به عنوان هدف است و خود مقدمهای است برای بیان قوانین بعدی که در عرف قانون گذاری رایج است. وقتی شارع حکیم میگوید ما انسان را کرامت دادیم و بزرگش دانستیم و او را در آفرینش مکرم شمردیم؛ دیگر نمیآید کاری کند و قانونی بگذراند که او را تحقیر کند؛ این یک فهم عقلائی است. اگر قانونگذار بیاید علی رغم آن کرامت در خلقت، قانونی که انسان را کوچک میکند را تشریع نماید، این معنایش حکیم نبودن شارع است! قوانین باید بدنبال و در راستای همان هدفی باشند که در مقدمه ذکر میشود. در قانون اساسی هم نخست یک اصول کلی ذکر میشود و بعد، اصول قانون اساسی میآید و این اصول در راستای آن کلیات میباشند، به هر حال من در فقه جایی نمییابم که انسان تحقیر شده باشد و از کسی از بین رفته باشد. شاید برداشت شما چیز دیگری باشد ولی من با کمال صراحت میگویم که در اسلام هیچ گونه تبعیضی وجود ندارد. به عنوان نمونه به نقل از علامه طباطبایی در موضوع حقوق زن و برخورد با آنان در قرآن دوازده بار واژة «معروف» تکرار شده است «عاشرو هن بالمعروف او سرحو هن بالمعروف». معروف در مقابل منکر است. معروف باشد یعنی بد، ظلم و زشت نباشد. اما با این حال، کسی مثل سید یزدی بیاید در عروه بنویسد «یستب تعدد الزوجات» کاری ندارد که زن قبلی خوشش میآید یا نه، زن قبلی خودکشی میکند یا نه!
به قول شهید مطهری، تا زن قبلی آب و رنگ داشته و گرسنگی و نداری را تحمل میکرده خوب بود اما بعد که وضع مرد خوب میشود، میآید و زن دیگر میگیرد و شما میگویید، کار مستحبی کرده و ثواب دارد! و یا می تواند هر شب یک زن صیغهای بیاورد پهلوی دختر خانمی که چندی است با او ازدواج کرده و مستحب هم باشد! آیا این با «عاشرو هن بالمعروف» میسازد؟! اگر دلیلی با اطلاق و عموم دلالت کند مرد، میتواند بدون رضایت زنش چنین رفتاری کند و ازدواجهای متعدد داشته باشد، آیا این «عاشروهن بالمعروف» نمیتواند آن را قید بزند و محدود سازد؟! اصلاً یکی از بزرگان میگفت برای جواز مطلق- ازدواج مجدد چه رسد به استحباب- هم دلیل نداریم بلکه جواز آن، مقید به معروف بودن است. بله اگر زن خودش رضایت دارد، امر دیگری است. برخی از خانمها، خود برای شوهرشان زن میگیرند و مدت طولانی با هم زندگی میکنند. به هر حال اگر زن اول راضی باشد و با هم بسازند، «اصاله الا باحه» هم میگوید عیب ندارد و جایز است، اطلاقات و عمومات هم همین را میگویند.
اما اگر زن اول بخواهد خودکشی بکند، باز هم تعدد زوجات جایز است؟! به نظر ما استحباب اصلاً دلیلی ندارد. به نظر من، اگر فقها روی آثار فقهایی مانند مقدس اردبیلی و دقتهای او و دقتهای امام تأمل کنند، با همان متد شناخته شده فقهی، اطلاق این دلیل و روایت با اطلاقی که در «عاشروهن بالمعروف» آمده است ردع میشود. یعنی با ملازمه عقلائیه آن اطلاق و عموم تحدید میشود.
مورد دیگر درباره اولی بودن مرد به زنش است که فقها با صراحت میگویند «الزوج اولی بزوجته»، ولی عکس آن را نمیگویند. ولی این روایت که میگوید مرد به زنش اولی است، ندارد که زن به مرد خود اولی نیست. به نظر من زوجیت اولویت می آورد نه مرد بودن. چون اگر مرد بودن اولویت بیاورد، این تبعیض است.
دلیل هم دارد «الزوج اولی بزوجته»، ندارد الرجل اولی علی المرأه.
یعنی میفرماید از باب مشعر بعلیت بودن وصف؟
تمام العلیه بیان شده است. اگر یک مقدار بینشها را توسعه دهیم، با همان مُتد فقهی مسائل روشن خواهد بود. مثلاً در باب ضمان، فقهاء برای ضمان مقبوض به عقد فاسد، به «علی الید» تمسک کردهاند ولی مقدس اردبیلی میگوید: «و فی صحته اشکال» و به آن اعتنا نمیکند. اگر خریدار نمیدانست و با یک بیع فاسد، جنسی را خریده باشد اما بعد از چند سال متوجه شود که بیع آنها فاسد بوده، باید مثل یا قیمت آن را بدهد؟! او چه تقصیری داشته است؟!
به هر حال عقلاء وقتی این عناوین را میبینند، الغاء خصوصیت میکنند. این کلام صاحب جواهر در باب احرام کتاب الحج، است که تمام محرماتی که به محرم حرام است، بر محرمة هم حرام است. قرآن در باب شهادت میگوید؛ اگر نمیتوانید بنویسید، دو تا شاهد بگیرید اما «فان لم یکونا رجلین فرجل خرجو و امرتان...» این را چرا گفته است؟ برای این گفته که قرآن میخواهد بگوید نگویید طبق جریان عادی، چه فرق میکند که شاهد دو تا مرد باشند یا دو تا زن؛ من نظر خاص خودم را میگویم که دو زن به جای یک مرد « فرجل و امرأتان».
اگر بپذیریم که آیه کرامت ناظر به عالم تکوین است، سپس به ملاکات واقعی نظر دارد و لذا در عالم تشریع نمیشود به اطلاق آن تمسک کرد زیرا عالم تشریع عالم تزاحم ملاکات است.
این اشکال که شما به قاعده کرامت وارد می کنید، عین اشکالی است که به قاعده عدل وارد کردند، و ما جواب دادیم. همچنانکه شهید مطهری میگوید قاعده عدل از جمله قواعدی است که در مقام اثبات مفید است.
در صورتی میشود به آن در مقام تشریع تمسک کرد که نخست اثبات شود در مقام تشریع بوده است.
آیه کرامت ناظر به مقام تکوین است، ولی سخن خداوند خطاب به ما هست که جنبة معما گونهای ندارد. عقلاء وقتی ببینند همان که انسان را در آفرینش گرامی داشت، قانونگذار هم هست «ان الحکم الا الله» ما مطمئن هستیم که در مقام ثبوت قانونگذار حکیم همة محاسبات را انجام میدهد و بعد قانون را مقرر میدارد. اما در مقام اثبات که علم غیب نداریم، لذا چارهای جز پیروی از دلیل نداریم. پس هر چه دلیل دلالت کند، همان را میپذیریم و این یک ملازمه عقلائیه است که قانونگذار حکیمی که انسان را با کرامت آفرید، در قانون گذاری او را تحقیر نمیکند چون تحقیرکردن با کرامت دادن سازگار نیست. بنده معتقدم اگر دلیل مطلقی وجود داشته باشد، بوسیله این ملازمة عقلائیه تقیید میشود. مانند قاعده عدالت و قاعده لا حرج «ما جعل علیکم فی الدین من حرج».
نسبت میان مجازاتهای اسلامی و کرامت انسانی را چگونه ارزیابی می فرمایید؟
اینکه مجرمی را شلاق بزنند، بدواً خلاف کرامت انسانی تلقی میشود، ولی در واقع اینگونه نیست چون این مجازات پیامد جرمی است که او خودش مرتکب شده است و اصلاً مقتضای کرامت انسان این است که فرد خیانت کار به حقوق دیگر افراد، مجازات شود. پس اینجا در حقیقت خروج این موارد تخصص است و هیچ استثنائی نیست.
یعنی چنین اشخاصی از انسانیت بیرون میروند؟
نه، این افراد خودشان کرامت انسانی را از بین می برند. این وضعیت مصداق تفاوت است نه تبعیض. برای اینکه عفت و نسل و نسب جامعه محفوظ بماند و جامعه به فساد نگراید، برای افراد آلوده دامن، مجازاتی مقرر گردیده است.
آیا قاعده کرامت این کارآئی را دارد که – علاوه بر کاربرد داشتن در فهم نصوص- عامل ترجیح احدالمتعارضین باشد و موافقت با قاعدة کرامت در کنار موافقت با کتاب و مخالفت با عامه، عامل رجحان در باب تعارض ادله باشد؟
اگر ظاهر یک روایتی معنای توهین و تحقیر انسان را در بر داشته باشد، و با آن ملازمه عقلائیه که فهم ناشی از قرآن است، نسازد، روایت خلاف قرآن را مطرح باید کرد مانند قاعده عدالت. بله اگر نص متواتری که دلیل یقینی است حکمی خلاف کرامت یا عدالت را اثبات کند، باید آن را پذیرفت ولی در غیر این صورت آن ملازمه عقلائیه نمیگذارد ظاهر روایتی بر آن فهم عقلائی از آیه کرامت مقدم باشد. مثل اینکه با قاعده عسر و حرج نسازد.
یعنی حتی در صورتی که تعارض روایتین در میان نباشد، قاعده کرامت ملاک صحت و حجیت روایتی میشود؟
بنده معتقدم قرآن هیچ تخصیص نخورده است، عمومات روایات هم تخصیص نخورده است بلکه هر روایتی که خلاف دلالت مطابقیه و التزامیه قرآن باشد معتبر نخواهد بود و حجیت نخواهد داشت. به هر حال موافقت با کتاب جزء مرجحات است و روایت با موافقت کتاب ترجیح پیدا میکند.
از خلال بحثها روشن شد که حضرتعالی قائل به کرامت ذاتی انسان میباشید، و نیز آن را به عنوان یک قاعده در فقه پذیرفتید. حضرت امام علاوه بر فتاوا و عملکردی که داشتند، فرمان معروف هشت مادهای را هم صادر کردند؛ اگر در ذهن شریفتان مطلبی در این رابطه هست بیان فرمایید؟
بله امام در آن فرمان معروف دارند که بدون اجازه صاحب ملک نمیشود وارد خانه یا مغازه و ... شد. یعنی حتی قاضی هم نمیتواند اجازه ورود به خانه افراد را بدهد و این امنیت بالای مسکن افراد است. بله در امور مهمهای که از باب تزاحم باشد یک استثناء وجود دارد. مانند اینکه در خانهای عدهای مشغول توطئه برای انجام فساد و تخریب باشند و خانه آنها به اصطلاح خانة تیمی باشد. این نظر امام بالاتر از قانون اساسی است، چون قانون اساسی میگوید با اجازه قاضی میشود داخل خانه مردم شد. امام واقعاً برای دویست سال بعد بود و آن افقهای دور را میدید!
ادامه دارد...