امام خمینی، حکومت را متعلق به مردم میدانست
ارزش امام به این است که امام به نجف میرود و در مسجد شیخاعظم انصاری(ره) ولایت فقیه را در امور حسبیه و غیرحسبیه توسعه میدهد و میفرماید: آنچه شان یک حکومت است برای فقیه است، منتها با نظر مردم. مردم نمایندگان را انتخاب میکنند و نمایندگان هرچه را که تصویب کردند و در آنها – مسائل سیاسی و اجتماعی – خلاف دین نبود، حکومت میتواند آن را اجرا کند. بقیه، نسبت به احکام اسلام و نسبت به آنچه که مردم میخواهند، فقط قدرت مجریه است. این بحث که در نظریه ولایت فقیه، امام برای مردم ارزش قائل نیست، غلط است و باید از بین برود، چون این استبداد است نه ولایت فقیه. امام هیچگاه نمیگفت که مردم یتیماند و صغیرند و قُصَّرند، و علما سرپرست این یتیمان و قُصَّرها هستند. یا بعضی مطرح میکردند و تهمت میزدند که امام فرموده است فقها معصوم و یا بالاتر از معصومند. این گفتهها برای تضعیف امام و انقلاب است. ما باید موازین اسلام و مبانی امام را بنگریم. امام، فقیه را فقط مجری میداند. در یک سری از امور مجری است و با قدرت حکومت باید احکام اسلام را اجرا کند ولی آنچه که مربوط به مردم است، مردم رای میدهند و او اجرا میکند، همان حرفی که میرزای نائینی در «تنبیهالامه و تنزیهالمله» میگوید. این عمل امام بوده و در بحث ولایت فقیه نیز اصل آن را مفصّل بحث کردهاند. چون یک بحث این است که آیا در اجرا، مشروعیت شرعی و قدرت اجرا با مردم است یا خیر؟ نظر بنده – و همچنین دیدگاه حضرت امام – این است که نهتنها قدرت اجرا، با مردم است، بلکه کل مردم در آن دخالت دارند، یعنی ما معتقدیم تمام فقها ولایت دارند، ولی اِعمال ولایت نمیکند. بنده معتقدم ولایت منالله نصب شده است. اگر مردم هم کسی را به حاکمیت بپذیرند و او آن کسی نباشد که ائمه فرموده است به نظر ما مشروعیت شرعی ندارد. اگر غیر از امیرالمومنین(ع)، بر فرض محال همه کارهای علی(ع) را هم میکردند، باز معتقدیم کار نادرست است، مثل اینکه در باب قضاوت شرایط خاصی معتبر است. حالا چرا اینگونه است؟ آن هم دلیل و فلسفه دارد. اما وقتی در مرحله امور مردم میآید، مشروع نبوده و حرام است. این عقیده امام است که از لابهلای حرفها و نوشتههایش استنباط میشود. این درست نیست که مجتهدی در جایی بنشیند و شخصاً فکر کند و بگوید من امروز مصلحت را در این میبینیم که باید بازار را تعطیل کرد، اما مردم با آن مخالف باشند و آن را خلاف مصلحت اسلام و مسلمین بدانند، خود این گفته خلاف شرع است و به نظر بنده این حکم، مجتهد را از عدالت ساقط میکند، چون دستورهایی از این قبیل که به تشخیص موضوع و مصلحت برمیگردد از اختیارات مردم است نه از اختیارات فقه و فقاهت و به غیر از مردم هیچکس نمیتواند این کار را بکند و موضوع و مصلحت و دید شخصی خودش را که یک نفر بیش نیست بر دیدِ دیگران و مکلّفین مقدم بدارد و این خود استبداد و خلاف عقل و شورایی است که در اسلام و قانون اساسی میباشد.
اما بحث حاکمیت مردم، موضوعی است که هر کسی به اندازه استعداد خود از آن سخن گفته است. بنده میخواهم از زاویه دیگری به آن بپردازم و به نظر میرسد که متفاوت با دیدگاه دیگران است. امام در تمام سخنرانیهایش، مشروعیت شرعی کار مردم را به خود آنها واگذار میکرد؛ و این را میفهماند که اگر کسی خلاف آن را مرتکب شود از عدالت میافتد نه اینکه قدرت اجرا ندارد. یک عده هم میگویند قدرت مربوط به مردم است، خیر این اصلاً قدرت نیست، اجرای امور مردم شرعاً متعلق به مردم است. هرچند قانونگذاری با خدادوند حکیم است و بس: «ان الحکم الالله»(1)، لکن در همان مرحله نیز خداوند تشخیص مصالح مردم را به خودشان واگذار کرده است. من دستور اجرا دادهام و به مردم گفتهام مصالح شما را وقتی یک فقیه ابلاغ کرد بنابر اعتقاد به ولایت فقیه باید خودتان عمل کنید و دنبال آن بروید. اما بنده معتقدم و به نظر میرسد که براساس واضحترین اصل اعتقادی شیعه که نمیتوان خدشهای به آن وارد کرد، حبّ اهلبیت(ع) است. تشیع امتیازش این است که تولاّی قلبی جزء ضروریات فقه شیعه است. یعنی باید کاری بکنیم که ائمه را دوست بداریم، زندگیشان را مطالعه کنیم، خاک قبر و تربتشان را دوست داشته باشیم. اگر عشق و علاقه به ائمه جزء معتقدات است، باید قبول کرد که کار مردم با صلاحدید خود مردم است؛ یعنی علی(ع) نمیآید استبداد به خرج بدهد، چیزی که مردم در زندگیشان نمیخواهند؛ بگوید باید بخواهید و عمل کنید، چون در این صورت حبّ از بین میرود، هیچ انسان عاقلی زور را نمیپسندد، چون فطرت انسان زور را نمیپسندد. خدا انسان را آزاد آفریده است. اگر قانون زورمداری برایش وضع کنند قبول نمیکند: «فتلک بیوتهم خاویه بما ظلموا»(2)، حکومتهای ظالم و مستبد به نابودی میگرایند. امروز برخی شواهد نشان از این دارد که برخی حتی میخواهند ظلم و زورشان را – که ناشی از جهل و درماندگیشان است – به گردن امام بیندازند و بگویند ما از امام یاد گرفتهایم.
ــــــــــــــــ
1- یوسف، آیه 40.
2- نمّل، آیه 52.