بسم الله الرحمن الرحيم
تازيانه حضرت امير(علیه السلام)باتوم نبود!
براساس برخي تواريخ و روايات حضرت اميرالمؤمنين(صلوات الله و سلامه عليه) اول صبح از دارالحكومة بيرون ميآمد و در بازارهاى كوفه ميگشت و ميگفت: بازاريها! كم نفروشيد، بازاريها تكبير بگوييد، بازاريها حمد كنيد خدا را؛ و در دست او يك تازيانه بود . انسان خيال ميكند تازيانه يعنى يك باتوم، يا تازيانههايى كه به اسب ميزنند! نخیر! بلکه تازيانه اميرالمؤمنين(علیه السلام) «سَبيبه» بود، قديميها دَرِ كيسه ها را كه ميخواستند ببندند مثل امروز نخ نبود، براي همين، بغل لباسها يك جايى دارد كه يك مقدار محكمتر است، می بريدند و درِ كيسهها را با آن ميبستند، بنابراين آنچه دست حضرت(ع) بود يك تكه پارچه بوده كه حضرت(ع)به عنوان تازيانه دستش ميگرفته است. با پارچه زدن، مثل زدن با چوب گندم است، چوب گندم چقدر درد ميآورد؟! ]حاج آقا حسين قمّى(رضوان الله عليه) پسرهايش را تهديد ميكرد، ميگفت: فرض كنيد بلند ميشوم با چوب گندم شما را ميزنم.[ حالا اميرالمؤمنين(علیه السلام) با اين تازيانه آنهم با وصف ذکر شده است صبح براى امر به معروف و نهى از منکر به بازار ميآيد، و می گوید: تكبير بگوييد، سبحانالله بگوييد، بيان اين کلمات نمی تواند همراه با تازيانه باشد، آقايانی که « سَبيبه» را تازیانه معنا کرده اند، اشتباه معنا كردهاند. ملاذ الاخيار و تهذيب را نگاه كنيد، ميگويد: اين يك تکه پارچه اى بوده، يا پارچه كتان كه اگر به كسى بزند دردش نميآيد. يعنى معلوم بوده وقتي که على(علیه السلام)مردم را ارشاد ميكند، اينجا جاى تازيانه و شلاق نيست. بعضی ميگويند: «سَبيبه» به معناى يك قطعه پوست است. بعد مجلسى(ره) ميگويد: اين معنی بهتر است. ظاهراً در زمان مجلسى(قدسسره) مثل امروز ما نبوده است كه بنگرد آزادى و اختيار چقدر براى اسلام ارزش دارد چطور ما ميتوانيم مردم را با شلاق و تازیانه به اسلام جلب كنيم. تازه! اگر برخی يك تكه پوست بوده، معلوم نيست آن پوست چطورى بوده، تازه آن هم نه مثل اين پوستهاى بافته شده و شلاقهايى كه به اسب ميزدند نبوده است. على(علیه السلام)وقتى توي بازار ميآيد ميگويد: «الله اكبر» بگوييد، «الحمد الله» بگوييد، «سبحانالله» بگوييد، و اين مشی اسلام و منطق ائمه اطهار در ارتباط با امر به معروف و نهی از منکر و دعوت به یکتاپرستی است.
شناخت ارزشهاي علي(علیه السلام)
امروز وظيفه ی همه مطالعه حالات حضرت علی(علیهالسلام)و شناخت ارزش هايی است که ايشان سعی در اجرای آن در جامعه داشتند و وظيفه ی ما اين است که ارزش ها را به جامعه بشناسانيم و به مردم بگوييم آقا! ما دنبال اينگونه حكومت هستيم، ما دنبال اينگونه مسائل هستيم، اگر بچه هاي ما شهيد شدند دنبال اين اهداف بودند، و اگر مَنِ آخوند اشتباهي دارم، خلافي دارم؛ به مردم، به جوانان، طلاب و دانشجويان بگوييد پاي اسلام و هدف نگذاريد.
يکی از مواردی که می توان علی(علیه السلام)را شناخت زيارتنامه ايشان است. در زيارتنامهاي كه شيخ مفيد، شهيد و سيد مرتضي(رحمة الله عليهم)، ظاهراً هر سه نفر اميرالمؤمنين(علیه السلام)را در شب بيست و هفتم با اين زيارت زيارت ميكردند؛ جملات زيباي فراواني وجود دارد من يك جملهاش را براي شما ميخوانم : «وَ لا لِأحد عِندك هَوادَة»، تو ملاحظه هيچكس را نميكردي، نه ملاحظه اقوام نه ملاحظه رفيق. به ابن عباس هم نوشت، گفت اگر پسر خودم هم خلافي كرده بود تنبيهش ميكردم،«يوجد الضعيف الذليل عِندك قَوياً عزيزاً، حتي تَأخُذ لَه بِحقّه»، آدم ناتوان، بي پول، بي پارتي، بي وكيل و بي دست اندركار، اگر حقش جايي از بين ميرفت، نزد تو اي اميرالمؤمنين، قوي بود تا شما حق او را از ظالم بگيريد. انسان ضعيف وبيچاره پناهگاه خودش را اميرالمؤمنين(علیه السلام)ميدانست، پناهگاه خودش را حكومت عدل علي(علیه السلام)ميدانست. ما دنبال اينگونه حكومت كردن هستيم، و بايد تلاش كنيم اينطور بشويم، «وَ القَوي العَزيز عِندك ضَعيفاً حتي تَأخذ مِنه الحَقّ»، يعني: آدم توانمند، پارتي دارد، رفيق دارد، دوست دارد، با مقامات آشنايي دارد، اما نزد تو اي علي(علیه السلام)ضعيف است تا اينکه حق ضعيف را از چنگ او در آوري! و تا حق را نگيري براي تو قدرت و مقامش اهميت ندارد « القَريبُ وَ البَعيدُ عِندك فِي ذلك سَواء»، اي علي(علیه السلام)آنهايي که به تو نزديک يا دورند، همه نزد تو يكنواخت هستند. در نتيجه: علي(علیه السلام)همه را با يك چشم ميديد. اما اگر يك روز خداي ناخواسته خلاف ارزش هاي علي(ع) عمل شد، آن وقت است كه بنده و جنابعالي همه مسؤل هستيم و بايد به ايشان پاسخگو باشيم.
بزرگواري حضرت امير(علیه السلام)
نقل شده؛ روزي حضرت امير(علیه السلام)از کوچهاي عبور ميکرد که مردي گلوله گِلي را با هدف مسخره کردن به طرف حضرت پرتاب كرد. حضرت(علیه السلام)چيزي نگفت و رفت. مالكاشترکه شاهد ماجرا بود رسيد به آن مرد و گفت: فهميدي به چه كسي گلوله گِل پرت كردي؟! مسخرهاش كردي؟! گفت: نه! مالک گفت: او اميرالمؤمنين(علیه السلام) بود، رئيس مسلمين بود. آن مرد آمد دنبال حضرت امير(علیه السلام) و ديد حضرت(علیه السلام) در مسجد است. حضرترو کرد به آن مرد و فرمود: «به مسجد نيامدم جز اينكه براي تو دعا كنم و براي تو طلب مغفرت نمايم».
=========
1. الکافي، ج5، ص151، کتاب المعيشة، باب آداب التجارة، ح3؛ بحارالانوار، ج100، ص 94، باب آداب التجارة، ح10.
2. بحار الانوار، ج 97، ص 379.