|
نماز اول وقت
پس از فوت آقاي بروجردي يك بار در خدمت امام به تهران رفتم. حدود يك ساعت به ظهر به منزل آقاي لواساني، كه در امامزاده يحيي بود، رسيديم. ايشان به مسجد رفته بودند و تشريف نداشتند. من در مقابل امام، به دليل ابهت و عظمت ايشان و احترام فوق العاده اي كه برايشان قائل بودم، خود را مقيّد مي كردم كه بسيار منظم بنشينم، اما امام كه اين جزييات را بسيار دقيق و سريع درك مي كردند، فرمودند: “اگر ناراحتيد، برويد بخوابيد”. به اتاق ديگري رفتم و در آنجا استراحت كردم. اول ظهر، هنگامي كه مؤذن اذان مي گفت، امام در را زدند و فرمودند: آقاي صانعي! اگر مي خواهيد نماز بخوانيد اول ظهر است. بلند شدم وضو گرفتم و پشت سر امام به نماز ايستادم. ايشان بسيار مقيد بودند كه نمازشان را در اول وقت بخوانند و آن روز هم با اينكه تازه از راه رسيده بودند و با آقاي لواساني كه از دوستان صميمي شان بودند، صحبت مي كردند و به قول ما طلبه ها “گعده” هم داشتند، همه اين شرايط را ناديده گرفتند و نماز را اول وقت خواندند. بالاخره ناهار را آوردند. اما من از اينكه در برابر امام غذا بخورم، خجالت مي كشيدم. دوباره امام متوجّه شدند. سر سفره مقداري ماست بود كه از لواسانات آورده بودند. امام از آنجا كه بسيار با عاطفه بودند، براي آنكه خجالت زدگي مرا كم كنند، فرمودند: اين ماستها، ماستهاي لواسانات است و آب گرفته شده است، بخوريد. آقاي لواساني نيز اضافه كردند: “به هر حال بخوريد، به ما ضرر نمي خورد”. اين صحبتها باعث شد كه من سرانجام كمي احساس راحتي كنم و غذا بخورم.
|