Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کتابخانه فارسی
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: امام خميني و كرامت انساني

امام خميني و كرامت انساني

امام خميني و كرامت انساني(58(

تشكر مي كنيم از فرصتي كه در اختيار ما گذاشتيد. اميدواريم بحثهايي كه مطرح مي شود مورد استفاده قرار بگيرد و برخي از شبهاتي كه در زمينه اي كه مي خواهيم مطرح كنيم بر طرف بشود. بحث ما “امام خميني و كرامت انسان” است.

از آنجا كه حضرت عالي به كرامت ذاتي انسان معتقد هستيد اگر موافق باشيد حدود و ثغور اين بحث را در مسائل فقهي - اجتماعي مورد بررسي قرار دهيم؟

من از كرامت انساني بحث را شروع مي كنم. مطرح كردن بحث “كرامت انساني” در نظر امام خميني - سلام اللّه عليه - به بنده بر مي گردد. اما امام در حفظ كرامت انسانها قطع نظر از زبان، بيان و قلم سرآمد تمام روحانيت بود. ارتباط و شاگردي بنده نسبت به امام بود كه اين تأثير و نگاه را راجع به نوع انسان به بنده دادند. ايشان عملاً در رفتار، كردار، نوشتار و گفتار كرامت انساني را در حدّ بالاتبيين كردند.

بنده هميشه بعد از درس پشت سر امام - با قباي اصفهاني و كلاه و عمامه - حركت مي كردم ولي در عين حال ايشان يك بار رو ترش نكرد و يك بارنشد كه سؤالات ما را جواب ندهد و مطلب را بدون جواب بگذارد. خوب اين گوياي اين است كه امام براي انسان منهاي موقعيت و شخصيت اجتماعي ارزش قائل است، ايشان همه اينها را ناديده مي گرفت و به انسان بما هو انسان نگاه مي كرد. باز مي بينيم در زماني كه بعد از سال 42 كه ارتباط ما با امام قطع مي شود و امام را به تركيه تبعيد مي كنند - پانزده سال طول كشيد - در زمان استعفاي بنده از دادستاني با همه مشكلاتي كه امام در اين برهه از انقلاب داشت در عين حال مي بينيم فراموش نمي كنند و آن جملات آكنده از محبت را دوباره تكرار مي كنند. البته نسبت به ساير انسانها نيز اين گونه بودند و حتي در برخورد عملي هيچ گاه افراد را هتك نمي كرد، هيچ گاه در مقابل اشكال رو ترش نمي كرد، بله جاهايي كه لازم بود حركتي را انجام مي داد كه به ديگران بفهماند قضيه چيست.

اگر در فقه ايشان دقت كنيد مي بينيد در سراسر تقريرات و درسهاي ايشان، هيچ گاه نسبت به بزرگان - نه قلم و نه زبان - تندي نداشته است. مثلاً شيخ(قدس سره) با همه زهدش گاهي قلمش در مكاسب، بيع و خيارات تند مي شود، صاحب جواهر گاهي نسبت به مقدس اردبيلي(قدس سره) و هم نسبت به صاحب حدائق بيان تندي دارد، شيخ هم اين گونه بود منتهي خيلي كمتر. اما امام هيچ گاه نه در قلم نه در گفتار به افراد حمله نداشته و احترام افراد را حفظ مي كرد. حتي راجع به مسأله غنا وقتي كه بحث مي فرمودند كه بزرگان به مرحوم فيض خيلي اعتراض كردند - همان كه الآن در نظام ما مورد عمل است ولو فتواي برخلافش است و من يك قدري متأسفم كه چرا گفته ها خلاف عمل است - الآن موسيقي هايي كه توليد مي شود همان موسيقي هاي سابق است فرقي نكرده، همان آهنگ هاست، همان نوارهاست، ولي مرحوم فيض مي فرمود: اگر محتواي باطل نباشد، حرام نيست. در غنا و موسيقي دو تا حرام است: يكي حرمت غنا و يكي هم حرمت محتوا. امام مي فرمود: فيض مي خواست اين حرف را بزند، ولي خود امام جرات نكرد آن روز اين حرف را بپذيرد بعد عملاً ديديم كه در زمان شهادت مرحوم مطهري، اين را قبول كرد؛ يعني بهترين غنا آن سرودي است كه خدمت امام خوانده مي شود كه اگر آن غنا نباشد، چه چيزي غناست؛ اگر آن موسيقي نباشد، چه چيزي موسيقي است؟ به هرحال، در آن زمان فيض كاشاني تا سر حدّ تكفير رفت و علما او را تكفير كردند اما امام همان وقت به بزرگان مي گفت چرا حمله مي كنيد؟ فيض مطلبي دارد كه بايد در آن تأمل كرد، نگريست و جواب داد؛ با كمال احترام نسبت به او بحث مي كرد و باز امام را مي بينيم - ولو براي من شايد گران باشد اما از آن حيث مهم است كه بگويم - كه براي كارها و نظرات ارزش قائل بود. به كار افراد، در حدّ و اندازه ي خودشان بها مي داد نه زياد و نه كم.

قبل و بعد از پيروزي انقلاب امام اين گونه بود يعني روي ارزش انسانها تكيه مي كرد. اين تفاوت است نه تبعيض. تفاوت لازمه انسانيت است، نمي شود يك دانشمند را با كسي كه معلوماتي ندارد، يكسان به حساب بياوريم يا آدمي كه به همسايه ستم مي كند با كسي كه ستم نمي كند برابر بدانيم اين تفاوت است كه در بحث حقوق بشر روشن است. مي خواهم بحث تفاوت و ارزش ها را در حدّ لازم نگه داشتن بگويم. امام هر فردي را در حدّ شخصيت و موقعيت خودش نگه مي داشت. مسائل را در حدّ معنويت حفظ مي كرد. يك خاطره راجع به معنويت امام عرض كنم كه مسائل را مادي نمي ديد بلكه در حدّ و اندازه ي معنويت آنها را طرح مي‌كرد. بنده سفري به شيراز رفته بودم در آنجا منبر مي رفتم، به كتاب علاقه فراواني داشتم و كتابها را معمولاً با هر مشكلي بود تهيه مي كردم. آنجا دنبال كتابفروشي رفتم. امام(قدس سره) زماني از جامع المقاصد مطلبي نقل كرد و فرمود من جامع المقاصد نزدم نيست كه ببينم درست است يا نه؟ من رفتم كتابفروشي و جامع المقاصد را تهيه كردم. روز ولادت ثامن الائمه كه به خدمت امام رسيديم تصميم گرفتيم كه اين دوره جامع المقاصد را خدمت ايشان بدهيم. مرحوم والد هم كتاب ها را صحافي كرده بود. امام فرمودند شما خودتان استفاده كنيد، ما گفتيم در كتابخانه هست و مي توانيم تهيه كنيم ولي براي شما مشكل است. ما روي فكر خودمان مترصد بوديم امام پولي كه بابت خريد كتاب هزينه كرده بوديم به ما بدهد، چون ما اين كتاب را با منبر رفتن خريده بوديم، ولي اين طور نشد. ما نمي فهميديم چرا. تا بعد از مدتي كه گذشت فهميدم كه امام ارزش آن را با پول حساب نمي كند. نمي آيد ارزش اين را با صد تومان و هزار تومان و ده هزار تومان مقايسه كند، بلكه ارزش معنوي براي اين كار قائل بود.

باز انسانيت امام و احترام به انسانها را در تاريخ نهضت و انقلاب ببينيد كه هر كسي به امام نامه نوشته، فراموش نكرده و جواب نامه را داده است. هيچ كس از دنيا نرفته جز اينكه وقتي به ايشان تسليت گفته اند پاسخ داده است. يا وقتي به قم آمد بلا استثنا به ديدار همه آقايان رفت. البته بعض كارها و افراد، سخت امام را ناراحت مي كرد. اما شكايت نمي كرد: يكي از آقايان تعريف مي كرد كه وقتي امام در نجف بود فرمود پولي براي فلاني ببريد. پول را براي آن آقا برده بودند و گفته بودند اين پول را امام براي شما فرستاده است.

گفته بود چون فلاني داده نمي خواهم. پول را برگردانديم و به امام قضيه را عرض كرديم. امام لبخندي زد و فرمود من داستاني در معراج پيغمبر خوانده بودم كه فكر مي كردم نمود عيني و بيروني ندارد اما حالا فهميدم كه مي شود. وقتي پيغمبر به معراج آمد آتش جهنم را خاموش كردند. گفتند چرا خاموش كرديد؟ گفتند به احترام حضور و عبور پيامبر آتش را خاموش كرديم. بعضي از اهل جهنم گفتند چون به خاطر پيغمبر است دوباره روشن كنيد، نمي خواهيم به حساب پيغمبر آتش خاموش باشد. گاهي انسانها به اين پستي مي رسند (ثُمَّ رَدَدنَاهُ اسفَلَ سَافِلِينَ)(59(.

از نظر گفتار بهترين چيزي كه مي توان عنوان كرد اينكه امام كرامت انساني را قبول داشت، شاهد همان جمله معروف امام است كه فرمودند: “ميزان راي ملّت است”. در صحيفه امام - شما اگر مجلدهايي را كه در مورد سخنان امام است مطالعه كنيد - مي گويد هرچه مردم بگويند همان است. حتي امام جمله اي دارد كه اگر مردم ما خواستار رژيم شاهنشاهي شدند - منتهي مي گويد مردم نمي خواهند - ما نمي توانيم كاري انجام بدهيم خواست مردم است و بدنبال خواسته خودشان مي روند.

امام در انقلاب و نهضت هيچ گاه از خواسته و نظر مردم تخلفي نداشته و كمال احترام را براي انسان قائل بود. نگاه اسلام به انسان هم غير از اين نبوده و نيست.

در زمان اميرالمومنين(عليه السلام) وقتي رفتند و با ديگران بيعت كردند، بعد كه سراغ ايشان آمدند آن خطبه معروف را خواند كه اگر شما نبوديد ريسمانش را مي انداختم “لالقيت حبلها علي غاربها” (60) يعني چه؟ آيا براي اميرالمؤمنين واجب نبوده كه حقّ خودش را بگيرد؟ به اين جهت كه اميرالمؤمنين منصوب من قبل اللّه تعالي است. روايات زيادي - مثل حديث غدير - در كتابها نوشته اند بلكه وقتي مردم نخواهند، اميرالمؤمنين وظيفه ندارد با سرنيزه و به زور مردم را وادار كند كه بياييد حكومت مرا بپذيريد. او حكومتي را در مقام اجرا مي خواهد كه مردم بخواهند. اگر خواستند مي آيد، قبول مي كند، صدمه هم مي خورد. در محراب عبادت هم به شهادت مي رسد. درست است كه من قبل اللّه و امام معصوم است، اما اگر مردم نخواهند او وظيفه ندارد والاّ اگر وظيفه داشت چگونه “لا لقيت حبلها” ريسمانش را مي انداخت؟ خوب بايد براي اين كار اقدام و حركت مي كرد. علي(عليه السلام)مي خواهد فرهنگ سازي كند، فرهنگي كه در زندگي تمام ائمه “سلام اللّه عليهم اجمعين” بود. امام صادق و امام باقر(عليهما السلام)حركت فرهنگي و مبارزات منفي براي حكومتهاي جور داشته اند، آنان مي دانستند كه ايجاد چنين بستري، با سرنيزه و شلاق و خشونت نمي شود.

شاهد ديگر درباره كرامت انساني اين است كه ما در زمان غيبت، جهاد ابتدايي نداريم و به آيه ي (لاَ اِكرَاهَ فِي الدِّينِ)(61) در زمان غيبت هيچ تخصيصي نخورده است. هيچ كس نمي تواند كسي را مجبور كند كه اسلام را بپذيرد. آنچه ما داريم دفاع است كه امري مشروع مي باشد. چون از نظر روايات و فتواي مشهور - كه تقريباً اجماعي مسلم است - ما جهاد ابتدايي نداريم. حقوق بشر امروز هم قبول دارد كه نمي توان بي جهت به مملكتي حمله كرد. اما كار فرهنگ سازي مسأله ديگري است. فرهنگ سازي آزاد است و همه ملتها دوست دارند فرهنگ خودشان را به ديگران انتقال دهند. در زمان رسول اللّه(صلي الله عليه وآله)كه برخي جهاد ابتدايي آنجا را هم انكار كرده اند گفته اند آنها هم دفاع بوده. اما دفاع از مظلومين يعني مي رفتند براي نجات مظلومين با سران كفر درگير مي شدند. به محض اينكه مي گفتند “لااله الا اللّه”، احكام اسلام بر او واجب مي شد. مانند سربازي است كه در ميدان جنگ دو تا دستهايش را بالاي سرش مي گذارد. درست است كه با اجبار روي سرش مي گذارد ولي اين كار يعني تسليم شدن در مقابل نيروها و اينكه ما ديگر با شما درگير نيستيم. پيغمبر هم در ميدانهاي جنگ مي گفت بگوييد “لا اله الاّ اللّه” و مسلمان بشويد آنها هم مي گفتند. ولو اين كه سرنيزه بالاي سرشان بود اما اين سرنيزه و “لا اله الاّ اللّه” مانند دو دستي است كه سرباز دشمن روي سرش مي گذارد. خوب اينها در حال جنگ و دشمني بودند. پيغمبر مي فرمود كه اگر شما بگوييد “لا اله الاّ اللّه”، با شما كاري نداريم و مي گفتند “لا اله الاّ اللّه” يعني تسليم شديم و با شما نمي جنگيم، لذا بقيه احكام هم بر آنها بار مي شد. پس اكراه در آنجا به معناي سرنيزه و اجبار و اينكه حقوق انساني اسيري از بين برود نبوده، بلكه در مقابل دشمني بوده كه حمله مي كرده و مي گفتند اگر حمله كني حمله مي كنيم. اگر بخواهي به تو حمله نشود دستانت را روي سرت بگذار، حالا مي گويند اسلحه ات را بينداز و دستت را روي سرت بگذار آن موقع مي گفتند بگو “لا اله الاّ اللّه” و جزء فرقه مسلمين مي شد. بنابراين عدم جهاد ابتدايي دليل بر اين است كه اسلام حقوق بشر را قبول دارد. ائمه معصومين و در راسشان اميرالمؤمنين با سرنيزه حكومت نكرد.

به نظر بنده بايد بحث عملي و نظري كرامت انساني را تمام شده بدانيم و بايد سراغ بحث كار بردي اش رفت. چون از لحاظ بحث عملي يعني (وَلَقَد كَرَّمنَا بَنِي آدَمَ)(62)، خدا انسان را آن قدر محترم دانسته كه فرموده است: (وَيَسأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن امرِ رَبِّي)(63)،(وَنَفَختُ فِيهِ مِن رُّوحِي)(64)؛ يعني همان نفخت فيه من روحي در نسلهاي بعدي آمده و روح الهي در او دميده شده است. خداوند مي فرمايد رسول اللّه از شما مي پرسند كه روح چيست؟ شما بگوييد يادگار الهي و يك جرقه آسماني است. بيش از اين نمي شد به آنها تفهيم كرد. روح از مجردات است و اينها نمي توانند مجرد را آن طور كه بايد و شايد درك كنند. ( قُلِ الرُّوحُ مِن امرِ رَبِّي) تنها اين انسان است كه امر رب و يادگار الهي و جرقه آسماني در اوست. اين خداوند است كه در زمان خلقت آدم مي فرمايد: ( فَتَبَارَكَ اللهُ احسَنُ الخَالِقِينَ)(65) به نوع بني آدم مي گويد ما شما را گرامي و بزرگ داشتيم. به او كرامت عطا كرديم. اين كرامت، يك كرامت تكويني است. لذا خدايي كه مي فرمايد (وَلَقَد كَرَّمنَا) تنها نمي‌تواند به كرامت تكويني اكتفا كند. در تشريع و قانونگذاري ها بايد اين كرامت را رعايت كند. رعايت اين كرامت در فقه هم بسيار روشن است. لذا بايد برويم سراغ مواردي كه در فقه ما بر حسب فتواي بعضي از فقهاي بزرگ و معروف موجود نيست و آنها را به صورت احكام فقه و به صورت قانون در بياوريم. كرامت انساني كه اسلام گفته در قانون طبيعي هم آمده است. شما ببينيد بين حق اللّه و حق الناس چقدر تفاوت است؟ در حقوق مردم جز رضايت مردم چيز ديگري دخيل نيست اما در حق اللّه باب، باب تخفيف و عدم اجراست. در حدود اللّه حتي بعضي ها مثل ميرزاي قمي(قدس سره) مثل آقا سيد احمد خوانساري(قدس سره)مي گويند: اين حدودي كه هست متعلق به امام زمان است و مختص زمان حاضر نيست. اما حقوق الناس، از نظر همه فقها، ضرورت اسلام است و نمي شود آن را تعطيل كرد. در حقوق الناس، اگر دزدي را گرفتند ممكن است كسي بگويد قطع يدش متعلق به دوره ي امام زمان است، اما جنبه مالي اش را بايد به صاحبش بدهند. اين حاكميت اراده و انسان است، اساس اقتصاد انسان بر حقوق الناس احترام به بشريت است (لاَ تَأكُلُوا اموَالَكُم بَينَكُم بِالبَاطِلِ اِلاَّ ان تَكُونَ تِجَارَه‌ً عَن تَرَاض مِنكُم)(66) اگر بالاترين معامله و بيشترين سود باشد تراض و رضايت نياز است. اگر رضايت مالك يا صاحبان امرش نباشد فايده اي ندارد. خوب اين احترام است كه براي انسان قائل شده و مي گويد: نه تنها تو محترمي بلكه اموالي هم كه به تو ارتباط دارد محترم است، كسي حق ندارد اموالت را از تو بگيرد و بدون رضايت تو حق ندارد كاري روي آن انجام بدهد. در باب اينكه اگر بخواهي به كسي بگويي چيزي را مباح كند آنچه بالاتر از رضايت مطرح است طيب نفس است. “لا يحل مال امرء مسلم الا بطيبه‌ نفس منه”(67) يعني بايد طيب خاطر داشته باشد كه چيزي را به من بدهد.

اما در باب معاملات، رضاي به معامله مي خواهيم (كما عليه استاذنا الامام سلام اللّه عليه) آنجا رضايت به معامله مي خواهيم. ممكن است فروشنده ناراحت باشد كه خانه اش را مي فروشد، اما در عين حال راضي است كه بفروشد براي اينكه مشكلي را در زندگي خود با فروش خانه حل مي كند. رضايت به تجارت كافي است. (اِلاَّ ان تَكُونَ تِجَارَه‌ً عَن تَرَاض مِنكُم)(68) اسلام چطور كرامت انسان را حفظ كند؟ از زماني كه نطفه اي در رحم منعقد مي شود تا زماني كه در قبرش مي گذارند، تا زماني كه اين قبر و استخوان هست برايش احترام قائل اند. نطفه منعقد شده در رحم را به اعتبار كرامت انسان كسي نمي تواند سقط كند، ديه دارد و سقط جنين هم حرام است. به محض اينكه نطفه منشائيت پيدا كرد براي انسان كرامت قانوني و حقوقي دارد. بعد كه مرد، مثل مرده حيوان نيست “حرمه`‌ المؤمن ميتاً كحرمته حياً ” (69) بعد از مرگش محترم است، قبرش هم محترم است، و نمي توانيد نبش قبر كنيد. حقش نسبت به آن قبر محترم است. اگر فردي آمد در زمين مواتي براي خودش قبري تهيه كرده و ما او را در آنجا دفن كرديم نبش اين قبر در اسلام از چند جهت ممنوع است. 1 - نبش قبر مسلمان بي احترامي به او و گناه است. 2 - حقّ ورثه ساقط مي شود. ورثه مي خواهند براي عزيزشان فاتحه بخوانند، طلب مغفرت كنند. انسان است و عاطفه دارد. عاطفه را كه نمي خواهيم و نمي توانيم بكوبيم. 3 - حقّ ميّت. خود ميّت زميني را براي قبر آماده كرده، لذا به آن حق دارد. شما نمي‌توانيد اين قبر را نبش كنيد. بدن انسان را بي جهت نمي شود تشريح كرد، مگر اينكه باب تزاحم پيش بيايد. پس خدا آدم را از زمان نطفه اش تا زمان مرگ كرامت داده است. به نظر بنده در تمام فقه اسلام اين كرامت حفظ شده است. متأسفانه گاهي توجه نشده و خلاف آن فتوا داده شده است. من يك نمونه ديگر كه با كرامت انساني سازگار است بيان مي‌كنم. نمي شود خداوند انسان را بزرگ بشمارد، اما به زن بگويد اگر كسي تو را از بين بُرد، خونبهايت نصف مرد است، اينكه ديگر كرامت نيست، بلكه آن را كوچك كرده است. يا اگر يك متخصص قلب، و مغز و اعصاب كه نمونه اش در دنياي طب كم است، و مسلمان نيست در اثر بي‌احتياطي يك راننده، از بين رفت، بگويم ديه اش نصف يك مسلمان است! خوب مگر تحقير غير از اين است؟ يا زني را كه مسلمان هم هست مي‌گوييم تو عقلت كم است، خون بهايت نصف خون بهاي مرد است و هلّم جراً. اين نگاه ها و نظرها با كرامت انساني سازگاري ندارد.

سؤال ديگر اينكه اگر ما استدلال كنيم و بگوييم احكام فقهي را استحصاكنيم، ردّ كرامت انساني را مي توان در آن پيدا كرد. اين نوع استدلال كردن در جاي خودش درست است. اما كرامت انسان را بيش از قدر متيقن اثبات نمي كنيم يعني نمي توان اطلاق كرامت انسان را به عنوان قاعده مطلق استفاده كنيم؛ و حتي اطلاق روايت ديگري را با اين قيد نمي شود بزنيم. مشكلي كه در حال حاضر در حوزه معرفتي با آن مواجهيم اين است كه به فتوايي بر مي خوريم كه غالباً مستند به اطلاقي است يا عمومي، اگر بخواهيم با چنين استدلالي قيد بزنيم با اين اشكال مواجه است. يعني اطلاق را با قدر متيقن قيد زدن و اين ثابت نيست.

من اول شبهه خود حضرتعالي را جواب بدهم و بعد مبناي بزرگان را طرح كنم. “ولقد كرمنا” هيچ ايرادي ندارد از قضا در مقام بيان هم هست.

ولي احتمال قوي در عالم حكمت هاست به شما به دليل لبّي سرايتش مي دهيد؟

دليل لبي نيست. من عرض مي كنم كه اگر بزرگش داشته شود و داراي كرامت باشد - اين يك فهم عرفي است - يعني قانونگذار مي گويد من انسان را بزرگ مي دانم ولو به عنوان هدف. در آيه(وَلَقَد كَرَّمنَا)بني آدم، هدف و زير بناست. يك قانون شكل گرفته كه مقدمه اي دارد و در كتابهاي فقهي برائت استدلال كرده اند كه مي گويد ما به انسان كرامت داديم. بزرگش دانستيم. حال خداوند اين گونه نظري نسبت به بني آدم دارد. ائمه و فقها چنين ديدگاهي دارند آيا يك قانونگذار با يك قانون مي تواند او را تحقير كند؟ عقلاً مي گويند خداوند كه بني آدم را بزرگ دانسته، قانوني وضع نمي كند كه او را كوچك كند. فهم عقلايي از لازمه كرامت - ولو شما بگوييد كه كرمنا قانون را بالاطلاق قانون نمي داند، كه بنده با اين ديدگاه موافق نيستم - يعني ولقد كرمنا في الخلقه‌ في التكوين كه مفسرين هم معمولاً بر اين نظر هستند. لذا اگر قانونگذار كه همان خداوند است انسان را در آفرينش بزرگ داشته اما در قانونگذاري كوچكش كند، ديگر قانونگذار حكيم نيست. درست قانونگذاري نمي كند. به عبارت ديگر در سر فصل قوانين مقدمه مي آيد كه اين مقدمه، هدف را تبيين مي كند. قوانين بايد به دنبال آن هدف تعريف شوند و نمي تواند خارج از آن هدف باشند. مقدمات در قانونگذاري عادي هم مؤثر است - در قانون اساسي هم مقدمات جزء قانون اساسي است - اما از جهت دوم بنده معتقدم بايد سراغ فقه رفت. من در فقه جايي را كه انسان تحقير شده باشد يا حقّ كسي از بين رفته باشد نمي يابم. بنده باكمال صراحت عرض مي كنم كه در اسلام هيچ گونه تبعيضي وجود ندارد. به عنوان مثال ع-لاّمه طباطبايي در باب حقوق زن مي فرمايد دوازده مرتبه روي حقوق زن تأكيد شده ( وَعَاشِرُوهُنَّ بِالمَعرُوفِ)(70) معروف در مقابل منكر يعني بد نباشد، ظلم نباشد، زشت نباشد اين تكرار و تأكيد وجود داشته بعد مانند مرحوم سيد محمد كاظم يزدي بگوييد كه تعدد الزوجات مستحب است، حتي اگر رضايت زن قبلي را هم در نظر نداشته باشد. يا به قول شهيد مطهري با زن قبلي تا جوان بوده، زندگي كرده و بعد زن ديگري بگيرد، به حساب اينكه كار مستحب انجام داده و ثواب هم برده است. آيا مي تواند هر شب يك زن صيغه اي را كنار همسري بياورد كه تازه با او ازدواج كرده بعد توجيه كند صيغه مستحب است و اسلام به آن دستور داده است؟ آيا اين معاشرت به معروف است؟ آيا مي شود دليلي داشته باشيم كه مرد مي تواند بدون رضايت، زن تازه اي اختيار كند؟ و در صورت وجود چنين دليلي، آيا اطلاق آن دليل را با ( وَعَاشِرُوهُنَّ بِالمَعرُوفِ) نمي توان تقييد كرد؟ من نوشته ام كه هيچ دليلي بر استحباب وجود ندارد براي جوازش هم به طور مطلق دليل نداريم، بلكه جوازش مقيّد به اين است كه معروف باشد. اگر اين دو زن در زندگي به هم كمك كنند و زن اوّل راضي باشد هيچ بحثي نيست، اصاله`‌ الاباحه هم اين را مي گويد و جايز است. اطلاقات عقود هم اين را مي گويد. اما اگر زن اوّل در صورت ازدواج موقت نه تنها رضايت ندارد بلكه مي خواهد خودكشي كند، آيا باز هم مي توانيم بگوييم تعدد زوجات جايز است؟ ما نوشته ايم كه استحباب، اصلاً دليل ندارد. بنده معتقدم بزرگان ما اگر يك مقدار روي فقه مقدس اردبيلي - دقتهايي كه حضرت امام داشته اند - تأمّل كنند مي توانند با همان متد فقهي، بسياري از مشكلات حقوقي را كه در حال حاضر وجود دارد و مخالف كرامت انساني است حل نمايند. شما معتقديد اين حديث ملازمه عقلاييه است. ملازمه عقلاييه با اطلاق آن دليل توسط شارع رفع شده است. ظهور لفظ نيست تا با يكديگر تعارض كنند، ملازمه عقلاييه است كه رفع شده، اما بنده معتقدم چنين چيزي وجود نداشته و ندارد.

مورد ديگري را عرض كنم “الزوج اولي بزوجته”(71) مرد به زن خودش نسبت به امور تكفين وتدفين اولي است. يعني پدر زن يا بچه ها حق ندارند بگويند مي خواهيم اين جا دفن كنيم، اما عكسش اين گونه نيست. فقها فتوا نداده اند، فرموده اند روايت مي گويد كه زن به مرد خودش اولي نيست. در مورد زن، اقوام و بستگان خودش اولويت دارند. اين يك برداشت است و مورد احترام، ليكن بنده همانجا گفته‌ام زوجيت اولويت مي آورد نه مرد بودن. اگر مرد بودن اولويت بياورد تبعيض است. نگفته “للرجل علي المراه‌” گفته “للزوج علي الزوجه‌” درست هم اين است، زيرا زندگي اين دو با هم بوده عيوب يكديگر را مي دانسته اند. بنابراين اگر روايت مي خواست فقط اولويت مرد بر زن را عنوان كند بايد مي فرمود “الرجل اولي بالمراه‌” يعني مرد بودن دخيل است و اگر چنين بود يك حكم تبعيض آميز از طرف شارع حكيم وضع گرديده بود.

وصف مشعر به عليت است.

با فهم عرفي تمام العليه‌ است و نمود آن در سراسر فقه هم مشخص است. كلماتي مانند “العلماء ورثه‌ الانبياء”(72)، “اللهم ارحم خلفائي”(73) آيا زنها را شامل نمي شود؟ (فَسأَلُوا اهلَ الذِّكرِ) (74) مذكر است. وقتي عالمي مي نشيند فرشتگان پروبالشان را فرش مي كنند حالا اگر زن بنشيند فرش نمي كنند؟ لذا صاحب جواهر در باب مُحرم و مُحرمه فرموده است هر آنچه بر محرم حرام است بر محرمه هم حرام است - بنده در كتاب قصاص و طلاق اين مباحث را به صورت مفصل آورده ام - مي خواهم عرض كنم اگر يك مقدار بينش ها را توسعه بدهيم و به مسائل توجه دقيق تري كنيم و برويم در همان متد فقهي بريزيم بسياري از مسائل حل مي شود.

در باب ضمان آقايان براي ضمان مقبوضه به عقد فاسد، به (علي اليد)(75) تمسك كرده اند مقدس اردبيلي مي گويد: وفي صحته اشكال، مي گويد يعني اگر طرف جاهل به فساد باشد، ضمان ندارد. مثلاً من رفته ام داد و ستدي انجام دادم و جنسي را با جهل، به بيع فاسد خريده ام حالا بعد از چند سال فهميده ام كه بيع فاسد است حالا آن طرف مي آيد مي گويد بيا مثل و قيمتش را به قيمت امروز بده.

طبق اين توضيح، وصف مشعر به عليت است.

مشعر نيست من مي گويم فهم عقلا يعني تمام العله‌، اسمش را بگذار الغاء خصوصيت به مناسبت حكم و موضوع.

يك شرطي در باب اينكه وصف مشعر به عليت است وجود دارد كه وصف نبايد مشهور و متعارف باشد مي گويند وصفي كه غير متعارف است اگر كسي به كار برد، مشعر به عليت است. در مورد زوج و زوجه نمي توانيم چنين استدلالي به كار بريم.

من اصلاً مشعر نمي گويم. من عرض مي كنم كه عقلاً وقتي اين عناوين را ببينند، الغاء خصوصيت مي كنند. عين همين استدلال را مرحوم صاحب جواهر در كتاب الحج در باب احرام دارد. تمام محرماتي كه بر مُحرم حرام است بر مُحرمه هم حرام است. در فقه و از قضا در قرآن آياتي در تأييد همين حرف بنده وجود دارد. قرآن در باب شهادت در سوره بقره مي فرمايد اگر نمي توانيد بنويسيد، دو تا شاهد بگيريد: ( فَاِن لَم يَكُونَا رَجُلَينِ فَرَجِلٌ وَامرَاتَانِ)(76) براي اينكه قرآن مي ديده اگر نگويد دو زن به جاي يك مرد طبق جريان عادي مي گويند خوب شهادت چه فرقي مي كند چه دو تا مرد باشد چه دو تا زن و اين مطلب را قرآن توجه داشته. به تحليل و نظر بنده شارع ديده در ميان مردم رجلين براي شهادت خصوصيت ندارد، بنابراين بلافاصله آمده تذكر داده و اين مؤيد عرض بنده است.

اگر كرمنا بني آدم را بپذيريم كه تكويني و مربوط به عالم ملاكات است، لذا حكمت در تشريع را نيز پذيرفته ايم.

هدف، قانون است.

در اين جا نمي شود به اطلاق تمسك كرد چون كه عالم تشريع عالم تزاحم همين ملاكات است.

اينكه مي فرماييد در واقع و عالم ثبوت است اما در مقام اثبات چه؟

اگر بپذيريم كه در مقام تكوين است - شما نمي فرماييد اثبات ولي مقام تكوين - من مي پذيرم كه انسان كرامت دارد، اما در يك حكم خاص تزاحم پيدا مي كند با يك ملاك ديگر در اين مورد خاص.

تزاحم يا تعارض؟

در عالم ملاكات تزاحم است.

عالم ملاكات به ما مربوط نيست.

مي دانم ولي بالاخره نمي توانيم به اطلاقش تمسك كنيم.

اين عين اشكالي است كه به قاعده عدل شده است و ما جواب داديم قاعده عدل از قواعدي است كه در مقام اثبات مفيد است.

وقتي مي توانيم استدلال كنيم كه قاعده عدل در مقام تشريع باشد قبلش بايد در مقام تشريع اثباتش كنيد والاّ در مقام تكوين باشد فقط به قدرمتيقنش مي توانيد تمسك كنيد.

من مي گويم (وَلَقَد كَرَّمنَا بَنِي آدَمَ)(77)، در مقام تكوين است. خداوند يك مطلب را به ما مي گويد كه بفهميم. زماني كه مي گويد: (وَلَقَد كَرَّمنَا بَنِي آدَمَ)(78)، ما در آفرينش انسان را بزرگ داشتيم (وفَضَّلَنَا عَلَي كَثِير ) و در آفرينش از روح خودمان در او دميديم، معما طرح نمي كند. عقلاً وقتي مي بينند كسي كه آفريننده است قانونگذار هم هست (ان الحكم الاّ للّه) خوب اين يك مقام ثبوت دارد. يك مقام اثبات در مقام ثبوت. ما مطمئنيم قانونگذار در آنجا نشسته و قانون را مي گذارد همه جوانب را در نظر دارد، و بعد قانون را مي آورد مراعات مصلحت، نبود كسر و انكسار، همه اين محاسبات را دارد، اين مقام ثبوت. اما مقام اثبات، ما از كجا بفهميم كه او چقدر كسر و انكسار كرده؟ بنابراين از دليل مي فهميم، ما تابع دليليم، علم غيب نداريم هر كسي هم يك برداشتي از دليل دارد؛ پس دليل هرچه گفت ما مي پذيريم. مجدداً تكرار مي كنم كه مقام خلقت، منتها ملازمه عقلائيه است بين اين گونه آفرينش كه آن قانونگذار مخلوق خود را تحقير نمي كند.

اين ملازمه لبيّ است نه ملازمه عقلائيه.

ملازمه عقلائيه دنبال اطلاق زيربنايش اطلاق است.

آن علم تكوين است مقام اثبات نيست.

ولقد كرمنا را ما مي فهميم يا نه؟ مي فهميم كرامت دارد. اطلاق يعني همه انسانها. يعني خدا به همه انسانها كرامت داده، خوب ملازمه عقلاييه است كه وقتي به همه كرامت داده خود او هم مي خواهد قانونگذاري كند بين اينكه اين قانونگذار در قوانينش انسان را تحقير نمي كند. چون اگر بخواهد تحقير كند معلوم مي شود به اين يكي كرامت نداده زيربنايش مطلق است و وقتي زيربنا مطلق باشد ملازمه عقلائيه هم تابع فهمشان است. اين ملازمه عقلائيه را مي يابيم بعد به سراغ قوانين مي رويم. مثلاً روايتي مي گويد اگر مؤتمني به كشور اسلامي دعوت كرديد و كسي با او تصادف كرد، قيمت خون بهايش يك كره الاغ است؛ خوب اين تحقير است. عقلاً اين نحو حكم دادن را تحقير مي دانند. چطور فردي كه شناسنامه اسلامي دارد خون بهايش سي ميليون تومان است و يا در ماه حرام چهل و شش ميليون تومان اما خون بهاي آن آقا را بيست هزار تومان تعيين كرده اند. خوب اين تحقير نيست؟ بنده معتقدم كه اگر دليل، اطلاقي هم داشته باشد به وسيله اين ملازمه عقلائيه تقييد مي شود. شبيه قانون عدل، شبيه (وَمَا جَعَلَ عَلَيكُم فِي الدِّينِ مِن حَرَج)(79)، ثانياً اگر ما با دقت سراغ ادلّه برويم هيچ كجا دليل محكم فقهي پيدا نمي كنيم. شما اگر نوشته هاي ابن ابي عقيل و ابن جنيد را ببينيد - كه همراه مقدس اردبيلي دارند احيا مي شوند - معتقد بودند كه بيع، ايجاب و قبول مي خواهد. اما امام در كتاب بيع معتقد است كه بيع اصلاً قبول نمي خواهد و رضايت طرفين به نقل و انتقال مي خواهد. (البته اصل اين نظر متعلق به مقدس اردبيلي است؛ ولي چه كنيم كه بنا نيست نظرات امام در حوزه مطرح بشود) امام مي گويد: اگر كسي وليّ دو صغير است و مي خواهد خانه اين را به ديگري بفروشد بسياري از بزرگان مي گويند يك بار از طرف يكي بگويد بعت هذا بهذا و از طرف ديگري هم بگويد قبلت؛ اما امام مي گويد نخير تنها بگويد ملّكت الدار بدرهم. يا اگر در عقد و ازدواج وكيل از طرفين است، امام مي گويد مي تواند بگويد: “انكحت موكلتي موكلي علي المهر المعلوم”، جواب دوم اين است كه اگر در فقه جستجو كنيم چيزي مخالف حقوق بشر پيدا نمي شود به شرطي كه ابتدا در ذهنش باشد كه اسلام، عدل، كرامت انساني و سهولت دارد و از اين طريق مي شود به گونه اي استدلال كرد كه مخالف حقوق بشر نباشد.

در اين آيه مي فهميم كه انسان كرامت دارد. اما مسئله كفر هم هست.

بله مسئله كفر متفاوت است.

پس با برخي از اعمال منافات ندارد.

بله مانند مجازات ها.

پس مي شود اجمالاً پذيرفت.

اجمالاً را مي پذيريم. ولي روي كفر، يعني انكار عن جحود، عدوان و دشمني.

همين مقدار از استثنا هم كفايت مي كند پس منافات ندارد.

اين استثنا، نيست كرامتش محفوظ است. اين تفاوتي است كه خودش آورده، مثل حدّ زاني است. حدود همين است شما وقتي مردي را شلاق مي زنيد خوب اين خلاف كرامت انساني است، اما از نظر بدوي خلاف كرامت نيست. زيرا خود فرد قبول دارد كه جرم كرده است و بايد مجازات بشود. مقتضاي كرامت هم اين است كسي كه به حقوق ديگران يا به جامعه خيانت كرد مجازات بشود، اينجا ديگر استثنا نيست خروج تخصصي است.

يعني از انسانيت بيرون رفته است ؟

نه خودش كرامت را از بين برده است.

يعني كرامت انسان تا وقتي است كه من به فطرت انساني ام عمل كرده باشم.

نه به فطرت به آن معني كه بعضي از بزرگان مي گويند تا وقتي است كه عقلا او را مستحق يك مجازات و تفاوت نبينند. اين امر به خود فرد مربوط است “الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار”.

اگر شارع را به جاي عقلا بشناسيم و بعد بگويد آن كسي كه به نظر من شرايط ذمّه را عمل نكرد، مجازات مي شد.

معاهد است يا نه ؟

شما در اين قسمت به شارع حق بدهيد كه براي جذب مردم به دين اسلام يك مقدار بر كافر سخت تر مي گيرد.

كفر غير از عدم اسلام است.

حالا ذمّه را هم قبول دارند.

كفر غير از عدم اسلام است، اصلاً كافر در دنياي ما انگشت شمار است.

در قرآن را قبول دارم ولي در روايات نه.

مگر مي شود؟ در روايات هم مبحث كفر وجود دارد.

چرا در قرآن مي شود؟ در قرآن همين معناي لغوي مراد است.

روايت تابع آيات است. مثلاً درباره ارث بايد بحث كرد كه 36 روايت وجود دارد كه غير مسلم از مسلم ارث نمي برد. شبهه اي كه ايشان فرمودند بنده قبول دارم اين تبعيض نيست تفاوت است، كه خود خواسته است. شما اگر زني را شلاق بزنيد و بعد هم طائفه اي از المؤمنين بيايند نگاه كنند. كسي نمي گويد اين خلاف كرامت انسان است، چون كرامت اقتضا مي كند كه جامعه عفت، نسل و نسبش حفظ شود. لذا اين زن را مجازات كرده اند.

اين همان تزاحم است.

تزاحم نيست، دليل از اول گفته كه اين تفاوت است. به عنوان نمونه معاوديني كه در عراق بودند، نه سربازي مي رفتند و نه ماليات مي دادند از همه مزايا هم سود مي بردند. دولت اين افراد را بيرون كرد. نمي توان گفت چرا دولت اين افراد را بيرون كرد. در واقع دولت امتيازي قائل شد براي فردي كه سربازي مي رود. اين تفاوت است نه تبعيض. در روايات هم هيچ كجا نداريم كه غير مسلمي را مجازات كرده باشند به اين خاطر كه از حقوقش منع شود. چون اولاً روايات داراي كفر تابع قرآن است، ثانياً قبح عِقاب بلابيان مانع آن مي شود. يعني اگر در جنوب آفريقا يك نفر مسلمان نبوده، اما پدرش كه مسلمان بوده مرده است. حال بايد گفت چون مسلمان نيستي ارث تو را به نوه‌ات كه شناسنامه اسلامي دارد مي دهيم.

من اشكالي كه به حرف شما دارم اين است كه شما به قرائن حاليه صدور اين حديث توجه نداريد، يعني شما در خلا معني مي كنيد يعني به نحوي كه در قرن بيست و يكم مي فهميم.

خير، اين گونه نيست.

آن زمان اين مباحث را نمي دانستند. بين زن و مرد تفاوت بوده و يك عرف هم وجود داشته است.

پس روايات مقطعي است.

نه مي خواهم بگويم به اين قرينه مي شود...

نه قرينه نمي شود، اختصاص مي شود. اين حرفي است كه بعضي از روشنفكران مطرح مي كنند كه همه چيز را از بين مي برد يعني اختصاص يافتن، كه روايات متعلق به آن زمان بوده و مقطعي است.

نه تنها متعلق به آن فضا و زمان نبوده مفهومش به قرائن حاليه درك مي شده است.

يعني چه؟ مفهوم چيست؟ آنها كج مي فهميدند از باب آنكه جامعه كج مي فهميد.

اين را بايد معصوم توضيح مي داده و تأكيد هم مي كرده اگر هم مخاطب نمي فهميد.

چطور تأكيد كند؟ قرآن تأكيد كرده.

قرآن تأكيد نكرده كه فقهاي ما بعد از 1400 سال اين بحث ها را دارند.

فقها فقهائند، مگر شما حرف ميرزا يادت رفته؟ سيد محمد كاظم يزدي پنجاه فرع براي علم اجمالي نوشته به جاي اينكه مسائل مشروطه اي را بررسي كنند به فروع پرداخته است. ميرزاي ناييني مسائل مشروطه را فقهي كرد. نمي خواهم بگويم كدام درست رفته اند، هر دو معذور و مأجورند، اما سيد محمد كاظم يزدي براي علم اجمالي پنجاه فرع نوشته به عنوان نمونه مي گويد اگر شك كردم ركعت هشتم ظهرم، يا ركعت اول، نمي دانم ركوع ركعت قبلي ام يادم رفته يا سجده ؟يك فروعي كه در قوطي هيچ عطاري پيدا نمي شود شما فقها را كنار بگذاريد. بحث برداشت است اجتهاد بايد پويا باشد، امام مي گويد كنز و معدن اگر نفع بود، متعلق به مالك است. درباره ي امام نوشتند شما آبروي صاحب جواهر و حوزه هزار ساله را از بين برديد. بعضي فقهاي ما هنگامي كه امام فرمود اگر شطرنج از موضوع خودش خارج شود حرام نيست چه برخوردي كردند؟ روايت نوشتند به امام كه ايشان جواب داد. اينجا بحث برداشت و تفسير مطرح است. مرحوم مقدس اردبيلي در سراسر فقه برداشت دارد. يك نمونه اينكه در فتاواي اصحاب هست كه زكات به مخالف نمي دهند. مي گويند به سني ها نبايد زكات داد. من زماني كه روايات را بررسي كردم ديدم بعضي از روايات تأكيد وجود دارد كه زكات را به مخالف ندهيد. اگر كسي مستبصر شد و زكات داده بايد دوباره بدهد. روايت مي گويد چرا برگرداند؟ لانه وضعها في غير موضعها؟ ائمه خيلي زيبا مطرح كرده اند، زيرا در قرآن جايگاهش مشخص است. كجا؟ (اِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلفُقَرَاءِ)(80). اگر قرآن را ورق بزنيد جاي آيه معلوم نيست. مثلاً آيات نفي مودت مي گويد با دشمنان مودت و دوستي نكنيد، پس آن مخالفي را مدّ نظر دارد كه دشمن است. لذا نمي شود اگر كسي عليه تشيع به پاخاسته ما بياييم زكات شيعه را به او بدهيم. اگر كسي دشمني مي كند و پاي دشمني اش هم بايستد، خوب خلاف حقوق انساني عمل كرده. بله شما مسائل خاصي را مطرح مي كنيد كه از مردم خودمان جلوتر برسيم اين بحث نظامات است.

در باب فرعي كه “لو اجتمع جنب و حائض” و آب هم به اندازه غسل بيشتر نيست، آقايان استدلال هايي دارند كه آيا زن مقدم است يا نه؟ يكي از استدلالات كه به عنوان يك اصل كلي مطرح شده است - ع-لاّمه حلّي نپذيرفته است و اصل مبنا را هم رد نمي كند - مي فرمايد كه مرد مُقدّم است “لانه احق بالكمال” اگر ما به عنوان اصل بپذيريم كه جهان بيني ما چون مرد را احق بالكمال مي داند، بنابراين بايد يك سطل آب را به او بدهيم خوب اين ديد به نظر حضرت عالي در خيلي از جاهاي ديگر فقه تأثير نمي گذارد؟ اين ديد هم از روايات گرفته شده است.

در مخاطب اين روايات وجود داشته است وقتي مي گفته اند هنرشان كشف است.

آنها چطور فهميده اند؟ بحث فقها را كنار بگذاريد، اختصاص در نمي آيد. روايات مقطعي نيست اجازه بدهيد من بخوانم.

مرحوم حاجي عبارتي دارد در حاشيه اسفار. تعبير ايشان اين است كه قسم مي خورد “كدن ان يلتحقن بالحيوانات الصامته حقا” بعد هم مي فرمايد اين زيربناست و “ومن هذا غلب جانب الرجال في شرعنا المطهر” همه را نقل مي كند، زيرا اينها حيثي دارند كه كانّ در مرز حيوانيت و انسانيت هستند. اصلاً زير بناي تفاوت احكام هم به آنجا بر مي گردد.

به همين خاطر آياتي كه براي زن حقوق قائل شده است با تأكيد مي آيد (لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الانثَيَينِ)(81(.

آن درست است و عين عدل است.

جامعه اين گونه بوده جايي كه مي خواهد چنين نگاهي را تخطئه كند با تأكيد مي آورد.

اصلاً جور نيست. آنجا عين عدل است نمي تواند با ظلم بيايد.

مگر نمي گوييد كه خيلي از احكام عدل است؟

عدل را ما مي فهميم نه اينكه عدل پشت پرده است، براي اينكه عدل را ما بايد بفهميم.

ممكن است يك ملاكاتي وجود داشته باشد.

شما مقام اثبات را با مقام ثبوت مخلوط مي كنيد.

بله، مقام اثبات هم اگر باشد همين اطلاق است.

امام در باب حيل در باب “بيع العنب لمن يعمله خمرا” دو روايت دارد كه به امام مي گويد ما انگور را مي فروختيم به آنها، اين دو روايت است - حالا مهم نيست خبر واحد تا چه اندازه حجت است - ولي امام مي فرمايد كه نمي شود امام بيايد كاري بكند كه امام جماعت نمي كند و انجام نمي دهد، پس ما نمي توانيم چيزي را كه به خلاف عقل و عدل است بپذيريم. عدل را ياد گرفته ايم كه تطبيق بدهيم. عسر و حرج را چگونه عمل مي كنيد؟ آنچه را كه مردم عسر و حرج مي دانند ممكن است در عالم واقع عسر و حرج نباشد، اما فهم ما حجت است. بنده معتقدم كه فقه را بايد به اين گستردگي در حوزه ها رواج بدهيم. اگر بتوانيم اسلام را پاسخگوي نيازها و سؤالات دنيا كنيم، مي توانيم با همان متد فقهي صاحب جواهري خدمت بكنيم.

پس قاعده كرامت را به عنوان اصلي كه مي شود در فهم نصوص از آن بهره برد مشروحاً بيان فرموديد. در مرحله دوم به قاعده عدل اشاره كرديد يا قاعده حرج كه از مرحله تكوين به سمت مرحله فقه حركت كنيم، آيا ما در نظام فقهي مي توانيم در عداد قاعده لاحرج و عدل، قاعده اي داشته باشيم به نام قاعده كرامت؟ نه اينكه در فهم نصوص از آن بهره بگيريم.

بله، ملازمه عقلائيه است.

آيا مي توانيم با تمسك به اين قاعده از ظاهر يك آيه يا روايت دست بكشيم يا حتي در صورت تعارض بين الروايتين بگوييم اين روايت بدون موافقت كتاب، وجه ترجيح است؟ بگوييم موافقت مفاد اين روايت با قاعده كرامت سبب حجّيت اين روايت مي شود. آيا مي توانيم قاعده اي به نام كرامت در استدلالات فقهي داشته باشيم؟

بله مي توان چنين قاعده اي داشت، اما تفاوتش با ساير قواعد اين است كه قواعد ديگر به ظهور لفظ است، اما اين قاعده به ملازمه عقلائيه است. اگر در جايي ديديم كه دليل مسلم، نص ظاهري بود كه رد خور نداشت كه ما خواسته ايم در اين مورد انسان را تحقير كنيم؛ يعني قانون نگفت ولي ما خيال كرديم كه قانون، تحقير است. ولي نص يقيني آمده و اين تحقير را ثابت كرده است خوب آن را بر قرآن مقدم مي داريم، ولي چنين چيزي در فقه وجود ندارد. اما ظاهر روايتي است، خوب ظاهر اين روايت با آن ملازمه عقلائيه كه باز فهم قرآن است مي سازد، مي شود روايت خلاف قرآن، مثل قاعده عدل كه اين گونه است. اگر نص متواتري كه از تمام جهات يقيني بود - كه چنين چيزي نمي شود - يك خلاف عدلي را ثابت كرد، خوب يقين پيدا كردم كاري نمي شود كرد - البته يقين حاصل نمي شود چون زماني كه مي داند اسلام دين عدالت است يقين حاصل نمي شود - شما مي مانيد و ظواهر روايات و متون. آن ظواهر روايات با ظواهر قرآن سازگاري ندارد. مثل اينكه با قاعده عسر و حرج سازگاري ندارد، بله قابل ردع هست، ولي ردعش خيلي پرسر و صداست.

اگريك روايت داريم كه خلاف قرآن است باب تعارض باز مي شود.

خلاف قرآن است خلاف دلالت التزاميه قرآن است. بنده معتقدم كه قرآن هيچ تخصيص نخورده است. عمومات روايات هيچ تخصيص نخورده است. هيچ تقييدي نيست. تبيين هست ولي تخصيص به اين معناي رايج كه “مامن عام الا وقد خص” وجود ندارد.

ممكن است تخصيص خورده باشد اما با خودش.

در قرآن مخصص نداريم. در قرآن يك مخصص يادم است كه در اتقان سيوطي وجود دارد مي گويد مخصص است كه آن هم ظاهراً تمام نيست ذيل اين آيه ( وَلَو كَانَ مِن عِندِ غَيرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اختِلاَفاً كَثِيراً).(82(

فرض كنيم كه دو روايت صحيح السند و تام الدلاله‌ داريم همان گونه كه شما فرموديد كه ما هستيم و فهم نصوص، فهم ما از يك روايت اين است كه با كرامت انسان سازگار است و يك روايت هم مفادش يك حكم وهني دارد.

موافقت كتاب جزء مرجحات با تعارض است، موافقت با كتاب ترجيح پيدا مي كند. موافقت كتاب اقدم مرجحات است.

منظور شما مرحله ي بالاتر است؟

بله من مرحله ي بالاتر را قائلم.

كرامت انسان را به عنوان ذات انسان و به عنوان يك قاعده در فقه پذيرفته ايد. حالا شما معتقديد بايد اين بحث را عملي بكنيم. در زمان حضرت امام علاوه بر فتوايشان و مواردي كه ايشان عمل مي كردند فرمان هشت ماده اي نيز تأثير فراواني در كاربردي كردن بحث كرامت انساني داشت.

من روي يكي تأكيد دارم و آن اينكه بدون اجازه نمي شود به منزل افراد وارد شد حتي با اجازه قاضي؛ يعني امنيت مسكن به قدري است كه يك قاضي نمي تواند اجازه دهد كه شما وارد خانه بشويد، اين را ظاهراً امام هم دارد.

حتي در حقوق الناس؟

حتي در حقوق الناس. ممكن است اطرافش را بگيريد تا خودش بيرون بيايد، اما نمي توانيم داخل خانه برويم. قاضي نمي تواند مجوز ورود صادر كند، مگر امور مهمه اي كه از باب تزاحم حل مي شود نه از باب تعارض و قصور دليل مثلاً در اين خانه منافقين هستند و نقشه انفجار مي كشند، كه در بند شش هم آمده است.‌

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org