Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کتابخانه فارسی
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: گفتار دوم: امام خمینی (س) و احیای اجتهاد پویا

گفتار دوم: امام خمینی (س) و احیای اجتهاد پویا

امام خمینی (س) و احیای اجتهاد پویا[1]

بسيارى اينك با نام امام. به منفعت‌ها مى‌رسند در عين حال كه هرگز در راه او گام نمى‌گذارند و برخى انگشت شمار نيز با نام امام و ياد و هدف او به اصلاح جامعه مى‌انديشند در حالى كه زندگى و اهدافشان در خطر است و...

در اينجا با اين توصيفات به نام آيت اللّه العظمى حاج شيخ يوسف صانعى از شاگردان برجسته امام برمى‌خوريم. او كه اينك به توسعه و تقويت نظريات و آرمان‌هاى امام در جامعه و سياست و فقه و اخلاق مى‌انديشد و تمام دانش و توان خويش را در اين جهت گذاشته است. اما اين چه رازى است كه اين دو تن را اين چنين به يكديگر پيوند داده است؟

به نظر مى‌رسد راز پيوند انسان‌هاى بزرگ را بايد در آرمانها، اهداف و وصول به حقايق جستجو كرد. آنچنان كه امام در عرصه عمومى به‌دنبال تحقق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش و احياى آزادى و رواج عدالت در ساختار حاكميت و تعميق برابرى در ميان مردمان اعم از نژاد و جنسيت و رنگ و مذهب بود و با تجدد منهاى دين، و دين منهاى انسانيت، و انسانيت بدون هدف متعالى، و هدف متعالى، بدون پايه در زمين، بسان عارفان ساختگى و عرفان‌هاى دور از جامعه و بشريت امروز، مبارزه مى‌كرد و همواره بزرگ‌ترين دشمن و عامل نابود كننده دين را ارتجاع و تحجر و دورى از عقلانيت مى‌دانست. فقيه نوانديش اين روزگار نيز در تعارض و تقابل و تخالف با همين ارتجاع است. فقيهى كه با تمام وجود در پى آن است كه روح استبداد، تبعيض، ريا، ظلم، بى‌پروايى نسبت به حقوق انسان‌ها و انجماد و توقف در سده‌هاى پيشين و گذشته‌هاى خالى از سود و فايده براى امروز بشريت را از اين جامعه باز زدايد و براى ساختن جامعه‌اى عارى از خشونت بى پروا و تبعيض بى شرم و عدالت كاذب و آزادى خيالى تلاش كند. جامعه‌اى كه آرمان پير مراد او و استاد و الگوى او نيز بوده است و دقيقاً مى‌بينيد كه آنچه آيت اللّه صانعى را در اين عصر و زمان به تلاش براى احياى آرمان‌هاى امام و ساختن جامعه بر اساس اهداف و افكار بلند و بالاى او و تذكار در جهت جلوگيرى از فراموشى امام و ايده‌ال‌هاى اصيل او، به تلاش وا می‌دارد، همين مسئله است. اين آن رازى است كه شاگرد بزرگ امام و فقيه مصلح اين عصر را در قبال امام، جامعه، دين و مردم آرام نمى‌گذارد.

ایشان در بیاناتی درباره امام. می‌گویند: بايد گفت بنده فى حد نفسه از جملات و متد و روش امام الهام گرفته‌ام. امام در وصيت نامه‌شان مى‌فرمايند حديث ثقلين يك حديث متواتر است بين الفريقين و آنچه بر سر قرآن آمده بر سر عترت هم آمده و بعد مفصل بحث مى‌كند كه در طول تاريخ، با قرآن چگونه رفتار شده و مى‌فرمايد بر سر عترت هم همان آمده است، چون اينها با هم هستند. در حديث ثقلين دارد «ما ان تمسكتم بهما نجوتم»[2]

يا در يك نقل ديگرى دارد «هما حبلان ممدودان من السماء الى الارض». نبى مكرم اسلام در روزهاى آخر عمرشان فرمودند من از بين شما مى‌روم و دو چيز گران و سنگين را به عنوان وديعه و امانت مى‌گذارم كه اگر بدانها تمسك كرديد نجات پيدا مى‌كنيد، اين هر دو، دو حبل ممدود از آسمان به سوى زمين هستند «و لم يفترقا حتى يردا علىّ الحوض» اينها از هم جدا نمى‌شوند تا بر لب حوض كوثر به من برگردند.

يكى از امورى كه ما در باب فقه و استنباط احكام مى‌توانيم از اين حديث استفاده كنيم اين است كه بايد در استنباط احكام هم به قرآن توجه كنيم و هم به عترت و سخنان اهل بيت: اگر يكى از آن‏ها را گرفتيم و ديگرى را ترك كرديم به اين حديث پيغمبر عمل نكرده‌ايم و نجات هم پيدا نمى‌كنيم. متأسفانه در تاريخ اين اختلاف به وجود آمده است. يك زمان عده‌اى از مسلمانان، كه هم زياد بودند و هم قدرت داشتند گفتند كه ما را قرآن بس است و هيچ احتياجى به حرفهاى على بن أبى طالب اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلين) كه هميشه هم با پيغمبر بوده و خصوصيات و راز و رمز دين را مى‌داند نداريم، قرآن براى ما بس است. مراجعه كنيد و ببينيد كه آن‏ها چگونه احكامى دارند و نمى‌توان با آن احكام اسلام را معرفى كرد بلكه اگر شما بعضى از آن‏ها را تبليغ كنيد ضد اسلام را تبليغ كرده‌ايد، چون رفتند سراغ قرآن و عترت را گذاشتند كنار «و بكم علمنا الله معالم ديننا»[3] در حالى كه ما اصلا با ائمه و عترت نشانه‌هاى دين را يافته‌ايم. يك نمونه‌اش قضاوت‌هايى است كه اميرالمؤمنين داشته و در كتاب القضاء وسائل و بقيه كتب حديثى شيعه نقل شده است كه اميرالمؤمنين چه قضاوت‌هايى مى‌فرموده و ديگران چه قضاوت‌هايى مى‌كرده‌اند.

امام و مبارزه با خرافات و تحجر

نكته دوم را در رابطه با امام (س) استاد بزرگوار عرض مى‌كنم. يكى از مسائلى كه به نظر بنده درباره امام مى‌رود تا فراموش بشود و خطرناك نيز هست ـ براى اينكه امام مبدع اين حركت بوده و مبتكر اين معنا بوده است ـ مبارزه با خرافات، تحجر و ارتجاع است. مبارزه با خرافات و تحجر و ارتجاع يك اصل اساسى بوده در فقه امام، در كلام امام و در اخلاق امام و در تمام جوانب و حواشى زندگى امام. امام با تحجر گرايى و با ارتجاع مخالف بودند.

بنده براى نمونه شما را ارجاع مى‌دهم به كتاب انوارالهدايـه تأليف خود امام جلد اول بحث تحريف قرآن؛ در آنجا امام كتاب و گفته‌هاى يك فرد بزرگى را چنان نقد مى‌كنند كه من هنوز شرايط را مساعد نمى‌دانم كه عبارت را بخوانم، هنوز جرأت نمى‌كنم عبارت را بخوانم، اما شما برويد آنجا را نگاه كنيد كه امام مى‌فرمايد غالب يا كل آنچه اين بزرگوار در مستدرك نوشته روايات ضعاف است و رواياتى است كه مشايخ ثلاثه به آن‏ها توجه نكرده‌اند. آن نويسنده بزرگوار كه آدم پرهيزكار اما ساده‌اى بوده، امام مى‌فرمايد اين آقاى بزرگوار اينها را در مستدرك جمع كرده است چه برسد به بقيه كتابهايش، در بقيه كتابهايش ديگر اصلا دوست مى‌داشته كه روايات ضعاف و چنين و چنان را جمع كند. نتيجه آن ظاهر گرايى آن شد كه امام مى‌فرمايد: مصيبتى به اسلام وارد شد، بسيار با عظمت. او مقصر نبوده، آدم خوبى بوده است آدم پرهيزكارى بوده ولى خرافه و ارتجاع كارش را به اينجا رساند. خرافه و ارتجاع و جمود بر يك اصل بدون توجه به ابعاد مسأله، مشكلات مى‌آورد و اين در زندگى امام متأسفانه فراموش شده است. بنده به عده‌اى از اين آقايان مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام در قم كه آمده بودند گفتم كه به اين بُعد زندگى امام توجه كنيد. البته يادتان باشد خرافه و ارتجاع به معنى حمله به آنچه كه شيعه مقدس مى‌داند و دليل بر مقدس بودنش دارد نيست! اينكه اگر انسان بعد از نمازش با بندهاى انگشتش تسبيح بگويد اگر تسبيحى غير از تسبيح تربت دارد اين افضل است. اما اگر تربت امام حسين (ع) باشد افضل است. اين ديگر اسمش ارتجاع نيست، فورى نچسبيم به اين حرف غلط! اين مقدس است، اين فكرمقدس در اسلام است. احترام به يك شهيد است آن هم شهيدى مثل سيدالشهداء، سر سلسله آزادگان. خرافه و ارتجاع يعنى چيزهايى را ساختن براى سرگرمى مردم، يعنى چيزهايى را ساختن براى اينكه يك مشت آدمهاى ناآگاه را در ناآگاهى نگه‌داريم و نگذاريم اينها آگاه بشوند و نگذاريم اينها مطالب را بفهمند، راز بدبختى‌شان و عقب ماندگى‌شان و راز استبداد و استبداد پرورى را در وجود و سرزمين خودشان دريابند. اين بُعد زندگى امام را شما مى‌توانيد برجسته كنيد و درباره‌اش تحقيقات فراوان انجام دهيد.

امام و تأثير زمان و مكان در اجتهاد

نكته سومى كه از امام بايد عرض كنم و باز هم گفته‌ام؛ تأثير زمان و مكان در اجتهاد است. اين اصل را ابتدا شهيد اول فرمود، امام هم رويش تكيه كرده؛ البته عرض كردم استفاده فقهى، نه فقط استفاده موضوعى. استنباط حكم با توجه به زمان و مكان؛ امام روى اين مسأله پافشارى دارد و در فقهش هم استفاده كرده است. نمونه‌هاى فراوانى هم ما در فقه داريم، كه يك نمونه با زبرايتان عرض كنم براى اينكه خالى از مثال نباشد. ما رواياتى داريم كه فرزند و هر چه اموال در اختيارش است مال پدرش است. پدرش مى‌تواند بى اختيار از اموال اين فرزند بخورد حتى مى‌تواند با آن حج برود، حتى مى‌تواند همه آن را هم بردارد اما مادر چنين حقى ندارد؛ مادر اگر مى‌خواهد بردارد بايد قرض بردارد. خوب اين روايات ظاهرش زننده است، يعنى چه پدر مى‌تواند بردارد؟ مگر اين برده و غلام است كه مالك نباشد؟ سى سال زحمت كشيده، چهل سال زحمت كشيده، و مقدارى اموال جمع كرده است. تازه بعد مادر حق ندارد، چرا مادر حق نداشته باشد؟ مادر فقط حق دارد كه قرضاً بردارد.

مرحوم مجلسى اول در روضـهالمتقين[4] وقتى به اين روايات در كتاب المعيشـه مى‌رسد، آنجا مى‌فرمايد: اولاًاين روايات معرضـه عنهاست، اصحاب به اين روايات عمل نكرده‌اند؛ و ثانياً ممكن است اين روايات تقيّه باشد و مطلب از آنهايى رسيده كه با عترت فاصله داشتند و بعد تا زمان ما هم آمده است. آن وقت مى‌فرمايد شاهد مطلب اينكه مى‌گويد اصل قصه و شأن روايت اين بوده ـ تأثير زمان و مكان را مى‌گويم ـ يك مردى دست پدرش را گرفته بود آورد نزد پيغمبر، عرض كرد يا رسول اللّه من از دست پدرم شاكى هستم. فرمود: شكايتت چيست؟ گفت: پدرم ارث من را كه از مادرم به من رسيده بوده خورده است. او قبول كرد كه آن ارث را خورده است، عرض كرد بله، منتها براى خودم و خودش مصرف نموده‌ام؛ چيزى هم در آن وقت نداشت. پيغمبر اينجا فرمود: «الولد و ما فى يده لأبيه» و بعد فرمود من اين پدر را براى پسرش ببرم زندان كنم؟ خوب پدرى هم ندارد، بدهكارى كه ندارد «المفلس فى امان الله» اينكه مسلم است «فنظرة الى ميسرة» حالا پيغمبراين را ببرد زندانش كند؟ بعد هم براى اينكه يك مقدار مسأله را عاطفى كرده باشد از باب كنايه و مجاز به پسر فرمود: بله، ولى او پدر توست. قانون است! اينجا مسأله احترام است، مسأله كنايه است. قانون همين است كه پدر تمكن مالى ندارد، حالا كه ندارد خوب زندانش نمى‌كنند. بعد پيغمبر فرمود: من براى خاطر اين پسر اين پدر را زندانش كنم؟ خوب نمى‌شود كه پدر را براى پسر زندانش كرد، قانون شرع هم اجازه نمى‌دهد. اينجاپيغمبر فرمود: «أنت و مالك لابيك» حالا اين چه ربطى دارد به آنجايى كه اموال پسر را اين بردارد با آن حج برود، يا بردارد با آن ... چه توجيهى براى اين مطلب مى‌كند؟ خوب مى‌بينيد اينجا زمان و مكان در مسأله مؤثر است.

امام در باب خيار الحيوان جمع بين روايات كرده است، با توجه به مسأله تأثير زمان و مكان. در مسأله رطل كه آيا رطل عراقى است در باب كفر يا رطل مدنى است يا رطل مكى است، آن اختلافها متعلق مكان است كه مى‌گويند آيا مكان راوى را حساب كنيم، مكان مروى عنه را حساب كنيم يا مكان ديگرى را حساب كنيم. مى‌بينيد كه فقه ما از تأثير زمان و مكان در اجتهاد آكنده است. امام در يكى از سخنانشان يا پيامهايشان فرمودند مى‌شود ما حالا جنگل را آنطورى اداره كنيم كه ديروز بوده است؟ بگوييم بله هر كسى مى‌تواند با بلدوزر به سراغ جنگل برود، و تمام درختها راقطع كند براى اينكه جنگل جزء انفال است و انفال هم براى شيعيان حلال شده است؛ يك كسى زمينه‌هاى فراوانى را بگيرد و اينها را بردارد خانه سازى كند، يك ريال هم به هيچ كس ندهد بگويد بله من شيعه هستم، براى من مباح شده است. امام فرمود نمى‌شود اينطورى مملكت را اداره كرد! در باره آن روايت‌هايى كه گفته انفال حلال شده، برخى از فقهاء مثل شهيد فرموده‌اند: شرطش فقر است، يعنى تا مقدارى كه فقرش را رفع بكند مى‌تواند از زمين بردارد يا مى‌تواند از جنگل بردارد، اما الآن كه گاز دارد ابزار زندگى دارد اگردرختها را بِبُرد و بفروشد، بعد هم سيل بيايد خانه‌هاى مردم را خراب كند، آن وقت ضامن سيل كيست؟ مردم دوباره پول بدهند يا بودجه دولت را بدهيد دوباره آباد كنيد. اين حرفها نيست! آن مال يك شرايط خاصى است. امام اين چنين مى‌فرمايد و شهيد مى‌گويد مال فقراست. اين حرف امام است كه در پيام‌هايش دارد و ما بايد بدقت به ابعاد و جوانب زمان و مكان توجه كنيم.

امام و حاكميت مردم

نكته چهارم: توجه كنيم كه نظر فقهى امام در امور مردم بر اين بوده كه مردم همه كاره هستند. حتى در سؤال‌ها و جواب‌هايى كه قبل از رأى دادن به جمهورى اسلامى از امام (س) شده است ايشان آنجا مى‌فرمايد مردم هر چه را رأى بدهند ما هم تابع مردم هستيم، يعنى نمى‌آييم با سر نيزه مردم را وادار به ديندارى كنيم! بله، كار امام اين بود كه هدايت كرد، كار امام اين بود كه افكار را عوض كرد. هر كسى مى‌تواند افكار را عوض كند، اما نمى‌شود امور مردم را به غير مردم داد؛ مردم خودشان هم مى‌فهمند و قيّم و ولىّ و سرپرست هم نمى‌خواهند. آقا بالاى سر نمى‌خواهند، مردم خودشان خوب مى‌فهمند. در روايات هم آمده، مبناى امام هم اين است.

... بنده امروز يك آمارى را از يك جايى نگاه مى‌كردم، حدود شصت كتاب و جزوه و رساله و مقاله راجع به بحث سن بلوغ نوشته شده است. بيشتر اينها بعد از زمانى است كه بنده گفته‌ام سن بلوغ دختر سيزده سال است. خوب ممكن است نود درصد اينها رد كرده باشد، اما به هر حال براى من جاى شُكر و خوشحالى است كه بحثى را گفته‌ام كه حدود شصت تا رساله و كتاب محترمانه در باره‌اش بحث كرده‌اند، حالا يا مطرح كرده‌اند يا مطرح نكرده‌اند؛ اين طور نبايد باشد و بنا هم نيست كه همه نظر مرا بپذيرند! اما بنا بر اين است كه بحث مطرح بشود. ايراد حوزوى و علمى اساس حوزه است، اما ايراد غيبت و تهمت در هر لباسى، نويسنده و گوينده را از عدالت ساقط مى‌كند و اگر از عدالت ساقط شدند آن وقت خيلى كارها مشكل مى‌شود. اصلا بنا بر اين بوده! ابن ادريس آراء شيخ الطائفـه را كه از خويشان خودش هم بود به شدت نقد كرد، خوب بعد باب فقه باز شد. مقدس اردبيلى آمده عقل را در فقه حاكم قرار داده است، مقدس اردبيلى كه مقدس است قرآن، عترت و عقل را حاكم قرار داده است چنانكه اصول كافى هم با كتاب العقل آغاز مى‌شود.

متأسفانه آنهايى كه از عترت كنار رفته‌اند خودسرى كرده‌اند و خودشان بنا كرده‌اند يك چيزهايى بگويند، برخى روايات در مذمت عقل بوده. بعضي‌ها خيال كرده‌اند يعنى اصلا عقل هيچ كاره است. آن چيزى كه نهى شده حاكميت فكر منهاى قرآن و سنت و عترت بوده است! اما اگر فكر و انديشه و عقل و لبّ انسان در كنار آن‏ها به كار بيفتد آن وقت خيلى از حرف‌هاى مقدس اردبيلى و بسيارى اصوليون عقل گرا كه به اجتهاد در بطن زمان و مكان مى‌انديشند قابل اتقان و صحت است! آن زمان است كه حرف‌هاى ميرزاى قمى در باب عقل راست مى‌آيد! اين‌گونه حرف امام در نجف درست است كه حيله باب ربا را از ريشه مى‌زند! امام حِيل باب ربا را با عقل از ريشه‌اش زده است و بنده متعجبم كه چطور حيل باب ربا را كه آقايان مى‌گويند به كسى بر نمى‌خورد، اما اگر يك صاحبنظرى مطلبى مستند در زمينه‌اى ديگر و خلاف نظر آقايان مى‌گويد، فورى ناراحت مى‌شوند. ببينيد ما در روايت نداريم كه حيل باب ربا درست نيست، نه اينكه قرآن گفته حيل باب ربا درست نيست؛ امام با استفاده از عقل و اينكه اگر اين روايات بخواهد درست باشد لغويت حرمت لازم مى‌آيد، به اين نظريه رسيده است. حيل باب ربايى كه سرمايه داران را به استثمار گرى وا مى‌داشت، حيل باب ربايى كه ... بنده مى‌دانم با مردم چه مى‌كردند! مثلاً كشاورز صد تومان مى‌داد با يك جعبه كبريت، به صد و سى تومان وقت برداشت محصول قرار داد مى‌كرد؛ بيچاره وقت برداشت محصول، چيزى نداشت بدهد، يك مقدارش را دوباره يك كبريت ديگر يا يك شاخه نبات به او مى‌داد، دوباره هر روز بايد براى او كار مى‌كرد؛ او زندگى‌اش دررفاه بود و اين ربا دهنده هر روز از روز قبلش بدترمى‌شد. آنجا فقهاء (قدس اللّه اسرارهم) حيل باب ربا را فرمودند، كسى اشكال علمى نكرد تا اينكه عصر امام امت (قدّس اللّه روحه) فرا رسيد. عصر بزرگترين محقق عصر، مدقق‌ترين كسى كه مى‌تواند روايات را بازخواند و آن را واكاوى كند.

... بنابراين، بايد بدقت از منابع و اصول خود مواظبت كنيم، ما تابع قرآن و عترت هستيم؛ و آنچه از اين دو بر ما ثابت بشود به جان و دل مى‌پذيريم؛ ما با خرافه و عوام فريبى و ارتجاع و تحجر مخالفيم، ما با اجتهاد غير پويا مخالفيم. ما معتقديم اصول اجتهاد پويا كه از گذشته برجا و بر قرار بوده بايد همچنان زنده بماند، به همان نحوى كه بزرگان ديروز به هم اشكال مى‌كردند امروز بايد به هم اشكال كنند، به همان نحوى كه بزرگان ديروز آرائشان مختلف بوده امروز هم آراء مختلف است. اين شرح ارشاد مقدس اردبيلى، كتاب الصوم بحث ارتماس رانگاه كنيد؛ يكى گفته حرام است و قضا و كفاره دارد، يكى گفته حرام است قضا دارد، يكى فرموده حرام است ولى قضا و كفاره ندارد، يكى گفته كراهت دارد قضا و كفاره هم ندارد، يكى گفته اصلا كراهت هم ندارد. فقه اين است! حوزه‌هاى علميه بايد اين طور رشد كند، نه اينكه خداى ناخواسته تا يك كسى يك مطلبى را گفت كه شايستگى گفتنش را هم دارد، بلافاصله خداى ناخواسته و لوروى علاقه به دين، به آن اشكال كنيم؛ خوب علاقه به دين يك وقت هم از سمت و سوى ديگرى سر در مى‌آورد كه مى‌تواند به ضرر دين باشد. مثل حب كور و بغض كور كه هيچ چيز را غير از خودش و آن محبوبش نمى‌بيند و نمى‌فهمد. علاقه به دين بايد حساب شده باشد.

جايگاه زمان و مكان در فقه امام خميني[5]

امام خميني (س) از جمله شخصيت‌هاي جهان اسلام است كه توانست همزمان در عرصه سياست و اجتماع آثار حكومتي فقه شيعه را نيز به منصه ظهور برساند و همچنين با نوآوري‌هاي خود دو عنصر زمان و مكان را در استنباط احكام مورد توجّه قرار دهند.

سخن گفتن از امام خميني (س) يعني احياي اسلام و تشيع؛ امري كه مطلوب و پسنديده است و اثرات مثبتي را به دنبال داشت و همان طور كه احياي راه و روش ائمه معصومين (ع) در حد بالايي از مطلوبيت قرار دارد، احياي تفكر شخصيّت‌هايي كه توانسته‌اند براي اسلام و تشيّع افتخار بيافرينند و منشأ تحوّل باشند، مطلوب است.

يكي از نكاتی كه بايد مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه نبايد مسائل غير واقعي در آثار ايشان وارد شود. مسئولان نشر آثار امام بايد با هوشياري عمل كنند كه مبادا مسائل خرافي و آنچه را كه واقعيّت نداشته و نبوده در آثار ايشان وارد شود، چنانچه خود امام اين جسارت را داشت و در بحث تحريف كتاب، ضمن معرفي فاضل نوري مي‌گويد: فاضل نوري، مرد زاهدي است، ولي هرچه احاديث ضعيف وجود داشته جمع كرده است. اين فكر و انديشه، يعني مبارزه با خرافات و احاديث ضعيف؛ در مشي امام هم تأثير داشت تا حدي كه اگر به روايت ضعيفي برخورد مي‌كرد، ديگر به آن عمل نمي‌كرد.

دوّم اينكه: امام در عرصه حكومت و تبيين فقه شيعي، به دو عنصر زمان و مكان اهميت خاصي مي‌دادند و معتقد بودند كه اين دو عنصر نه تنها در موضوعات بلكه در استنباط احكام شرعي نيز قابل اهميّت است. امام با توجّه به اين مهم، باب جديدي را در فقه گشودند و بسياري از مسائل لاينحل را حل كردند.

سوّم اينكه: در برخورد با سخنان و آثار امام، بايد نظرات و تحليل‌هاي افراد در مباحث كلامي، فقهي، عرفاني تفكيك شود. يعني اگر نظر و يا تحليلي وجود دارد، به صورت جداگانه و مستقل بيايد تا با آثار امام مخلوط نشود.

چهارم اينكه: اگر جامعه تحمل و كشش نقل آرا و افكار امام را ندارد، آن‏ها را مرحله به مرحله تبيين و تشريح كنيد تا جامعه پذيراي آن باشد. يعني بستر جامعه پذيري افكار امام قدم به قدم فراهم شود.

آخرين نكته اينكه: مطالب و آراي امام را از كساني بگيريد كه از شاگردان و ياران ايشان بوده‌اند و در وفاداري شان هيچ شك و شبهه‌اي نمي‌باشد.

امام و تحول در فقه

تحولي كه امام (ع) در فقه ايجاد كرده مثل تحولي است كه شيخ انصاري يا صاحب جواهر يا سيد بحر العلوم ايجاد كرده‌اند، امام با استفاده از همين موازين طرحي نو در انداخت. بايد با مباني فقهي و اصولي حضرت امام آشنا بود، تا اين مطالب را درك كرد.

به عنوان مثال: راجع به منابع و معادن زير زميني مي‌فرمايند: معادن بزرگ از آنِ صاحب زمين نيست، ولي در رساله‌ها نظر همه فقها اين است كه معادن متعلق به صاحب زمين است. امام استدلال مي‌كند كه به حكم عرف معدن تابع زمين است و عقلاً كسي را كه مالك زمين مي‌دانند مالك آنچه در اين زمين وجود دارد، مي‌دانند. مثلاً مالك هوا مي‌دانند، امّا نظر عرف در جايي است كه معادن و منابع موجود در زمين ناچيز باشد والاّ مردم صاحب زمين را مالك منابع عظيم زير زميني نمي‌دانند، با اين بيان و استدلال موازين هم به هم نخورده است، معذلك نه كسي اين سخن را گفته است و نه حتي كسي از فقها به فكرش رسيده است، كساني كه جمود كرده‌اند، به آنچه كه در كتب نوشته شده اكتفا كرده‌اند و هيچ تحقيقي بر تحقيقات نيفزوده‌اند. حضرت امام نسبت به هوا هم نظرشان همين است، مي‌فرمايند: به مقداري كه عرف صاحب زمين را مالك هوا بداند، مالك است. مثلاً مي‌تواند چند طبقه بسازد، اما اينكه در آسمان هواپيمايي عبور مي‌كند، مالك زمين نمي‌تواند بگويد من راضي نيستم از حريم هوايي من عبور كند و تصرف غاصبانه است. در حالي كه اگر جمود كرديم، بايد بگوييم مالك زمين مي‌تواند چنين حرفي بزند.

امام خميني و كرامت انساني[6]

§ تشكر مي‌كنيم از فرصتي كه در اختيار ما گذاشتيد. اميدواريم بحثهايي كه مطرح مي‌شود مورد استفاده قرار بگيرد و برخي از شبهاتي كه در زمينه‌اي كه مي‌خواهيم مطرح كنيم بر طرف بشود. بحث ما «امام خميني و كرامت انسان» است از آنجا كه حضرت عالي به كرامت ذاتي انسان معتقد هستيد اگر موافق باشيد حدود و ثغور اين بحث را در مسائل فقهي ـ اجتماعي مورد بررسي قرار دهيم؟

من از كرامت انساني بحث را شروع مي‌كنم. مطرح كردن بحث «كرامت انساني» در نظر امام خميني (ع) به بنده بر مي‌گردد. اما امام در حفظ كرامت انسان‌ها قطع نظر از زبان، بيان و قلم سرآمد تمام روحانيت بود. ارتباط و شاگردي بنده نسبت به امام بود كه اين تأثير و نگاه را راجع به نوع انسان به بنده دادند. ايشان عملاً در رفتار، كردار، نوشتار و گفتار كرامت انساني را در حدّ بالاتبيين كردند.

بنده هميشه بعد از درس پشت سر امام ـ با قباي اصفهاني و كلاه و عمامه ـ حركت مي‌كردم ولي در عين حال ايشان يك بار رو ترش نكرد و يك بار نشد كه سؤالات ما را جواب ندهد و مطلب را بدون جواب بگذارد. خوب اين گوياي اين است كه امام براي انسان منهاي موقعيت و شخصيت اجتماعي ارزش قائل است، ايشان همه اينها را ناديده مي‌گرفت و به انسان بما هو انسان نگاه مي‌كرد. باز مي‌بينيم در زماني كه بعد از سال 42 كه ارتباط ما با امام قطع مي‌شود و امام را به تركيه تبعيد مي‌كنند ـ پانزده سال طول كشيد ـ در زمان استعفاي بنده از دادستاني با همه مشكلاتي كه امام در اين برهه از انقلاب داشت در عين حال مي‌بينيم فراموش نمي‌كنند و آن جملات آكنده از محبت را دوباره تكرار مي‌كنند. البته نسبت به ساير انسان‌ها نيز اين گونه بودند و حتي در برخورد عملي هيچ گاه افراد را هتك نمي‌كرد، هيچ گاه در مقابل اشكال رو ترش نمي‌كرد، بله جاهايي كه لازم بود حركتي را انجام مي‌داد كه به ديگران بفهماند قضيه چيست.

اگر در فقه ايشان دقت كنيد مي‌بينيد در سراسر تقريرات و درسهاي ايشان، هيچ گاه نسبت به بزرگان ـ نه قلم و نه زبان ـ تندي نداشته است. مثلاً شيخ (ره) با همه زهدش گاهي قلمش در مكاسب، بيع و خيارات تند مي‌شود، صاحب جواهر گاهي نسبت به مقدس اردبيلي (ره) و هم نسبت به صاحب حدائق بيان تندي دارد، شيخ هم اين گونه بود منتهي خيلي كمتر. اما امام هيچ گاه نه در قلم نه در گفتار به افراد حمله نداشته و احترام افراد را حفظ مي‌كرد. حتي راجع به مسئله غنا وقتي كه بحث مي‌فرمودند كه بزرگان به مرحوم فيض خيلي اعتراض كردند ـ همان كه الآن در نظام ما مورد عمل است ولو فتواي برخلافش است و من يك قدري متأسفم كه چرا گفته‌ها خلاف عمل است ـ الآن موسيقي‌هايي كه توليد مي‌شود همان موسيقي‌هاي سابق است فرقي نكرده، همان آهنگ‌هاست، همان نوارهاست، ولي مرحوم فيض مي‌فرمود: اگر محتواي باطل نباشد، حرام نيست. در غنا و موسيقي دو تا حرام است: يكي حرمت غنا و يكي هم حرمت محتوا. امام مي‌فرمود: فيض مي‌خواست اين حرف را بزند، ولي خود امام جرأت نكرد آن روز اين حرف را بپذيرد بعد عملاً ديديم كه در زمان شهادت مرحوم مطهري، اين را قبول كرد؛ يعني بهترين غنا آن سرودي است كه خدمت امام خوانده مي‌شود كه اگر آن غنا نباشد، چه چيزي غناست؛ اگر آن موسيقي نباشد، چه چيزي موسيقي است؟ به هر حال، در آن زمان فيض كاشاني تا سر حدّ تكفير رفت و علما او را تكفير كردند اما امام همان وقت به بزرگان مي‌گفت چرا حمله مي‌كنيد؟ فيض مطلبي دارد كه بايد در آن تأمل كرد، نگريست و جواب داد؛ با كمال احترام نسبت به او بحث مي‌كرد و باز امام را مي‌بينيم ـ ولو براي من شايد گران باشد اما از آن حيث مهم است كه بگويم ـ كه براي كارها و نظرات ارزش قائل بود. به كار افراد، در حدّ و اندازه‌ي خودشان بها مي‌داد نه زياد و نه كم.

قبل و بعد از پيروزي انقلاب امام اين گونه بود يعني روي ارزش انسان‌ها تكيه مي‌كرد. اين تفاوت است نه تبعيض. تفاوت لازمه انسانيت است، نمي‌شود يك دانشمند را با كسي كه معلوماتي ندارد، يكسان به حساب بياوريم يا آدمي كه به همسايه ستم مي‌كند با كسي كه ستم نمي‌كند برابر بدانيم اين تفاوت است كه در بحث حقوق بشر روشن است. مي‌خواهم بحث تفاوت و ارزش‌ها را در حدّ لازم نگه داشتن بگويم. امام هر فردي را در حدّ شخصيت و موقعيت خودش نگه مي‌داشت. مسائل را در حدّ معنويت حفظ مي‌كرد. يك خاطره راجع به معنويت امام عرض كنم كه مسائل را مادي نمي‌ديد بلكه در حدّ و اندازه‌ي معنويت آن‏ها را طرح مي‌كرد. بنده سفري به شيراز رفته بودم در آنجا منبر مي‌رفتم، به كتاب علاقه فراواني داشتم و كتاب‌ها را معمولاً با هر مشكلي بود تهيه مي‌كردم. آنجا دنبال كتابفروشي رفتم. امام (ره) زماني از جامع المقاصد مطلبي نقل كرد و فرمود من جامع المقاصد نزدم نيست كه ببينم درست است يا نه؟ من رفتم كتابفروشي و جامع المقاصد را تهيه كردم. روز ولادت ثامن الائمه كه به خدمت امام رسيديم تصميم گرفتيم كه اين دوره جامع المقاصد را خدمت ايشان بدهيم. مرحوم والد هم كتاب‌ها را صحافي كرده بود. امام فرمودند شما خودتان استفاده كنيد، ما گفتيم در كتابخانه هست و مي‌توانيم تهيه كنيم ولي براي شما مشكل است. ما روي فكر خودمان مترصد بوديم امام پولي كه بابت خريد كتاب هزينه كرده بوديم به ما بدهد، چون ما اين كتاب را با منبر رفتن خريده بوديم، ولي اين طور نشد. ما نمي‌فهميديم چرا. تا بعد از مدتي كه گذشت فهميدم كه امام ارزش آن را با پول حساب نمي‌كند. نمي‌آيد ارزش اين را با صد تومان و هزار تومان و ده هزار تومان مقايسه كند، بلكه ارزش معنوي براي اين كار قائل بود.

باز انسانيت امام و احترام به انسانها را در تاريخ نهضت و انقلاب ببينيد كه هر كسي به امام نامه نوشته، فراموش نكرده و جواب نامه را داده است. هيچ كس از دنيا نرفته جز اينكه وقتي به ايشان تسليت گفته‌اند پاسخ داده است. يا وقتي به قم آمد بلا استثنا به ديدار همه آقايان رفت. البته بعض كارها و افراد، سخت امام را ناراحت مي‌كرد. اما شكايت نمي‌كرد: يكي از آقايان تعريف مي‌كرد كه وقتي امام در نجف بود فرمود پولي براي فلاني ببريد. پول را براي آن آقا برده بودند و گفته بودند اين پول را امام براي شما فرستاده است.

گفته بود چون فلاني داده نمي‌خواهم. پول را برگردانديم و به امام قضيه را عرض كرديم.

از نظر گفتار بهترين چيزي كه مي‌توان عنوان كرد اينكه امام كرامت انساني را قبول داشت، شاهد همان جمله معروف امام است كه فرمودند: «ميزان رأي ملّت است». در صحيفه امام ـ شما اگر مجلدهايي را كه در مورد سخنان امام است مطالعه كنيد ـ مي‌گويد هرچه مردم بگويند همان است. حتي امام جمله‌اي دارد كه اگر مردم ما خواستار رژيم شاهنشاهي شدند ـ منتهي مي‌گويد مردم نمي‌خواهند ـ ما نمي‌توانيم كاري انجام بدهيم خواست مردم است و بدنبال خواسته خودشان مي‌روند.

امام در انقلاب و نهضت هيچ گاه از خواسته و نظر مردم تخلفي نداشته و كمال احترام را براي انسان قائل بود. نگاه اسلام به انسان هم غير از اين نبوده و نيست.

در زمان اميرالمؤمنين (وقتي رفتند و با ديگران بيعت كردند، بعد كه سراغ ايشان آمدند آن خطبه معروف را خواند كه اگر شما نبوديد ريسمانش را مي‌انداختم «لألقيت حبلها علي غاربها»[7] يعني چه؟ آيا براي اميرالمؤمنين واجب نبوده كه حقّ خودش را بگيرد؟ به اين جهت كه اميرالمؤمنين منصوب من قبل اللّه تعالي است. روايات زيادي ـ مثل حديث غدير ـ در كتابها نوشته‌اند بلكه وقتي مردم نخواهند، اميرالمؤمنين وظيفه ندارد با سرنيزه و به زور مردم را وادار كند كه بياييد حكومت مرا بپذيريد. او حكومتي را در مقام اجرا مي‌خواهد كه مردم بخواهند. اگر خواستند مي‌آيد، قبول مي‌كند، صدمه هم مي‌خورد. در محراب عبادت هم به شهادت مي‌رسد. درست است كه من قبل اللّه و امام معصوم است، اما اگر مردم نخواهند او وظيفه ندارد والاّ اگر وظيفه داشت چگونه «لأ لقيت حبلها» ريسمانش را مي‌انداخت؟ خوب بايد براي اين كار اقدام و حركت مي‌كرد. علي (ع) مي‌خواهد فرهنگ سازي كند، فرهنگي كه در زندگي تمام ائمه (سلام اللّه عليهم اجمعين) بود. امام صادق و امام باقر (ع) حركت فرهنگي و مبارزات منفي براي حكومتهاي جور داشته‌اند، آنان مي‌دانستند كه ايجاد چنين بستري، با سرنيزه و شلاق و خشونت نمي‌شود.

شاهد ديگر درباره كرامت انساني اين است كه ما در زمان غيبت، جهاد ابتدايي نداريم و به آيه‌ي ﴿لاَ اِكرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[8] در زمان غيبت هيچ تخصيصي نخورده است. هيچ كس نمي‌تواند كسي را مجبور كند كه اسلام را بپذيرد. آنچه ما داريم دفاع است كه امري مشروع مي‌باشد. چون از نظر روايات و فتواي مشهور ـ كه تقريباً اجماعي مسلم است ـ ما جهاد ابتدايي نداريم. حقوق بشر امروز هم قبول دارد كه نمي‌توان بي جهت به مملكتي حمله كرد. اما كار فرهنگ سازي مسئله ديگري است. فرهنگ سازي آزاد است و همه ملتها دوست دارند فرهنگ خودشان را به ديگران انتقال دهند. در زمان رسول اللّه (ص) كه برخي جهاد ابتدايي آنجا را هم انكار كرده‌اند گفته‌اند آن‏ها هم دفاع بوده... پس اكراه در آنجا به معناي سرنيزه و اجبار و اينكه حقوق انساني اسيري از بين برود نبوده، بلكه در مقابل دشمني بوده كه حمله مي‌كرده و مي‌گفتند اگر حمله كني حمله مي‌كنيم. اگر بخواهي به تو حمله نشود دستانت را روي سرت بگذار، حالا مي‌گويند اسلحه‌ات را بينداز و دستت را روي سرت بگذار آن موقع مي‌گفتند بگو «لا اله الاّ اللّه» و جزء فرقه مسلمين مي‌شد. بنابراين عدم جهاد ابتدايي دليل بر اين است كه اسلام حقوق بشر را قبول دارد. ائمه معصومين و در رأسشان اميرالمؤمنين با سرنيزه حكومت نكرد.

به نظر بنده بايد بحث عملي و نظري كرامت انساني را تمام شده بدانيم و بايد سراغ بحث كار بردي‌اش رفت. چون از لحاظ بحث عملي يعني﴿وَلَقَد كَرَّمنَا بَنِي آدَمَ﴾[9]، خدا انسان را آن قدر محترم دانسته كه فرموده است: ﴿وَيَسأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن امرِ رَبِّي﴾[10]، ﴿وَنَفَختُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[11]؛ يعني همان نفخت فيه من روحي در نسلهاي بعدي آمده و روح الهي در او دميده شده است. خداوند مي‌فرمايد رسول اللّه از شما مي‌پرسند كه روح چيست؟ شما بگوييد يادگار الهي و يك جرقه آسماني است. بيش از اين نمي‌شد به آن‏ها تفهيم كرد. روح از مجردات است و اينها نمي‌توانند مجرد را آن طور كه بايد و شايد درك كنند. ﴿قُلِ الرُّوحُ مِن امرِ رَبِّي﴾ تنها اين انسان است كه امر رب و يادگار الهي و جرقه آسماني در اوست. اين خداوند است كه در زمان خلقت آدم مي‌فرمايد: ﴿فَتَبَارَكَ اللهُ احسَنُ الخَالِقِينَ﴾[12] به نوع بني آدم مي‌گويد ما شما را گرامي و بزرگ داشتيم. به او كرامت عطا كرديم. اين كرامت، يك كرامت تكويني است. لذا خدايي كه مي‌فرمايد ﴿وَلَقَد كَرَّمنَا﴾ تنها نمي‌تواند به كرامت تكويني اكتفا كند. در تشريع و قانونگذاري‌ها بايد اين كرامت را رعايت كند. رعايت اين كرامت در فقه هم بسيار روشن است. لذا بايد برويم سراغ مواردي كه در فقه ما بر حسب فتواي بعضي از فقهاي بزرگ و معروف موجود نيست و آن‏ها را به صورت احكام فقه و به صورت قانون در بياوريم. كرامت انساني كه اسلام گفته در قانون طبيعي هم آمده است. شما ببينيد بين حق اللّه و حق الناس چقدر تفاوت است؟ در حقوق مردم جز رضايت مردم چيز ديگري دخيل نيست اما در حق اللّه باب، باب تخفيف و عدم اجراست. در حدود اللّه حتي بعضي‌ها مثل ميرزاي قمي (ره) مثل آقا سيد احمد خوانساري (ره) مي‌گويند: اين حدودي كه هست متعلق به امام زمان است و مختص زمان حاضر نيست. اما حقوق الناس، از نظر همه فقها، ضرورت اسلام است و نمي‌شود آن را تعطيل كرد. در حقوق الناس، اگر دزدي را گرفتند ممكن است كسي بگويد قطع يدش متعلق به دوره‌ي امام زمان است، اما جنبه مالي‌اش را بايد به صاحبش بدهند. اين حاكميت اراده و انسان است، اساس اقتصاد انسان بر حقوق الناس احترام به بشريت است ﴿لاَ تَأكُلُوا اموَالَكُم بَينَكُم بِالبَاطِلِ اِلَّا ان تَكُونَ تِجَارَهً عَن تَرَاض مِنكُم﴾[13] اگر بالاترين معامله و بيشترين سود باشد تراض و رضايت نياز است. اگر رضايت مالك يا صاحبان امرش نباشد فايده‌اي ندارد. خوب اين احترام است كه براي انسان قائل شده و مي‌گويد: نه تنها تو محترمي بلكه اموالي هم كه به تو ارتباط دارد محترم است، كسي حق ندارد اموالت را از تو بگيرد و بدون رضايت تو حق ندارد كاري روي آن انجام بدهد. در باب اينكه اگر بخواهي به كسي بگويي چيزي را مباح كند آنچه بالاتر از رضايت مطرح است طيب نفس است. «لا يحل مال امرء مسلم الا بطيبه نفس منه»[14] يعني بايد طيب خاطر داشته باشد كه چيزي را به من بدهد.

اما در باب معاملات، رضاي به معامله مي‌خواهيم (كما عليه استاذنا الامام (س) آنجا رضايت به معامله مي‌خواهيم. ممكن است فروشنده ناراحت باشد كه خانه‌اش را مي‌فروشد، اما در عين حال راضي است كه بفروشد براي اينكه مشكلي را در زندگي خود با فروش خانه حل مي‌كند. رضايت به تجارت كافي است. ﴿اِلَّا ان تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاض مِنكُم﴾[15] اسلام چطور كرامت انسان را حفظ كند؟ از زماني كه نطفه‌اي در رحم منعقد مي‌شود تا زماني كه در قبرش مي‌گذارند، تا زماني كه اين قبر و استخوان هست برايش احترام قائل‌اند. نطفه منعقد شده در رحم را به اعتبار كرامت انسان كسي نمي‌تواند سقط كند، ديه دارد و سقط جنين هم حرام است. به محض اينكه نطفه منشائيت پيدا كرد براي انسان كرامت قانوني و حقوقي دارد. بعد كه مرد، مثل مرده حيوان نيست «حرمة المؤمن ميتاً كحرمته حياً»[16] بعد از مرگش محترم است، قبرش هم محترم است، و نمي‌توانيد نبش قبر كنيد. حقش نسبت به آن قبر محترم است. اگر فردي آمد در زمين مواتي براي خودش قبري تهيه كرده و ما او را در آنجا دفن كرديم نبش اين قبر در اسلام از چند جهت ممنوع است. 1 ـ نبش قبر مسلمان بي احترامي به او و گناه است. 2 ـ حقّ ورثه ساقط مي‌شود. ورثه مي‌خواهند براي عزيزشان فاتحه بخوانند، طلب مغفرت كنند. انسان است و عاطفه دارد. عاطفه را كه نمي‌خواهيم و نمي‌توانيم بكوبيم. 3 ـ حقّ ميّت. خود ميّت زميني را براي قبر آماده كرده، لذا به آن حق دارد. شما نمي‌توانيد اين قبر را نبش كنيد. بدن انسان را بي جهت نمي‌شود تشريح كرد، مگر اينكه باب تزاحم پيش بيايد. پس خدا آدم را از زمان نطفه‌اش تا زمان مرگ كرامت داده است. به نظر بنده در تمام فقه اسلام اين كرامت حفظ شده است. متأسفانه گاهي توجه نشده و خلاف آن فتوا داده شده است. من يك نمونه ديگر كه با كرامت انساني سازگار است بيان مي‌كنم. نمي‌شود خداوند انسان را بزرگ بشمارد، اما به زن بگويد اگر كسي تو را از بين بُرد، خون بهايت نصف مرد است، اينكه ديگر كرامت نيست، بلكه آن را كوچك كرده است. يا اگر يك متخصص قلب، و مغز و اعصاب كه نمونه‌اش در دنياي طب كم است، و مسلمان نيست در اثر بي‌احتياطي يك راننده، از بين رفت، بگويم ديه‌اش نصف يك مسلمان است! خوب مگر تحقير غير از اين است؟ يا زني را كه مسلمان هم هست مي‌گوييم تو عقلت كم است، خون بهايت نصف خون بهاي مرد است و هلّم جراً. اين نگاه‌ها و نظرها با كرامت انساني سازگاري ندارد.

آيه ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾، هدف و زيربناست. يك قانون شكل گرفته كه مقدمه‌اي دارد و در كتاب‌هاي فقهي برائت استدلال كرده‌اند كه مي‌گويد ما به انسان كرامت داديم. بزرگش دانستيم. حال خداوند اين گونه نظري نسبت به بني آدم دارد. ائمه و فقها چنين ديدگاهي دارند آيا يك قانونگذار با يك قانون مي‌تواند او را تحقير كند؟ عقلاً مي‌گويند خداوند كه بني آدم را بزرگ دانسته، قانوني وضع نمي‌كند كه او را كوچك كند. فهم عقلايي از لازمه كرامت ـ ولو شما بگوييد كه كرمنا قانون را بالاطلاق قانون نمي‌داند، كه بنده با اين ديدگاه موافق نيستم ـ يعني ولقد كرمنا في الخلقه ‌في التكوين كه مفسرين هم معمولاً بر اين نظر هستند. لذا اگر قانونگذار كه همان خداوند است انسان را در آفرينش بزرگ داشته اما در قانونگذاري كوچكش كند، ديگر قانونگذار حكيم نيست. درست قانونگذاري نمي‌كند. به عبارت ديگر در سرفصل قوانين مقدمه مي‌آيد كه اين مقدمه، هدف را تبيين مي‌كند. قوانين بايد به دنبال آن هدف تعريف شوند و نمي‌تواند خارج از آن هدف باشند. مقدمات در قانونگذاري عادي هم مؤثر است ـ در قانون اساسي هم مقدمات جزء قانون اساسي است ـ اما از جهت دوم بنده معتقدم بايد سراغ فقه رفت. من در فقه جايي را كه انسان تحقير شده باشد يا حقّ كسي از بين رفته باشد نمي‌يابم. بنده باكمال صراحت عرض مي‌كنم كه در اسلام هيچ گونه تبعيضي وجود ندارد. به عنوان مثال علاّمه طباطبايي در باب حقوق زن مي‌فرمايد دوازده مرتبه روي حقوق زن تأكيد شده ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالمَعرُوفِ﴾[17] معروف در مقابل منكر يعني بد نباشد، ظلم نباشد، زشت نباشد اين تكرار و تأكيد وجود داشته بعد مانند مرحوم سيد محمد كاظم يزدي بگوييد كه تعدد الزوجات مستحب است، حتي اگر رضايت زن قبلي را هم در نظر نداشته باشد. يا به قول شهيد مطهري با زن قبلي تا جوان بوده، زندگي كرده و بعد زن ديگري بگيرد، به حساب اينكه كار مستحب انجام داده و ثواب هم برده است. آيا مي‌تواند هر شب يك زن صيغه‌اي را كنار همسري بياورد كه تازه با او ازدواج كرده بعد توجيه كند صيغه مستحب است و اسلام به آن دستور داده است؟ آيا اين معاشرت به معروف است؟ آيا مي‌شود دليلي داشته باشيم كه مرد مي‌تواند بدون رضايت، زن تازه‌اي اختيار كند؟ و در صورت وجود چنين دليلي، آيا اطلاق آن دليل را با ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالمَعرُوفِ﴾ نمي‌توان تقييد كرد؟ من نوشته‌ام كه هيچ دليلي بر استحباب وجود ندارد براي جوازش هم به طور مطلق دليل نداريم، بلكه جوازش مقيّد به اين است كه معروف باشد. اگر اين دو زن در زندگي به هم كمك كنند و زن اوّل راضي باشد هيچ بحثي نيست، اصالـه‌‌الاباحه هم اين را مي‌گويد و جايز است. اطلاقات عقود هم اين را مي‌گويد. اما اگر زن اوّل در صورت ازدواج موقت نه تنها رضايت ندارد بلكه مي‌خواهد خودكشي كند، آيا باز هم مي‌توانيم بگوييم تعدد زوجات جايز است؟ ما نوشته‌ايم كه استحباب، اصلاً دليل ندارد. بنده معتقدم بزرگان ما اگر يك مقدار روي فقه مقدس اردبيلي ـ دقتهايي كه حضرت امام داشته‌اند ـ تأمّل كنند مي‌توانند با همان متد فقهي، بسياري از مشكلات حقوقي را كه در حال حاضر وجود دارد و مخالف كرامت انساني است حل نمايند. شما معتقديد اين حديث ملازمه عقلاييه است. ملازمه عقلاييه با اطلاق آن دليل توسط شارع رفع شده است. ظهور لفظ نيست تا با يكديگر تعارض كنند، ملازمه عقلاييه است كه رفع شده، اما بنده معتقدم چنين چيزي وجود نداشته و ندارد.

مورد ديگري را عرض كنم «الزوج اولي بزوجته»[18] مرد به زن خودش نسبت به امور تكفين و تدفين اولي است. يعني پدر زن يا بچه‌ها حق ندارند بگويند مي‌خواهيم اين جا دفن كنيم، اما عكسش اين گونه نيست. فقها فتوا نداده‌اند، فرموده‌اند روايت مي‌گويد كه زن به مرد خودش اولي نيست. در مورد زن، اقوام و بستگان خودش اولويت دارند. اين يك برداشت است و مورد احترام، ليكن بنده همانجا گفته‌ام زوجيت اولويت مي‌آورد نه مرد بودن. اگر مرد بودن اولويت بياورد تبعيض است. نگفته «للرجل علي المرأه‌« گفته «للزوج علي الزوجه» درست هم اين است، زيرا زندگي اين دو با هم بوده عيوب يكديگر را مي‌دانسته‌اند. بنابراين اگر روايت مي‌خواست فقط اولويت مرد بر زن را عنوان كند بايد مي‌فرمود «الرجل اولي بالمرأه‌« يعني مرد بودن دخيل است و اگر چنين بود يك حكم تبعيض آميز از طرف شارع حكيم وضع گرديده بود.

كلماتي مانند «العلماء ورثه الانبياء»[19]، «اللهم ارحم خلفائي»[20] آيا زنها را شامل نمي‌شود؟ ﴿فَسأَلُوا اهلَ الذِّكرِ﴾[21] مذكر است. وقتي عالمي مي‌نشيند فرشتگان پروبالشان را فرش مي‌كنند حالا اگر زن بنشيند فرش نمي‌كنند؟ لذا صاحب جواهر در باب مُحرم و مُحرمه فرموده است هر آنچه بر محرم حرام است بر محرمه هم حرام است ـ بنده در كتاب قصاص و طلاق اين مباحث را به صورت مفصل آورده‌ام ـ مي‌خواهم عرض كنم اگر يك مقدار بينش‌ها را توسعه بدهيم و به مسائل توجه دقيق تري كنيم و برويم در همان متد فقهي بريزيم بسياري از مسائل حل مي‌شود.

§ در مورد زوج و زوجه نمي‌توانيم چنين استدلالي به كار بريم.

من عرض مي‌كنم كه عقلاً وقتي اين عناوين را ببينند، الغاء خصوصيت مي‌كنند. عين همين استدلال را مرحوم صاحب جواهر در كتاب الحج در باب احرام دارد. تمام محرماتي كه بر مُحرم حرام است بر مُحرمه هم حرام است. در فقه و از قضا در قرآن آياتي در تأييد همين حرف بنده وجود دارد. قرآن در باب شهادت در سوره بقره مي‌فرمايد اگر نمي‌توانيد بنويسيد، دو تا شاهد بگيريد: ﴿فَاِن لَم يَكُونَا رَجُلَينِ فَرَجِلٌ وَامرَاتَانِ﴾[22] براي اينكه قرآن مي‌ديده اگر نگويد دو زن به جاي يك مرد طبق جريان عادي مي‌گويند خوب شهادت چه فرقي مي‌كند چه دو تا مرد باشد چه دو تا زن و اين مطلب را قرآن توجه داشته. به تحليل و نظر بنده شارع ديده در ميان مردم رجلين براي شهادت خصوصيت ندارد، بنابراين بلافاصله آمده تذكر داده و اين مؤيد عرض بنده است.

§ وقتي مي‌توانيم استدلال كنيم كه قاعده عدل در مقام تشريع باشد قبلش بايد در مقام تشريع اثباتش كنيد والاّ در مقام تكوين باشد فقط به قدرمتيقنش مي‌توانيد تمسك كنيد.

من مي‌گويم ﴿وَلَقَد كَرَّمنَا بَنِي آدَمَ﴾[23]، در مقام تكوين است. خداوند يك مطلب را به ما مي‌گويد كه بفهميم. زماني كه مي‌گويد: ﴿وَلَقَد كَرَّمنَا بَنِي آدَمَ﴾[24]، ما در آفرينش انسان را بزرگ داشتيم ﴿وفَضَّلَنَا عَلَي كَثِير﴾ و در آفرينش از روح خودمان در او دميديم، معما طرح نمي‌كند. عقلاً وقتي مي‌بينند كسي كه آفريننده است قانونگذار هم هست ﴿ان الحكم الّا لله﴾ خوب اين يك مقام ثبوت دارد. يك مقام اثبات در مقام ثبوت. ما مطمئنيم قانونگذار در آنجا نشسته و قانون را مي‌گذارد همه جوانب را در نظر دارد، و بعد قانون را مي‌آورد مراعات مصلحت، نبود كسر و انكسار، همه اين محاسبات را دارد، اين مقام ثبوت. اما مقام اثبات، ما از كجا بفهميم كه او چقدر كسر و انكسار كرده؟ بنابراين از دليل مي‌فهميم، ما تابع دليليم، علم غيب نداريم هر كسي هم يك برداشتي از دليل دارد؛ پس دليل هرچه گفت ما مي‌پذيريم. مجدداً تكرار مي‌كنم كه مقام خلقت، منتها ملازمه عقلائيه است بين اين گونه آفرينش كه آن قانونگذار مخلوق خود را تحقير نمي‌كند...

ولقد كرمنا را ما مي‌فهميم يا نه؟ مي‌فهميم كرامت دارد. اطلاق يعني همه انسان‌ها. يعني خدا به همه انسان‌ها كرامت داده، خوب ملازمه عقلاييه است كه وقتي به همه كرامت داده خود او هم مي‌خواهد قانونگذاري كند بين اينكه اين قانونگذار در قوانينش انسان را تحقير نمي‌كند. چون اگر بخواهد تحقير كند معلوم مي‌شود به اين يكي كرامت نداده زيربنايش مطلق است و وقتي زيربنا مطلق باشد ملازمه عقلائيه هم تابع فهمشان است. اين ملازمه عقلائيه را مي‌يابيم بعد به سراغ قوانين مي‌رويم. مثلاً روايتي مي‌گويد اگر مؤتمني به كشور اسلامي دعوت كرديد و كسي با او تصادف كرد، قيمت خون بهايش يك كره الاغ است؛ خوب اين تحقير است. عقلاً اين نحو حكم دادن را تحقير مي‌دانند. چطور فردي كه شناسنامه اسلامي دارد خون بهايش سي ميليون تومان است و يا در ماه حرام چهل و شش ميليون تومان اما خون بهاي آن آقا را بيست هزار تومان تعيين كرده‌اند. خوب اين تحقير نيست؟ بنده معتقدم كه اگر دليل، اطلاقي هم داشته باشد به وسيله اين ملازمه عقلائيه تقييد مي‌شود. شبيه قانون عدل، شبيه ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيكُم فِي الدِّينِ مِن حَرَج﴾[25]، ثانياً اگر ما با دقت سراغ ادلّه برويم هيچ كجا دليل محكم فقهي پيدا نمي‌كنيم. شما اگر نوشته‌هاي ابن ابي عقيل و ابن جنيد را ببينيد ـ كه همراه مقدس اردبيلي دارند احيا مي‌شوند ـ معتقد بودند كه بيع، ايجاب و قبول مي‌خواهد. اما امام در كتاب بيع معتقد است كه بيع اصلاً قبول نمي‌خواهد و رضايت طرفين به نقل و انتقال مي‌خواهد. (البته اصل اين نظر متعلق به مقدس اردبيلي است؛ ولي چه كنيم كه بنا نيست نظرات امام در حوزه مطرح بشود) امام مي‌گويد: اگر كسي وليّ دو صغير است و مي‌خواهد خانه اين را به ديگري بفروشد بسياري از بزرگان مي‌گويند يك بار از طرف يكي بگويد بعت هذا بهذا و از طرف ديگري هم بگويد قبلت؛ اما امام مي‌گويد نخير تنها بگويد ملّكت الدار بدرهم. يا اگر در عقد و ازدواج وكيل از طرفين است، امام مي‌گويد مي‌تواند بگويد: «انكحت موكلتي موكلي علي المهر المعلوم»، جواب دوم اين است كه اگر در فقه جستجو كنيم چيزي مخالف حقوق بشر پيدا نمي‌شود به شرطي كه ابتدا در ذهنش باشد كه اسلام، عدل، كرامت انساني و سهولت دارد و از اين طريق مي‌شود به گونه‌اي استدلال كرد كه مخالف حقوق بشر نباشد.

§ در اين آيه مي‌فهميم كه انسان كرامت دارد. اما مسئله كفر هم هست.

كفر، يعني انكار عن جحودٍ (= حق گریزی)، عدوان و دشمنی.

§ همين مقدار از استثنا هم كفايت مي‌كند پس منافات ندارد.

اين استثنا نيست، كرامتش محفوظ است. اين تفاوتي است كه خودش آورده، مثل حدّ زاني است. حدود همين است شما وقتي مردي را شلاق مي‌زنيد خوب اين خلاف كرامت انساني است، اما از نظر بدوي خلاف كرامت نيست. زيرا خود فرد قبول دارد كه جرم كرده است و بايد مجازات بشود. مقتضاي كرامت هم اين است كسي كه به حقوق ديگران يا به جامعه خيانت كرد مجازات بشود، اينجا ديگر استثنا نيست خروج تخصصي است.

§ يعني از انسانيت بيرون رفته است؟

نه خودش كرامت را از بين برده است.

§ يعني كرامت انسان تا وقتي است كه من به فطرت انساني‌ام عمل كرده باشم.

نه به فطرت به آن معني كه بعضي از بزرگان مي‌گويند تا وقتي است كه عقلا او را مستحق يك مجازات و تفاوت نبينند. اين امر به خود فرد مربوط است «الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار».

كفر غير از عدم اسلام است، اصلاً كافر در دنياي ما انگشت شمار است.

§ در قرآن را قبول دارم ولي در روايات نه.

مگر مي‌شود؟ در روايات هم مبحث كفر وجود دارد.

روايت تابع آيات است. مثلاً درباره ارث بايد بحث كرد كه 36 روايت وجود دارد كه غير مسلم از مسلم ارث نمي‌برد. شبهه‌اي كه ايشان فرمودند بنده قبول دارم اين تبعيض نيست تفاوت است، كه خود خواسته است. شما اگر زني را شلاق بزنيد و بعد هم طائفه‌اي از مؤمنين بيايند نگاه كنند. كسي نمي‌گويد اين خلاف كرامت انسان است، چون كرامت اقتضا مي‌كند كه جامعه عفت، نسل و نسبش حفظ شود. لذا اين زن را مجازات كرده‌اند.

§ من اشكالي كه به حرف شما دارم اين است كه شما به قرائن حاليه صدور اين حديث توجه نداريد، يعني شما در خلأ معني مي‌كنيد يعني به نحوي كه در قرن بيست و يكم مي‌فهميم.

خير، اين گونه نيست.

§ آن زمان اين مباحث را نمي‌دانستند. بين زن و مرد تفاوت بوده و يك عرف هم وجود داشته است.

§ پس روايات مقطعي است!

§ نه مي‌خواهم بگويم به اين قرينه مي‌شود...

نه قرينه نمي‌شود، اختصاص مي‌شود. اين حرفي است كه بعضي از روشنفكران مطرح مي‌كنند كه همه چيز را از بين مي‌برد يعني اختصاص يافتن، كه روايات متعلق به آن زمان بوده و مقطعي است.

§ نه تنها متعلق به آن فضا و زمان نبوده مفهومش به قرائن حاليه درك مي‌شده است.

يعني چه؟ مفهوم چيست؟ آن‏ها كج مي‌فهميدند از باب آنكه جامعه كج مي‌فهميد.

§ اين را بايد معصوم توضيح مي‌داده و تأكيد هم مي‌كرده اگر هم مخاطب نمي‌فهميد.

چطور تأكيد كند؟ قرآن تأكيد كرده.

§ قرآن تأكيد نكرده كه فقهاي ما بعد از 1400 سال اين بحث‌ها را دارند.

فقها فقهائند، مگر شما حرف ميرزا يادت رفته؟ سيد محمد كاظم يزدي پنجاه فرع براي علم اجمالي نوشته به جاي اينكه مسائل مشروطه‌اي را بررسي كنند به فروع پرداخته است. ميرزاي ناييني مسائل مشروطه را فقهي كرد. نمي‌خواهم بگويم كدام درست رفته‌اند، هر دو معذور و مأجورند، اما سيد محمد كاظم يزدي براي علم اجمالي پنجاه فرع نوشته به عنوان نمونه مي‌گويد اگر شك كردم ركعت هشتم ظهرم، يا ركعت اول، نمي‌دانم ركوع ركعت قبلي‌ام يادم رفته يا سجده؟ يك فروعي كه در قوطي هيچ عطاري پيدا نمي‌شود شما فقها را كنار بگذاريد. بحث برداشت است اجتهاد بايد پويا باشد، امام مي‌گويد كنز و معدن اگر نفع بود، متعلق به مالك است. درباره‌ي امام نوشتند شما آبروي صاحب جواهر و حوزه هزار ساله را از بين برديد. بعضي فقهاي ما هنگامي كه امام فرمود اگر شطرنج از موضوع خودش خارج شود حرام نيست چه برخوردي كردند؟ روايت نوشتند به امام كه ايشان جواب داد. اينجا بحث برداشت و تفسير مطرح است. مرحوم مقدس اردبيلي در سراسر فقه برداشت دارد. يك نمونه اينكه در فتاواي اصحاب هست كه زكات به مخالف نمي‌دهند. مي‌گويند به سني‌ها نبايد زكات داد. من زماني كه روايات را بررسي كردم ديدم بعضي از روايات تأكيد وجود دارد كه زكات را به مخالف ندهيد. اگر كسي مستبصر شد و زكات داده بايد دوباره بدهد. روايت مي‌گويد چرا برگرداند؟ لأنه وضعها في غير موضعها؟ ائمه خيلي زيبا مطرح كرده‌اند، زيرا در قرآن جايگاهش مشخص است. كجا؟ ﴿اِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلفُقَرَاءِ﴾[26]. اگر قرآن را ورق بزنيد جاي آيه معلوم نيست. مثلاً آيات نفي مودت مي‌گويد با دشمنان مودت و دوستي نكنيد، پس آن مخالفي را مدّ نظر دارد كه دشمن است. لذا نمي‌شود اگر كسي عليه تشيع به پاخاسته ما بياييم زكات شيعه را به او بدهيم. اگر كسي دشمني مي‌كند و پاي دشمني‌اش هم بايستد، خوب خلاف حقوق انساني عمل كرده. بله شما مسائل خاصي را مطرح مي‌كنيد كه از مردم خودمان جلوتر برسيم اين بحث نظامات است.

ما نمي‌توانيم چيزي را كه به خلاف عقل و عدل است بپذيريم. عدل را ياد گرفته‌ايم كه تطبيق بدهيم. عسر و حرج را چگونه عمل مي‌كنيد؟ آنچه را كه مردم عسر و حرج مي‌دانند ممكن است در عالم واقع عسر و حرج نباشد، اما فهم ما حجت است. بنده معتقدم كه فقه را بايد به اين گستردگي در حوزه‌ها رواج بدهيم. اگر بتوانيم اسلام را پاسخگوي نيازها و سؤالات دنيا كنيم، مي‌توانيم با همان متد فقهي صاحب جواهري خدمت بكنيم.

§ پس قاعده كرامت را به عنوان اصلي كه مي‌شود در فهم نصوص از آن بهره برد مشروحاً بيان فرموديد. در مرحله دوم به قاعده عدل اشاره كرديد يا قاعده حرج كه از مرحله تكوين به سمت مرحله فقه حركت كنيم، آيا ما در نظام فقهي مي‌توانيم در عداد قاعده لاحرج و عدل، قاعده‌اي داشته باشيم به نام قاعده كرامت؟ نه اينكه در فهم نصوص از آن بهره بگيريم.

§ آيا مي‌توانيم با تمسك به اين قاعده از ظاهر يك آيه يا روايت دست بكشيم يا حتي در صورت تعارض بين الروايتين بگوييم اين روايت بدون موافقت كتاب، وجه ترجيح است؟ بگوييم موافقت مفاد اين روايت با قاعده كرامت سبب حجّيت اين روايت مي‌شود. آيا مي‌توانيم «قاعده‌اي به نام كرامت» در استدلالات فقهي داشته باشيم؟

بله مي‌توان چنين قاعده‌اي داشت، اما تفاوتش با ساير قواعد اين است كه قواعد ديگر به ظهور لفظ است، اما اين قاعده به ملازمه عقلائيه است. اگر در جايي ديديم كه دليل مسلم، نص ظاهري بود كه رد خور نداشت كه ما خواسته‌ايم در اين مورد انسان را تحقير كنيم؛ يعني قانون نگفت ولي ما خيال كرديم كه قانون، تحقير است. ولي نص يقيني آمده و اين تحقير را ثابت كرده است خوب آن را بر قرآن مقدم مي‌داريم، ولي چنين چيزي در فقه وجود ندارد. اما ظاهر روايتي است، خوب ظاهر اين روايت با آن ملازمه عقلائيه كه باز فهم قرآن است مي‌سازد، مي‌شود روايت خلاف قرآن، مثل قاعده عدل كه اين گونه است. اگر نص متواتري كه از تمام جهات يقيني بود ـ كه چنين چيزي نمي‌شود ـ يك خلاف عدلي را ثابت كرد، خوب يقين پيدا كردم كاري نمي‌شود كرد ـ البته يقين حاصل نمي‌شود چون زماني كه مي‌داند اسلام دين عدالت است يقين حاصل نمي‌شود ـ شما مي‌مانيد و ظواهر روايات و متون. آن ظواهر روايات با ظواهر قرآن سازگاري ندارد. مثل اينكه با قاعده عسر و حرج سازگاري ندارد، بله قابل ردع هست، ولي ردعش خيلي پرسر و صداست.

§ اگر يك روايت داريم كه خلاف قرآن است باب تعارض باز مي‌شود.

خلاف قرآن است، خلاف دلالت التزاميه قرآن است. بنده معتقدم كه قرآن هيچ تخصيص نخورده است. عمومات روايات هيچ تخصيص نخورده است. هيچ تقييدي نيست. تبيين هست ولي تخصيص به اين معناي رايج كه «مامن عام الا وقد خص» وجود ندارد.

§ ممكن است تخصيص خورده باشد اما با خودش.

در قرآن مخصص نداريم. در قرآن يك مخصص يادم است كه در اتقان سيوطي وجود دارد مي‌گويد مخصص است كه آن هم ظاهراً تمام نيست ذيل اين آيه ﴿وَلَو كَانَ مِن عِندِ غَيرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اختِلاَفاً كَثِيراً﴾.[27]

§ فرض كنيم كه دو روايت صحيح السند و تام الدلاله ‌داريم. همان گونه كه شما فرموديد كه ما هستيم و فهم نصوص، فهم ما از يك روايت اين است كه با كرامت انسان سازگار است و يك روايت هم مفادش سازگار نیست.

§ كرامت انسان را به عنوان ذات انسان و به عنوان يك قاعده در فقه پذيرفته‌ايد. حالا شما معتقديد بايد اين بحث را عملي بكنيم. در زمان حضرت امام علاوه بر فتوايشان و مواردي كه ايشان عمل مي‌كردند فرمان هشت ماده‌اي نيز تأثير فراواني در كاربردي كردن بحث كرامت انساني داشت.

من روي يكي تأكيد دارم و آن اينكه بدون اجازه نمي‌شود به منزل افراد وارد شد حتي با اجازه قاضي؛ يعني امنيت مسكن به قدري است كه يك قاضي نمي‌تواند اجازه دهد كه شما وارد خانه بشويد، اين را ظاهراً امام هم دارد.

§ حتي در حقوق الناس؟

حتي در حقوق الناس. ممكن است اطرافش را بگيريد تا خودش بيرون بيايد، اما نمي‌توانيم داخل خانه برويم. قاضي نمي‌تواند مجوز ورود صادر كند، مگر امور مهمه‌اي كه از باب تزاحم حل مي‌شود نه از باب تعارض و قصور دليل مثلاً در اين خانه منافقين هستند و نقشه انفجار مي‌كشند، كه در بند شش هم آمده است.

-----------

[1]. برگرفته از « امام خمینی(ره) و راز احیای اجتهاد در عصر حاضر»، سخنرانی مرجع نواندیش در سالگرد امام خمینی، انتشارات فقه الثقلین.

[2]. اصول كافى ج:1 394، باب الإشاره والنص على...، الخصال ج:1 65/97، ارشاد المفيد ج:1 124.

[3]. زيارت جامعه كبيره.

[4]. روضـه المتقين:6 506.

[5]. سخنان مرجع عاليقدر خطاب به دست اندركاران نشر آثار حضرت امام، برگرفته از «همراه آفتاب»، امام خمینی به روایت حضرت آیت الله صانعی.

[6]. همان، ديدار اعضاي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام ـ سلام‌اللّه عليه ـ، با حضرت آيت الله العظمي صانعي در تاريخ 5/2/1386.

[7]. نهج البلاغه 1: 37.

[8]. بقره (2): 256.

[9]. اسراء (17): 70.

[10]. اسراء (17): 85.

[11]. حجر (15): 29.

[12]. مؤمنون (14): 23.

[13]. نساء (4): 29.

[14]. وسائل الشيعه 14: 572، حديث 2.

[15]. نساء (4): 29.

[16]. دعائم الاسلام: 456.

[17]. نساء (4): 19.

[18]. بحار الانوار 78: 293.

[19]. الكافي 1: 32، حديث 2.

[20]. فقيه 4: 420/5919.

[21]. نحل (16): 43.

[22]. بقره (2): 282.

[23]. اسراء (17): 70.

[24]. اسراء (17): 70.

[25]. حج (22): 78.

[26]. توبه (9): 60.

[27]. نساء (4): 82.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org