شرطيت علم به عوضين در صحت بيع
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1084 تاریخ: 1391/1/21 بسم الله الرحمن الرحيم یکی از شرایط بیع، علم به عوضین است، جنساً و وصفاً و مقداراً، از آن جهت آن که در ماليت مؤثّر است، بنابراین، اگر بیعی با جهل متبایعین به هر دو یا به جهل أحدهما واقع بشود، این بیع یکون باطلاً، مثل اینکه ثمن را بیع کنند به حکم بایع قرار بدهند یا ثمن را به حکم شخص ثالثی قرار بدهند. ثمن آن است که بایع مثل آن را فروخته و برای مشتری مجهول است، یا جنسی را بفروشد و مبیع را نمیداند که آیا مبيع حنطه است یا چيزي ديگري است و یا حنطه چه حنطهای است؟ حنطهای که درجهی یک است یا حنطهی که درجهی دو است. اگر متبايعين وزن، وصف و این خصوصیات مؤثّره را ندانند، بیع باطل است و یا اینکه یک جنسی را میفروشد و وزن آن را معلوم میکند، به عنوان 10 من، امّا نمیدانند که این 10 من است یا 10 من نیست، پس چه اصل جنس و وزن و مقدار آن نامعلوم باشد، چه انطباق آن نامعلوم باشد، اینجا علی المشهور بین الأصحاب بیع باطل است، بلکه از علّامه در تذکره و غیر آن نقل اجماع هم شده و استدلال شده برای بطلان ـ در جلسه گذشته که عرض کردم به اجماع، آن استدلال به اجماع تمام نبود، استدلال برای چیز دیگر بود، صاحب جواهر آورده بود ـ به حدیث نبوی معروف؛ «نهی النّبیّ عن بیع الغرر» که جواب آن داده شد که غرر در اینجا به معنای خدعه است، نه به معنای جهالت، اصلاً غرر به معنای جهالت نیامده است. کما اینکه اگر استدلال به خطر هم بشود، آن هم قطع نظر از اینکه گفتیم خطر را خود عقلاء انجام نمیدهند، دیگر احتیاجی به این نيست که نبی از آن نهی کند، تازه دلیل اخصّ از مدّعا است، بعضی از جهالتها است که در آن خطری وجود ندارد، دلیل دوم، اخبار و روایاتی است که به آن استدلال شده که ادلّ آنها ـ علی ما ذکره محقّق اردبیلی در مجمع الفائدۀ ـ این صحیحهی حلبی است که بيان شد و گفتيم در استدلال به این صحیحهی حلبی و در دلالت این صحیحهی حلبی چندین اشکال و چندین مناقشه وجود دارد، یک اشکال این بود که «لا یصلح» اعم است از فساد یا ظهور در عدم فساد دارد، کما اینکه مکروهی هم که در ذیل روایت و در آخر آن آمده، آن هم یا ظهور دارد در همین کراهت اصطلاحی یا اعم است از کراهت اصطلاحی و غیر. در هر صورت، روایت بر فساد و بطلان معاملهی غرریهای که در روایت است که بیع مجازفه است، دلالت ندارد. عرض کردیم صاحب جواهر جوابی داده است که من عبارت جواهر را میخوانم ادائاً لجزئی از حقّ جواهر بر علم و علم در حوزههای علمیه و بر حوزههای علمیه و نکاتی در آن عبارت وجود دارد که عرض خواهم کرد. ایشان برای دفع آن اشکال ميفرمايد: « پاسخ صاحب جواهر به عدم دلالت صحيحه حلبي بر فساد و بطلان بيع مجازفه » «فإنّ المفهوم [این ناظر است به جواب از اشکال،] من نفي الصلاح عرفاً و لغةً ثبوت الفساد كما يشهد له غلبة استعماله في ذلك في النصوص [در نصوص غالباً «لا یصلح» به معنای فساد آمده است] بل لعلّ ذلك هو الظاهر هنا [به معنای فساد] من حال السائل فإنّ المهم السؤال عنه باعتبار الصحّة خصوصاً بعد تجويز أهل الخلاف بيع الجزاف [آنهایی که جزاف را جایز میدانند، مناسب با شأن حلبی این است که سؤال از صحّت و فساد باشد و «لا یصلح» به معنای فساد باشد، چون در روایت داشت «فی رجلٍ اشتری من رجل طعاماً عدلاً معلوم و إنّ صاحبه قال للمشتری: ابتع منّی هذا العدل الآخر بغیر کیل فإنّ فیه مثل ما فی الآخر الذی ابتعت قال: لا یصلح إلّا بکیل... فإنّه لا یصلح مجازفةً هذا ما یکره من بیع الطعام»[1] حالا روی «لا یصلح» آن، ایشان میفرماید مهم سؤال از آن است،] فإنّ ذلك مما يبعث على السؤال فی حقّ الفقیه العارف، [فقیه ميخواهد عارف از صحّت و فساد بپرسد] كالحلبي الّذي هو من فقهاء أصحاب الأئمة (عليهم السلام) و أوّل من صنف في الفقه على ما قيل [این هم راجع به این جهت که میفرماید ظاهر این است که این میخواهد فساد را بگوید، مناسب نیست که از چیز دیگر سؤال بکند.] و لا ينافي ذلك الحكم بالكراهة في آخر الحديث [جواب از آن مکروهٌ] فإنّها تستعمل في الكتاب و السنّة بمعنى التحريم و الأعم منه و من الكراهة بالمعنى الأخص، استعمالاً كثيراً شائعاً [هم به معنای حرمت میآید، هم به معنای اعم میآید، هم به معنای کراهت ميآيد،] فيحمل اللفظ علي التحریم تحكيماً للصدر على العجز [صدر روایت را بر ذیل روایت مقدّم میداریم، آن صدر بر ذیل مقدّم میشود، برای اینکه ذیل به دنبالهی آن است، نمیشود صدر یک مطلبی را بگوید و ذیل مطلب دیگر را بگوید، مناسب این است که ذیل، بما هو ذیلٌ دنبال همان باشد، همانطور که در عبارت ذیل است، در مفهوم و معنا هم ذیل باشد.] بل لا إشكال أصلاً بناءً على عدم ثبوت الحقيقة الشرعية فيها [بنابراینکه کراهت، اصلاً به معنای کراهت حقیقت شرعی نداشته باشد] كما صرّح به جماعة [این یک وجه که میفرماید چون این کراهت در ذیل، در همهی معانی استعمال شده، به قرینهی صدر، حمل بر حرمت میشود یا اصلاً میگوییم کراهت به معنای کراهت نیامده، بلکه به معنای حرمت است.] و في حديث أبي بصير [شاهد دومی که صاحب جواهر میخواهد بر اینکه کراهت به معنای حرمت است، حدیث ابی بصیر است] في بيع المثلين من التّمر بمثل هذا مكروهٌ [دو برابر از خرما به یک برابر مکروه است] فقال: أبو بصير: و لم يَكرَه؟ قال: كان عليٌّ (عليه السلام) يكره أن يستبدل وسقاً من تمر المدينة بوسقين من تمر خيبر [خوش نداشت یک اندازه از تمر مدینه را بدل بکند به دو وسق از تمر خیبر،] و لم يكن عليٌّ (عليه السلام) يكره الحلال [حضرت هیچ وقت حلالی را کراهت نداشته است. پس معلوم میشود اینکه حلالی را کراهت نداشته، کراهت آن به معنای حرمت است.] و قد قال الله سبحانه: (كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً) [در سورهی اسراء، آیهی 38. ایشان میفرماید:] و أكثر المذكورات قبلها من أكبر المحرّمات.[2] اینجا گفته است (كَانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً) و اینهایی را که مکروه نزد خداوند است، اکثر اینها حرام است، این استدلال ایشان، در این فرمایشات ایشان یک مناقشهای که وجود دارد، راجع به حدیث ابی بصیر است، آنها که ادّعاهایی است که ایشان میفرماید که زیاد است و اینطور است، ظهور صدر بر ظهور ذیل مقدّم میشود، آنها را کار نداریم. یک مناقشهای که وجود دارد این است که ایشان میفرماید حدیث ابی بصیر میفهماند هر چه که امیرالمؤمنین کراهت داشته حرام بوده، «و لم یکن علی (علیه السّلام) یکره الحلال» این و قد قال الله را اینجا پشت سر این آورده، که این جزء حدیث نیست، این جداگانه است. بنابراین، استدلال تمام است که هر چیزی را علی کراهت داشته «و لم یکن علی یکره الحلال» را، یعنی یکره حلالِ بالمعنی الأعم، «کان علیٌّ (علیه السّلام) و لم یکن یکره حلال» به معنای اعم را، چه مباح، چه مکروه و چه مستحب، «لم یکن یکره حلال» را به معنای اعم، یعنی امر جایز را کراهت نداشته، حلال را به معنای جواز و حلال بالمعنی الاعم بگیریم، امّا اگر حلال را به معنای اخص گرفتیم، دلالت تمام نیست، حضرت هیچ کراهتي از مباح نداشته، مباح را خدا مباح کرده، معنا ندارد که آدم از خدا پیش بیفتد، استدلال و تأیید ایشان موقوف است بر اینکه حلال در ذیل، به معنای اعم باشد «لم یکن (علیه السّلام) یکره» امر جایز را، پس هر امری را که کراهت داشته، آن امر «کان حرامٌ». امّا اگر حلال را به معنای اخص گرفتیم، مثل «کلّ شیءٍ فیه حلال و حرامٌ فهو لک حلال»[3] که حلال آنجا به معنای اخص است، یا مثلاً «أحلّت لکم صید البحر» که به معنای اخص است، زیاد است، حلال خیلی در معنای خاص استعمال شده، در معنای عام آن کم است، اگر گفتیم حضرت از مباح کراهت نداشته، درست هم هست، چون بعد از آنکه خداوند آن را مباح کرده، معنا ندارد امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) آن را خوش نداشته باشد، نظیر اینکه گفته میشود: «إنّ اللّه یحبّ أن یؤخذ برخصه کما یحبّ أن یؤخذ بعزائمه».[4] اینطور نیست که چیزی را که خداوند مباح کرده، ما خوشمان نیاید و آن را کراهت بداریم. این شبهه راجع به روایات ابی بصیر، البته از صاحب ریاض (قدّس سرّه) نقل شده که ایشان حدیث را یک طور دیگر هم نقل کرده، اینکه صاحب جواهر نقل کرده استدلال آن محلّ مناقشه است و امّا آیهی شریفه، ایشان میفرماید: «و أكثر المذكورات قبلها من أكبر المحرمات» زیادی از اینها که ذکر شده، اینها از اکبر محرّمات است و خداوند این همه را فرموده مکروه است، بعضیهای آن مکروه بوده، بعضیهای آن حرام بوده، حرامها را هم فرموده مکروه است، پس حرام بر مکروه هم اطلاق میشود. اینجا یک شبههای که وجود دارد، تعجّب است که چطور شده صاحب جواهر این حرف را زده است؟ این آیهی شریفه «كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ» همهی اینها معصیت است «عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» علّامهی طباطبایی (قدّس سرّه) تفسیر میکند، تفسیر او هم درست است، کأنّه به منزلهی تمییز است، «كُلُّ ذلِكَ كَانَ» آنکه سیّئه و معصیت است «مَكْرُوهاً» نه اینکه «كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ مَكْرُوهاً»، یعنی کار به سیّئ آن ندارد، میگوید همهی اینها مکروه است، در آنها هم حرام است، میگوید «عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً»، «كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ»، یعنی سیّئ از این ذلک، معصیت از این ذلک «كَانَ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» یعنی خداوند آن را اراده نکرده، اینطور که باشد، بنابراین، کراهت در اینجا بر حرام اطلاق شده، ولی با قرینهی واضحه، این دلیل نمیشود که هر جا کراهت بود بدون قرینه هم ما آن را حمل بر حرمت کنیم، اینجا یک قرینهی واضحه دارد، «كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ» معصیتهای آن مکروه عند الرّب است، آنکه معصیت نیست، کار به آن ندارد، معصیتهای اینها، گناهان از این احکام ذکر شده، «كَانَ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً»، یعنی خداوند آنها را اراده نکرده و مکروه عند الرب است. پس اینجا مکروه عند الرّب، معصیت و سیّئه مکروه عند الرّب است. با داشتن قرینه، وجهی برای این تأیید باقي نمیماند و در اینجا این آیات شریفه احکامی را در اینجا بیان کرده است که این احکام، احکامی هستند که در آخر سورهی انعام هم شبیه آن آمده، نواهی را در اینجا بیان کرده، (وَ لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ) [فرزندان خود را از ترس روزی نکشید،] نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ [روزی آنها و شما دست ما است،] إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْأً كَبِيراً )[5] این یک نهی. « نکته » یک نکته، برادران اهل سنّت و علمای اهل سنّت گفتهاند پیشگیری و عزل، و سقط قبل از ولوج روح حرام است، بعد از ولوج روح آن هم که حرام است، برای اینکه این میشود قتل فرزند و قتل فرزند حرام است، یک شبههای که به اینها وارد است، اینکه عزل، قتل فرزند نیست، این دفع فرزند است، عزل میکند که فرزند به دنیا نیاید، لوله را میبندد که فرزند به دنیا نیاید، چه زن لولههای خود را ببندد، چه مرد لولههای خود را ببندد، البته میگویند اگر مرد لولههای خود را بست، بعد از یک مدتی اصلاً از مردی هم میافتد. یا قرص خوردن، میگویند قرص خوردن حرام است، حرام است زن قرص بخورد که حامله نشود، برای اینکه آیهی شریفه گفته «لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ»، اشتباه این واضح است، هنوز ولدی محقّق نشده است که قتل ولد صدق کند، در آنجایی هم که قتل است، فرض رسیده به جایی که ولوج روح نشده، ولی شما میگویید قتل است، آنجایی هم که قتل است، این قتل خشیت املاق را حرام میکند. اگر بنا باشد قبل از چهار ماهگی یا همین جلوگیری که آقایان میگویند قتل نفس اسـت، اگر برای خشیت املاق نیست، نه میترسد که بعد این بشود شیشهای، بشود هروئینی، بشود فسادآور در جامعه، از این جهت او را میکشد، اگر بگوییم آيه جلوگيري را قتل نفس و حرام میکند یا قبل از ولوج روح را از باب خشیت املاق حرام میکند، امّا اگر خشیت املاق نیست، خشیت اینکه این هروئینی بشود، خشیت اینکه این بشود یک جنایتکار تاریخ، نمیخواهد جنایتکار تاریخ به دنيا بیاید، اینجا آیهی شریفه دلالت نمیکند، دلیل دیگر را من کار ندارم، استدلال آقایان به آیهی شریفه تمام نیست، الا ترون که در قصّهی موسی و خضر، خضر آن بچّه را کشت و گفت: (أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ )[6] گفت اگر اين شخص زنده میماند، پدر و مادرش را گمراه میکرد، ولو ما حقیقت آن را نمیفهمیم، امّا اشعاری دارد به این عرض ما که این آیهی شریفه اختصاص به آنجایی دارد که خشیت املاق باشد و امّا اگر خشیت تربیت باشد، میداند که نمیتواند او را تربیت کند، میداند فردا سربار جامعه میشود، برای جامعه ضرر دارد، فردا دارای عقده و کمبود میشود، فردا نه مدرسه برای او وجود دارد، نه بیمارستان، نه امنیّت برای او وجود دارد، چیزی برای او وجود ندارد، از این جهت پیشگیری میکند، یا نه اصلاً یک خانهی 20 متری دارد با شش بچّه، هشتمی هم میخواهد دوقلو به دنيا بيآيد، زندگي کردن براي او خيلي سخت است. متأسفانه ما نتوانستيم یک سری احکام سادهی اسلام را هم به مردم تفهیم کنیم، یادتان باشد وقتي با افراد صحبت میکنید، هر کسی به قدر توان خود، وصیت به ثلث، در وصیت تعیّن ندارد، در باب وصیت، وصیت از خمس و ربع شروع میشود تا به ثلث میرسد، ثلث تعیّن ندارد، کلٌّ علی حسب حال. بعد هم وصیت نبايد دردسر برای فرزندان بعدی بشود، یک خانهی 60 متری دارد، فرض کنید یک چهارم است، میگوید یک چهارم آن را وقف کردم برای یک عدهای که بخورند، معلوم نیست چطوری بخورند، این یک چهارم آن را که وقف کرده، این زن و دوتا بچّه در سه چهارم چه کار کنند؟ البته، اگر میبیند با وصیت به خیر به آنها ضرری نمیخورد، آنها اینقدر دارند، این از باب اینکه سبب مشقّت و زحمت برای ورثه میشود، به نظر بنده اینگونه وصیتی از نظر انصاف درست نیست و شاید هم عند العقلاء قبيح باشد، کما اینکه شبیه آن را هم داریم، ششتا غلام داشت آزاد کرد، چندتا دختر از او مانده بود، آمدند نزد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ اینها احکام نورانی اسلام است ـ که یا رسول الله این دخترهای او ماندند، خرجی ندارند، فرمود من که شنیدم شش تا غلام داشت عرض کردند همهی آنها را قبل از وفاتش در راه خدا آزاد کرد، حضرت فرمود اگر من قبلاً مطلع شده بودم ـ حسب این نقل ـ نمیگذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن کنند، این است حساب. (وَ لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً * وَ لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلاَ يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُوراً * وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولاً [چقدر قرآن قشنگ است] وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلا * وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً * وَ لاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً [به خیالت چه هستی داری میروی؟ نه در قول خود خیال کن خیلی بزرگ هستی، نه در حرف زدن خیال کن خیلی بزرگ هستی، نه در هیچ کاری، «عجبت لمن کان أوّله نطفة و آخره جیفة و کان بین ذلک حامل العذرة» شاشبند بشود، گرفتار میشود، یک چنين بيماري او را بیچاره میکند، به هر حال، انسان خیلی ضعیف است، چرا تکبّر کند؟] إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضِ [راه میروی متکبّرانه راه نرو، حرف میزنی خیلی بزرگ حرف نزن، تو نمیتوانی بالای سر خود را ببینی، تو نمیتوانی بچّهی خودت را تربیت کنی، در حالي که آنچنان بزرگ حرف میزنی که به خیالت عالم در دست توست،] وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ [نه زمین را میشکافی، نه کوهها را، اینجا هشتتا حرام هست. شبیه آن در آیات آخر سورهی انعام، آنجا هم آمده است.] (كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً).[7] «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» -------------------------------------------------------------------------------- 1. وسائل الشیعۀ17: 342، کتاب التجارۀ، ابواب عقد البیع، باب4، حدیث2. 1. جواهر الکلام22: 409. 1. وسائل الشیعه17: 88، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب4، حدیث1. 2. وسائل الشیعه1: 108، کتاب الطهارة، ابواب مقدمة العبادات، باب 25، حدیث1 و جلد 16، صفحه 232، کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، باب29، حدیث20. 1. اسراء(17): 31. 1. کهف (18): 74. 1. اسراء (17): 32 تا 38.
|