عدم صحت و غیر ممکن و محال بودن ثقه دانستن همه اصحاب اجماع
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1165 تاریخ: 1391/10/6 بسم الله الرحمن الرحيم در اجماع کشّی گفته شد اگر مراد از این اجماع کشّی این باشد که این اصحاب ثقه هستند و به بعد از اینها به نگاه نمیشود، «لأنّهم لا یروون و لا یرفعون و لا یرسلون إلّا عن ثقة» و یا برای اینکه اجماع عصابه است که هر روایتی را اینها نقل کردند، در کنار آن یک قرینهای بوده است که آن روایت را معتبر میکرده و خود آنها آن روایات و آن قرائن را دیدهاند، اصحاب اجماع هم آنها را دیدهاند، قطع نظر از اینکه گفته شد خلاف ظاهر تصدیق و تصحیح عنهم است، این دو احتمال بعید است، بلکه احتمال اینکه با همه اینها قرائن بوده و اصحاب اجماع هم همه آن قرائن را دیدهاند، این جزء محالات عادی است، کما اینکه دومی هم که بگوییم همه مشایخ اینها و کسانی که این را نقل میکردند «لا یروون و لا یرسلون إلّا عن ثقةٍ» همه اینها ثقه بودند و این عصابه همه مشایخ آنها را آمارگیری کردند، این هم بعید است جدّاً، اگر نگوییم محال است عادةً، مضافاً به اینکه وجدان بر خلاف آن است، یعنی ما دیدیم در مشایخ اینها ضعاف و کذّاب و وضّاع و مجهول و مهمل کثیر بود، در غیر واحدی از مشایخ اینها، کثیری از مشایخ مجموع اینها در آنها وضّاع و کذّاب و ضعیف و مهمل و مجهول وجود داشت، بنابراین وجدان بر خلاف آن و علم بر خلاف آن وجود دارد. دنباله این بحث، اینکه خود همین مشایخ هم زیر سؤال هستند و خود بعضی از این اصحاب اجماع هم محلّ کلام واقع شدهاند، مثل ابن ابی عمیر که محقّق در معتبر اشکال کرد: «فی موضعٍ من المعتبر قال الجواب الطعن فی السند و لو قال مراسیل ابن ابی عمیر یعمل بها الأصحاب منعنا ذلک لأنّ في رجاله من طعن الأصحاب فيه»[1]، اینها به همان وسائط اشکال است. امّا اشکال دیگری که وجود دارد، این است که در وثاقت خود این مشایخ هم مناقشه و اشکال هست، «کلام امام خمینی (ره) در عدم وثاقت بعضی از مشایخ اجماع» میگوید: «و مع کون العلامة اتّکل کثیراً علي الاجماع المذکور حکی عنه فخر الدّين قال: سألت والدي عن أبان بن عثمان قال: الأقرب عدم قبول روايته [که ابان بن عثمان جزء اصحاب اجماع بود،] لقوله تعالى: إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ ... الآية و لا فسق أعظم من عدم الإيمان».[2] میبینید خود علّامهای که به این اجماع کثیراً اعتماد میکرده، ابان بن عثمان را کسی میداند که خبر او قبول نمیشود، از باب اینکه او را فاسق دانسته است، فسق او هم برای این بوده که مذهب فطحیه یا ناووسیه را قبول کرده است. البته در صغرای کلام ایشان اشکال است، ولی ما به بحث مبنایی آن اشکال داریم، ایشان میگوید چون این فاسق است، فلذا به او اعتماد نمیشود. پس این شیخ ابان بن عثمان که از اصحاب اجماع است مورد مناقشه قرار گرفته است و امّا اینکه میگوید این فاسق است، این درست نیست، عقیده او بوده، وقتی عقیده او بوده موجب فسق نمیشود، فسق عبارت از خروج عن طاعة الله و ارتکاب یک امری که انسان میداند معصیت است، ولی ابان بن عثمان یا فطحیه یا بعض از دیگران از شیعه یا توده مردمی که امروز اسلام را قبول ندارند، مسیحیت را هم قبول ندارند، یا اسلام را قبول ندارند، اینها نه اینکه معتقد هستند که حق آن است و مخالفت میکنند، اینها قاصر هستند، معصیت و فسق برای مقصّر است، ولی اینها نمیدانستند که این خلاف است، یعنی ناووسی بودن خلاف است و در عین حال، ابان بن عثمان به آن معتقد شده تا شما بگویید این فسق و معصیت است، فسق دائر مدار این است که بداند معصیت است و مرتکب بشود، فسق خروج عن طاعة الله و ارتکاب معصیت است، چه در عقیده و چه در عمل. بنابراین، این حرف علّامه (قدّس سرّه) تمام نیست، او «لم یصر فاسقاً»؛ برای اینکه «لم یخرج عن طاعة اللّه و لم یدخل فی معصیة اللّه»، عقیده او این بوده و مثل او بقیه مذاهبی که عقیده آنها این است که مرام آنها حق است یا غیر مسلمینی که امروز در دنیا هستند و اینها یا اصلاً خدایی را نمیشناسند و نمیفهمند و حجّت به آنها نرسیده است، یا حجّت هم برسد، اینها نمیفهمند، اینها هیچ کدام در امر اعتقادی خود معصیت نکردند، آیه شریفه هم میگوید: (قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها). در ذيل آن دارد: (وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً). علّامه طباطبایی (قدّس سرّه) میگوید سبیل، اعم است از سبیل خارجی و یا سبیل فکری، اینها نمیفهمیدند، بعبارةٍ أخری، همین مطلب معروف که شما میگویید جاهل قاصر معذّب نیست، عذاب ندارد، این همه اصالة البرائههایی که جاری میشود، اگر مجری اصالة البرائة بعد فهمید که این حرام بوده است، این «خرج عن طاعة الله»؟ این همه اصالة البرائة جاری میشود خروج از طاعت نمیآورد، ولو بعد معلوم بشود که این حرام بوده است، اصالة الطهارة عمل میشود، ولو بعد معلوم بشود که نجس بوده است، «خرج عن طاعة الله؟ صار فاسقاً؟» این موجب فسق نمیشود، این حرف او درست نیست. بعضیها اینجا که رسیدند ظاهراً در عبارات سیّد شفتی آمده، که این حرف را شیخ بهایی هم قبول دارد، او هم میگوید این موجب فسق نمیشود و علّامه اشتباه کرده که فرموده این فسق است. بعضیها اشکال کردند به شیخ بهایی که اگر اینطور است، پس این همه کفّار، این همه مشرکین، این همه دهریها، این همه مارکسیستها، کمونیستها، هیچ کدام اینها عاصی نیستند و این خلاف بداهت است، کجای آن خلاف بداهت است؟ یعنی جهنّم را گذاشتند برای این بیچارههایی که نمیفهمند؟ البته کافر را میبرند جهنّم، «أقسمت أن تملأها من الكافرين مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ و أن تخلّد فیها المعاندین و انت جلّ ثناؤک»[3] «و الّا لجعلت النّار کلّها برداً و سلاماً».[4] کافر عاصی در عقیده خودش، مشرک در عقیده خودش عاصی است، امّا این عاصی بودن وقتی است که مطلب را بداند، ولی اساساً باور کرده، وقتی باور کرده چطور میشود گفت این را به جهنّم میبرند؟ کجا خلاف ضرورت است؟ یعنی روز قیامت کلّ اینها آنجا یک آتشکده خدا درست کرده، الآن هفت میلیارد جمعیّت داریم، از این هفت میلیارد بگویید کسانی که شناسنامه اینها شیعه است اینها را میبرد بهشت، جمعیّت آنها هم خیلی کم است، بقیه را یکجا میریزد در آتش، همه را میبرد جهنّم؟ اگر گفتید شیعههای خوب را میبرد بهشت، دیگر چه کسی میماند که به بهشت برود؟ همه جهنّمی هستند، اصلاً آفریده که یکجا ببرد جهنّم، این حرف را نمیشود زد، این دلیل علّامه را بنده قبول ندارم، شیخ بهایی هم قبول ندارد، سرّ آن هم این است که فسق، خروج عن طاعة اللّه و دخول در معصیت است، خروج عن طاعة اللّه و دخول در معصیت با تمامیت حجّت است، اگر حجّت تمام نباشد، فسق صدق نمیکند و عذاب هم ندارد (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً).[5] قبح عقاب بلا بیان، بیجهت همه آنها را ببرد در جهنّم و بسوزاند، البته کسانی که برای ریاست و دنیا و پست و مقام میدانند یک مطلبی حق است، در عین حال، خلاف آن را میگویند، جای آنها قعر جهنّم است، (فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ)[6] «و اللّعن علی أصل الشجرة الخبیثة»، برای اینکه دانسته و فهمیده اینها این کارها را کردند. «دیدگاه ابن طاووس و محقق و فاضل مقداد و شهید درباره اصحاب اجماع» «و ردّ ابن طاوس [سیّد بن طاووس] رواية ابن بکیر [را، او هم عبدالله بن بکیر را که از اصحاب اجماع بوده رد کرده] و ضعّفه المحقّق و الفاضل المقداد و الشهيد [اینها هم او را رد کردند،] و طعنوا في رواياتٍ هو في سندها لأجله [روایاتی که ابن بکیر که جزء اصحاب در آن باشد را طعن زدند.] و يظهر من ابن طاوس نحو تردّدٍ في جميل بن درّاج [ابن طاوس در جمیل بن درّاج یک نحو تردّدی داشته] و الاختلاف في الأسدي و المرادي معروفٌ [اسدی را میگویند ثقه است، مرادی را میگویند ثقه نیست.] و لم يتعرّض النجاشي لمعروف بن خرّبوذ و لم يوثّقه الشيخ و العلّامة [اینکه اصحاب اجماع است، اصلاً معترّض او نشده، او هم او را توثیق نکرده] و قال الثّاني [که علّامه باشد] روى الكشّي فيه [یعنی در معروف] مدحاً و قدحاً و قال ابن داود و ثقته أصحّ [ابن داود گفته بگوییم ثقه است، اصح است، معلوم میشود اختلافی است.] و هو ظاهرٌ أو مشعرٌ بوجود الخلاف فيه و عن ابن داود في بُريد بن معاوية: مدحه الكشّي ثمّ ذمّه [گفته کشّی او را مدح کرده، بعد او را ذم کرده، بعد ابن داود گفته] و يقوى عندي أنّ ذمّه إنّما هو لإطباق العامّة على مدحه و الثناء عليه فساء ظنّ بعض أصحابنا به و هو ظاهرٌ في أنّ الذامّ غير منحصرٍ بالكشّي [میگوید: «عن ابن داود في بُريد بن معاوية مدحه الكشّي ثمّ ذمّه» ابن داود میگوید کشّی او را مدح کرده، بعد او را مذمّت کرده است. بعد خود ابن داود میفرماید: «و يقوى عندي أنّ ذمّه إنّما هو لإطباق العامّة على مدحه و الثناء عليه فساء ظنّ بعض أصحابنا به و هو ظاهرٌ في أنّ الذامّ غير منحصرٍ بالكشّي» میگوید «بعض أصحابنا» اوّل فقط کشّی را گفت، بعد میگوید از آن برمیآید که غیر از آن هم بوده.] هذا حال أصحاب الإجماع و قد تقدّم حال جملةٍ من رجالهم و مشايخهم و عليك بالفحص في حال سائرهم حتّى يتضح لك حال إجماع الكشّي و الشيخ [ظاهراً دیگر کسی نمانده که با فحص بتوانیم او را پیدا کنیم،] هذا شطرٌ من الكلام».[7] راجع به سیّد بحر العلوم میگوید برای عصیر عنبی به آن تمسّک کرده است. «دیدگاه استاد درباره وثاقت یا عدم وثاقت اصحاب اجماع» خود این اجماع، اگر بر توثیق این مشایخ باشد، معتبر است، برای اینکه اجماع آنها کمتر از توثیق نجاشی و شیخ نیست، عدّه زیادی گفتند این 18 نفر ثقه هستند، کما اینکه اگر این اجماع مربوط به معنای دوم؛ یعنی اینها ادّعا میکنند که در هر خبری قرینه بوده است، این هم باز معتبر است، یک وقت دو نفر میگویند در فلان خبر، یک قرینه بوده، یک وقت عدّه زیادی میگویند در فلان خبر قرینه بوده و قرینه آن را هم آن بزرگانی که نقل کردند، اصحاب اجماع به آن توجّه داشتند، باز این هم اخبار است، اخبار عدّه کثیر است و باز اخبار عدّه کثیر حجّت است و عقلاء به آن هم اعتماد میکنند. کما اینکه اگر معنای سوم هم مراد باشد، یعنی این عدّه میگویند اینها ثقه هستند. و لا یروون و لا یرسلون و لا یرفعون و لا یقطعون الّا از ثقه، این هم دلیل میشود بر اینکه همه آنها ثقه هستند، چون توثیق این عصابه کمتر از توثیق نجاشی و شیخ نیست. پس این اجماع، علی أیّ حالٍ فی نفسه حجّت است، لکن با فرض اینکه اجماع به معنای دوم مستحیل است، دیگر عقلاء بنا ندارند به آن اعتنا کنند، علم به خلاف آن وجود دارد، بگوییم عصابه تمام روایتهای این 18 نفر را دیدهاند و دیدهاند تمام روایاتی که اینها نقل میکنند که محمّد بن مسلم 46 هزار روایت نقل کرده، زراره که بیشتر دارد. و دیدهاند در کنار هر یک روایتی هم یک قرینه بوده، اینها روایت بیقرینه معتبره نقل نکردند. این محال عادی است، مخصوصاً نسبت به ارسالهای آنها، ارسالهای آنها که اصلاً دیگر معلوم نیست، بگوییم چرا، آن خبر را دیدند، این با فرض استحاله و برهان عادی بر خلاف آن حجّت نیست، معنای سوم هم همین است، معنای سوم هم مضافاً به اینکه ممکن است بگوییم در شرایط آن روز محال است، علم بر خلاف داریم، تا علم به خلاف اماره نباشد، حجت است، وقتی علم به خلاف اماره بود، دیگر حجّت نیست، اگر شما بگویید اینها قلیل بودند، عدّه کمی بودند در این مشایخ، به عدّه کم اعتنا نمیشود. جواب آن چیست؟ اگر شما بگویید در مشایخ اینها آنهایی که وضّاع و کذّاب بودند کم بودند، جواب آن این است که اینها کثیر بودند، نه اینکه کم بودند، بنابراین، نهایتاً این است که خود اصحاب اجماع ثقه هستند، این ادّعای کشّی دلالت میکند بر اینکه اینها ثقه هستند، برای اینکه تصدیق و تصحیح، معنای وثاقت است، یعنی اینها درست میگویند، حرفهای اینها درست است و وقتی عدّه زیادی بگویند اینها ثقه هستند، این عند العقلاء برای حجّیت خبر حجّت است، وقتی نجاشی و شیخ بگویند کافی است، ابن غضائری بگوید کافی است، بطریق اولی اگر همه عصابه گفتند اینها آدمهای درستی هستند، اینها آدمهای راستگویی هستند، کافی است، مضافاً به اینکه مدح هم شدهاند، مدح زیادی که قریب به وثاقت است. پس عبارت کشّی حجّت بر وثاقت این افراد است، امّا حجّت بر اینکه ما بعدیها ثقه هستند یا مطلقا خبرهای بعدیها نگاه نکنید، چنین چیزی نیست. سه احتمال بود: یکی اینکه خود اینها ثقه هستند، یکی اینکه هر خبری که اینها نقل کردند در آن قرینه بوده، سوم اینکه اینها هر خبری نقل کردند، عصابه میگوید مشایخ آنها «لا یروون و لا یرسلون إلّا عن ثقةٍ» بودند. فرق دومی با سومی از کجا ظاهر میشود؟ چه بگوییم اخبار اینها را عصابه گفتهاند و قرینه بر حجّیت در آن بوده میشود حجّت، دیگر بعد را نگاه نکنید. چه بگوییم عصابه میگوید مشایخ اینها همه ثقه بودند، یعنی اخبار آنها میشود حجّت، بعد آن را نگاه نکنید. فرق آن در آنجا است که اگر معنای سوم را قبول کردیم، اگر اینها در جای دیگر هم واقع شده بود، دلیل بر توثیق آن است. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» -------------------------------------------------------------------------------- [1]. المعتبر 1: 165. [2]. کتاب الطهارة 3: 349. [3]. مصباح المتهجد، 848. [4]. مصباح المتهجد، 848. [5]. اسراء (17): 15. [6]. نساء (4): 145. [7]. کتاب الطهارة 3: 348 تا 350.
|