عدم صحت بيع اراضی مفتوحة عنوة از ديدگاه شيخ انصاری (قدس سره)
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 956 تاریخ: 1389/12/14 بسم الله الرحمن الرحيم شیخ فرمودند که احتراز شده با اعتبار ملکیت از بیع اراضی مفتوحۀ عنوۀ که آنها بیعش صحیح نیست، یعنی اراضیای که با قهر و غلبه به دست مسلمین افتاده با قهر و غلبه، فإنها للمسلمین یصرف فی مصالحهم، آنها برای مسلمین است به معنای این که صرف میشود در مصالح آنها و فرمودند این ملکیت مثل خمس نیست، مثل وقف هم نیست که فک ملک باشد. این یک نحو خاصی است. بنابراین، بیعش صحیح نیست. بعد فرمودند حال که بحث به مسئله اراضی مفتوح عنوۀ رسید، بحث را در تمام اقساط اراضی قرار میدهیم. فلنبحث از همه اقسام اراضی، چه مفتوحۀ عنوۀ و چه غیر آن. مباحثی را شیخ در اینجا متعرض شده که بعضی مربوط به کتاب احیاءالموات است و بعضی از آنها مربوط به بیع است و بعضیها هم مربوط به جهاد، از حیث باب غنائم است. «اقسام اراضی از نظر شيخ انصاری» میفرماید: اراضی علی اقسام اربعۀ، چون این اراضی، یا مواتند و یا عامره، یعنی محیات، در هر یک از این دو یا بالاصالۀ است یا بالعرض است، فهذه اقسام اربعۀ و ظاهر، بلکه قطعاً اینطور است که حصر عقلی است یا مواتند و یا محیات، فرض سومی ندارد یا عامر یا مواتشان بالاصالۀ است یا بالعرض، عامره بودنشان هم یا بالاصالۀ است یا بالعرض، دیگر فرض پنجمی وجود ندارد. اما قسم اول: یعنی آنهایی که موات بالاصالۀاند، یعنی برای هر جهتی، اثری از احیا دیده نمیشود. یا برای اینکه آنجا زمین شورهزاری بوده یا برای اینکه قابل کشت و زرع نبوده، به هر جهت آثاری از عمارت در آن دیده نمیشود. این ارض، ارض موات بالاصالۀ است. ایشان میفرماید اراضی موات بالاصالۀ برای امام است، بلا اشکال و لا خلاف، بل کان ان یدعی علیه الاجماع و اجماعات منقوله هم در آن زیاد است و خوب بود ایشان ادعای اجماع محصل هم میفرمودند، کما اینکه بعضیها، از جمله ظاهراً صاحب جواهر است که به علاوه بر اجماعات منقوله، اجماعات محصل را هم ادعا کردهاند. شیخ میفرماید «لا خلاف و لا اشکال منا فی ان مراتب الاصالۀ للامام (علیه السلام) و یدل علیه اخبار مستفیضۀ». بعد دو روایت نبوی نقل میکند بر این که موات برای امام است، ولی میتواند به افراد بدهد، آن دو نبوی را هم حمل بر همان اراضی موات میکند. ثمرهاش در اینجا ظاهر میشود که اگر حکمی از باب حاکمیت باشد، حاکم بعدی میتواند آن را لغو کند، اما اگر حکمی از باب شرعی باشد، دیگر حق لغو ندارد، کما اینکه در باب قضا و فتوی فرقش این است که فتوی قابل نقض نیست و نمیشود شما فتوای کسی را نقض کنید، آن فتوی برای خودش حجت است، برای مقلدینش هم حجت است، نقض در آنجا معنا ندارد، نمیتواند یک مجتهدی فتوای مجتهد دیگر را نقضش کند و حکم کند کأن لم یکن، اما در باب حکم، میشود حکم حاکم را نقض کرد. حاکم دومی میآید و میبیند حکم اولی نادرست بوده، آن حکم را نقض میکند، محکوم علیه شکایت میکند به قاضی که این حاکم اول نعوذ باللّه رشوه گرفته است یا حاکم اول فرضاً موازین قضا را رعایت نکرده، میتواند حکم دوم را نقض کند، مواردی است که حاکم دوم نقضش میکند. همان فرقی که بین فتوی و حکم در نقض است، در اینجا هم هست، اگر «من احیي ارضاً میتۀ فهی له» را حکمی از باب حاکمیت پیغمبر و امام (سلام اللّه علیهما) دانستید، قابل نقض برای حکام بعدی هست، ولی اگر حکم شرعی دانستیم، قابل نقض نیست و باز در همین بحث احیاء «من احیي ارضاً میتة فهی له»[1] هر محیی را شامل میشود؟ مسلم باشد یا غیر مسلم، مسلم باشد و یا کافر، همه اینها را شامل میشود. «من احیي ارضاً میتۀ فهی له» یا اینکه فقط اختصاص به شیعیان دارد و بس، یا فوقش از شیعیان هم تجاوز کنید و بگویید مسلمین، ولی غیر مسلمین را شامل نمیشود. این هم یک بحث است. بحث دیگری که هست، نسبت به کل انفال است که آیا این که )یسألونک عن الانفال قل الانفال للّه و الرسول(.[2] این انفال برای آنها هست یعنی چه؟ یعنی ملک آنهاست، نظیر ملک اعیان، نظیر این که پیغمبر مالک پیراهن و عبای خودش بوده، مالک انفال هم آنطوری است؟ یا اینکه ملکیت آنها برای انفال، ملک الامر است، چگونه است این لامی که در باب انفال است، چگونه لامی است؟ للّه و للرسول چه نحو ملکیت و اختصاصی برای خدا و پیغمبرش است؟ «اشکال استاد به شيخ انصاری» اما بحث اول: این که شیخ میفرماید روایات داله بر این که اراضی میتۀ للامام است، این روایات مستفیضه است، این تمام نیست، البته روایات برای این که انفال للامام است، تمام است یا اینکه ممکن است داشته باشیم که ارض میته هم جزو انفال است، اما اینکه روایت داشته باشیم که اراضی میتۀ للامام است، این مستفیضه است، این تمام نیست ؛ برای اینکه روایاتی که در اواخر جلد خمس از وسائل باب یک از ابواب الانفال آمده، عناوین مختلف در آن هست. بعضیهای آن دارد الارض الخربۀ للامام، بعضیهای آن هم دارد: «الموات کلها للامام»، که این حدیث «الموات کلها للامام» یکی یا دو تا بیشتر نیست، به استفاضه نمیرسد و من المعلوم که آن روایاتی که میگوید: «الارض الخربۀ للامام»، میگوید زمین خراب برای امام است، زمین خراب، یعنی زمین مسبوق به عمارت، اصلا موات را شامل نمیشود. آن روایاتی که میگوید: «الارض التی لا رب لها» یا «باد اهلها» برای امام، آن روایات هم میگوید زمینی که صاحب ندارد، برای امام است، از حیث عدم صاحب برای امام است، البته بعضی از آنها هم دارد «الارض المیتۀ التی لا رب لها»، ولی آن میته از باب غلبه است، معیار در آنجا این است که صاحب نداشته باشد، مثل «ارث من لا وارث له» که از امام است. اراضیای که «لا رب لها» برای امام است، چه میخواهد آباد باشد، چهمیخواهد غیر آباد باشد، فرقی نمیکند، اینها هم ناظر به حیث مواتش نیست، فقط یک روایت ناظر حیث موات است که میگوید: «الموات کلها للامام»، در این روایاتی که در باب اول از انفال آمده. میفرماید: قال: «الانفال ما لم یوجف بخیل غلیه بخیل و لا رکاب او قوم صالحوا او قوم أعطوا بأیدیهم و کل ارض خربة».[3] این هم ندارد که للامام، انفال است که انفال برای امام است. یکی این است که ارض خربه در آن آمده است. باز در حدیث هشت همین باب، ارض خربه آمده است. موثقهی سماعۀ بن مهران قال: سألته عن الانفال؟ فقال: «کل ارض خربة او شئ یکون للملوک». [4]در حدیث ده دارد: عن محمد بن مسلم عن ابی عبداللّه (علیه السلام) انه سمعه یقول: « ان الانفال ما کان من ارض لم یکن فیها هراقة دم او قوم صولحوا و أعطوا بأیدیهم و ما کان من ارض خربة»[5] اینها را به عنوان انفال ذکر میکند، نه به عنوان این که برای امام است، ولو فی الحقیقۀ بعد میگوید مال امام است. باز در روایت مسلم دارد: صحیحه محمد بن مسلم، عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: سمعته یقول: «الفئ و الأنفال ما کان من أرض لم یکن فیها هراقة الدماء و قوم صولحوا و أعطوا بأیدیهم و ما کان من أرض خربة او بطون أودیة»[6] اینها جزو انفال است. این هم ارض خربه را گفته است جزو انفال است. باز در حدیث دیگر دارد، مرسله محمد بن مسلم قال: سمعت ابا جعفر (علیه السلام) یقول: «الانفال هو النفل و فی صورة الأنفال جدع الأنف [ قال: و سألته عن الانفال؟ فقال: ] کل أرض خربة».[7] در این روایت هم به عنوان انفال آمده است، اینها ارض خربه را انفال قرار داده است. بعضی از روایات دارد «الارض التی لا رب لها للامام»، حدیث چهار همین باب انفال را میگوید: «...والاأنفال کل أرض خربة باد أهلها و کل أرض لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب ولکن صولحوا صلحا و أعطوا بأیدیهم علی غیر قتال و له رؤوس الجبال و بطون الأودیة و الآجام و کل أرض میتة لا رب لها».[8] در این حدیث هم ارض میتهای که لا رب لها للامام، هر دو قیدش آمده است. اما حدیث بیست: «... و کل ارض لا رب لها...»،[9] اینها جزو معادن است. حدیث بیست و هشت هم مثل این است: قال «لنا الأنفال [ قلت: و ما الأنفال؟ قال: ] المعادن و الأجام و کل أرض لا رب لها و کل أرض باد أهلها فهو لنا»[10] کل ارض لا رب لها هم بحث از میته بالعرض یا معموره است. بعضی از آنها هم و الارض المیتة دارد، مثل حدیث چهار که «أرض میتة لا رب لها»، این هم دارد که جزو انفال است. بعضیها هم دارد «الموات کلها»، مثل حدیث هفده همین باب که موات دارد، همین یک روایت است: «والموات کلها هی له» آنجا دارد «و ما کان من فتح لم یقاتل علیه و لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب الا ان اصحابنا یأتونه... [تا] و بطون الأودیة و رؤوس الجبال و الموات کلها هی له و هو قوله تعالی: یسئلونک عن الأنفال».[11] فقط همین روایت است که میگوید موات، همهاش جزو انفال است، ولی عناوینی که در آن روایات بود، این عناوین شامل موات نمیشود اطلاقش شامل موات نمیشود، ولی «خربه» معلوم است که باید مسبوق به عمارت باشد، ارضی که لا رب لها، این هم میخواهد بگوید مالک ندارد، نداشتن مالک، یعنی میشده است مالک داشته باشد، مالک نداشته است، اصلاً برای موات بالاصالة، مالکیت عقلایی نبوده است، موات بالاصالة، نه مالک و نه بلا مالک است، فقط همان یک روایت است که دارد ارض اموات و با یک روایت استفاضه درست نمیشود. اما دو روایتی که شیخ نقل کرده است، دو نبوی که آنجا دارد از آن من است، من برای شما قرار دادم، آنها هم نبوی عامی است، البته صحیحه کابلی را که شیخ بعد از این نقلش کرده است که آنجا دارد اراضی موات را احیا کنید و بعد مالیاتش را بپردازید، آن هم موات را دارد، منتها مشکل آن این است که ندارد موات از آن امام است. دارد موات را احیا کنید، بعد خراج بپردازید، در حالی که اراضی موات خراج ندارد، اراضی موات برای محیی است. اللهم الا اینکه حمل بشود بر زمان حضور، بگوییم در زمان حضور اینطور بوده است، ولی در زمان غیبت، اینگونه نیست. به هر حال، این روایت هم از این جهت معمول بها نیست. بنابراین، روایت مستفیضه نداریم، ولی مسئله، بلا اشکال است که موتان ارض برای امام است، اجماع است. اضف الی الاجماع، دأب و دیدن عقلاء بر این است در تمام ملل و همه جمعیتهایی که یک نظامی و یک نظمی دارند و یک قانون مالکیت و قوانین مدنی دارند، بیابانها را ملک کسی نمیدانند، بیابانها از آن حکومت است. کسانی که حاکمند و مملکتی را اداره میکنند، عقلاء برای آنها قرار دادهاند، بنا بر این نبوده است که برای آنها باشد که آنها هر کاری میتوانند با آن بکنند، برای آنهاست. از اینجا حکم یک بحث دیگر روشن میشود و آن این است که در اراضی مفتوحة عنوة که للمسلمین است یا در اراضیای که آمده است و خود اهالی بیرون رفتهاند آنجا را رها کردهاند و رفتهاند بعد از آنکه به آنها حمله شده، یا نه یک اراضیای است که با مسلمین صلح کردهاند، در قسم دوم، حکم روشن است، چون للامام است. للامام که شد، هم محیاتش را شامل میشود. اما در اراضی مفتوحة عنوة که للمسلمین است، آیا اعم از اموات و محیات است یا فقط محیاتش را شامل میشود، یا اگر نسبت به اراضی با مسلمین صلح کردهاند و راجع به موات چیزی نگفتهاند و گفتهاند ما این اراضی را به شما به قرار داد میبندیم و برای شما بشود، مصالحه کردهاند با مسلمین، صولحوا علیه، آیا اراضی موات را هم شامل میشود یا نه؟ از آنچه که ما عرض کردیم، اصلاً شامل اراضی موات نمیشود، چون اراضی موات در اختیار افراد نیست. پس قد ظهر مما ذکرنا که ملک افراد نیست، از نظر دأب و دیدن عقلاء و بین جمیع اهل ملل که اینگونه اراضی مشمول اراضی مفتوحة عنوة نیست، مشمول اراضی صلح هم نیست، حتی با شرط هم نمیتواند، مگر آنکه حاکمشان شرط کند آن کسی که قدرت را در اختیار دارد میتواند. از اینجا روشن شد عدم تمامیة ما فی الجواهر، در کتاب الجهاد، که ایشان میفرماید بین این روایاتی که میگوید اراضی مفتوحة عنوة للمسلمین، با روایاتی که میگوید اراضی موات للامام است، عموم و خصوص من وجه است، اراضی مفتوحة عنوة للمسلمین، چه محیات و چه ممات بالاصالة، اراضی ممات للامام، چه جزو مفتوحة عنوة باشد، چه جزو آن نباشد. اینها تعارضشان من وجه است، اراضی مفتوحة للامام است، نسبت به محیات، مورد افتراقش است، ادله اراضی موات شاملش نمیشود، ادلهای که میگوید اراضی موات من الانفال است، آن هم شامل مواتی را که جزو مفتوح عنوة بوده نمیشود، مواتهای غیر آن مورد افتراقشان است. تعارضشان در موات است، ایشان میفرماید در اراضی مفتوحة عنوة، ولو عامین من وجهند، ولی ترجیح با روایات مفتوحة عنوة است، اراضی مفتوحة عنوة را تخصیص میزنیم، میگوییم الاراضی المفتوحة عنوة للمسلمین الا مواتش، این مورد تعارض را جزو آن ادله اراضی الموات للامام میبریم، میگوید آن اظهر است، به آن تخصیص میزنیم. این فرمایش ایشان هم تمام نیست. اصلاً عامین من وجه نیست، اراضی موات اصلاً شامل مفتوحة عنوة نمیشود، مفتوح عنوة هم شامل اراضی موات نمیشود، اراضی مفتوحة عنوة للمسلمین، یعنی آنکه از آن خودشان بوده است، الآن از آن مسلمین است. اراضی موات بالاصالة اصلاً از آنها نبوده تا الآن از آن مسلمین باشد. اینکه ایشان اول، عامین من وجهش میکند، بعد میگوید اراضی موات للامام، اظهر است، نه این یک زحمتی است، تکلفی است. اصل این است، قاعده این است. اراضی مفتوحة عنوة للمسلمین، یعنی آنکه برای آنها بوده است، ولی اراضی موات بالاصالة من اول الامر برای آنها نبوده. والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته -------------------------------------------------------------------------------- [1]. عوالی اللئالی 3: 480. [2]. انفال (8): 1. [3]. وسائل الشیعة 9: 523، کتاب الخمس، ابواب الانفال، باب 1، حدیث 1. [4]. وسائل الشیعة 9، 526، کتاب الخمس، ابواب الانفال، باب 1، حدیث 8. [5]. وسائل الشیعۀ 9: 527، کتاب الخمس، ابواب الانفال، باب 1، حدیث 10. [6]. وسائل الشیعۀ 9: 527، کتاب الخمس، ابواب الانفال، باب 1، حدیث 12. [7]. وسائل الشیعۀ 9: 532، کتاب الخمس، ابواب الانفال، باب 1، حدیث 22. [8]. وسائل الشیعۀ 9: 524، کتاب الخمس، ابواب الانفال، باب 1، حدیث 4. [9]. وسائل الشیعۀ 9: 532، کتاب الخمس، ابواب الانفال، باب 1، حدیث 20. [10]. وسائل الشیعۀ 9: 533، کتاب الخمس، ابواب الانفال، باب 1، حدیث 28. [11]. وسائل الشیعۀ 9: 529، کتاب الخمس، ابواب الانفال، باب 1، حدیث 17.
|