تنجيم
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 121 تاریخ: 1381/7/22 بسم الله الرحمن الرحيم يكى ديگر از محرمات كه در اينجا ذكر شده است و شيخ متعرض او شده تنجيم است. و از غير واحدى از اصحاب نقل حرمت تنجيم شده است. در باب تنجيم دو سه تا جهت مورد بحث بايد قرار بگيرد. يك بحث، بحث اعتقادى است در رابطه با مسائلى كه در رابطه با تنجيم مطرح شده است. در بحث اعتقادى بايد گفت اعتقاد موحد و الهيون بر اين است كه مؤثر اصلى ذات بارى تعالى است. و تأثير مؤثرها و اسباب در مسبّبات هم باز از طرف ذات بارى تعالى است. او خالق اولين موجود است و اولين سبب و اولين جزء و او هم خالق تأثير و تسبيب هر سببى در مسببش است. پس هم خالق است به معنا اينكه خالق اوّل و پديد آورنده آن اولين منشأء پيدايش جهان او است؛ تأثير هر سببى هم در مسبب اوست، يا مسبب الاسباب. پس به يك معنا روزى دهنده و رازق خداوند است و به يك معنا ميشود گفت نه ديگرانند علل و عوامل طبيعى است. رازق خداوند است به اين معنا كه تأثير علل و عوامل در پيدايش مواد غذايى، و يا در پيدايش غذاهاى معنوى حالا چه غذاى مادى و چه غذاى روحى، تأثير در پيدايش از آن ذات بارى تعالى است. اوست كـه در عناصر، در آب و خاك تأثير قرار داده كه درختى به وجود بيايد و از آن درخت سيب و گلابى پديد بيايد. رازق اوست به معناى اينكه مؤثر در تأثير اسباب و علل اوست، خالق هم اوست يعنى او اولين سر منشأء را پديد آورده است. و به يك معنا هم كسى بگويد كه نه، من از گندم روزى ميخورم، من از دست كشاورز نان ميخورم، از دست دهقان و زارع نان ميخورم، يعنى اينها علل بعديه هستند. اعتقاد اين طورى صحيح است و اصل اعتقاد هم بر اين است! اصلا موحد عقيده اش اين است. كما اينكه باز در باب اعتقاد، معلول بى علت نيست؛ هيچ ممكنى در عالم بدون علّت نميشود به وجود بيايد، هر ممكنى بخواهد طرف وجودش را پيدا كند احتياج به علّت دارد. حسب برهان عقلى و الاّ واجب است اگر ممكن در پيدايشش احتياج به علّت نداشته باشد ميشود واجب. پس ممكن در پيدايش احتياج به علت دارد بتاً، قطعاً، بالضرورة احتياج به علت دارد. اين علتها هم در جهان با اراده خدا در عليتشان و در منشأء علتشان وجود دارد. سر منشأء علل را ذات بارى آفريده، تأثير هر علتى در هر معلولى را هم ذات بارى آفريده است، اصلا معلول بلا علّة محال است. كما اينكه تأثير علت هم بدون اينكه ذات بارى در آن اين تأثير را قرار داده شده باشد حسب به عقيده موحد محال است؛ همه معلولها علت دارد. لكن سر منشأء علّت و تأثير علّت به يد اللّه تعالى است. من دون فرق بين اين كه ما علت را و تأثير را بدانيم يا ندانيم؛ ما چه علل ممكنات را بدانيم و چه علل ممكنات را ندانيم به هر حال علتى دارد و آفريده شده است. علت هم مناسب با خود معلول است، مادى علت مادى دارد، معنوى علت معنوى دارد، مجرد علت مجرد دارد، جسم علت جسم دارد؛ چه ما علت را بدانيم و چه ما علت را ندانيم. ما كبريت ميزنيم، ميسوزد پارچه و پنبه، خوب اينجا يك كار دست ماست كبريت دست ماست، آتش زدن كبريت هم با ماست، امّا تأثير كبريت در سوزاندن آن ديگر با ما نيست، كما اينكه آفرينش منشأء كبريت هم دست ما نبوده، او منشائش را آورده، سير تكاملى تا به اينجا رسيده است. اينجـا باز آدم موحـد ميگويد سـوزاندن كبريت به يداللّه تعالى درست است؛ بگويد من آتش زدم من سوزاندم، كبريت سوزاند آن هم درست است. بگوييد پدر و مادر بچه را به وجود آوردهاند درست است، بگوييد خدا به وجود آورده است درست است. )يهب لمن يشاء إناثاً و يهب لمن يشاء الذكور([1] و كسى را كه خواست عقيم قرار ميدهد، اين نه اينكه يهب لمن يشاء ما چون علل و عوامل ذكوريت را نميفهميم بگوييم نه اينجا ديگر همينطورى غير مستقيم ميآيد خدا ميآيد از آن بالا دست مياندازد و مذكر ميآفريند؛ دست مياندازد مؤنث ميآفريند. نه! اينجا هم باز علل و عوامل دارد منتها ما علل و عواملش را نميدانيم. و لذا وقتى دانشمندان علل و عوامل را پيدا ميكنند و در چين جمعيّت پسران بيش از جمعيت دختران ميشود براى اينكه علاقه به پسر داشتن و مسأله ازدواج آنجا مشكل ميشود يك كسى نگويد كه اينها كافر شدهاند! چطور اينها با علم و پيشرفت پسرها را بيشتر كردند، اينها كافر شدهاند؛ نه! هيچ كافر نشدند. اگر ما يك روزى رسيديم به اين كه همگون سازى را بشر به آن رسيد يعنى همانطورى كه يك شاخه درختى را ميگيريم بعد يك درخت ميشود، بيايند از خود يك انسانى سلولى بگيرند و بعد يك انسانى بشود مثل آن همگون ساز. اين كفر نيست! اگر يك كسى اين كار را بكند نه كارش كفر است نه عقيده او كفر است، براى اينكه جهان جهان معلول و علّت است. با برهان عقلى است، قطعى است، بتى است، ضرورى است، معلول بيعلّت نميشود و جهان هم بر حسب سلسله علل و معاليل ميچرخد، نه اينكه آنجا كه ما ميدانيم بگوييم علّت دارد، آنجا كه نميدانيم بگوييم خدا بى علّت آفريده است، همينطورى خدا دست انداخته و بى علّت انداخته است، يعنى جهان ممكنات با همديگر فرق دارد )و لن تجد لسنة اللّه تبديلا و لن تجد لسنة اللّه تحويلا([2]، هردويش آمده است؛ جهان جهان علل و معلول است. فقط و فقط چيزى كه هست اين است كه ما همه علل و عوامل عالم را نميدانيم )و ما اوتيتم من العلم الا قليلا([3] اگر بشر ميلياردها مسأله علمى در ميلياردها مسائل ژنتيكى بلد بشود باز هم قرآن ميگويد ما اوتيتم من العلم الا قليلا؛ يعنى اين عالم، جهانِ اسرار و رموز است، هرچه بيشتر اسرار را بفهميم به جهل خودمان بيشتر پى ميبريم. مثال روشن برايتان بزنم، شما هرچه بيشتر فقه مطالعه كنيد و حرفهاى فقها را ببينيد، بنده خودم را ميگويم، بيشتر ميفهمم من كم چيز بلد هستم. وقتى آدم ميبيند كه در يك مسأله معاطات چهارده تا دليل ميآورد براى اينكه معاطات اصلا مفيد ملكيت نيست و اباحه نيست. يكى ديگر ميآيد اين چهارده تا دليل را رد ميكند، يكى ميآيد ميگويد معاطات فاسداست من رأس، يكى ميآيد ميگويد معاطات لازم كالبيع بالصيغة، در معاطات چند تا قول است؟ اين كار رائج. اين امر غير عبادى رائج چند تا قول دارند فقها؟ شش تا قول را ظاهراً مكاسب نقل كرده است، يك قول هم مفتاح الكرامة نقل ميكند، هفت تا قول. نترسيد از اينكه علل و عوامل عالم را بلد نيستيم، بگوييم مگر ميشود اينطور؟! نه كار خداست. آنجا كه بلد نيستيم كار خداست، آنجا كه بلديم كار خودمان است. خدا بيواسطه بنا ندارد كارى را بكند، جهان جهان ماده و طبيعت است، جهان ماده و طبيعت مجرد نميتواند بيايد خودش بيايد آنجا يك كارى را بكند. بله، ما اين اسرار و رموز را نميدانيم، بشر با پيشرفت علمش هِى مييابد. من حالا گاهى كه اين رسانه هاى داخلى و خارجى ميگويند در ذهنم يادداشت ميكنم بعد يادم ميرود كه چه غرائب و عجائبى در اين عالم دارد بشر به آن ميرسد دارد دنبال او را ميگيرد و ميرسد به آن. پس همه جهان جهان علل و معلول است و تأثير. به قول فيلسوف بزرگ و مفسّر عاليقدر و افتخار شيعه در تفسير و فلسفه در اين قرنها، تفسير و فلسفه نه در عرفان، چون در عرفان بعضى از بزرگان عرفان كه الآن هم هستند و از رده هاى بالاى عرفان هستند در خراسان، آنها مدعى هستند كه امام عرفانش بهتر است از آن كسي كه من ميخواهم بگويم. علاّمه طباطبايى(قدس سره) كه مفخر جهان اسلام و تشيع است در فلسفه و در تفسير، او ميگويد كه هنوز موحدين خيال ميكنند هرچه علتش را نفهميدند بگويند خدا كرده است، بعد كه علت يافت ميشود ميمانند كه حالا چه كار كنيم؟ حالا بگوييم خدا كرده يا خدا ديگر حالا كارش را تعطيل كرده است؟ بعد مثال ميزند يك مثالى كه رائج بود. من يادم است ما آن وقتها كه آمده بوديم اصفهان اين حرف بود، آن وقتها اين علوم مادى منتشر شده بود و بچه هايى كه دبيرستانها ميرفتند اين مسأله را ميخواندند كه آب تبخير ميشود، باران از تبخير آب به وجود ميآيد ابرها از اين تبخير آب است، همان وقتها بعضيها ميگفتند اينها كه اين حرفها را ميزنند كفريات دارند ميگويند. نخير! باران را خدا ميفرستد، براى اينكه خداوند )يرسل السماء عليكم مدراراً([4]، اين چه حرفى است كه باران تبخير ميشود؟ علاّمه طباطبايى روى همين انگشت ميگذارد، من يادم نيست در كدام يك از مجلداتش است. ميگويد اين چه حرفى است كه باران را كه سببش را نميدانيم بگوييم خدا، آتش زدن را كه سببش ميدانيم بگوييم غير خدا؟ اين غلط است. جهان، جهان علل و معلول است، جهان، جهان تأثير علت در معلول است منتها ما همه علل را نميدانيم تا آخر هم نميدانيم؛ حتى علامه طباطبايى(قدس سره) ميفرمايد در بحث معجزه هم باز باب علّت و معلول است، اينطور نيست كه باب معجزه يك باب هردمبيلى باشد. اگر سنگ ريزه در دست رسول اللّه (ص) تسبيح ميگويد اينطور نيست كه خدا يكدفعه اراده كرده بى علت اين تسبيح بگويد. اگر عصا به صورت افعى در ميآيد در دست موسى، يكدفعه خدا اراده كرده است، ميگويد آنجا هم باب علت و معلول است؛ چون نميشود مجرد بدون واسطه علل طبيعى در عالم ماده دخالت كند. ذات واجب الوجود لايتناهى، قدرت غير متناهى، علم غير متناهى اين به قدرى پايين بيايد بشود كار يك دهقان را بكند، اصلا محال است. ميفرمـايد آنجا هم بـاب علل است و معلولـها، منتها يكى از دو امر است. يا اينكه آنجا علتها را تندترش ميكند يعنى اين چوبى كه بنا بود با گذشت هزار سال خاك بشود بعد بشود گلابى و سيب و مواد غذايى، بعد خاك بشود يك مار بخورد يك حيوانى بخورد و مار بشود و چنين و چنان بشود خوب اين چوب ممكن بود كه روى جريان عادى مار بشود، حالا ميآيد تندترش ميكند اين علل و عوامل را آنجا تندتر ميكند، ميگويد يا تندتر ميكند كه در فاصلهاى كوتاه كار هزار سال را يك دقيقه اى انجام ميدهد كمتر از يك دقيقه. و يـا اينكه علل و عـوامل ديگرى هست در جهـان خلـقت كـه مـا از آنها سر در نميآوريـم، ما اگر بخواهيم چوب را مار كنيم و افعى، مياندازيم خاك ميشود و... بعد با فرمول خودش ميشود مار. خدا ممكن است يك فرمول ديگرى داشته باشد كه آن را ما بلد نيستيم، به هر حال در باب معجزات هم باب باب علل و معلول است. عرض كردم سرّش اين است كه معلول بى علّت محال است؛ ممكن بدون علت وجودى ميشود واجب. بگوييم خود ذات واجب دخالت ميكند اين هم محال است، چطور مجرد و ذات لايتناهى ميآيد مستقيم دخالت ميكند در عالم ماده و طبيعت؟ محال است، غير معقول است؛ قرآن هم ميگويد اينطور نيست قرآن هم ميگويد )لن تجد لسنة اللّه تبديلا و لن تجد لسنة اللّه تحويلاً([5]. چه ما بفهميم علل و عوامل را و چه نفهميم. حتى در باب معجزه هم باز علل و عوامل است. با عبارت ديگر برايتان عرض كنم چون فكر نميكنم هيچ وقتى بشود كه من اين مطالب را كه اينطور خودم ميفهمم براى شما عرض كنم چون منبر كه حالا ديگر نميرويم و حالا جايى هم نيست كه حرفهايمان را بزنيم با عبارت ديگرى برايتان عرض كنم. تمام جهان خلقت جهان قضا و قدر است، جهان جهان اندازهگيرى است. و )ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم([6]، اصلا جهان جهان حساب و اندازهگيرى است. و بعد از اندازهگيرى اگر اندازهگيرى مطابق در بيايد با آنى را كه به حسب واقع خدا آفريده است قضا هم دنبالش ميآيد. امّا اگر مطابق با او در نيايد ميشود يك قدر ديگر و يك قضاى ديگر. هر قدرى يك قضا دارد، هر اندازهگيرى يك قضا دارد، اندازهگيرى فلان دارو اين است كه اين مريضى را خوبش ميكند اين قدرش، قضا هم اين است كه اين مريضى خوب بشود. امّا گاهى ممكن است نه، اين جا يا جهل باشد به قدر در دارو اندازهگيرى درست نشده، يا اين كه اراده خدا تعلق گرفته اينجا اين اندازهگيرى اثر نكند، فلذا يا اندازهاش را كم ميكند تا اثر نكند خوب نشود. يا اگر يك داروى اشتباهى را هم بخواهد خوب بشود اندازه اش را بيشتر ميكند امّا ما كه بلد نيستيم، اگر بنا بود ما بلد بوديم ما هم ميشديم خدا! در دعا هم باب قضا و قدر است، صدقه هم باب قضا و قدر است، كارهاى خوب باب قضا و قدر است. شما صدقه ميدهيد هفتاد بلا را دفع ميكند، اينطور نيست كه هفتاد بلا را دفع ميكند يعنى خدا از آن بالا ميآيد اينجا ميشود پرستار يا ميشود يك دكتر قبل از آنى كه دارو بدهد مريض را خوبش ميكند، اين كه نيست! يك علل و عوامل ديگرى هست كه ما نميدانيم يعنى قدرهايى كه ما نميدانيم. آن قدرها را به كار مياندازد بعد كه به كار انداخت قضا هم دنبالش ميآيد، صدقه تدفع سبعين بلية. صله رحم طول عمر ميآورد، اين را ممكن است ما جهتش را بفهميم، در باب صله رحم صله رحم طول عمر ميآورد اين را ممكن است ما جهتش را بفهميم، بگوييم بله آدمى كه صله رحم ميكند اعصابش كمتر خسته ميشود، عصبانى نميشود، عصبانى كه نشد همه اش باهم خوش و بش ميكنند، مسأله روح است در مسأله بدن اثر ميگذارد، عمرش طولانى ميشود. ممكن هم هست كه نفهميم امّا باز عمرش طولانى ميشود، براى اين كه خدا يك قدر ديگرى دارد و يك قضاى ديگر. تمام جهان هستى جهان قدر است، دعا قدر است، صدقه قدر است، احسان به مردم قدر است، صله رحم قدر است. زكات ميدهيم مال زياد ميشود، خمس ميدهيم مال زياد ميشود قدر است، منتها قدرهايى است كه ما نميفهميم، علل و عواملى دارد كه ما نميفهميم. كرامتها قدر است، دعاها قدر است، يك وقت از يك كسى يك كرامتى سر ميزند. كرامت من خودم ديدهام كرامتها را از بعض از بزرگان، كرامتهاى بسيار بالايى را من از بعضى از بزرگان ديده ام. مرحوم آيت اللّه قاضى(قدس سره) كه الآن قبرش در اين شيخان است، وقتى وارد ميشوى دست چپ كه بروى قبرش است، او از اهل ذكر و ورد بود و امام (سلام اللّه عليه) هم به او معتقد بود. من يك مسألهاى را در كرامتها از او ديدم كه يك مريضى كه مدتها گرفتار يك مرض خاصى بود و امام هم عنايت داشت (سلام اللّه عليه) كه آن مريض خوب بشود، معالجهها دكترها اين طرف و آن طرف فايده اى نداشت. آن آقا ميگفت يك روزى من آمدم بروم در منزل امام، مرحوم قاضى آنجا ايستاده بود، بعد گفت فلانى حالت چطور است، چرا درهمى؟ گفتم من اين گرفتارى را دارم. گفت: بايست، كاغذ سيگار را از جيبش در آورد ـ البته اين را حالا شما اگر ميخواهيد نقل كنيد درست نقل كنيد، دكان درست نكنند يك عده فردا درست كنند. نه! او قاضى بود و الاّ اينطور نيست كه حالا هر كسى را ما بگوييم بيا من ميخواهم روى كاغذ سيگار برايت بنويسم. مثل آن قصه كه امام فرمود من منصور را از نخست وزيرى عزلش كردم، وكلا را هم از وكالت عزلشان كردم در چهارم آبان، آن وقت گفتند يك آقايى هم رفته بود دهشان گفته بود من نازور مزرعه را عزل كردم، حمامى را از كار بركنار كردم، سلمانى محل را از كار بر كنار كردم. نه! اين نيست، مسائل اگر ميخواهيد نقل كنيد مواظب باشيد سوء استفاده نشود از آن ـ گفت بيا من بنويسم، روى كاغذ سيگارى يك چيزى را نوشت داد بهش. تا او همراهش بود آن مرض رفت كه از بين رفت به طور كلى، اصلا بطور كلى. بعد يك موقعى كه دستگيرش كرده بودند خواسته بودند ببرندش گفته بود صبر كنيد كه من آن كاغذ را بردارم و الاّ در راه حالم به هم ميخورد كار دستتان ميدهم، بگذاريد من آن نامه اى را كه مرحوم آيت اللّه قاضى به من داده آن را بردارم. خوب اين چيزى بود كه من خودم ديدم بالعيان و با يقين ديدم؛ خوب اين كرامت است. قضا و قدر است باز، باز بحث علل و معلول است. نتيجتاً جهان علت و معلول است. بعض از علل و عوامل را ما ميدانيم و بعضيهايش را ما نميدانيم، هيچ معلولى بدون علت تحقق پيدا نميكند و الاّ واجب الوجود است. چه در باب معجزات، چه در باب ادعيه، چه در باب كرامتها، در هر بابى صدقات و... همه علت و معلول دارند. منتها يك سرى از علتها را بشر نميداند دست خداست يا ممكن است در باب معجزات سريعتر كند كار را؛ به هر حال باب، باب علل و معلول است. لامؤثر فى الوجود الاّ اللّه. اگر كسى ايـن را بـاورش بيـايد كه سر سلسله علل اوست يك، علت و معلول هم در عالم هست دو، تأثير از آن خداست سه، ما هم علت و معلولها را نميدانيم چهار. نيتجتاً هرچه علم بشر پيش برود حكم به كفر نميكند. من يك وقت يادم هست ببينيد انسانها در جهل تا به كجا به سر ميبرند، اولين بارى بود كه روغن نباتى آمده بود من اصفهان بودم 1326 يا 27. آنجا شبهه ميكردند كه اين روغن نباتى پاك است يا نجس است؟ حالا خوردنش كه كارى ندارم خوردنش چطور؛ اصلا روغن نباتى پاك است يا نجس است. بعضى از آقايان ميگفتند حالا اصلا معلوم نيست شبهه نجاست دارد چون معلوم نيست كه چطورى ميگيرند. يا بعضى از چيزها را بعضيها كه نميدانستند حالا در مسائل فقهى، در مسائل اعتقادى هم آن جوانها را تكفير ميكردند، ميگفتند اين حرفها كفرى است كه ميزند ميگويد باران از تبخير آب پيدا ميشود، آبها ميرود بالا ابر ميشود بعد ابر ميآيد پايين، مگر ميشود؟! يا مثلا ميگويند آقا ميتوانند ژنها را در عالم كسى كه ژنى را بگيرد سلولى را بگيرند پسر ميخواهد ژن پسر بودن را جدا كنند، در چين اين كار را كردهاند الآن پسرهايشان بيش از دخترهايشان است. آقا اينها كفريات است اين كفريات را نگوييد؛ چه كفريات است؟! اينها عين توحيد است، اينها عين اسرار و رموز عالم است كه خداوند فقط ميداند و بس. حالا در روايات هم ما داريم يك قدرى هم برايتان بگويم بخنديد. در روايات هم ما داريم تأثير و تأثرها در روايات داريم. خوشگلى و بدگلى مال خداست يا مال ما؟ هم مال خداست و هم مال ما. مرحوم حاج ميرزا ابوالفضل زاهدى(قدس سره) من يادم است مدرسه آقا سيد صادق منبر بود. همين بحث را داشت، راجع به رواياتى ميخواند فوائد غذاها را. ميگفت اين كه تهرانيها خوشگل ميشوند براى اينكه سيب سرخ گلابى ميخورند، امّا ما قمّى ها كه بدگِل ميشويم قنويت ميخوريم؛ خوب بله قنويت بدقيافگى ميآورد، سيب گل سرخ خوش قيافگى ميآورد. يا در روايات دارد يادم نيست يكى از اين گياههاست كه دارد اگر كسى آن گياه را بخورد فرزندش دختر ميشود. حالا اين را ما بگوييم كفر است؟! يا فلان قسم از غذاها پسر ميشود، فلان قسم دختر ميشود. امروز رسيدند به اينكه اعصاب متولدين از حيث انعقاد نطفه شان فرق ميكند. آن كه نطفهاش در فلان ماه منعقد شده اين اعصابش آرام تر است وقتى بزرگ ميشود از كسى كه نطفهاش در فلان ماه منعقد شده است. طبيعى هم هست يك كسى در حال جنگ بوده نطفهاش منعقد ميشود جنگى است، يك كسى در حال آسايش بوده... اين تأثير و تأثرها را انكار نكنيد، حكم به تكفير هم نكنيد و نميكنيم. حالا همه اينها را عرض كردم مال چه؟ مال بحث نجوم. در نجوم بعضيها بودند كه معتقد بودند اصلا اين حركات افلاكيه علميه در امور سفليه ارضيه مؤثرند تأثيراً تاماً مستقلا جزمياً، بدون ارتباط با خدا. ميگفتند ستارگان اينطور كه شدند وبا ميآيد و بعد هم معتقد بودند كه اين وبا هم در اثر آن ستارگان است، آنها تأثير گذاشتند كه ستاره ها وبا آمده است. خوب اين مسلم كفر است؛ يعنى عدم اسلام است. اينطور عقيده، عقيده اسلامى نيست براى اينكه مؤثر نميداند آن را. يا نه، ميگويد آقا ستارهها افلاك علميه در امور ارضيه اينها مؤثرند، احتمال تأثيرشان نود در صد است يا صد در صد، غافل است از اينكه غير از آن چيزي كه آن ميفهمد ممكن است يك علل و عوامل ديگرى هم باشد كه آن كه ميگويد اينها وبا ميآورد از قضا وبا نيايد. مى گويد آقا به ستارگان آسمان نگاه كردم در اين جنگ كه ميرويد شكست ميخوريد، از قضا رفتند دارد در روايات رفتند و پيروز شدند. اينها هم گناه هست و هم معصيّت؛ اين منجمى كه معتقد است غير از آنچه من ميفهمم امور ديگرى وجود دارد بيده الخير و بيده الحيات و الموت امّا غافل است، اين هم معصيّت كار است. تأثير را ميداند، مربوط به خدا هم ميداند امّا اينجا غافل ميشود، معصيّت كار است. امّا اگر يك منجمى يك تأثيرهايى را ميگويد از راه موازين علمى، بعد هم ميگويد ان العلم الا للّه، ميگويد من از نظر موازين علمى مييابم حالا منجم نه، ژنتيك علم ژنتيك. ميگويد من مييابم كه اگر انعقاد نطفه در فلان وقت باشد پسر خوش خُلق به دنيا ميآيد، يا فرزند خوش خُلق به دنيا ميآيد، اگر در فلان وقت باشد بچه بد خلق به دنيا ميآيد؛ من روى موازين علمى دارم اين را ميگويم امّا العلم عنداللّه و الامر بيده. اين هيچ حرمتى ندارد، هيچ گيرى ندارد. اگر كسى بر حسب اعتقادات نظر بدهد، خبر بدهد، ترتيب اثر بدهد، هيچ اشكالى ندارد، ترتيب اثر غير جزمى نه حرام است و نه كفر است. امّا اگر بر خلاف اعتقادات نظر بدهد گاهى آن اعتقاد سر در ميآورد از عدم اسلام گاهى هم سر در ميآورد از معصيّت و گناه و اين كه منجمهاى ما امروز دارند اينها چيزى نيست جز همان داستانى كه شيخ از خواجه نصيرالدين طوسى نقل ميكند. (مراجعه كنيد) ميگويد خواجه نصير الدين طوسى كه اصل در مسائل نجوم است[7] يك شب رفت يك جايى، رفت بالاى پشت بام. آسيابان گفت كه بيا بخواب در آسياب، آن بالا باران ميآيد. گفت من به ستاره ها نگاه كردم كه اوضاع كواكب و هواشناسى ميگويد نه، باران نميآيد. گفت خيلى خوب تو درست ميگويى امّا من معتقدم كه امشب باران ميآيد، بيا اينجا در آسياب پهلوى من بخواب كه باران نيايد. اين را مكاسب شيخ دارد. خواجه نصير الدين طوسى نيامد و گفت كه نه من باورم نميآيد، من به اوضاع نجومى آشنا هستم و ميگويم باران نميآيد. از قضا نصفه هاى شب شد باران به سرش ريخت، بلند شد مجبور شد آمد در آسياب. بعد صبح كه شد به آن آسيابان گفت كه تو از كجا گفتى؟ گفت من يك سگى دارم، اين سگ هر وقت احساس كند كه باران ميآيد ميآيد، در آسياب يا دمش را حركت ميدهد. من امشب او را ديده بودم يعنى يك تجربه اى بود حالا اينطور تجربه ها اگر منجم با اين تجربه ها حرف بزند ميگويد آقا اوضاع نجوم دلالت دارد بر بهبودى حال علما و بر اينكه شهريه شان اضافه ميشود مثلا، وضعشان خوب ميشـود. خوب اين را دارد خبرمى دهد از يك علامت و نشانه، امّا باز هم ميگويد العلم عند اللّه از قضا خداى ناخواسته شهريه ام كم بشود؛ اين نه كفر است و نه خلاف شرع است. اين كارى كه منجمين ما دارند انجام ميدهند كه اخبار از علامتها و نشانه هاست، با توجه به اينكه كار به دست خداست، يا كارى را كه هواشناسى دارد انجام ميدهد بر اصول موازين علمى ميگويد فردا باران ميآيد حالا همه مردم هم با چتر راه افتادند از قضا آفتابى شد كه اصلا چتر را هم سوزاند. خوب اين هم اشكالى ندارد، بر حسب يك اصول و موازين علمى دارد يك مطلبى را خبر ميدهد همه هم ميدانند كه اين موازين علمى است و ما اوتيتم من العلم الا قليلا. اين حرام نيست، اعتقادش هم مانعى ندارد. آن دو قسم اوّل يك اعتقادش كفر است و يك اعتقادش هم بد است و معصيّت و گناه است كه غفلت كرده است. بحث فقهيش صاحب حدائق[8] ميخواهد بگويد اصلا هر كسى كه اسمش شد منجم اين فعل حرام انجام ميدهد. اصلا المنجم فاعل للحرام بتنجيمه، ولو به نجومى كه ميگويد آقا ستارگان دلالت دارند بر اينكه مثلا زمستان باران زيادى ميآيد، وضع حال كشاورزان، ميگويد اينها همه معصيّت هستند. مى گويد النجوم حرامٌ، المنجم فاسقٌ. اصلا هر كسى كه منجم شد ديگر امام جماعت نميتواند بشود چه برسد امام جمعه، ميگويد اصلا المنجم فاسق ميگويد منجم فاسق است. خوب اين وقتى ميگويد منجم فاسق است هر منجمى را ميخواهد بگويد فاسق، اين از حرفهاى غلطى است كه صاحب حدائق زده است و فردا من روايات تنجيم را ميخوانم و عرض ميكنيم هيچ روايات دلالت ندارد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- شوراي (42) : 49. [2]- احزاب (62) : 33. [3]- الاسراء (17) : 85. [4]- هود (11) : 52. [5]- احزاب (62) : 33. [6]- حجر (15) : 21. [7]- المكاسب 1: 74- 73. [8]- حدائق 13: 20.
|