ادامه نقد وجوه مستدله بر حرمت حفظ كتب ضلال
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 128 تاریخ: 1381/8/4 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد كه به پانزده وجه استدلال شده براى حرمت حفظ كتب ضلال. و پانزده وجه را ما نقل كرديم و عمده از آنها كه دلالت ميكرد و تمام بود، آيه 6 سوره لقمان بود. كه در آنجا دارد )و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه بغير علم و يتخذه هزوا اولئك لهم عذاب مهين([1] خوب اين آيه دلالت ميكند بر حرمت اشتراء و ما صَلَحْ، مثل حفظ، مثل مطالعه، مثل تعليم، استنساخ همه اينها را شامل ميشود، لكن سه تا قيد در اين آيه هست كه بايد آن قيدها حفظ بشود. 1- اينكه ليضل عن سبيل اللّه براى اضلال باشد. 2- اينكه لهو الحديث باشد. 3- اينكه اين كارش عن تقصير باشد و موجب عذاب باشد، اولئك لهم عذاب مهين. بنابراين اگر يشترى ليضل عن سبيل اللّه أما يا ينتشر، يا يستنسخ يا يحفظ شيئى را ليضل عن سبيلاللّه. امّا او لهو الحديث نيست، او بحث استدلالى و عقلى است و برهانى، آيه آن را شامل نميشود حالا تا ببينيم ميتوانيم آن را اثبـات كنيم يا نه، آيه آن را شامل نميشود، چون آن لهو الحديث نيست ظاهر آيـه شاملش نميشود. پس ظاهر آيه شامل كتب استدلاليه برهانيه نميشود، چون آنها لهو الحديث نيست آنها استدلال است و بحث. و باز آيه ظاهرش شامل نميشود آنجايى را كه يشترى لهو الحديث را لا ليضل عن سبيل اللّه بل ليتعيش به، خوشحالى با آن بكند، داستان را بخواند سرگرم باشد؛ آن را هم كه قطعاً آيه شريفه شامل نميشود. كما اينكه اگر اين آدم كه دارد كارى را ميكند كه ليضل عن سبيل اللّه امّا نميشود او را عذاب كرد عذاب براى او معقول نيست، باز آيه شاملش نميشود، اين يك نكته. نكته دوّم اينكه هركجا كه حفظ حرام شد، از بين بردنش جائز است، بلكه اگر از مال خودش باشد از باب مقدمه واجب، واجب است. لهو الحديثى دارد، كه ميخواهد اين را براى اضلال منتشر كند، گفتيم نشرش حرام، حفظش هم حرام، از بين بردنش هم براى خودش جائز است و بلكه واجب، از باب مقدمه از بين ببرد تا اينكه نماند و فردا وسيله اضلال باشد. امّا اگر در رابطه با مال غير باشد اين لهو الحديث از آن غير است، در خانه غير است، در آنجايى هم كه حفظش حرام است ولو در رابطه با غير است امّا براى او هم حفظش حرام است، حفظ براى او هم حرام است، حرام براى او منجز است و عقوبت دارد، چون وقتى حرام شد ديگر ماليت ندارد شرعاً. حرمت يك شىء و منافعش ملازمه عقلائيه دارد با عدم ماليت. مال نيست، وقتى مال نشد از بين بردنش جائز است از باب «لا يحل مال امرىء»[2]، مال امرىء نيست كه لا يحل شاملش بشود؛ مال شخص نيست كه لا يحل شاملش بشود. جائز هست از بين بردنش براى اينكه ديگر ارتباطى به صاحب ندارد شرعاً، چون مال نيست تا ارتباط به صاحب داشته باشد، مثل شرابى ميماند كه ارتباط به صاحبش ندارد. از بين بردنش جائز است به شرط اينكه مستلزم تصرفات ديگر در حدود و حقوق انسانهاى ديگر نشود؛ چون اگر مستلزم بشود دليلى بر جوازش نداريم. حالا ميآييم سراغ فروع و موارد مسأله. بنده عرض ميكنم اگر كسى لهو الحديثى را براى اضلال تهيه كند و مقصر هم باشد، يعنى ميداند كه اين لهو الحديث است ميداند كه آن هم سبيل اللّه است، در عين حال يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه. اين آدم مسلّم مشمول آيه است، حفظ برايش حرام است، اتلاف هم بر او واجب است. خودش هم نبايد منتشر كند، نشر هم بر او حرام است طبع هم بر او حرام است. كسى كه يشترى لهو الحديث را ليضل، يا يستنسخ لهو الحديث را ليضل، يا طبع ميكند لهو الحديث را ليضل، يا به سايت و به اينترنت ميدهد ليضل، همه اينها حرام است؛ در صورتى كه ميداند كه راه خدا را دارد جلويش را ميبندد، چون لهم عذاب مهين، اين مسلّم حرام است. و بر خودش هم واجب است كه اگر دارد تلف كند، بر خودش هم لازم است كه طبع نكند، ننويسد، استنساخ نكند. امّا اگر بنا شد كتاب، كتاب لهو الحديث نيست كتاب اعتقادى است يا كتاب فرعى، يك كسى يك كتاب اعتقادى نوشته يا يك كتاب ديگرى نوشته است، در مسائل كتاب نوشته است. در مسائل اعتقادى اسلام در مسائل فروع اسلام در مسائل شاخ و برگهاى شجره طيبه اسلام يك سرى مطالب را نوشته است استدلالاً. امّا ايـن استدلالا نوشتـه و ميخواهد مردم را از راه بى راه كند. استدلال هم كرده قشنگ، امّا هدفش اين است ليضل عن سبيل اللّه. ميداند سبيل خدا چيست، ميداند راه خدا عدم جبر است يا عدم تفويض، ميداند راه خدا عدم حاكميّت برخى از خلفاء و عدم خلافت آنهاست. امّا استدلال ميكند بر خلافت آنها و بر مسائل جبر ليضل عن سبيل اللّه. اگر كسى يشترى ، مسئله برهانى و فكرى و استدلالى را، يك مباحثى را نوشته است ليضـل عن سبيل اللّه بغير علم و له عذابٌ مهين، مقصر است يعنى ميداند. مسلم اين آدم دارد كار حرام انجام ميدهد، بر او هست كتابش را منتشر نكند، بر او هست كه كتابش را طبع نكند، بر او هست كتابهايش را استنساخ نكند، براى اينكه به هر حال اين با لهو الحديث فرقى نميكند. اين كه نمينويسد براى تشييد مبانى خودش و تنوير افكار، اين مينويسد، ميداند اينهايى را كه نوشته است نادرست است. و آنى را كه رد كرده درست است امّا در عين حال ميخواهد ليضل عن سبيل اللّه. عن علم و عن عمد و توجّهٍ يشترى كتب الاستدلالية و البرهانيّة و ماله وزن من الكلام و من الاستدلال و من الخطابة و غير اينها، يك وزنى دارد لهو الحديث نيست داستان حسين كُرد نيست؛ قصه ملانصرالدين هم نيست، يك وزنى دارد؛ امّا ميخواهد راه حق را جلويش را بگيرد. اينجا را اين شامل ميشود، لهم عذاب مهين؛ بايد عذاب مهين باشد. گفته نشود كه نه علم به بطلان مسائل خودش و علم به سبيل اللّه ما نميخواهيم براى اينكه آيه ميخواهد ليضل عن سبيل اللّه. بيست و پنج تا تفسير هم آن آقايى كه آن روز آمد و گفت و بعد هم ديگر نميبينمش، بيست و پنج تا تفسير هم ميگفتند كه بغير علم را متعلق گرفته به ليضل، يعنى اين آدم بغير علم، كه الآن آن آقا هم همين را ميخواهد بفرمايد، ميفرمايد شما از كجا ميگوييد علم ميخواهد، نه غير علمش هم اينطورى است. اين جوابش اين است كه اولا بغير علم علاّمه طباطبايى(قدس سره) ميفرمايد: نه، اين برميگردد به مُضَلّين نه به مُضِلّين (عليكم بمراجعه الميزان) اين اولا. ثانياً: اگر يك ميليون تفسير هم بنويسد كه بغير علم مال مُضِلّين است بايد اين بغير علم را توجيه كنيم به نحوى كه بر نگردد مسأله كتاب به عذاب غافل و به تكليف محال. عذاب بر امر غير مقدور محال است يا ممكن؟ محال است، قبيح است و محال. الظاهر يقاوم البرهان يا لا يقاوم البرهان؟ لا يقاوم البرهان و جاء ربك و الملائكة يومئذ صفاً صفا، آن وقت بيايد يك آقايى اگر بيايد و بحث كند كه و جاء ربك يومئذ و الملائكة صفاً صفا خدا جلوتر ميرود يا ملائكه؟ چطورى ميروند صفشان منظم است يا منظم نيست؟ اين خلاف برهان است، بايد توجيه بشود. بغير علم اگر هم بر فرض گفته اكثر مفسرين حتى مثل فيض(قدس سره) در صافى، برگردد به يضل، بايد توجيه كنيم به طورى كه به غفلت بر نگردد؛ و الاّ آدم غافل را كه نميشود عذابش كرد چون اولئك لهم عذاب مهين، اولئك به چه كسى برمى گردد؟ مضلين به مشتريها بر ميگردد، نه به آن بقيه. )و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه بغير علم و يتخذه هزوا و اولئك لهم عذاب مهين([3] اين مسلم اولئك به اين مشتريها بر ميگردد چون اصلا بحثى از مضلين در آيه شريفه نيامده است. بغير علم را بايد برگردانيم به يك معنايى كه به غفلت بر نگردد، چون اگر به غفلت برگردد خلاف برهان است. فلذا فيض در تفسيرش ميگويد بغير علم أى بجهالة و بمتابعة للهوى و الهوس اين را ميگويد بغير علم، نه بغير علم يعنى اينكه ما ميفهميم يعنى نميداند، خوب نميداند را كه ندانسته كه تقصير ندارد. مراجعه كنيد تفسير فيض را، ميگويد: بغير علم أى بجهالة و متابعة للهوى، اين غير علم اينجا اينطورى است. در هر كجـايى كه شما در قرآن (يك قـاعده كـليه) هركجـا در قرآن شما غير علم، يا كلمه جهالت ديديد و باز هم دنبالش عذاب آمده، آن غير علم و جهالت بايد از اين معناى اصطلاحى غفلت بيرون برود، بايد توجيهش كنيم براى اينكه الظاهر لا يقاوم البرهان. داريم در قرآن امثالش را زياد داريم، كه ميگويد بعضيها از راه جهالت يك كارى ميكنند عذابشان ميكنيم بغير علم. بنابراين اگر كسى لهو الحديث نه، كتب استدلالى، خطابه اى، عميق، وزين مينويسد، طبع ميكند، نشر ميكند، استنساخ ميكند براى اينكه ليضل عن سبيل اللّه ميداند هم دارد اضلال ميكند، قطعاً آيـه شريفـه او را هم شامل ميشود چون لهو الحديث خصوصيتى ندارد؛ اين دارد اضلال ميكند و له عذاب مهين. بر ما هم از باب نهى از منكر واجب است كه جلويش را بگيريم؛ نهى از منكر به اين است كه ارشادش كنيم نصيحتش كنيم اگر احتمال تأثير ميدهيم، اگر احتمال تأثير نميدهيم هيچ اگر احتمال تأثير ميدهيم بله. امّا اگر كتب استدلاليه و كتب وزين را نوشته براى اثبات يك مطلبى كه حق ميداند و ثابت كند عدم صحت و بطلان امر ديگرى كه او را سبيل اللّه نميداند چون اصلا خدايى قبول ندارد، تا سبيل اللّه بداند، يا ميگويد اين كه من ميگويم سبيل اللّه آن كه تو ميگويى سبيل اللّه نيست. معتقد شده است به مسأله جبر، به مسأله تجسيم، به مسأله خلافت برخى از خلفاء و نوشته براى اينكه نعوذ باللّه خلافت خلفاء معصومين را رد كند، چون عقيده اش اين است. عقيده اش اين است، اين كه من ميگويم حق است و آنى كه ديگران ميگويند باطل است. اينجور كتابى را كه يشترى كتاباً استدلالياً براى اينكه حقى را از بين ببرد، گم و گور كند، ليضل عن سبيل اللّه ميخواهد راه را گم كند، امّا به اعتقاد اينكه آنچه من ميگويم حق است و آنچه كه ديگران سبيل اللّه ميدانند آنها سبيل اللّه نيست، دارد مينويسد، منتشر ميكند مطالعه ميكند اسنتساخ ميكند، آيا ميشود از آيه شريفه در بياوريم او هم عذاب دارد ؟ ميشود بگوييم اين كتابها براى آن آقا حفظش حرام است، پس براى آن آقا ماليّت ندارد ؟ ميشود بگوييم براى آن آقا حرام است، پس ما بايد نهى از منـكرش كنيم؟ ميشود بگوييم او منـكر است، پس ما بـايد منكر را تغيير بدهيم جلوى طبع و نشرش را بگيريم؟ ميشود يا نه؟ يشترى كتاب الاستدلالى العميق لتشييد مبانى اعتقاده يألف كتاباً لتشييد مبانى اعتقاده، كتابى را براى تشييد مبانى اعتقادش مينويسد و تخريب مبانى اعتقاد ديگران. معتقد است اين مبانى را كه من تخريب ميكنم بايد تخريب بشود، اين مبنايى را كه من تشييد ميكنم اين حق است. آيا اينطور طبع كتاب، نشر كتاب، تأليف كتاب، استنساخ كتاب، محافظه كتاب، بردنش روى اينترنت و سايت، آيا اين هم مشمول آيه شريفه است يا نه؟ مشمول نيست. براى اينكه ذيل آيه «اولئك لهم عذاب مهين» اين را شامل نميشود، اين آقا غافل است، اين آقا مُخش بيش از اين نميكشد مُخش به قول امام امت (سلام اللّه عليه) همانطرزى كه ما يقين داريم مبانى خودمان حق است افراد زيادى هم يقين دارند مبانى خودشان حق است. خوب وقتى حق ميداند پس حرمتى براى او ندارد؛ او ميتواند طبع كند او ميتواند منتشر كند، او ميتواند استنساخ كند، كار خودش رامى كند، شما ميخواهيد جواب بدهيد، جواب بدهيد شما برهاناً جواب بدهيد. امّا نميشود بگوييم آن آقا مرتكب حرام شده است؛ نميشود طبع او را جلويش را بگيريم براى اينكه براى خودش حرام نيست، چاپخانه دارد ميخواهد چاپ كند. بالاتر از كتابهاى مسيحيها كه نيست! بالاتر از كتاب يهوديها كه نيست! بالاتر از كتابهاى ساير فِرَق مختلفه كه نيست! و اگر بنا بشود هرچه را كه ديگرى حق ميداند و باطل و خلاف آن چيزي است كه ديگرى ميگويد، اصلا هيچ كتاب مطالعه اى در فقه اسلامى نبايد باشد. شما در فقه اسلامى معتقد هستيد سبيل اللّه، سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر يك مرتبه است، شما معتقديد اين حق است. براى اين چه ميكنيد؟ بحث ميكنيد، مينويسيد، استدلال ميكنيد، حرف ميزنيد. و باطل ميكند آن كه ميگويد سبحان اللّه و الحمد للّه و... سه مرتبه است. ميگوييد سبحان اللّه و الحمد لله و...، ميگوييد: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا للّه و اللّه اكبر يك بار واجب است، او چهارده تا قول ديگر كه مقابل اين هست همه اش باطل است. اينجا مشمول آيه شريفه نيست، چون اولئك لهم عذاب مهين نيست براى اينكه او غافل است و اگر بگوييد نخير آنجايى كه غافل هم هست باز مرتكب حرام است، باز بايد جلوى طبعش را گرفت، باز بايد كتابهايش را پودر كرد. لازمه اش اين است كه در جامعه اسلامى هيچ كتاب و تأليف و بحثى نباشد، حرف همان خليفه دوّم خليفه نادرست دوّم است، اصلا ما هيچى نميخواهيم حسبنا كتاب اللّه، اصلا هيچ چيزى نگوييد؛ صم بكم نه چيزى بنويسيد، نه چيزى بگوييد! چه جواب ميدهيد ؟ براى اينكه اين آقايى كه ميگويد سبحان اللّه و الحمد للّه يك بار واجب است، چهارده تا قول ديگر همه باطل است. بنابراين نوشتن مسائل براى تشييد مبانى خود و تخريب مبانى ديگران ولو در اصول اعتقادات، اگر غافل باشد براى او حرام منجّز نيست. او قابل عذاب نيست، كتبش حرام نيست، استنساخش حرام نيست، طبعش حرام نيست، خريدش حرام نيست، بر من هم واجب نيست كه بگيريم كتابهايش را پودر كنم. من هنوز چون مُخهاى شما نميكشد خيلى باز نميكنم قصه را و لازمه اين حرف اگر بگوييد نه، غافلها را هم آيه ميگيرد، بايد همه علم و تحقيق را در اسلام درش را ببنديم و حرف آن آقا را بزنيم. گفت حسبنا به ناحق و به نادرست، يك جايى را نادرست گرفت اين حرف نادرست نادرست تر از اصلش ... آمد گفت حسبنا كتاب اللّه يعنى هيچى؛ حق ندارى حرف بزنى. شما اگر بگوييد غافلها را هم ميگيرد يعنى جامعه اسلامى حق فكر كردن، انديشيدن، استدلال، اصلا به جامعه اسلامى كار نداريم فرض اين است كه غافل است، اصلا جوامع بشرى، جوامع بشرى حق ندارند غافلهايشان، اگر هم نوشته اند بايد بگيريد آتششان بزنيد، خودشان را هم بگيريد براى اينكه ارتكب حرام تعزيرش كنيم، اين را كه قبول داريد آيه شامل نميشود. پس بنابراين براى او هيچ مسأله اى ندارد و اين يك بابى است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- لقمان (31) : 5. [2]- عوالي اللئالي 1: 222، حديث 98. [3]- لقمان (31) : 5.
|