ادامه بحث كتب ضلال و طرح مباحث بسيار جالب و مفيد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 131 تاریخ: 1381/8/7 بسم الله الرحمن الرحيم نميدانم كه چه شده خدا توفيقش را تا حدى از ما در اين بحث كتب ضلال گرفته و هرچه ما مطالعه ميكنيم به يك جايى كه جازماً بايستيم نميرسيم. و هر روزى يك شبهه و يك اشكالى اضافه ميشود و كم ميشود. و نگوييد طول كشيده بحث، خوب اين شبيه حرفهاى شيخ (قدس سره) در معاطات است، با اينكه از سيره هاى يقينى معاطات است شيخ آنجا هِى مسأله را قواعد ميگويد، به شهرت اشكال ميكند بر ميگردد. معروف بين طلبههاى سابق اين بود كه ميگفتند اگر كسى بتواند نظر جزمى شيخ را در معاطات به دست بياورد اين معلوم ميشود مكاسب را خوب فهميده است. به هر حال اشكال نكنيد بوده در بحثها، يك جورهايى هست كه مشكلاتى پيش آمده. حالا از خدا ميخواهيم توفيق بدهد چيزى نگوييم كه به ضرر اسلام باشد و بدون حجت. ما تا بحثى كه ديروز داشتيم به اينجا رسيديم كه گفتيم نشر مطالب باطل از طرف كسى كه ميداند باطل است، اين چون مبغوض است على ما يستفاد من مذاق الشرع، بنابراين نميتواند آنها را منتشر كند، چون مبغوض است. اگر هم بخواهد منتشر كند بايد جلويش گرفته بشود، با رعايت حدود اختيارات خود آن كسى كه ميخواهد منتشر كند. امروز يك اضافه عرض ميكنم، قطع نظر از مبغوضيّت اصلا يك كسى كه يك مطلبى را خلاف ميداند، اگر بخواهد منتشر كند اين اغراء به جهل است يعنى وادار كردن مردم است به يك مسأله نادرست؛ يك چيزى كه خودش عقيده ندارد ميخواهد ديگران را به او معتقد كند، اين اغراء به جهل است. كتابى را كه باطل ميداند در اصول عقائد، يا در فروع دين، اين كتاب را ميخواهد منتشر كند، براى اينكه ديگران به آن معتقد بشوند، يا نه اين كتاب را منتشر كند و يترتب عليه، ميداند كه ديگران به اين مطالب باطل معتقد ميشوند، اين اغراء به جهل است. پس نشر مطلب باطل از كسى كه او را باطل ميداند و نادرست ميداند در غير آنجا كه گفتيم مستثناست، (در غير ترويج دين)، در آنجايى كه معذور نيست و باطل ميداند هم از مذاق ادله بر ميآيد كه اين مبغوض ذات بارى است و بايد جلويش گرفته بشود، هم اغراء به جهل است و اغراء به جهل عقلا قبيح است و اجازه اش از طرف خدا اجازه بر امر قبيح است بنابراين او هم اجازه نميدهد او هم آن را حرام ميداند. اين يك تكه را هم امروز خواستم به عنوان اغراء به جهل به آن اضافه كنم. امّا رسيديم به اينجا كه آيا مطالعه انسان چيزى را كه باطل ميداند، گفتيم اگر مطمئن است كه در عقيده و در حقى كه در نظر او هست اثر نميگذارد قطعاً مطالعه اش مانعى ندارد. يك كتابى است راجع به زيديه نوشتهاند، من هم مطالعه كنم هيچ اثرى در من نميگذارد، اين كه قطعاً مانعى ندارد. امّا اگر من بخواهم مطالعه كنم مطمئن هستم كه در عقيده ام اثر ميگذارد، يا احتمال ميدهم كه در عقيدهام اثر بگذارد. بگوييم خوب اينجا اين آدم چون عقيده اش تغيير پيدا ميكند ميرود سراغ چيزى كه محبوب شارع نيست و بلكه شارع از آن خوشش نميآيد. آيا بگوييم حق ندارد مطالعه كند؟ لأنه ينجر امر مطالعهاش الى اعتقادش به يك امر باطل كه آن امر باطل محبوب شارع نيست، بلكه مبغوض شارع هم هست. اين را بگوييم؟ احتمالش هم ميرود كه بگوييم مطالعه جائز نيست، اين جهت اين كه بگويم جايز نيست. جهت جواز، اين كه گفتيم اين عدم جواز و حرمت مناسبت ندارد بلكه منافات دارد با اين همه آيات و رواياتى كه ميگويد حق و باطل از هم جدا شدهاند؛ )لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى([1] اگر قد تبين الرشد من الغى، شما ميگوييد هيچ كس حق ندارد مطالعه كند اين غى ها را، اينهايى كه غى است كسى حق مطالعه ندارد. خوب اگر حق مطالعه ندارد چطور تبين الرشد من الغى؟ كسى اگر حق مطالعه ندارد مناسبت ندارد، بلكه منافات دارد با )ليهلك من هلك عن بينه([2] و... از اين قبيل آيات و روايات. دو نفر از آقايان دو مورد ديگر را هم ذكر كرده اند شكر اللّه مساعيهم الجميلة و من خوشحال شدم كه آقايان با دقت گوش ميدهند. يكى اينكه يكى از آقـايان فرمود همينطور منافات با آيه شريفه )فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه([3] هم دارد، اگر بناست گوش ندهم چطور انتخاب بكنم؟ يكى ديگر از آقايان گفت: با همه آيات و رواياتى كه امر به تفكر و تدبر و علم و دانش نموده است با آن هم منافات دارد. ميتوانيد شما اضافه كنيد با انظر الى ما قال هم منافات دارد، من ميخواهم بروم نگاه كنم؛ ببينم چه گفته است، شما ميگوييد نه، نگاه نكن، خوب اين را چه كنيم؟ پس از يك طرف اگر اين آقا اين كتاب زيدى مسلك را مطالعه كند، احتمال ميدهد كه زيدى بشود يا يقين دارد كه زيدى ميشود، حالا من ماركسيست و اينها را نميگويم سنى گرى را هم نميگويم، همين زيدى از خودمانى ها را ميگويم كه يك قدرى به ما نزديك هستند. اسماعيليه بشود، خوب از يك طرف ميبينيم اين امر محبوب ذات بارى نيست، بلكه يك كسى ميگويد اين امر مبغوض ذات بارى است پس نبايد دنبالش بروى. از طرفى بگوييم نبايد جائز نيست اين با آن همه آيات و روايات با همديگر مناسبت ندارد بلكه با آنها معارضه دارد و منافات دارد. و باز همين شبهه در آنجايى كه يك اهل باطلى بخواهد كتاب باطل خودش را منتشر كند بين اهل حق، نه اهل حق يعنى على اللهى ها، اهل حق يعنى ما. يك كسى يك كتاب باطلى دارد ميخواهد منتشر كند بين اهل حق كه اين انتشارش يترتب عليه كه يك مقدار از اهل حق بشوند اهل باطل. ما آنجا گفتيم اينِ كه ميخواهد منتشر كند نشرش جائز است، حالا بايد بگوييم كه نشر آن هم جائز نيست براى اينكه او نشر ميكند يك مطلبى را بين شيعه كه شيعه ميرود دنبال آن مرام باطل. يك زيدى آمده يك روزنامه، يك مجله درست كرده در اين مجله زيديش از مذهب زيديه اش ترويج ميكند. در ميان ما شيعههاى دوازده اماميها ميخواهد منتشر كند، كه يترتب بر آن كه بعضيها ممكن است زيدى بشوند. از طرفى اين وقتى ميخواهد منتشر كند، منتشر ميكند كه زيديه در شيعههاى دوازده امامى زياد بشود، يا نه منتشر ميكند يترتب عليه شيعه زيديه، يا احتمال ترتب است؛ بايد جلوى او را هم بگيريم. چرا؟ براى اينكه اين كار يكون مبغوضاً على ما يستفاد من مذاق شرع، بايد جلويش را بگيريم كما اينكه جلوى مطالعه اش را ميگيريم و بايد جلويش را بگيريم. از آن طرف آن اشكال پيش ميآيد كه خوب شما جلويش را ميگيريد، پس من چطور بفهمم كه كدام حق است و كدام باطل؟ تبين الرشد من الغى. اين اشكالى بود كه ما در باره كتب باطلهاى كه يترتب عليه الفساد، يا كتب باطلهاى كه براى ترتب فساد است، كتابش، مقاله اش، مجله اش كه در غير ترويج مذهب شيعه است. آنچه در چارچوب اين مذهب شيعه است آن را كه ديروز بحث كرديم و اصلا جاى بحث نيست، هر كسى كه عقيده اى دارد عقيده اش را اظهار ميكند. نعم، اگر منى كه اهل حق هستم بخواهم آن مسائل را منتشر كنم اين از باب اغراء به جهل حرام است، اينجايش را خيلى نميشود اشكال كرد، از باب اغراء به جهل حرام است. شايد هم كسى بگويد اين تبين له، اينجا را بگوييد حرام، اهل حق بخواهد مطالب باطل را منتشر كند، اهل حق بخواهد كتاب باطلى را نگه دارد كه يترتب عليه البطلان، اهل باطل شدن اِمّا قطعاً اگر بگوييد اين اغراء به جهل است، ما اغراء به جهل را قبيح ميدانيم و قد تبين الرشد آنها هم كه شما گفتيد اين كه تبيّن له! اين كه ديگر گيري ندارد، اين روشن است برايش؛ آن آيات مال آنهايى است كه برايشان روشن نشده است. خوب اينجا را اگر جواب داديد، آنجايى كه يك نفر اهل آن مسائل باطل است، ميخواهد منتشر كند، اغراء به جهل كه ديگر نيست آنجا! اهل آن مسائل باطله ميخواهد مسائلش را منتشر كند بين اهل حق يا بين جامعه، اصلا يك جامعه ميخواهد منتشر كند، حالا بچه هاى خودشان جوامع بشرى، ميخواهد آنها را منتشر كند بين آنها. شما ميگوييد كه ما بايد جلويش را بگيريم؟ اغراء به جهل كه نيست! فوقش ميگوييد مسأله مبغوضيّت، خوب او با آن همه آيات تفكر و تدبر و علم و آنجور چيزها با هم سازگاري ندارد. آنجايى كه يك اهل باطلى، زيديه، اسماعيليه، فطحيّه، كه بيشتر مشايخ حديث ما خيلى از مشايخ حديث ما فطحى هستند. اين آدم فطحى مذهب كتابى ميخواهد بنويسد امامت عبداللّه بن افتح را اثبات كند و در جامعه شيعه يا در جامعه بشر منتشر كند، كه احتمال دارد يك عده ديگر هم فطحى مذهب بشوند يا يقين هست كه يك عده ديگر هم فطحى مذهب ميشوند. آن را كه ديگر نميشود گفت اغراء به جهل ميكند، چون او خودش اين مطالب را حق ميداند. اينجايى كه او مطالب را حق ميداند ديگر اغراء به جهل نيست، مسأله مبغوضيّت هم خيلى محكم نيست اينجا و نميتواند با اغراء به جهل با آيات تفكر و تبين باهم ديگر بجنگند، اينجا مشكل است كه ما بياييم بگوييم جلوى نشرش را بايد گرفت و بايد كتابهايشان را در كتابخانه ها از بين برد. بعبارت اخرى جلوگيرى اهل باطلِ قاصر، از نشر آنچه كه خود حق ميداند، اين دليل ميخواهد. اغراء به جهل كه نميتواند بيايد ! قد تبين الرشد من الغى و آيات تفكر و تدبر هم ميگويد جلويش را نگيريد. مبغوضيّت هم خيلى روشن نيست، ما آيا بگوييم جائز نيست، جلويش را بگيريم ؟ شهيد مطهرى(قدس سره) من دنبال حرف شهيد مطهرى بودم چون يك جا ديده بودم. شهيد مطهرى از او بر ميآيد كه نه تنها واجب نيست ما جلويشان را بگيريم بلكه آنها حق دارند كه حرفـهاى خودشان را در جامعه ما هم بزنند؛ حالا من حرفهاى ايشان را ميخوانم و آن استدلال روائياش كه عرض كردم با آيات تفكر و تدبر نسبت به اهل حق... من اشكالم اين است كه اين اغراء به جهل نيست؛ اين كسى كه باطلى را حق ميداند. با يك منطق عقلى استدلالى هم ميخواهد باطلش را بيان كند، نشر بدهد در بين كسانى كه او را قبول ندارند، اغراء به جهل كه نيست. اگر بگوييد جلوگيرى بايد بشود و حق ندارد بنده ميگويم با آن آيات معارضه دارد و نميتوانيم جلويش را بگيريم مشكل است بگوييم جلوگيريش واجب است. حالا حرفهاى شهيد مطهرى را در اين قسم بخوانم. اين پيرامون انقلاب اسلامى يك آقاى بزرگوارى ميگفت ندارد، هِى دنبال من ميآمد، يك نقطه ضعف از من پيدا كرده، يك چالشى پيدا كرده بود براى من، هِى دنبال اين چالش بود....آن صفحه 11 پيرامون انقلاب اسلامى، من عبارتهاى ايشان را ميخوانم. خوب از اين موضوع بگذريم، برگرديم به مطلب آزادى تفكر. همانطورى كه عرض كردم با آزادى انعقاد فكر نبايد اشتباه شود. هر مكتبى كه به ايدئولوژى خود ايمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد [دقت كنيد اين يك برهان عقلى است، شبيه عقلى است] هر مكتبى كه به ايدئولوژى خود ايمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد، ناچار بايد طرفدار آزادى انديشه و آزادى تفكر باشد، [نميشود بگوييم نميگذاريم حرفت را بزنى.] و به عكس، هر مكتبى كه ايمان و اعتمادى به خود ندارد، جلوى آزادى انديشه و تفكر را ميگيرد چون ميبيند مبانياش خيلى سست است دوتا كلمه كه گفتند برميگردد. گفتند يك كسى بود دو نفر از رفقاى ما را ميخواست بهايى كند، يكيشان خوش تيپ بود يكيشان بـد تيپ بود، اينها هيچ كدام قبول نكرده بودند. بعد او به اين خوش تيپ گفته بود تو بهائى نميشوى دلم ميسوزد او نميشود كه نشود. حالا به هر حال اگر بنا باشد مبانى محكم باشد چه ترسى آن را كه پاك است از حساب چه باك است؟! خيلى قشنگ ميگويد شهيد مطهرى. آنجايى را ميگويد كه غير خودتان را باور ميكنيد، چون ما به غير خودمان هرچه بگوييم باور ميكنيم، خودمان را باور نميكنيم. و به عكس هر مكتبى كه ايمان و اعتمادى به خود ندارد جلوى آزادى انديشه و آزادى تفكر را ميگيرد. اينگونه مكاتب ناچارند مردم را در يك محدوده خاص فكرى نگه دارند و از رشد افكارشان جلوگيرى كنند. - اين همان وضعى است ـ اينجا كه ميرسد باور ميكنيد. اين همان وضعى است كه ما امروز در كشورهاى كمونيستى ميبينيم، در اين كشورها به دليل وحشتى كه از آسيب پذير نبودن ايدئولوژى رسمى وجود دارد حتى راديوها طورى ساخته ميشود كه مردم نتوانند صداى كشورهاى ديگر را بشنوند. و در نتيجه يك بُعد و قالبى آنچنان زمامداران ميخواهند بار بيايند. من اعلام ميكنم كه در رژيم جمهورى اسلامى هيچ محدوديتى (سنه 1357 است) براى افكار وجود ندارد. و از باصطلاح كاناليزه كردن انديشه ها خبر و اثر نخواهد بود. همه بايد آزاد باشند كه حاصل انديشه و تفكرات اصليشان را عرضه كنند. بعد ميگويد: البته دروغ نگويند، نيايند دروغ بگويند، دروغ را ما نميپذيريم. انديشهشان را با منطق و با برهان بگويند دروغ هم در آن نياورند، حرفهاى ما را هم قاطى حرفهاى خودشان نكنند. ميگويد ما حرف نداريم، اين يك مسأله. بعد ميآيد تا اينجا: آزادى ابراز عقيده، يعنى اينكه خودتان را يعنى آنچه را واقعاً به آن معتـقد هستيـد بگوييد ـ به كمونيستها ميگويد ـ حال آنكه شما ميخواهيد به نام آزادى عقيده دروغ بگوييد! آنكه شما به او اعتقاد داريد لنين است. بسيار خوب! پس عكس لنين را بياوريد، ولى من ميپرسم چرا عكس پيشواى ما را ميآوريد؟ وقتى عكس امام را ميآوريد در واقع ميخواهيد به مردم بگوييد ما راهى ميرويم كه اين رهبر ميرود! در صورتى كه شما ميخواهيد به راه ديگرى برويد. دروغ گفتن براى چه ؟ اغفال چرا ؟ آزادى فكر را با آزادى اغفال و آزادى منافقگرى و آزادى توطئه كردن كه نبايد اشتباه كنيم. سلام و تحيّات خداوند به روح امامش و به روح شهيد مطهرى (صلوات حضار) همانطور كه ما صريح و رك و پوست كنده داريم با شما حرف ميزنيم و ميگوييم، آقا رژيم حكومت ايده آل ما غير از حكومت ايده آل شماست! رژيم اقتصادى ايده آل آينده ما غير از رژيم اقتصادى..، نظام اقتصادى فكرى ما غير از آن است. شما نيز سخن خود را به صراحت بگوييد، نه دروغ قاطيش كنيد، ما حرفها را صريح و رك ميگوييم تا هر كس ميخواهد از اين راه برود و هر كس ميخواهد از آن راه برود. اين هم اين جمله. باز ميآيد صفحه 13: من در همين دانشگاه ـ دانشگاه الهيات ـ چند سال پيش نامه اى نوشتم ـ به شوراى دانشكده ـ و در آن تذكر دادم يگانه دانشكده اى كه صلاحيّت دارد يك كرسى را اختصاص بدهد به ماركسيست همين دانشگاه الهيات است. ولى نه اين كه ماركسيست را يك استاد مسلمان تدريس كند ـ مثل آن آخوندى كه مسيحى شده بود ـ نه آن كه ماركسيست را يك استاد مسلمان تدريس كند؛ بلكه استادى كه واقعاً ماركسيست را شناخته باشد، به آن مؤمن باشد و مخصوصاً به خدا اعتقاد نداشته باشد ـ او بيايد و از مذهب ماركسيست حرف بزند ـ و به هر قيمتى شده از چنان فردى دعوت كرد تا در اين دانشگاه مسائل ماركسيست را تدريس كند؛ بعد ماهم ميآييم حرفهايمان را ميزنيم منطق خودمان را ميگوييم هيچ كس هم مجبور نيست منطق مارا بپذيرد، نبايد اينگونه فكر كرد چون اينجا دانشكده الهيات است نبايد در آن ماركسيست تدريس بشود. بعد ميگويد: فقط بايد جلوى دروغ و حقه بازى را گرفت. اينجا هم ميآيد تا ميرسد باز به صفحه 17: در دنباله عرايضم لازم است توضيحى هم در باره حكومت اسلامى آينده ايران عرض كنم تا ميآيد اينجا: احزاب و افراد در حدى كه عقيده خودشان را صريحاً ميگويند و با منطق خود به جنگ منطق ما ميآيند، آنها را ميپذيريم. امّا اگر بخواهند در زير لواى اسلام افكار و عقائد خودشان را بگويند، ما حق داريم كه از اسلام خودمان دفاع كنيم و بگوييم اسلام چنين چيزى نميگويد. حق داريم بگوييم به نام اسلام اين كار را نكنيد، چنين آزادى بحث و گفتگويى را گمان نميكنم در جاى ديگرى نظير بتوان برايش پيدا كرد. شما كى در تاريخ عالم ديدهايد كه در مملكتى كه همه مردمش احساسات مذهبى دارند به غير مذهبى ها آن اندازه آزادى بدهند ـ عجب جنايتكارها جاهايى را زدند، لعنشان باشد چه جاهايى را زدند در محرابها زدند، شهيد بهشتى ها زدند، مركز حزب جمهورى آن وقت، اينها را هم زدند، خيلى حساب شده زدند. منتها ديگر امام بود نگه داشت تا حالا و خدا، و الا اينها خيلى حساب شده هستند. يك چنين آدمى را از دست يك جامعه اى را بگيريد، يك چنين مخى را بگيريد نتوانسته مثلش بيايد صد سال ديگر هم مثلش نميآيد، مثل شاگرد شاگردهايش نميآيد ـ شما كى در تاريخ عالم ديده ايد كه در مملكتى كه همه مردمش احساسات مذهبى دارند به غير مذهبيهاى آنها آن اندازه آزادى بدهند كه بيايند در مسجد پيامبر، يا در مكه بنشينند حرف خودشان را آنطور كه دلشان ميخواهد بزنند، خدا را انكار كنند، منكر پيامبرى پيامبر بشوند، نماز و حج را رد كنند بگويند ما اينها را قبول نداريم امّا معتقدان مذهب با آنها با نهايت احترام برخورد كنند؟ در تاريخ اسلام از اين نمونه هاى درخشان فراوان ميبينيم و به دليل همين آزاديها بود كه اسلام توانست باقى بماند. اگر در صدر اسلام در جواب كسى كه ميآمد ميگفت من خدا را قبول ندارم، ميگفتند بزنيد و بكشيد، بگيريد بهائى است. امروز ديگر اسلامى وجود نداشت، اسلام به اين دليل باقى مانده كه با شجاعت و با صراحت و با افكار مختلف مواجه شده است. باز ميآيد صفحه 19 : من به همه جوانان و طرفداران اسلام هشدار ميدهم؛ كه خيال نكنند راه حفظ معتقدات اسلامى جلوگيرى از ابراز عقيده ديگران است. صلوات همه انبياء به روحش .... «ادامه بحث» .... از اسلام ميشود پاسدارى كرد و آن علم است و آزادى دادن به افكار مخالف و مواجهه صريح و روشن با آنها. اين را مطالعه بفرماييد خيلى خوب است، قبول نكنيد امّا مطالعه كنيد حدأقل، بقيه بحث براى فردا. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- بقره (2) : 253. [2]- انفال (8) : 42. [3]- زمر (39) : 16 و 17.
|