عدم جریان استصحاب خیار غبن از نظر شیخ انصاری(قدس سره) و پاسخ امام خمینی(قدس سره) به شیخ
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1334 تاریخ: 1393/2/14 بسم الله الرحمن الرحيم «عدم جریان استصحاب خیار غبن از نظر شیخ انصاری(قدس سره) و پاسخ امام خمینی(قدس سره) به شیخ» بحث درباره استصحاب خيار است که فوريت خيار غبن را اقتضا میکند. شيخ (قدس سره) در اين استصحاب، اشکال کردند و فرمودند استصحاب نميتواند جاري بشود، چون در زمان قبل، ضرر از ناحيه شرع بود و اگر اين معامله، لازم باشد، اين شخص از شرع، متضرر ميشود. پس آن زمان که خيار داشت، به اين دليل بوده که کان متضرراً من الشرع، ولي در زمان بعد، اگر خيار نباشد، متضرر از شرع نيست، چون تمکن داشت تا ضررش را جبران کند، پس ضرر از ناحيه خودش است. بنابر اين، نميتوانيم خيار را استصحاب کنيم و موضوع خيار بايد باقي باشد. آنجا اگر خيار نداشت متضرر از شرع بود و اگر بعد هم بخواهيم بگوييم خيار دارد، لازم ميآيد که ضررش شرعي نباشد؛ چون متمکن از رفع ضررش بوده است. سيدنا الاستاذ از اين سخن شيخ، دو جواب دادهاند: يکي اين که موضوع خيار، «متضرر» نيست، بلکه موضوع خیار «عقد» است. ميگوييم اين عقد کان في السابق جائزاً، يا کان در زمان سابق للمغبون الخيار در اين عقد. الآن هم همان را استصحاب ميکنيم. لکن فرمودند ممکن است بفرماييد اصل مثبت ميشود؛ چون شما قابليت فسخ و جواز را استصحاب ميکنيد، ميخواهيد نفوذ فسخ را درست کنيد که نفوذ فسخ اثر عقلي خيار است، پس اصل، اصل مثبت ميشود. ما عرض کرديم اللهم الا ان يقال: بخفاء واسطه. اشکال دوم ايشان اين است که بر فرض که موضوع هم متضرر از شرع باشد، باز موضوع باقي است؛ زيرا حکم وقتي روي موضوعي آمد، آن موضوع بعد از انطباق با خارج، خود آن خارج، موضوع حکم ميشود و قيود و عناويني که در دليل اخذ شد، در آنجا راه ندارد. اگر دليلتان آمد گفت اکرام عالم واجب است، وقتي ميخواهيد زيد را اکرام کنيد، ميگوييد: «زيد عالم و کل عالم يجب اکرامه فزيد يجب اکرامه»، اين حکم در مقام خارج، روي اين شخص ميآيد و قيودي که در دليل، اخذ شد، در آنجا نميآيد و همهی قياسات، اينگونهاند. هذا کان عادلاً و کل يجوز الاقتداء به فهذا يجوز الاقتداء به این شخص. بنابر اين، در باب استصحاب بعد از آنکه موضوع دليل حکم، منطبق بر خارج شد، ديگر وحدت قضيه متيقنه و مشکوکه درست است و آن قيود در اينجا دخالتي ندارد. کما اینکه در تمام قیاسات اینجور میگوییم. يعني زيد، وجوب اکرام پيدا ميکند، ولو عنوان در دليل، عالم بوده است. اين حرف را ايشان در اينجا دارد و خلاصهاش اين است که ما وحدت قضيه متيقنه و مشکوکه را به نظر عرف ميخواهيم، نه به نظر عقل و نه به نظر دليل اجتهادي. همين حرف را در اصول، در اواخر استصحاب «الرسائل» هم ميزنند و سيدنا الاستاذ ميفرمايد، اگر بخواهید موضوع را از عقل بگيريد، هيچ جا استصحاب جريان ندارد، چون ، موضوع قضيه متيقنه و مشکوکهی شما فرق کرده و اتحاد اين دو قضيه نيست، زيرا وقتي موضوع را از عقل ميگيريد، عقل تمام خصوصيات را دخيل در حکم ميداند، چه به عنوان علت باشد، چه به عنوان، عنوان باشد. وقتي هم که دخیل ميداند، آن حيثيتي که از بين رفت و موجب شک شد، عقل در موضوع حکم، دخيل ميداند. بنابر اين، قضيه متيقنه و مشکوکه، دو چيز ميشود. حتي ايشان ميفرمايد در باب نسخ هم مشکل دارد، اگر يک حکم قبلاً روي موضوعي ثابت بود و شما شک ميکنيد که اين حکم نسخ شد يا نه، اگر بخواهيد موضوع و وحدت قضيه را از عقل بگيريد، زمانی که شک ميکنيد، لابد يک خصوصيتي در آن موضوع بود که در زمان احتمال نسخ، آن خصوصیت وجود ندارد و الا اگر آن خصوصيت بود که شک نميکرديد، هرچند خصوصيت دخالت زمان، احتمال ميدهيد که مثل عصر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در اوايل امرش در حکم، دخالت داشته و بعد از آن شک ميکنيد، پس وحدتي ميان قضيه متيقنه و مشکوکه نيست و موضوع، محرز نيست. پس اگر بخواهيد موضوع حکم را با دليل عقلي بگيريد، استصحاب در هيچ جا جاري نميگردد؛ زيرا هيچگاه قضيه متيقنه و مشکوکه، يکي نميشوند و قطعاً دو تا هستند، و گرنه شکي به وجود نميآمد، چون عقل، همه خصوصيات را به امور دخيل در موضوع و حکم شرعي بر ميگرداند. اگر هم بخواهيد موضوع را از دليل اجتهادي بگيريد، بقاء را بخواهید از دليل اجتهادي بگيريد، مثلاً دليل آمد گفت «العالم يجب اکرامه»، بعد اين عالم صار جاهلاً و شما شک ميکنيد که اين عالم به محض تحققش موضوع براي وجوب اکرام است، ولو صار جاهلاً، تا الآن هم اکرامش واجب باشد، يا نه، موضوع براي وجوب اکرام دائراً مدار وجودش است، يعني تا هست، وجوب اکرام است، پس وقتي جاهل است، ديگر وجوب اکرام ندارد. پس شما که در اکرام جاهل شک ميکنيد، منشأ شک شما از اين جهت است که نميدانيد وضع آن عالم چگونه بوده، بنابر اين، وحدت قضيه متيقنه و مشکوکه، احراز نميشود؛ زيرا نميدانيم قضيه متيقنه چه بوده، قضیه متیقنه وجوب اکرام عالم الي الابد بوده و ان صار جاهلاً، يا وجوب اکرام عالم حين کان عالماً بوده است؟ وقتي هم موضوع را نميدانيد، وحدت قضيه متيقنه و مشکوکه احراز نميگردد. پس این که میگویند در باب استصحاب بايد موضوع باقي باشد يا به عبارت ديگر بايد وحدت قضيه متيقنه و مشکوکه احراز بشود، اگر بخواهيد موضوع حکم را از عقل بگيريد، استصحاب در هيچ جا جاري نميشود و اگر بخواهيد از دليل هم بگيريد، باز در احکام کليه جاري نميگردد، چون نميدانستيم عالم آني، موضوع وجوب اکرام است، يا عالم در هر زمان؟ يعني حدوثاً و بقائاً دخالت دارد يا علت محدثهاش علت مبقيه هم هست؟ و وحدت قضيه متيقنه و مشکوکه در احکام کليه نميآيد. ايشان ميفرمايد، اما تحقيق اين است که اتحاد قضيه متيقنه و مشکوکه را از عرف ميگيريم، به اين معنا که وقتي حکمي روي عنواني ثابت شد؛ مثل «الماء المتغير ينجس»، يا «الماء اذا تغير لونه او طعمه ينجس»، اين دليل آمد حکم را روي متغير برد، زال تغيره بنفسه، شک ميکنيم که حکمش باقي است يا نه؟ مسلماً موضوع فرق کرده و احراز موضوع نميشود، چون به موضوع از دليل اجتهادي باز ميگردد. اما ما اينگونه ميگوييم که موضوع و وحدت قضيه را بايد از عرف گرفت؛ يعني وقتي حکم کلي بعد از انطباقش بر خارج، روي عنوان کلي آمد عرف اين خارج را موضوع براي حکم ميداند. ميگويد «زيد عالم و کل عالم يجب اکرامه فزيد يجب اکرامه»، ما هم اکرام زيد را استصحاب ميکنيم و ميگوييم قبلاً اکرام زيد بود، پس الآن هم هست. در اينجا عرف اين را يکي ميداند، گرچه با دقت عقليه يکي نيستند، پس وحدت قضيه متيقنه و مشکوکه اينگونه درست ميشود. اين حاصل کلام ايشان در اينجا و آنجا. علي هذا ما در اينجا ميتوانيم خيار را استصحاب کنيم، گرچه موضوعش «المتضرر من الشرع» يا «غير متمکن من دفع الضرر» بود و اگرچه موضوع اين باشد، ميگوييم با انطباق بر خارج، استصحاب ميکنيم و ميگوييم اين عقد کان فيه الخيار و الآن کما کان. بعد ايشان ميفرمايد در اين جهت که ما گفتيم، فرق نميکند که دليل حکم، اجماع باشد، دليل لبّي باشد يا دليل نقلي باشد، و فرق نميکند که شما آن عنوان را علت بدانيد يا خودش را موضوع حکم بدانید. يعني چه بگويد: «الماء اذا تغير ينجس»، که ظاهر است در اينکه تغير، عليت دارد، يا «الماء المتغير ينجس»، که ظاهر در اين است که تغير بعنوانه اخذ شده، در اينجا فرقي نميکند، چون در همانجايي که مرحوم نائيني ميگويد، وقتي روي ذات آمد قضيه حل ميشود: «الماء اذا تغير ينجس»، تغير واسطه در ثبوت است. نميدانيم که تغير، حدوثش در اين شيء کافي است يا نجاست، حدوثاً و بقائاً دائرمدار آن است که اگر زال بنفسه يصير طاهراً، چون حدوثا مدار است. خوب نميدانيم. اشکال اين است که اين علل شرعيه مثل علل تکوينيه نيستند، بلکه همه آنها دخيل در موضوعند و جنبهی شرطيت دارند، الماء اذا تغير ينجس، تغير شرط است؛ يعني در حقيقت، موضوع حکم شما به حسب فهم از اين دليل، ماء به شرط تغير است، پس مشروط است و وقتي مشروط شد، واجد شرط و فاقد شرط، دو چيز ميشوند. ايشان به حرف مرحوم نائيني در همين جا نظر دارد، مرحوم نائيني مفصلاً وارد شده که اگر حکم روي ذات رفته باشد، نه روی عنوان و ندانيم که علت، علت حدوث و بقاء است تا با از بين رفتنش حکم هم از بين برود، يا حدوثش کفايت ميکند تا با از بين رفتنش حکم از بين نرود، استصحاب ميکنيم. ولي سيدنا الاستاذ ميفرمايد نميتوانيم استصحاب کنيم، ايشان تصريح نکرده، بلکه بيان کرده که تمام اين امور به شرایط باز ميگردد. الماء المتغير با الماء اذا تغير، هيچ فرقي ندارد، در اينجا لسان شرط است و در آنجا لسان عنوان است. باب علت و معلول تکويني نيست که شما بگوييد علت آمد کار را تمام کرد، بلکه، علت به دخيل در موضوع، بر ميگردد، عنوان شرط است و موضوع شما الماء المشروط بالتغير است و وقتي تغيرش رفت، موضوع هم عوض شد، پس اتحاد قضيه متيقنه و مشکوکه نيست. اين بيان ايشان در اينجا و در اصول هم دارد که البته در اصولش مفصل ميگويد شيخ انصاري و مرحوم خراساني و استادش تقريبا بين موضوع عرفي و وحدت قضيه متيقنه و مشکوکه عرفاً، و دليل اجتهادي و حکم عقلي خلط کردند. اين تمام کلام ايشان در اينجاست که ميفرمايد فرق نميکند. تفاوتشان اين است که شک شما شک در مقتضي باشد و شما استصحاب را در شک در مقتضي، جاري ندانيد، استصحاب جريان پيدا نميکند، ولي نه از باب وحدت قضيه متيقنه و مشکوکه، بلکه از باب اينکه شما اصلاً در شک در مقتضي، استصحاب را جاري نميدانيد. لکن حق اين است که ادله استصحاب اطلاق دارد، هم شک در مقتضي را شامل میشود و هم شک در رافع را شامل میشود. تا اينجا نتيجه تمسک به عمومات «اوفوا بالعقود»، اين شد که اين خيار علي الفورية است؛ چون در يک زمان، اطلاق آمد، وقتي اطلاق داشته باشد، بقيه زمانها را شامل ميشود و اگر دليل شما «لاضرر» باشد و آن عموم را نداشته باشيد، اطلاق را در آنجا قبول نکنيد، در اين صورت لاضرر، اقتضای تراخي ميکند؛ چون استصحاب جريان دارد. پس اگر اطلاق را در «اوفوا بالعقود» قبول نداشتيد، لازمهاش اين است که استصحاب خيار بيايد و اين استصحاب، تراخي را اقتضا ميکند. ولي اگر دليل ما بناي عقلاء بود و خيار غبن را از بناي عقلاء گرفتيم. برای خیار غبن به نه وجه استدلال شد که عبارتند از: لاضرر، صدر آيه، ذيل آيه، مجموع آيه، روايات تلقي رکبان، روايات حرمت غبن که ميگفت: «غبن المسترسل سحت»، بناي عقلاء، شرطيت و يک مورد ديگر. اگر بناي عقلاء دليل خيار غبن باشد، سيدنا الاستاذ ميفرمايد خيار غبن علي نحو تراخي است؛ چون معيار عند العقلاء همان غبن است و اين معيار چه در زمان قبل و چه در زمانهاي بعد وجود دارد، يعني اين غبن علي تراخي هم وجود دارد. «مناقشه استاد به دیدگاه امام خمینی(قدس سره) دربارهی معیار عندالعقلاء در غبن» لکن اين فرمايش، خالي از مناقشه نيست، چون بناي عقلاء بر اين است که غبن، خيار ميآورد، ولي بنايشان بر اين نيست که طرفي که غابن است، هميشه دلش ميلرزد. اگر شما ميگوييد بناي عقلاء بر اين است، بايد در بناي عقلاء غابنها هميشه دلشان بلرزد و متحير باشند، چون احتمال فسخ از طرف ديگر را ميدهند. بناي عقلاء بر خيار است، مناط هم غبن است، ولي اگر اين بناي عقلاء، به طور تراخي بود، لازمهاش اين ميشد که غابن هميشه درحال تحير و تردد باشد و هر داد و ستدي که انجام ميدهد، احتمال فسخ از سوي مغبون را در هر لحظه ميدهد، درحالي که ميبينیم غابن پس از آنکه طرف، متوجه غبن شد و علم بالغبن، ديگر دل غابن هرگز نميلرزد، چون اگر در ساعت اول فسخ کرد، که هيچ و اگر نيامد، ديگر بناي عقلاء نيست. اگر بناي عقلاء بود بايد بعد از زمان اول و علم مغبون به غبن، هميشه غابن در حال تردد و تحير باشد، هر کاري که ميخواهد با مالش انجام بدهد، با احتياط انجام میدهد تا اگر روز بعد، طرف آمد، فسخ کند، درحالي که ميبينيم هيچ تردد و تحيري وجود ندارد. پس معلوم ميشود که بناي عقلاء بر تراخي نيست. در باب طلاق، آقايان معمولاً ميفرمايند و شرط قرآن هم هست که دو عادل را بياورند، ولي دو عادل را ميگويند عادل واقعي، يعني هيچگاه کشف خلاف نشود. اگر شما عدالت را در طلاق به معنای عدل واقعي بدانيد؛ يعني هر وقت کشف خلاف شد تا چهل سال ديگر معلوم شد آن وقت، اين آدم بدي بوده، اين طلاق هم باطل است. نتيجه اين نظر، تردد و تحير هميشگي براي زن و مرد است، حرج و مشکل شدن است. زن قصد ازدواج دارد، ولي هرگاه بخواهد شوهر کند، احتمال ميدهد ده سال ديگر بعد از آنکه چهار بچه پيدا کرده، يک کسي پروندهاش را بيرون بياورد و بگويد در فلان روز، مرتکب فسق شده است، پس اين زن بايد همه چيز را رها کند و برود. يا مرد وقتي ميخواهد با مطلقه ازدواج کند، بايد دل به دريا بزند؛ چون اين زن را الآن به ازدواجش در ميآورد، ولي هميشه اضطراب دارد که اگر پروندهاي براي اين آدم پيدا شد، ميتواند طلاق را فسخ کند و به هم بزند. البته عادل به معنای عدل در امور مملکتي پيدا ميشود، ولي شما ميخواهيد به دنبال آن عدالتي باشيد که يک وقت هم غيبت نکرده باشد و سپس انکشف که غيبت کرده بوده و بعد از آن، فراموش کرده بود که توبه کند. اگر شما در طلاق، عدالت واقعي بخواهيد، موجب عدم جزم در عقود بعدي و تردد و تحير و موجب حرج براي طرفين است، لذا حق با شهيد ثاني و مرحوم آقاي بروجردي (قدس سره الشريف) است که در اينجا عدالت ظاهري، کافي است، مثل امام جماعت. در نماز جماعت از کوفه تا مدينه پشت سرش نماز خوانده بعد مشخص شد که يهودي بوده است، اینجا نماز اعاده ندارد يا در يک روايت دارد که از خراسان تا کوفه به او اقتدا کرد و بعد معلوم شد که غير مسلمان بوده، در آنجا يک عدالت ظاهري کفايت ميکند. عدالت در آنجا، يعني عدالت ظاهري و دردسري هم ندارد. در باب طلاق هم ما بيش از اين نميخواهيم، همانطور که شهيد ميفرمايد، اگر در طلاق، عدل واقعي بخواهيد، تشخيصش حرجي است. بنده عرض ميکنم که عواقب بعدي آن هم حرجي است و بلکه در شهود در دعاوي هم همينگونه است. شما وقتي ميگوييد در دعاوي، دو عادل ميخواهيم، منظورتان اين است که دو عادلي باشند که کشف خلاف نشود، اگر عادل واقعي بخواهيد، از کجا پيدا کنم؟ براي وصول طلبم از کجا دو شاهد عادل واقعي پيدا کنم؟ درست است که خدا در قرآن فرمود: (و اشهدوا ذوي عدل)[1] يا در روایت «و الاشياء کلها علي هذا حتي يستبين لک غیر ذلک او تقوم به البينة»[2] بنابر اين که بينه، يعني شهادت عدلين، اینها ظهور در عدل واقعي دارند.
|