حق خیار برای بایع در صورت عدم شرط تأخیر ثمن و وجوه استدلالی در این باره
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1339 تاریخ: 1393/2/21 بسم الله الرحمن الرحيم «حق خیار برای بایع در صورت عدم شرط تأخیر ثمن و وجوه استدلالی در این باره» يکي از خيارات، خيار تأخير است؛ به اين معنا که اگر بایع ثمن را قبض نکرد و مشتري هم مثمن را نگرفت و شرط تأخير ثمن هم نشده بود، بایع حق خیار دارد. در چنين بيعي، اگر مشتري تا سه روز، پول را آورد فبها و نعمت، و جنس از اوست و آن را ميبرد. ولي اگر سه روز گذشت و جنس را نياورد، بايع خيار دارد و اين، يکي از خيارات به نام خيار تأخير است و هو فيمن باع شخص شيئاً و لم يقبض الثمن المشتري، و لم يقبض البايع الثمن، و شرط تعجيل هم نشده باشد. اگر تا سه روز آورد فبها و نعمت و اگر نياورد، بايع خيار دارد. عکس آن چیزی که در خيار مشتري گفته شد که مشتري خيار دارد. بر اين مسئله، اجماعات کثيره و شهرات بسياري هم نقل گرديده است. استدلالي که براي اين خيار تأخير شد، به چند وجه است: يکي به قاعده لاضرر است. علامه در تذکره به اين قاعده به اين تقرير، تمسک کرده و فرموده است: اگر بعد از سه روز، هنوز بيع براي مشتري باشد، صبر بايع بر ثمن، ضرر براي اوست. بنابر اين، براي اينکه اين ضرر بايع رفع بشود، لاضرر، خيار را اقتضا ميکند، همانگونه که در غبن هم اقتضاي خيار داشت. «اشکال مرحوم نائینی به قاعده لاضرر در استدلال به خیار تأخیر و پاسخ استاد» مرحوم نائيني (قدس سره) به ايشان اشکال کرده که صبر بر ثمن، ضرري براي او ندارد، چون او بر ثمن، صبر ميکند و اگر تلف شد، از کيسه او تلف شده و ضرري براي خودش ندارد. تقريب ديگري که براي آن شده، اين است که مبيعي که در دست بايع است، اگر تلف بشود ضمانش به گردن بايع است؛ چون کل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال صاحبه و اين براي بايع، ضرر است. مرحوم نائيني به اين تقريب هم جواب داده و گفته است: اين ضرر نيست، بلکه معرض ضرر است، اين که هنوز تلف نشده بلکه معرضيت ضرر دارد و شايد پول را در روز چهارم آورد و تلف نشد. معرض الضرر و احتمال الضرر، غير تحقق لاضرر است. لاضرر جايي را ميگويد که موضوع، ثابت باشد، ولي در اينجا موضوع ثابت نيست و فقط معرض براي ضرر است. تقريب سوم براي لاضرر، اين است که گفته شده بايع الآن نميتواند از اين مبيع، استفاده کند؛ چون مال غير است و حق استفاده در آن را ندارد، پول هم به دستش نرسيده و اين ضرر است. عدم قدرت بر انتفاع از مبيع، خودش ضرر است و لاضرر جلوي آن را ميگيرد. پس براي خيار بر تأخير، به تقريبهاي سهگانه به لاضرر، استدلال شده و تقریب حسن و بلکه صحيحش اين تقريبي است که بگوييم عدم جواز تصرف بايع در مبيع، ضرر براي اوست. هذا مضافاً به اين که صبر و تلف معرضيت ضرر براي بایع دارد. «بیان و وجه دیگر از خیار تأخیر از دیدگاه مرحوم نائینی» مرحوم نائيني يک وجه ديگر را خودش بيان فرمود که عبارت از قضيه اشتراط است. مرحوم نائيني در بحث سابق هم به اشتراط براي خيار غبن تمسک کرد و در اينجا هم به آن استدلال جسته و در خيار رؤيت يا ما يفسد ليومه هم به اشتراط، تمسک کرد، به اين بيان که: متبايعيني که بيع ميکنند، يک شرط منوي است که بايد ثمن و مثمن به تأخير نيفتد. شرط منوي و بنايي عقلاء بر اين است که مثمن به مشتري رد بشود، و ثمن هم به بايع رد بشود و تأخير نيفتد. لکن اين تأخير، اگر قاعده نداشته باشد، هر کسي از آن، تفسيري ميکند. از اين رو شارع آن را تحديد کرده، مانند تحديد آب کر و مسافت. يعني گفته تا سه روز، حق دارد به تأخير بيندازد و از بعد سه روز، ديگر حقي ندارد. بنابر اين، وقتي بيش از سه روز به تأخير مياندازد، خلاف شرط کرده و وقتي خلاف شرط باشد، از باب تخلف شرط، خيار دارد. به علاوه، اشکالي که در خيار غبن بود در اينجا هم هست، که اين خيار اشتراط است، نه خيار تأخير. درحالي که چیزی که اصحاب گفتهاند، خيار تأخير است. «استدلال به روایات برای خیار تأخیر» وجه سومي که عمده وجوه است، روايات باب، براي خيار تأخير است. يکي از آن روایات صحيحه زراره و جميل است که شيخ صدوق نقل کرده است: عن جميل عن زرارة عن ابي جعفر(علیه السلام) قال: قلت له: الرجل يشتري من الرجل المتاع ثم يدعه عنده فيقول: حتي آتيك بثمنه، نزد تو بماند تا بروم پولش را بياورم. قال: «ان جاء فيما بينه و بين ثلاثة أيام و إلا فلا بيع له».[1] کليني هم اين روايت را از ابن ابي عمير از جميل و ابن بکير از زراره نقل کرده است. فرقش اين است که به علاوه از جميل و ابن بکير هم آمده، و باز از زراره از ابي جعفر هم نقل شده است. روايت دوم، صحيحه عبدالرحمن بن حجاج است. قال: اشتريت محملا فأعطيت بعض ثمنه و تركته عند صاحبه ثم احتسبت أياما ثم جئت إلي بائع المحمل لآخذه فقال: قد بعته، آن را فروختم. فضحكت، خندهام گرفت. ثم قلت: لا و الله لا ادعك أو أقاضيك، معلوم ميشود خيلي هم تند بوده است، گفتم: يا به من بده يا تو را به دادگاه ميبروم. فقال لي: ترضي بأبي بكر بن عياش؟ ميتواني قضاوت او را قبول کني؟ قلت: نعم فأتيته فقصصنا عليه قصتنا، آفرين به ابوبکر بن عياش، فقال أبوبكر: بقول من تريد ان اقضي بينکما؟ ميخواهي به قول صاحب اين عبدالرحمن، يعني امام صادق(علیه السلام) قضاوت کنم يا به قول ابوحنيفه و ابن ابي ليلي؟ أ بقول صاحبك أو غيره؟ قال: قلت: بقول صاحبي قال: سمعته يقول: «من اشتري شيئا فجاء بالثمن ما بينه و بين ثلاثة أيام و إلا فلا بيع له».[2] اين هم صحيحه عبدالرحمن بن حجاج است. ديگري، صحيحه علي بن يقطين است که روايت سوم اين باب است: انه سأل ابا الحسن (عليه السلام) عن الرجل يبيع البيع و لا يقبضه صاحبه و لا يقبض الثمن. قال: «فان الاجل بينهما ثلاثة أيام فان قبض بیعه و إلا فلا بيع بينهما»[3]. روايت ديگر، روايت اسحاق بن عمار است که ميگويد: عن عبد صالح (عليه السلام) قال: «من اشتري بيعاً فمضت ثلاثة أيام و لم يجئ فلا بيع له»[4]. اينها روايات اين باب است که جوابهايش را ميخوانم و سپس سؤال ميکنم. در روايت اولي داشت: قال: «ان جاء فيما بينه و بين ثلاثة أيام و إلا فلا بيع له»، در روايت دوم آمده بود: «بين ثلاثة أيام و إلا فلا بيع له»، در روايت علي بن يقطين داشت: «فان قبض بیع و إلا فلا بيع بينهما». به اين روايات استدلال شده براي اينکه بايع بعد از سه روز، حق الخيار دارد. عمده مستند اين روايات است، ولي ظاهرشان نشان ميدهد که اين بيع، باطل است و خيار از آن به دست نميآيد. نقل شده که شيخ الطائفة در مبسوط، به همين بطلان، فتوا داده و ابن ابي عقيل هم همين روايات را به عنوان فتوايش نقل کرده که معلوم ميشود موافق بوده است. صاحب حدائق، جازم شده به اين که بطلان است و به علامه در مختلفش حمله کرده که علامه در مختلف خودش فرموده ظاهر اين روايات، بطلان است، ولي قضائاً للاستصحاب، خودش قائل به قول مشهور شده است. حمله کرده که استصحاب نميتواند در مقابل ظاهر روايات مقاومت کند. مقدس اردبيلي (قدس سره) هم ظاهراً اشکال کرده يا گفته اين روايات، ظهور در بطلان دارد. صاحب کفايه، بطلان را تقويت کرده، پس ظاهر اين روايات، بطلان است و از شيخ نقل شده که در مبسوط به بطلان، فتوا داده، ابن ابي عقيل هم متن روايت را نقل کرده که ظاهر است که قائل به بطلان است. صاحب حدائق جازم به بطلان شده، صاحب کفايه، قوّي البطلان، و مقدس اردبيلي هم ظاهراً اشکال کرده يا قائل به بطلان شده قضائاً لظاهر اين روايات. اما در مقابل، نقل اجماع بر خيار شده و نقلش هم مستفيض است و اجماعات کثيرهاي بر خيار نقل شده. شهرات فراواني هم بر خيار، نقل شده که اينها منشأ براي اشکال است که اين روايات با اينکه ظهور در بطلان دارند، چگونه اصحاب ما به خيار فتوا دادهاند؟ «توجیه برداشت فقهاء از روایات در باب خیار تأخیر» در توجيه فرمايش اصحاب فرمودهاند: آنان درست گفتهاند، چون در روايات آمده «لا بيع له»، بيع براي بايع نيست، نبودن بيع براي بايع؛ يعني از طرف بايع، لازم نيست، نه اينکه صحيح نيست، زيرا اگر «لا بيع» به معنای بطلان بود به «له» نياز نداشت و باطل، باطل است؛ هم براي بايع و هم براي مشتري. گفتهاند چون در اين روايات، نفي البيع به بايع، نسبت داده شد و گفت «لا بيع له» و نگفت باطل است، بلکه يعني بيع براي او نيست. بيع براي او نيست، که به معنای بطلان نيست، چون بطلان، طرفيني است و نميشود از يک طرف، باطل باشد و از طرف ديگر باطل نباشد. اصلاً عقود اينگونهاند. اينجا وقتي گفت «لا بيع له» معصومين (سلام الله عليهم اجمعين)، عنايت داشتهاند و ميخواستهاند لزوم را نفي کنند. «اشکال به روایت ابن یقطین و پاسخ آن» اشکالي که ميشود، عبارتي است که روايت ابن يقطين دارد که ميگويد: «فلا بيع بينهما»؛ يعني «بينه» ندارد. جواب از اين اشکال اين است که اين يک روايت، قابل معارضه با آن روايات نيست، چون آن روايات، اصح سنداً و اکثر رواية هستند. دوم هم اينکه توجيه دارد و قابل حمل است؛ يعني «لا بيع بينهما»؛ يعني ميان آن دو، لزوم نيست، در نفي لزوم بين هردو، عدم لزوم براي بايع به تنهايي، کفايت ميکند. ميگويد لزوم بين هر دو نيست، بلکه نفي مجموع است، وقتي ميگويد لزوم بين هر دو نيست، يکفي در آنکه براي بايع، لزوم نباشد و با اين که بيع، صحيح است، بایع حق داشته باشد بيع را به هم بزند. گفتهاند اين هم توجيه دارد و «فلا بيع بینهما» بر اين، حمل ميشود. پس فتاوا و عبارات اصحاب، مستند به اين روايت است. علاوه بر اين، حملي که در اين روايات است، معتضد به اخبار مرسلهاي است که شيخ در خلاف و ابن زهره در غنيه و جاهاي ديگر دارند. شيخ در خلاف فرموده است که از طرف بايع، لزوم ندارد «و عليه اخبار الفرقة»، عدم لزوم را به اخبار فرقه نسبت داده. همینطور ابن زهره و بعض ديگران. افزون بر معتضد بودنش به مرسلهها، معتضد به اجماعات کثيره و شهرات عظيمهاي است که در اين باب، ادعا شده و به اين روايات هم عمل ميشود. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»
|