شرایط خیار تأخیر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1347 تاریخ: 1393/6/23 بسم الله الرحمن الرحيم «شرایط خیار تأخیر» یکی دیگر از شرایط خیار تأخیر این است که مبیع، عین شخصی یا شبه عین شخصی باشد، مثل صاع از صبره. در این شرطیت، از سه جهت بحث میشود که شیخ هم متعرض آنها شده است: یکی از نظر قواعد، یکی از نظر روایات و یک جهت از نظر اقوال فقها و اصحابنا الامامیة. اما از نظر قواعد، گفته میشود که قاعده «لاضرر» اقتضا میکند که مبیع، عین شخصی باشد، چون اگر مبیع عین شخصی باشد، بایع ضامن قبل القبض است، «کل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بایعه[1]. پس قاعده «لاضرر» از نظر ضمان، در مبیع شخصی میآید، ولی در مبیع کلی دیگر راه ندارد؛ چون مبیع کلی تلفی ندارد تا قاعده «لاضرر» در آن راه پیدا کند. «شبهه استاد به شیخ انصاری (قدس سره)» لکن در این فرمایش شیخ (قدس سره) یکی - دو جهت مورد نظر است: یکی اینکه درست است در کلی هم از نظر ضمان، قاعده «لاضرر» نمیآید. «کل مبیع تلف قبل قبضه» نمیآید، ولی در کلی هم باز، اگر به نحوی است که اختلاف قیمت در آن رایج است یا ساقط شدن از قیمت در آن وجود دارد؛ مثل اینکه یخی را در تابستان فروخته است، اگر این شخص الآن یخ را نبرد، زمستان که میشود، این یخ بی ارزش میشود و قطعاً نمیآید ببرد. یا اینکه بازار، پایین و بالا دارد؛ یعنی یک جنس، مثل برنج که امروز به یک قیمتی فروخته، ولی بعد از سه روز، ممکن است قیمتش بسیار بالا برود و از این جهت، ضرر میکند؛ چون فروشنده برنج کلی را به او فروخته است؛ مثلاً برنج را کیلویی پنج تومان فروخته بعد از سه روز، بازار به گونهای است که به کیلویی شش یا هفت تومان میرسد. فروشنده ضرر میکند. ضرری که به کلی وارد میشود، از نظر جریان اقتصادی و از نظر بازار و سوق که امروز هم این خیلی روشن و رایج است که بازار در یک روز، یک قیمت دارد و در روز بعد، قیمتی دیگر دارد، مثل اینکه در سکه و دلار اینگونه بود که ساعت به ساعت، تغییر میکرد. اگر بایع، حق فسخ نداشته باشد، در این کلی، ضرر میکند. پس نمیشود بگوییم عین شخصی، شرط است و در مبیع کلی، خیار فسخ نیست. البته در مبیع کلی که تفاوت قیمتی از سوق و من جهة الاقتصاد نمیآید یا تفاوتی نمیآید از نظر فصول سال. یک جنسی در یک فصلی، یک قیمت دارد و در فصل دیگر، قیمتی دیگر و یا از قیمتش ساقط میشود. باید بگوییم در این گونه موارد، لازم نیست مبیع، عین شخصی باشد، بلکه کلی هم خیار فسخ دارد. پس اینکه به طور کلی بگوییم قاعده «لاضرر» در مبیع کلی نمیآید، پس خیار تأخیر در آن راه ندارد، فی کلیته نظر و اشکال. شبهه دیگری که به فرمایش شیخ (قدس سره) هست، این است که از باب تلف، ضمان و ضرری به بایع نمیرسد؛ چون کلی، تلف ندارد تا ضرر داشته باشد. اما ضرر از ناحیه این که این بایع در آن منتقل الیه هم نمیتواند تصرف کند؛ چون ثمنی را که قرار است به او بدهند، اگر آن ثمن را به او ندهند، نمیتواند در آن تصرف بکند و همین که نمیتواند در آن تصرف کند، این خودش برای بایع ضرر است. پس به طور کلی نباید گفت در مبیع شرط است، که عین شخصی باشد. البته در غیر جایی که ضرر از ناحیه سوق و اقتصاد میآید و در غیر آن جایی که محروم بودن بایع از تصرفات ثمن، ضرر بر بایع است، باید عین، شخصی باشد، ولی در آنجاها چرا باید بگوییم عین، شخصی است، بلکه در آنجاها باید بگوییم عین کلی هم باز خیار تأخیر را دارد. ما از جهت روایات، عمده کلام در روایات است. شیخ (قدس سره الشریف) میخواهد بفرماید این روایات، قصور دارند از اینکه مبیع کلی را شامل بشوند، لذا دلیلی بر خیار تأخیر در مبیع کلی نداریم و اصالة اللزوم یکون محکّماً. قاعده لزوم در عقود، حاکم میشود: «اوفو بالعقود»، «احل الله البیع»، همان ادله لزوم عقود، هم استصحاب و هم ادله اجتهادی، اصل لزوم در آنجا حاکم میشود. «کلام شیخ انصاری (قدس سره) در قصور روایات بر شمول مبیع کلی» شیخ میفرماید از نظر روایات، قاعده «لاضرر» اختصاص به مبیع شخصی دارد و کلی را شامل نمیشود: «و أمّا النصوص فروايتا ابن يقطين و ابن عمّار مشتملتان على لفظ البیع [که هر دو، کلمه «بیع» داشتند. روایت علی بن یقطین این بود: «عن الرجل یبیع البیع و لا یقبضه صاحبه».[2] روایت اسحاق بن عمار هم این بود: «من اشتری بیعا فمضت ثلاثة ایام»،[3] مراد از این بیع، مصدر، اسم مفعول، مراد است، یعنی «مبیع»، میفرماید:] المراد به المبيع [که مرادش «مبیع» و اسم مفعول است و این اسم مفعول، اطلاق نمیشود، مگر برای چیزی که در معرض بیع است و میشود آن را بیع کرد. در معرضیت بیع قرار میگیرد] الذي يطلق قبل البيع على العين المعرضة للبيع [عینی که در عرضه بیع است و مورد بیع قرار میگیرد] و لا مناسبة في إطلاقه على الكلّي کما لایخفی [نمیشود بر کلی مبیع در ذمه که هنوز بیع نشده، اطلاق مبیع کرد، بلکه اطلاق مبیع مال چیزی است که در معرض بیع باشد، مثلاً به علاقة معرضیت و به علاقه مشارفت.] و رواية زرارة ظاهرةٌ أيضاً في الشخصي».[4] روایت زراره که صحیحه بود، میفرماید ظاهر در شخصی است و کلمه «متاع» را در آنجا دارد که میفرمود: عن زرارة عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: قلت: الرجل يشتري من الرجل المتاع ثم يدعه عنده فيقول: آتيك بثمنه. قال: «... فجاء بالثمن ما بينه و بين ثلاثة أيام [فبها و نعمت]، و إلا فلا بيع له».[5] میفرماید در این روایت زراره، کلمه «متاع» آمده که از دو جهت، ظهور در شخصی دارد: یکی اینکه «متاع» ما یتمتّع به است، و ما یتمتع به، اعیان خارجیه هستند، نه ما یتمتّع به کلیات، بلکه متاع به آنها اطلاق نمیشود. دیگری هم قوله «یدعه عنده» است که صحیحه زراره را به عین شخصیه، اختصاص میدهد و شامل کلی نمیشود. اما روایت ابی بکر بن عیاش، در آنجا کلمه «شیء» دارد: سمعت یقول: «من اشتری شیئا فجاء بالثمن ما بینه و بین ثلاثة ایام». میگوید صاحب تو فرموده است: «من اشتری شیئا...» و میفرماید شیء ولو هم بر کلی و هم بر جزئی اطلاق میشود؛ یعنی هم بر کلی در ذمه و هم بر عین خارجی، لکن وقتی که در باب اشتراء آمد، گفتهاند «باع شیئاً» یا «اشتری شیئاً»، متفاهم از آن، شیء خارجی است و احتیاجی به قرینه هم ندارد. این شبیه مجاز مشهور و شبیه انصراف مطلق به بعض افراد است. در مجاز مشهور، احتیاجی به قرینه نیست، لفظ بر همان معنای مجازی مشهور، حمل میشود، کأنه خود شهرت، قرینه است. در باب مطلقی که انصراف به بعض افراد دارد هم نیازی به قرینه برای حمل بر بعض افراد نیست، خود آن انصراف در آنجا کفایت میکند. ایشان میفرماید کلمه «شیء»، ولو اعم از عین شخصیه و کلی است، اما مثل مجاز مشهور و مثل لفظ مطلقی که منصرف به بعض افراد است، اختصاص به اعیان شخصیه دارد و شامل عین کلی نمیشود. در اینجا نگویید اصل، عدم قرینه است، پس مطلق بر اطلاقش حمل میشود، اصلاً احتیاج به قرینه ندارد. حال ببینیم فرمایشات شیخ انصاری (قدس سره) از نظر روایات، تمام است یا قابل مناقشه و خدشه است؟ «نقد دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره) از طرف استاد» فرمود نصوص، لفظ بیع دارند و مراد از «بیع»، مبیع است و مبیع به کلی اطلاق نمیشود. لقائل ان یقول که مبیع به کلی در ذمه هم اطلاق میشود. «من اشتری بیعاً»؛ یعنی من اشتری، چه عین شخصیه را، چه کلی را. کما اینکه بعد از بیع، مبیع بر جزئی، اطلاق میشود، بر کلی هم اطلاق میشود، آن هم مبیع است. عین شخصیه خصوصیتی ندارد که ایشان میفرماید مبیع به عین شخصیه مناسبت دارد، اما مبیع به کلی در ذمه مناسبت ندارد. کلی در ذمه هم وقتی فروش رفته، صار مبیعاً، اطلاق مبیع به کلی در ذمه، ممکن است به علاقه «عول» باشد؛ چون این کلی در ذمه، بعداً مبیع میشود و به آن علاقه، مبیع به آن اطلاق شده. کما اینکه در عین شخصی، میفرمایید به مناسبت معرضیت و به مناسبت اینکه در معرض بیع است، مبیع به آن اطلاق میشود. در کلی هم همین گونه است، بعد از آنکه در ذمه قرار گرفته و فروخته است، اطلاق مبیع بر آن مانعی ندارد و اطلاق مبیع بر کلی در ذمه، به علاقه مشارفت چه منعی دارد؟ چه خصوصیتی دارد که شما میفرمایید مبیع، اختصاص به عین شخصیه دارد؟ در حالی که هم شامل عین شخصیه میشود و هم شامل کلی در ذمه میشود. اما اینکه میفرماید روایت زراره آمده بود: «الرجل یشتری من الرجل المتاع» «متاع» در این روایت مختص به عین خارجی است، این هم تمام نیست، متاع، مطلق ما یتمتّع به است، چه بالفعل و چه بالقوة. در آیات شریفه هم «متاع» آمده یا در عرف میگویند: «متاع سفر حج یا امتعه سفر حج را تهیه کن»؛ یعنی چیزهایی که در سفر حج، به آنها نیاز داری، مطلق متاع است، چه متاع بالفعل و چه متاع بالقوة. پس اینکه ایشان میفرماید متاع، اختصاص به عین شخصی و به ما یتمتّع به فعلاً دارد، میگوییم متاع، لفظی است که برای معنای کلی وضع شده که هم متاع بالقوة را شامل میشود و هم متاع بالفعل را. در قرآن هم این کلمه بارها در اعم از فعل و قوت، به کار رفته است. اما روایت ابن عیاش که ایشان میفرماید شبیه انصراف و مجاز مشهور است، ففیه مضافاً به یک مناقشهای که این خود مجاز مشهور است، «شیء»، وقتی با کلمه «بیع» بود و گفت «باع شیئا» و اگر زیاد در شیء خارجی استعمال میشود، مجاز مشهور است، نه شبیه مجاز مشهور. در اینجا ایشان میفرماید مجاز مشهور است که این هم اثباتش علی مدعی آن، با فرض اینکه با بیع کلی هم یکون رائجاً، کلیات هم یکون رائجاً. بنابر این، انصراف هم وجه دارد، چه خصوصیتی دارد که شما بگویید خیار تأخیر در بیع کلی نمیآید، اذا باع کلی، خیار تأخیر در آن راه پیدا نمیکند، چه خصوصیتی در آنجاست که بگویید در آن، راه پیدا نمیکند تا سبب انصراف بشود؟ شهرت هم ممنوع است؛ چون «بیع الشیء»، هم در کلی استعمال میشود و هم در شخصی، چون بیع کلیات و ذمم در باب سلف و غیر باب سلف، یکون رائجاً. بنابر این، از روایات هم استفاده اعمیت میشود؛ یعنی چه مبیع، شخصی باشد و چه کلی باشد، از روایات برمیآید که اگر مشتری تا سه روز نیاورد، بایع حق دارد داد و ستد را فسخ کند. اما نسبت به اقوال هم شیخ میفرماید عبارات اصحاب و معاقد اجماعات، ظهور در این دارند که خیار تأخیر مال عین شخصیه است، بلکه بعضی از عبارتها صریح در عین شخصیه هستند و کسی خلافش را نقل نکرده است، الا شهید در «دروس». در اینجا شبههای که به فرمایش ایشان است این که در معاقد اجماعات میفرماید: «و فی معقد اجماع الانتصار و الخلاف و ما وجدته فی نسخة جواهر القاضی: لو باع شیئا معینا بثمن معین [که در این صورت، خیار تأخیر دارد. این معقد اجماع، صریح است در اینکه مبیع، عین شخصی باشد. میفرماید:] لکن فی بعض نسخ الجواهر: لو باع شیئا غیر معین [شیء غیر معین که کلی را هم شامل میشود] و قد اخذ عنه فی مفتاح الکرامه و غیره و نسب الی القاضی دعوی الاجماع علی غیر المعین و أظنّ الغلط فی تلک النسخة»[6] میگوید این نسخهای که «غیر معین» دارد، گمان میکنم غلط باشد، پس اجماع اینها هم بر شرطیت عین شخصیه دلالت میکند. چیزی که به ذهن میآید، این است که وقتی مفتاح الکرامهای که خرّیط فنّ نقل اقوال است، مضاف به اینکه در تحقیقات هم فقیه بزرگ و محقق توانایی است، همین نسخه را نقل کرده و برخی دیگر هم این را نقل کردهاند، ولی ما بگوییم این غلط است، درحالی که خریط فن، نسخه «غیر معین» را نقل کرده و غیر واحدی هم از او تبعیت کردهاند، اکنون ما چگونه میتوانیم بگوییم این نسخه، غلط است؟ ظاهر این است که نسخه مفتاح الکرامة، درست باشد؛ چون او خریط فن است و ترجیح، با مفتاح الکرامة است. لااقل هم اگر این حرف را رد کنید، برای شیخ، دلیل نمیشود، کما اینکه برای دیگران هم دلیل نمیشود، ولی نسبت غلط دادن، لا یخفی که تمام نیست. «جریان قاعده لاضرر در خیار تأخیر و پاسخ آن از طرف استاد» در باب خیار تأخیر، قاعده لاضرر، جریان دارد و شما حداقل بفرمایید در عین شخصیه و در حرمان بایع از تصرف در ثمن، جریان دارد و از اینکه حتی در ثمن کلی و حتی در ثمن شخصی هم، اختلاف بازار یا اختلاف فصول، سبب بشود قیمت تنزل یا ترقی پیدا کند و بایع، ضرر کند. مثلاً جنس را به پنج تومان فروخته و با گذشت سه روز، به ده تومان میرسد. در اینجا بایع ضرر میکند. اینجا گفتهاند این تعیین سه روز، تخصیصی به قاعده لاضرر و یک حکم تعبدی است. چون اگر ما باشیم و قاعده لاضرر، میگوییم هر زمانی که بایع به وسیله تأخیر در ادای ثمن از طرف مشتری و عدم قبض او مبیع را، ضرر ضمان، جاری میشود، ضرر محرومیت از تصرف در ثمن و انتفاع از آن، ضرر اختلاف قیمت به وسیله فصول یا وسائل دیگری که پیش میآید، در هر زمان باید بگوییم لاضرر جریان دارد. گفتهاند بله اینگونه است، ولی به سه روز، تخصیص خورده است. شبههای که اینجا هست، این است که قاعده لاضرر آبی از تخصیص است. این لسان لاضرر و لا ضرار، یک اصل کلی را بیان میکند و اگر بگوییم ضرر و ضرار نیست و کسی حق ندارد ضرر بزند، ضرر در یک جایی در اسلام وجود ندارد، ولی در فلان جا ضرر وجود دارد و باید بکشی چارهای ندارد. ضرر را که نمیشود شارع تجویز کند. یا اضرار به غیر را شارع نمیشود تجویز کند، چون تحصیص این است که موضوع را حفظ میکنید و حکم را بر آن میآورید. اگر بخواهید تخصیص بزنید، به این معنا است که تا قبل از سه روز، ولو ضرر هم دارد، در لزوم معامله، بایع باید ضرر را تحمل کند؛ چون ادله لاضرر تخصیص خورده. این با ضرر نمیسازد و نمیشود شارع ضرر را تجویز کند یا ضرار را تجویز کند. مضافاً به خود لسان، آخر لسان هم گاهی به گونهای است. مثلاً در حدیثی نقل شده و میگوید در حالات احتضار امام صادق (سلام الله علیه) بودیم، حضرت قوم و خویشش را جمع کرد و فرمود: «لا ینال شفاعتی من استخف بصلاته ...»[7] این که دارد قسم میخورد و خود سوگند خوردن، دلیل بر این است که جای چکش خور ندارد. قسم یا لسانهای خود ادله، آبی از تخصیص را درست میکند. اینجا نمیتوانیم بگوییم لاضرر به آنجا تخصیص خورده است. اگر فقیهی جرأت کند و بگوید سه روز در اینجا، سه روز در باب خیار حیوان، اینها از باب جریان عادی آن روزها بوده که در سه روز، قیمتها خیلی پایین و بالا نمیرفته است، اختلاف فصولی هم نبوده و نمیآمده آخر تابستان، یخ را بفروشد که بعداً زمستان است، نه سکههای سلاطین اینگونه بوده که ضرر بزند، یک پولی را از ارزش بیندازند، بگویند این پولها دیگر ارزش ندارند. این به این جهت بوده که در سه روز در آن وقت، از باب انتفاع موضوع ضرر در سه روز، کلمه سه روز آمده است، نه از باب اینکه تعبد و تقیدی به ضرر باشد، شبیه تقیدی که در طواف من حجر الاسود الی الحجر الاسود، یا مثل صلات پشت مقام و اعمال حج که بسیاری از آنها تعبد است؛ یعنی تنسک است. اگر فقیهی جرأت کند و بگوید خیار تأخیر، مال هر جایی است که بایع به وسیله این که مثمن را قبض نکرده مشتری و ثمن را نیاورده، از هر جهتی ضرر میبیند، ولو در ساعت اول، حق دارد فسخ کند. اگر کسی جرأت کند این کلام را بگوید و بگوید ثلاثة ایام، موضوعیت و شرعیت و تعبدیت ندارد، نمیشود تعبد باشد و تخصیص به قاعده لاضرر است، بلکه بگوید از باب جریان عادی بوده که در سه روز، متعارفاً ضرری نمیرسیده است و الا معیار، این است که خیار تأخیر، مدت ندارد.
|