دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره) درباره خیار رؤیت
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1357 تاریخ: 1393/7/7 بسم الله الرحمن الرحيم «دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره) درباره خیار رؤیت» بحث ما در خیار رؤیت است که ظاهر عبارت شیخ اعظم (قدس سره) بر این است که خیار رؤیت یک خیار مستقل نیست، بلکه همان خیار اشتراط و وصف است؛ چون عبارت ایشان در تفسیر خیار رؤیت به این نحو است: «و المراد به الخیار المسبّب عن رؤیة المبیع علی خلاف ما اشترطه فیه المتبایعان»؛[1] یعنی خیار رؤیت را همان خیار شرط میداند و مسبب از تخلف شرط است. عبارت دیگران هم مانند عبارت شیخ است و همین معنا را میفهماند. لکن ظاهر روایات این است که این، یک خیار مستقل است، نه خیار شرط باشد. ثمره آن هم در اینجا ظاهر میشود که اگر مشتری معتقد است فلان جنس به فلان نحو است برحسب عقیدهاش یا برحسب تعریف دیگران، به آن اعتماد کرده و این جنس را خریده است؛ بدون این که در عقد، شرط یا توصیف به آن وصف بشود یا قبل العقد شرط یا توصیف بشود و عقد مبنیاً علی آن قرار داده بشود. چون اگر در متن عقد توصیف و اشتراط بیاید، خیار شرط است و اگر قبل از عقد هم گفته بشود و تواطی و بنای عقد بر آن باشد، باز شرط منوی، مثل شرط مذکور است. اما اگر هیچکدام از اینها نباشد و چون دیگری گفته این جنس به این شکل است، آن را به اعتقاد خودش که از قول او اطمینان پیدا کرده، خریده است. یا سابقاً دیده بوده و به اعتبار آن رؤیت سابقه گمان کرده الآن هم همانطور است و جنس را خریده، در اینجا هم خیار رؤیت میآید و اگر بنا باشد خیار شرط و وصف باشد، خیار رؤیت در اینجا نمیآید. «ثمره خیار مستقل بودن یا خیار شرط بودن خیار رؤیت» و لک ان تقول: ثمره خیار مستقل بودن یا خیار شرط بودن، در جایی ظاهر میشود که مشتری خریداری کرده، چون کس دیگری برایش توصیف کرده، بدون اینکه در متن عقد یا قبل از عقد، منویاً بر آن انجام بگیرد. یا خودش قبلاً دیده و به اعتقاد خودش و به حساب اینکه الآن هم مثل سابق است، بدون ذکر در عقد و بدون ابتنای عقد بر آن، جنس را خریده. در اینجا ثمره ظاهر میشود؛ یعنی اگر خیار مستقل باشد، مشتری خیار دارد و اگر خیار شرط باشد، مشتری خیار ندارد؛ چون اشتراطی محقق نشده لا ذکراً و لا نبیاً؛ نه از باب ذکرش و نه از باب نیتش. اینکه عرض میکنیم ظاهر این است که دو خیار است و خیار رؤیت خیار مستقل است، قضائاً لظاهر الروایة، بر این فرض است که شما اینگونه بیعها را صحیح بدانید؛ یعنی بیعی که با توصیف دیگری میخرد یا با اعتقاد سابقش خریداری میکند، عین غائبه است و الآن با توصیف شخص ثالث و یا با رؤیت سابقه خودش میخرد و الا اگر شما قائل شدید اینگونه عقدها -یعنی عقد عین غائبه بلا اشتراط ذکری و بلا اشتراط علی سبیل النوی- باطل است، چارهای جز این نیست که بگویید خیار رؤیت همان خیار شرط است؛ چون دیگر موردی پیدا نمیکند. این مبنا بر آن معنا است و آن هم صحیح است و دلیلی بر بطلانش نداریم، مقتضای عمومات این است که چنین عقدی یقع صحیحاً. اگر گفته بشود این بیع، غرری است «و نَهَی النَّبیّ عن بیع الغرر»، - قطع نظر از اشکالاتی که سابقاً به «نَهَی النَّبیّ عن بیع الغرر» داشتیم - نهیش تکلیف است و تکلیف، تنجز میخواهد. این کسی که معتقد است جنس الآن مثل سابقش هست، برای این شخص تکلیف، یعنی غرر منجز نشده و غرری نمیبیند، نه جهالتی هست و نه خطری. نه جهلی برای خودش میبیند و نه خطری. یا اگر با توصیف ثالث خرید، نه برای خودش جهل میبیند و نه خطر. پس نَهَی النَّبیّ عن بیع الغرر، نمیتواند در اینجا راه پیدا کند. پس قطع نظر از آنچه در خیار غبن درباره نَهَی النَّبیّ عن بیع الغرر داشتیم، اینجا در فرض عدم اشتراط، نمیتواند موجب بطلان بشود؛ چون تکلیف نیست و تکلیف، تنجز میخواهد؛ یعنی هم باید موضوع را بداند و هم حکم را ولی در اینجا این شخص اعتقاد به خلاف آن دارد؛ یعنی معتقد است که عالم است و خطری وجود ندارد. بنابر این، نمیتوانید بگویید از باب نَهَی النَّبیّ عن بیع الغرر، باطل است. اما اینکه ظاهر روایت، این است که یک عقد مستقل است، به این دلیل است که عمده دلیل در این باب، صحیحه جمیل بن دراج است که ذیل همان صحیحه عرض میکنم. بنابر این، ظاهر از صحیحه جمیل و فتاوایی که اطلاق دارند، این است که خیار، خیار مستقل است و نیازی به توصیف و اشتراط نیست. البته اگر توصیف کردند، و بعد، خلاف موصوف بود، یا شرط کردند و بعد، رأی خلاف ما اشترط، بنابر اینکه خیار رؤیت، یک خیار مستقل باشد، مشتری دو خیار دارد: یکی خیار الاشتراط و دیگری خیار الرؤیة. اگر مستقل نباشد، بیش از یک خیار ندارد. «دلالت روایت جمیل بن دراج بر استقلال خیار رؤیت» کیف کان، حق این است که خیار رؤیت، یک خیار مستقل است؛ چون ظاهر صحیحه جمیل هم -که عمده روایت در این باب است- استقلال این خیار را میرساند. روایات دیگری هم که مورد استدلال است، اگر استدلال به آنها هم تمام باشد، میفهماند که یک خیار مستقل به حساب میآید. خیار رؤیت از باب الغای خصوصیت و تنقیح مناط، اختصاص به مشتری ندارد. اگر بایع یک جنس را قبلاً دیده و الآن هم گمان میکند این جنس به همان مقدار است و تغییری نکرده؛ مثلاً گوسفندهایش را قبلاً دیده و الآن هم با همان دید آنها را میفروشد؛ چون گوسفند با دیدن، خرید و فروش میشده و امروز با وزن تقریبی خرید و فروش میشود. بایع قبلاً گوسفندان را دیده و با گذشت چند ماه، تصمیم به فروش میگیرد و اعتماداً به آن رؤیت سابقه میفروشد. ثم انکشف که گوسفندانش چاق شدهاند و وزنشان بالا رفته. در اینجا برای بایع هم خیار رؤیت هست؛ چون رأی برخلاف ما سبق. از باب الغای خصوصیت و تنقیح مناط، چرا برای مشتری خیار رؤیت هست؟ برای اینکه آن چیزی که الآن دیده، کمتر از آن است که قبلاً بوده. پس نسبت به بایع هم آنچه را که قبلاً دیده و الآن خلافش را میبیند، فرقی نمیکند و در مشتری به حسب خودش، کمبود، سبب خیارش میشود و بایع به حسب خودش، زیاده، سبب خیار است. برای خیار رؤیت، قبل الاجماعی که شیخ میفرماید اجماع، محقق و منقول به نقل مستفیض است و سیدنا الاستاذ میفرماید تسالم اصحاب بر این معنا است – و نظر ایشان هم درست است- به حدیث لاضرر و صحیحه جمیل بن دراج، استدلال شده است. لاضرر از این جهت که الآن که این آقا میبیند کمتر از آن موقع است، شارع الزامش کند که تو باید بپذیری، این ضرر دارد، الزام شارع به این عقد و به اینکه این عقد، لازم است، ضرری است. دست و پای مرا بسته است، میگوید از دیوار مردم برو بالا! میگویم نمیتوانم، میگوید چارهای نیست برو. لاضرر میآید این الزام را برمیدارد و به جایش خیار میآید، کما اینکه در خیار غبن هم گفته شد. یا در بایع هم همین طور است، جنس را به مشاهده قبل فروخته و الآن بیش از آن وقت است، الزام بایع از سوی شارع برای اینکه پای قولش بایستد، برای او ضرر است و لاضرر میآید الزام را برمیدارد و معامله، جایز میشود. هم میتواند فسخ کند و هم میتواند فسخ نکند. دوم: صحیحه جمیل بن دراج است عن جميل بن دراج قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن رجل اشترى ضيعة و قد كان يدخلها و يخرج منها، مدام رفت و آمد میکرد و زمین را میدید، فلما أن نقّد المال، وقتی پولها را داد و زمین را خرید، صار إلى الضيعة. گفت حالا برویم ببینیم چه خبر است؟ دوباره به ضیعه رفت، فقلّبها ثم رجع فاستقال صاحبه. باز زمین را زیر و رو کرد و دید که یک قسمتش غیر از آن است که قبلاً دیده بود. فلم يقله، درخواست فسخ معامله کرد، ولی او حاضر نشد. فقال أبو عبد الله (علیه السلام): «إنّه لو قلّب منها و نظر منها إلى تسعة و تسعين قطعة ثم بقي منها قطعة لم يرها لكان له في ذلك خيار الرؤية».[2] یک قطعهاش را ندید، ولی بقیه را دیده بود، گفته بود این هم حکم آنها را دارد و به رؤیت بقیه اعتماد کرده بود. «لکان له فی ذلک خیار الرؤیة»، اینجا خیار رؤیت دارد. «ولابد من حملها علی صورة یصح معها بیع الضیعة... [یا به وصف قطعه غیر مرئیه که دیگری توصیف کرده یا با دیدن بقیه که حدس زده، این یکی هم مثل آنهاست، معامله نسبت به آن تصیر غرریة. «استدلال شیخ انصاری (قدس سره) به دو روایت زید شحام و عبدالرحمن بن حجاج برای خیار رؤیت» دو روایت دیگر هم هست که شیخ آنها را هم در اینجا نقل میکند و میفرماید:] و قد یستدل ایضاً بصحیحة زید الشحام، قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن رجل اشترى سهام القصابين من قبل أن يخرج السهم [یعنی سهم قصابها را از گوشتش خرید، قبل از آنکه سهم، خارج بشود] فقال (علیه السلام): لا يشتري شيئا حتى يعلم أين يخرج السهم [یا سهم آنها از گوسفندها یا گوشتشان را خرید، فرمود: نخرد تا بداند که سهمش کدام است.] فإن اشترى شيئا فهو بالخيار إذا خرج. [اگر چیزی از سهام خرید، بعد حق دارد که بیع را به هم بزند.] قال فی الحدائق: و توضیح معنی هذا الخبر ما رواه فی الکافی و التهذیب فی الصحیح عن عبد الرحمن بن الحجاج عن منهال القصاب و هو مجهول. قال: قلت لابی عبد الله (علیه السلام): [اینها ظاهراً همه در باب پانزده آمده است:] أشتري الغنم أو يشتري الغنم جماعة ثم تدخل دارا ثم يقوم رجل على الباب فيعد واحدا و اثنين و ثلاثة و أربعة و خمسة ثم يخرج السهم؟ [اول شماره میکند و بعد سهم قصابین را از این حیوانهای زنده بیرون میکند] قال: لا يصلح هذا إنما يصلح السهام إذا عدلت القسمة... الخبر [اگر قسمت، عادلانه باشد، این سهام درست است، ولی اگر تقسیم غیر عادلانه باشد، آن تقسیم، یقع غیر صحیح. شیخ (قدس سره) به این روایت اشکال دارد و میفرماید:] اقول: لم یعلم وجه الاستشهاد به لما نحن فیه»؛[3] چون این مشتری، یا میخواهد گوسفندی را بخرد که بعداً سهم میشود، این از باب غرر، یکون باطلاً. یا میخواهد سهم قصابین را به طور مشاع از گوسفندان بخرد، این هم که مشاع میشود و خیار رؤیت در مشاع نیست. ایشان میفرماید اینکه در اینجا سهم قصابین را میخرد، یا آن گوسفندی را که بعداً سهم قصابین میشود، میخرد، غرر دارد؛ چون معلوم نیست کدام سهمشان میشود و این تعلیق به آینده است و باطل است. یا سهم قصابین را به صورت مشاع – مثلاً یک پنجم از این ده گوسفند- میخرد، آن هم که در باب مشاع، خیار رؤیت راه ندارد. شیخ میفرماید استدلال به این روایت، این شبهه را دارد. یک شبهه دیگری که در این روایت هست، این است که در این روایت بعدی که ندارد، فرمود: «لا یصلح هذا»؛ یعنی لا یصلح این تقسیم، ظاهرش این است که به تقسیم میخورد، چون ذیلش دارد: «انما تصلح السهام اذا عدلت القسمة». میگوید اگر تقسیم عادلانه باشد یصلح، ولی اگر غیر عادلانه باشد، صحیح نیست، تقسیم باطل است، نمیگوید بیع صحیح است یا باطل است. در این روایت دومی که صاحب حدائق در توضیح روایت اول آورده، اصلاً بحثی از صحت و فساد بیع نیست. حضرت فرمودند: «لا یصلح هذا انما تصلح السهام اذا عدلت القسمة» معلوم میشود که «هذا» به سهام برمیگردد؛ یعنی تقسیم باطل است و این بر بطلان بیع، دلالت ندارد. اگر کسی بگوید این کسی که یک سهم معین از این سهام را گرفته و این قصابین مثلاً پنج تا از این گوسفندها را مالک هستند و این آمده این پنج تایی را که ملک آنهاست، گرفته که میشود بیع عین شخصیه، نه بیع مشاع، نه بیع آنی که بعداً سیظهر، بلکه بیع اینکه الآن هست دارد میخرد یا فرض کنید بیع آنی را که بعداً سیظهر، یعنی بررسی کرده و میداند که سهم قصابین، بعداً از هریک از اینها بشود، ضرری نمیکند. بگوییم در این روایت، این کسی که سهم قصابین را خریده، به این اعتبار بوده که این گوسفندان را برانداز کرده و میداند که سهم قصابین چگونه است – ولو سهم آینده و پنج تایی که بعداً سهم قصابها میشود- بیع یقع صحیحاً و لیس بباطل و برایش خیار هست، از آن جهت که رأی برخلاف آنکه قبلاً معتقد به آن بوده و چون برخلاف معتقد سابقش است، خیار دارد. ایشان میفرماید این احتمال در این روایت هست، لکن بیش از یک احتمال نیست. سه احتمال در این روایت هست: یکی اینکه سهام آینده را با جهل خریده است. یکی اینکه سهام آینده اینها را با علم خریده و یکی هم اینکه عین مشاع را خریده است. بنابر دو احتمال، استدلال تمام نیست؛ چون یکی از آنها باطل است و یکی هم اصلاً خیار رؤیت اصلاً در آن راه ندارد. مشاع، خیار رؤیت ندارد، سهام آینده هم که نمیداند کدام سهمشان میشود، از باب غرر، باطل است. البته بنابر یک احتمال میتوانیم بگوییم خیار رؤیت دارد، ولی وقتی احتمالات زیاد شد، نمیشود به این دو روایت برای خیار رؤیت، استدلال کرد. پس عمده دلیل برای خیار رؤیت، همان صحیحه جمیل بن دراج است. باز در این حدیث، بحث است که آیا صحیحه جمیل بن دراج که دارد: «ثم بقي منها قطعة لم يرها لكان له فيها خيار الرؤية»، در چه چیزی خیار رؤیت دارد، در کل ضیعه خیار دارد، میتواند کلش را به هم بزند یا اینکه میتواند همان قطعه را به هم بزند؟ که در این صورت، بایع خیار تبعّض صفقه پیدا میکند. یا «فله خیار الرؤیة»، به شراء برمیگردد و له در این شرائش خیار الرؤیة؛ یعنی هم میتواند کل معامله را امضا کند و هم کلش را فسخ کند. پس احتمال دارد به «ضیعه» برگردد؛ یعنی «خیار فی الضیعة» و هم احتمال دارد به «قطعة» برگردد؛ یعنی «خیار فی القطعة» و هم احتمال دارد به «شراء» برگردد. اگر به قطعه برگردد، مستلزم خیار تبعض صفقه برای بایع میشود. اگر به ضیعه یا شراء باز گردد، بر بایع چیزی لازم نمیآید. همان طور که سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) میفرماید، ظاهر این است که به شراء برمیگردد؛ چون اگر به قطعه یا ضیعه برگردانده شود، یک نحوه مجاز و ادعاست. چون ضیعه که خیار ندارد. باید مضاف را محذوف بدانیم؛ یعنی «خیار الضیعة» و یک نحوه ادعا دارد. قطعه خیار ندارد مگر اینکه به ذکر مضاف برگردانید و خلاصه اینکه یک ادعا میخواهد. خیار الضیعة و خیار القطعة، احتیاج به ادعا و مجاز دارند و این خلاف ظاهر است و لا یصار الیه الا بدلیل، کما فی قوله تعالی: (و اسأل القرية التي كنا فيها).[4]
|