وجوب کفایی برای واجد شرایط قضاء به دو شرط
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1359 تاریخ: 1393/7/9 بسم الله الرحمن الرحيم «وجوب کفایی برای واجد شرایط قضاء به دو شرط» در مسئله یکم آمده بود: «یحرم القضاء بین الناس و لو فی الاشیاء الحقیرة اذا لم یکن من اهله. فلو لم یر نفسه مجتهدا عادلا جامعا لشرائط الفتیا و الحکم حرم علیه تصدیه... و یجب کفایة علی اهله... [وجوب کفایی شرط است، لکن این وجوب کفایی مشروط به دو شرط است: یکی اینکه اگر بخواهد قضاوت کند، ضرری متوجه او نباشد، پس اگر ضرر یا خطر و حرجی برایش دارد، وجوب کفایی هم بر او نیست و وجوب، با لاضرر و لاحرج، مرتفع میشود. شرط دوم این است که احتمال بدهد حکمش تأثیر میکند، اما اگر یقین دارد که هرچه حکم کند، کسی نمیپذیرد و ترتیب اثر نمیدهد، وجوب قضاء برای فقیه یا واجد شرایط قضاء نیست. «حرمت ترافع به قضاوت جور، بنا بر دیدگاه امام خمینی(قدس سره)» مسئله چهارم:] یحرم الترافع الی قضاة الجور [ترافع به قضات جور، حرام است] أی من لم یجتمع فیهم شرائط القضاء، فلو ترافع الیهم کان عاصیا، و ما أخذ بحکمهم حرام اذا کان دَینا، و فی العین اشکال الا اذا توقف استیفاء حقه علی الترافع الیهم فلا یبعد جوازه سیما اذا کان فی ترکه حرج علیه، و کذا لو توقف ذلک علی الحلف کاذبا جاز»[1]. بحث در مسئله چهارم در چند امر تمام میشود؛ چون چند مطلب و مسئله در اینجا هست: اول: حرمت ترافع؛ راجع به مسئله اول؛ یعنی ترافع الی قضاة الجور، در عبارات اصحاب هم آمده، لکن چیزی که از روایات برمیآید، حرمت ترافع الی قضاتی است که منصوب از قِبَل خلفا و سلاطین در عصر ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) بودهاند و یا خلفایی که بعد، ادعای خلافت از رسول الله (صلوات الله علیه و آله) را داشتهاند. اما قاضی از طرف سلاطین، رؤسای جماهیر که قاضیهایی را نصب میکنند، آیا مرافعه به این قاضیها هم حرام است یا نه؟ به نظر میآید که محل اشکال است و آنچه روایات بر آن دلالت میکند، حرمت ترافع به قضات منصوب از قِبَل خلفا و کسانی است که ادعای خلافت داشتهاند و در مقابل ائمه معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) میایستادهاند و یا مراجعه به یک قاضی که من حقی ندارم، میدانم او بظلم درباره من حکم میکند. مثلاً طلبی از زید ندارم، ولی میدانم، اگر به سراغ او بروم به نفع من حکم میکند و دستور طلب را میدهد. حرمت ترافع به غیر این دو وجه، از روایات استفاده نمیشود و لذا دلیلی بر حرمت ترافع به قضات منصوب از سلاطین و یا رؤسای جماهیر و یا منصوب از قِبَل مردم ندارد و سیدنا الاستاذ که میفرماید: «أی من لم یجتمع فیهم شرائط القضاء»، این تفسیر از ایشان است که اگر یک قاضی عدالت ندارد، ترافع نزد او حرام است؛ چون شرط قاضی، عدالت است یا مثلاً ذکوریت که شرط است، مثلاً اگر زنی قضاوت میکند، این عمومیتی که در کلام اصحاب آمده و لاسیما در عبارت سیدنا الاستاذ، دلیل ندارد، مگر اینکه بگویید مراد اصحاب از قضات جور، یکی از آن دو قسم است؛ یعنی قاضی منصوب از قِبَل خلفا که در مقابل ائمه میایستادند و یا قاضیای که به ظلم حکم میکند. مثلاً من میدانم محق نیستم، ولی اگر به او مراجعه کنم، حکم به ظلم میکند. از روایات بیش از ترافع نزد این دو دسته، استفاده نمیشود و جلّ روایات، اگر نگوییم کلّش، در باب یک از ابواب صفات قاضی آمده است: «دلالت روایات بر حرمت قضاوت قضات منصوب از طرف خلفا» حدیث یکم، صحیحه عبدالله بن سنان: محمد بن یعقوب عن محمد بن يحيى اشعری عن أحمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن عبد الله بن سنان، عن أبي عبد الله (علیه السلام) قال: «أيما مؤمن قدم مؤمنا في خصومة إلى قاض أو سلطان جائر فقضى عليه بغير حكم الله فقد شركه في الإثم».[2] یک قسم دیگری هم از این روایت استفاده میشود. او را به سراغ یک سلطان جائر یا قاضی برده است که برحسب مبانی مذهب تشیع قضاوت نمیکند، بلکه بر مبانی دیگری قضاوت میکند، این فقد شرکه فی الاثم، این حرام است. رجوع به قاضی یا سلطان جائری که بر غیر حکم ائمه حکم میکند، حرام است، ولی اگر این قاضی و سلطان جائر، وفق مرام ائمه حکم میکند، این روایت شاملش نمیشود و ظاهرش این است که حرام نیست؛ تعیین کرده و قید، مفهوم دارد و مقام بیان ضابطه است، اینجا حرام نیست، ولو اینکه این سلطان و قاضی به دیگران ظلم میکند، ولی در مقام حکمش حسب مبنای اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) و موازین تشیع حکم میکند. این را دلیل نداریم که ترافع به او حرام باشد. روایت دوم: عن أبي بصير عن أبي عبد الله (علیه السلام) قال: «فی رجل كان بينه و بين أخ له مماراة في حق، [اینها با هم در یک حق، دعوا دارند] فدعاه إلى رجل من إخوانه ليحكم بينه و بينه، [گفت نزد فلانی برویم تا قصه ما را حل کند] فأبى إلا أن يرافعه إلى هؤلاء [ابوبصیر میگوید که او گفت نمیآیم، مگر اینکه نزد اینها برویم. هولاء، اشاره به همان خلفای جور و کسانی است که مقابل ائمه میایستادند. البته نسخ دارد «ای رجل» میگویند با کافی و فقیه و تهذیب، موافق نیست و اینگونه است: «أی رجل کان بينه و بين أخ له مماراة في حق فدعاه إلى رجل من إخوانه ليحكم بينه و بينه فأبى إلا أن يرافعه إلى هؤلاء»] كان بمنزلة الذين قال الله عز و جل: (أ لم تر إلى الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إليك و ما أنزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به)».[3] این درباره اینها سخن میگوید، نه آن قاضی که از طرف سلاطین –غیر خلفا- نصب شده باشد. روایت بعدی، روایت ابوبصیر است: عن أبي بصير قال: قلت لأبي عبد الله (علیه السلام) قول الله (عز و جل) في كتابه: (و لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها إلى الحكام). فقال: «يا أبا بصير! إن الله (عز و جل) قد علم أن في الأمة حكاما يجوزون أما إنه لم يعن: حكام أهل العدل و لكنه عنى حكام أهل الجور [حکام اهل جور را میگوید، حاکمانی که اهل جور و ستم هستند؛ یعنی بر غیر حق، قضاوت میکنند و آنها را میگوید. آیه هم آیه 88 سوره بقره است و قبلش هم این معنا را میگوید: (و لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها إلى الحكام لتأكلوا فريقا من أموال الناس بالإثم) آنجا میبرد تا مال مردم را بخورد. مراد از این آیه، آنگونه حکام هستند.] يا أبا محمد إنه لو كان لك على رجل حق فدعوته إلى حكام أهل العدل فأبى عليك إلا أن يرافعك إلى حكام أهل الجور ليقضوا له [میخواهد آنجا ببرد که حکم را به نفع خودش بگیرد] لكان ممن حاكم إلى طاغوت و هو قول الله (عزّ و جل): (أ لم تر إلى الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إليك و ما أنزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت».[4] پس این هم جایی را میگوید که میخواهد دعوا به سراغ حاکم جائری ببرد که به نفع خودش حکم بدهد. روایت چهارم این باب، مقبولة ابن حنظله است: قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان او إلى القضاة أ يحلّ ذلك؟ فقال: «من تحاكم إليهم في حق أو باطل فإنما تحاكم إلى الطاغوت و ما يحكم له فإنما يأخذ سحتا و إن كان حقا ثابتا، لأنه أخذه بحكم الطاغوت [طاغوت، صیغه مبالغه و به معنای طغیان بسیار است] و قد أمر الله أن يكفر به»[5] اینجا دارد: «رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان و إلى القضاة»؛ یعنی فتحاکما الی سلطان چهارده قرن قبل یا آن سلطان، همان سلطانهای عصر خودش را میگوید؟ سائل میگوید به سراغ اینها رفتم. ذیلش هم که تعلیل آمده، تعلیل به این است که مراجعه به طاغوت باشد و اگر بنا باشد رئیس جمهوری که کشوری را اداره میکند، یک قاضی را قرار داده که مشغول قضاوت است، اگر من به آن قاضی مراجعه کنم، به طاغوت مراجعه کردهام؟ یک رئیس جمهور است که درست عمل میکند و ظلم نمیکند الا آنکه هر حکومتی دارد، اضافه بر آن، مشکل دارد (ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی)،[6] هرکس قدرتی پیدا کرد، ظلم میکند، نِسبی هم هست؛ از یک بچه ششساله و دهساله گرفته تا به بالاترها برسد. زیادتر از آن، خیلی خطرناک است که متأسفانه برخی مملکتها گرفتارش هستند. این طاغوت، آن جور آدمی است، کثرت در طغیان و ظلم، نه اینکه درست عمل میکند، او را شامل نمیشود. یک رئیس جمهور است یا یک سلطان است که درست عمل میکند، چطور شاملش میشود؟ آن هم آیا طاغوت است و حکم به خلاف میکند؟ نمیدانم چطور باید گفت شامل آنها هم میشود؟ این فقط اختصاص به آنگونه افراد دارد. روایت دیگر، روایت ابی خدیجه، روایت پنجم این باب است: سالم بن مکرم الجمّال قال: قال ابو عبد الله جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام): «إياكم أن يحاكم بعضكم بعضا إلى أهل الجور [مواظب باشید به سراغ اهل جور نروید] و لكن انظروا إلى رجل منكم يعلم شيئا من قضایانا فاجعلوه بينكم فإني قد جعلته قاضيا فتحاكموا إليه»،[7] اهل الجور را یک روایت دیگر معنا کرده و در آن آمده بود کسی که به او مراجعه میکند تا به نفعش حکم کند. روایت بعدی، روایت حلبی است: قلت لأبي عبد الله (علیه السلام) ربما كان بين الرجلين من أصحابنا المنازعة في الشيء فيتراضيان برجل منا فقال: «ليس هو ذاك إنما هو الذي يجبر الناس على حكمه بالسيف و السوط».[8] آن مال کسی است که بخواهد با سیف و سوط، حکومت جائرانه بکند. روایت بعدی از علی بن فضال است: قال: قرأت في كتاب أبي الأسد إلى أبي الحسن الثاني (علیه السلام) و قرأته بخطه سأله ما تفسير قوله تعالى: (و لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها إلى الحكام) فكتب بخطه: «الحكام القضاة [ثم كتب تحته:] هو أن يعلم الرجل أنه ظالم فيحكم له القاضي فهو غير معذور في أخذه ذلك الذي قد حكم له إذا كان قد علم أنه ظالم».[9] این هم اصلاً ربطی به قضات اهل جور ندارد. اینها روایاتی است که در اینجا آمده و هیچکدامش نمیتواند دلیلی بر این مطلبی که در ظاهر عبارات اصحاب است که مراجعه به قضات اهل جور، مراجعه به طاغوت است و مراجعه به آنها حرام است، باشد. البته ممکن است اینگونه گفته بشود که قرار گرفتن کسی که صلاحیت منصب قضاء را ندارد، عند العقلاء قبیح باشد؛ چون میگویند هر کاری را باید به اهلش بدهند و اگر به دست نااهل بدهند، فسادش زیاد است. «شرایط قاضی» اللهم الا ان یقال که مراجعه به قضات غیر واجد شرایط که یکی از آنها این است که منصوب از طرف ائمه معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) باشد، ولی اینها منصوب از طرف آنان نیستند، این قبیح عند العقل و العقلاء، و آن کسی که خودش را برای این کار نصب میکند، مذمت میکنند؛ بگویید مراجعه من هم به سوی کسی که اهلیت ندارد، عند العقلاء موجب مذمت و شرعاً حرام است. لکن اولاً: اینکه آیا این قبحها تا سرحد حرام شرعی است و در همه جا این طور است؟ محل تأمل است. بحث بعدی این است و در مسئله شرایط قاضی بحث خواهد شد که آیا اصلاً مسئله قضاوت یکی از احکام شرعیه است - کما اینکه مال الیه فقیه متقی مرحوم سیداحمد خوانساری و از عبارات صاحب جواهر برمیآید که درصدد بیان همین است- و یا نه، یکی از مناصب است. آن وقت شما میگویید مراجعه به کسی که از طرف ائمه نصب نشده، حرام است. اگر گفتید از مناصب نیست، بلکه حکم شرعی است و بنابر این است که هرکس به مذاق اهل بیت حکم کند. گفت اگر کسی واجد شرایط است، ولو از طرف اوباما یا فلان رئیس جمهور برای قضاوت، نصب شده و بناست بر مذاق اهل بیت حکم کند، اگر نصب شرط نباشد، دلیلی بر حرمت رجوعش نداریم. به هرحال، این مسئله کلی که در عبارات اصحاب به قضات جور اشاره شده است، لا سیما این عبارت سیدنا الاستاذ که به «من لم یستجمع فیه الشرائط» شرح کرده، ظاهراً دلیلی ندارد و آنکه دلیل بر آن هست، حرمت مرافعه به قضات منصوبین از طرف خلفای مستقلّین و مستبدّین در مقابل ائمه معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) است و یا قاضیای است که من میدانم حق ندارم، ولی به نزدش میروم تا به نفع من حکم کند. نه اینکه قاضی از طرف سلاطین را هم بگوید، ولو اینکه حکم آن قاضی به عدل باشد. بحث دومی که بر اینجا متفرع شده و فرعی را که در اینجا متعرضش شدهاند، این است که: «فلو ترافع الیهم کان عاصیا، و ما أخذ بحکمهم حرام اذا کان دَینا، و فی العین اشکال». یک جهت دیگر این است که اگر کسی به این قضات اهل جور، رجوع کرد و او نیز حکمی در عین یا دین داد، حرام است. مقبوله ابن حنظله بر این معنا دلالت دارد: «من تحاكم إليهم في حق أو باطل فإنما تحاكم إلى الطاغوت و ما يحكم له فإنما يأخذ سحتا و إن كان حقا ثابتا لأنه أخذه بحكم الطاغوت و قد أمر الله أن يكفر به قال الله تعالى يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به» که گفتهاند از این روایت برمیآید که اگر قاضی حکم کند، چه به عین شخصی باشد؛ مثلاً کتاب مرا دزد برده و من مراجعه میکنم تا آن را بگیرم، آن قاضی هم حکم داد من کتابم را بگیرم، ولی گفتهاند این ما یأخذه یکون حراماً. چه ذمه من باشد، همین حکم را دارد؛ مثلاً صد تومان از او طلبکارم، نزد آن قاضی میروم و او هم حکم میکند که بدهکار، صد تومان مرا بدهد، ولی صد تومانی که من میگیرم، یکون حراماً. آیا این حرمت در چنین مواردی، فقط حرمت اخذ است و تصرفاتش مانعی ندارد، یا نمیتواند در آنچه از او میگیرد، تصرف کند و دیگر مال او هم نیست و عین از ملکیتش خارج میشود؟ لا یخفی که این مقبوله ابن حنظله هم به مراجعه به قضات آن زمان اختصاص دارد. فلذا ما در ذیل عبارت «فی العین اشکال» نوشتهایم: فیما کانت القضاة کذلک، منصوبین من قبل الظالمین من الحکام و الخلفاء و السلاطین و اما فی ما لم یکونوا منصوبین من قبلهم، فالظاهر عدم الاشکال فی حلیة العین و المقبولة التی صارت سببا للإشکال مختصة بالمنصوب من قبل هؤلاء الظالمین المستبدّین فی مقابل الائمة المعصومین (سلام الله علیهم اجمعین).
|