بیان وجوه سهگانه در شرط سقوط خیار رؤیت در عقد بیع
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1365 تاریخ: 1393/7/22 بسم الله الرحمن الرحيم «بیان وجوه سهگانه در شرط سقوط خیار رؤیت در عقد بیع» بحث در این است که اگر در عقد بیع، شرط سقوط خیار رؤیت بشود، چگونه است؟ شیخ (قدس سره) فرمودند در مسئله سه وجه هست: اول اینکه گفته شود هم بیع صحیح است و هم شرط. دوم اینکه گفته شود هم بیع فاسد است و هم شرط و سوم اینکه گفته شود شرط فاسد است، ولی بیع فاسد نیست. یک وجه هم در پایان ذکر کرده است که تفصیل است بین اینکه در خیار رؤیت، اوصاف را با ذکر بایع و با اعتماد به ذکر بایع، توصیف بایع یا شرط بایع خریده و بین اینکه خودش دیده و با اعتماد به خودش خریداری کرده است. وجه اینکه هر دو صحیح باشد، این است که این شرطی، مثل بقیه شروط است و همان طور که در تبری از عیوب در باب عیب، هم شرط صحیح است و هم عقد، اینجا هم که سقوط خیار را شرط میکنند، هم بیع و هم شرط صحیح است. وجه اینکه هر دو فاسد است، این است که با خیار رؤیت غرر نسبت به اوصاف، رفع میشود. چون اگر خلاف دید، معامله را فسخ میکند، ولی وقتی سقوط خیار رؤیت را شرط کرد، معنایش به این برمیگردد که این شرایط باشد یا نباشد و این یلزم غرر در بیع را و وقتی بیع، غرری و فاسد شد، شرط هم یکون فاسداً. شرط سقوط خیار رؤیت، به عدم اعتنای به وجود اوصاف باز میگردد، این همان غرر است. بنابر این، بگوییم هر بیع فاسد است و هم شرط فاسد است. «دیدگاه امام خمینی (قدس سره) دربارة شرط سقوط خیار رؤیت در عقد بیع» لکن سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) میفرماید: «ولو شرط سقوطه في ضمن العقد ففيه وجوه: رابعها: التفصيل بين الموارد كما سنشير اليه [که تفصیلش تقریباً به همان تفصیل شیخ اعظم (قدس سره) باز میگردد.] و يمكن أن يستدل للفساد و الافساد بأمور: [بگوییم هم شرط فاسد است و هم بیع فاسد است،] منها و هو العمدة: أن الغرر انما يرفع في الكليات بصرف التوصيف، فلو باع عبداً كليا بلا وصف فهو مجهول و غرر [راه رفع غرر کلیات این است که توصیفش کنند، مثلاً یک عبد یا حیوان یا برنج کلی فروختهاند، این باید توصیف بشود تا غرر رفع بشود و الا برنج از کیلویی پنج تومان تا قیمتهای بالاتر وجود دارد.] ولو وصفه بما هو المرغوب فيه عند العقلاء و دخيل في ماليته يرفع الغرر به [اگر آنچه که دخالت در مالیتش دارد، را ذکر کند، غرر با آن رفع میشود، البته یک چیزهایی هست که دخالتی در مالیت ندارد که غرر با آنها تحقق پیدا نمیکند.] و أما الاعيان الخارجية فرفع الغرر فيها بالعلم بتحقق الاوصاف وعدم تحققها [باید یقین داشته باشد که اوصاف هست یا نیست، غرر با علم به تحقق و عدم تحقق رفع میشود] و إنما يرفع الغرر بالإخبار عن تحقق الاوصاف [غرر با خبر دادن از تحقق اوصاف رفع میشود] إذا أفاد الوثوق [اگر خبر موجب وثوق و اطمینان باشد] لكونه [یعنی لکون الوثوق] بمنزلة العلم، و لما كان توصيف المبيع الخارجي [میفرماید توصیف خارجی، خود وصف بما هو وصف، ناقص است، نه صدق دارد و نه کذب دارد، ولی اگر به یک جمله اخباریه یا انشائیه وابسته شد، صدق و کذب دارد. عبد کاتب، نه صدق دارد و نه کذب دارد، ولی اگر گفت عبد کاتب را دیدم یا عبد کاتب را به تو میفروشم، این صدق و کذب پیدا میکند. اوصاف بما هو هو صدق و کذب ندارند؛ چون ناقصند، جمله وصفیه بدون ارتباطش با یک جمله خبری یا انشایی، صدق و کذب ندارد و صدق و کذب مربوط به ارتباطش است] في ضمن الجملة الانشائية يرجع إلى الإخبار بالوصف يرفع الغرر به [در ضمن جمله انشائیه، میگوید عبد کاتب را میفروشم، درست است که انشاء میکند، ولی برمیگردد به اخبار به این که این عبد، کاتب است و غرر هم با آن رفع میشود] إذ من الواضح أن الجملة الوصفية الناقصة و إن لم تتصف بالصدق و الكذب [خود جمله ناقصه بنفسها صدق و کذب ندارد] إلا أنها إذا اندرجت في ضمن الجملة التامة خرجت من النقص إلى التمام [و آن وقت است که صدق و کذب دارد] فجملة «غلام زيد» أو «العبد الكاتب» محتملة للصدق و الكذب [از باب سالبه به انتفای موضوع، محتلمة للصدق و الکذب است، نه اینکه صدق و کذب، سالبه محمول است، بلکه سالبه به سلب موضوع است] لكن إذا قيل: «رأیت غلام زید» أو «العبد الکاتب» خرجت من النقص إلى التمام، و اتصفت بالصدق و الكذب، فان قوله هذا ينحل إلى الإخبار بروية الغلام و الإخبار بأنه غلام زيد و كذا أشباههما [هم خبر میدهد که غلام را دیدم و هم غلام زید را دیدم.] و كذا فيما لو كانت الناقصة من متعلقات الجملة الانشائية كقوله: "أكرم زيدا العادل" [زید عادل، شخصی] فانه إخبار ضمني بعدالته، فكأنه قال: "أكرم زيداً و هو عادل" فلو لم يكن كذلك كان كاذبا [میگوید: اکرم زید العادل، اگر زید عادل نبود، دستور این آقا دستور دروغ و خلاف است] فتوصيف المبيع الشخصي في الجملة الانشائية التامة إخبار بوجود الاوصاف فيه [این، اخبار به این است که اوصاف در او هست] و لهذا يرفع الغرر به لو حصل الوثوق من إخباره، و لو لم يكن التوصيف إخباراً لا معنى لحصول الوثوق بالواقع من توصيفه [اگر این توصیف در ضمن جمله، اخبار نباشد، وثوق به واقع، حاصل نمیشود] فان نفس ذلك لا يحكي عن الواقع [صرف زید العادل یا زید الکاتب حکایت از واقع ندارد] هذا لو قلنا: بأن الغرر هو الجهالة. و أما لو قلنا: بانه البيع مجازفة [یعنی چکشی، به خلاف واقع، میخواهد باشد، میخواهد نباشد] فالخروج عن الجزاف لا يكون بمحض التوصيف أيضا [با محض توصیف نیست] بل لكونه إخبارا عن الواقع المحقق... ولو قلنا: بأن إخبار البائع موجب لرفع الغرر تعبدا و لصحة البيع كذلك بمعنى أنه يصح الاتكال على إخباره لابد من إرجاع التوصيف إلى الإخبار أيضا حتى يصح الاتكال عليه [اگر شما گفتید اخبار بایع هم رفع غرر میکند، نه از باب وثوق، بلکه از باب تعبد، شارع تعبداً گفته این هم رفع غرر میکند، به ادله غرر، تخصیص زده یا الحاق موضوعی کرده «ولو قلنا: بأن إخبار البائع موجب لرفع الغرر تعبدا و لصحة البیع کذلک بمعنی أنه یصح الإتکال علی إخباره لابدّ من إرجاع التوصیف إلى الإخبار أيضا حتى يصح الاتكال عليه» و الا جمله ناقصه، اتکال ندارد] فعلى هذا: لابد من ملاحظة التنافي بين هذا الإخبار و شرط سقوط الخيار [باید برگردیم ببینیم بین این اخبار و بین شرط سقوط خیار، تنافی هست یا نیست؟ ایشان میفرماید عقلاً تنافی هست، ولی عقلائاً تنافی نیست] فنقول: إن رجع شرط السقوط إلى شرط سقوط الخيار المحقق [میخواهد خیاری را که الآن هست، ساقط کند؟] فلا إشكال في التنافي [شرط سقوط خیار به این باز میگردد که میخواهم خیار الآن را ساقط کنم، با فرض اینکه او گفته این اوصاف را دارد، اینها با هم تنافی پیدا میکنند] ضرورة منافاة الإخبار بوجود الوصف مع شرط سقوط الخيار الموجود الراجع إلى الإخبار بوجود الخيار [با شرط سقوط خیار موجود، تناقض دارند.] و لازمه الإخبار بتخلف الوصف [وقتی میگوید خیاری نداری، یعنی وصف، تخلف کرده و به تخلف وصف برمیگردد] فالإخبار بوجود الوصف و عدمه متناقضان. و اما لو رجع إلى سقوطه على فرض تحققه [اگر خیار باشد، خیار را ساقط میکند،] كما هو المفروض في المقام [یعنی خیار را در ظرف ثبوت، ساقط میکند، نه الآن و الا لغو میشود] فلا تنافي بين القضيتين في غیر مثل المقام [تنافی بین این دو قضیه در مثل مقام نیست] ضرورة عدم مخالفة الإخبار بوجود شيء تنجيزا، للإخبار بأمر آخر على فرض عدم وجود هذا الشئ كقوله: «الشمس طالعة» و قوله: "لو لم تکن طالعة فاللیل موجود" [منافات دارد. الشمس طالعة، این، اخبار به طلوع شمس است، بعد یک جمله شرطیه دیگری میگوید: لو لم یکن طالعة فاللیل موجود، میان اینها منافات عقلی وجود ندارد.] و كذا الحال في قوله: "بعتك العبد الكاتب" و قوله: "لو لم يكن كاتبا فليس لك الخيار" [عبد کاتب را فروختم و اگر کاتب نباشد؛ یعنی در ظرف خودش ثبوت نداشته باشد، خیار برای تو نیست] أو "ليس لك ذلك لو تخلف الوصف" [یا میگوید، اگر تخلف وصف شد، حق خیار نداری.] فانه لا معنى للتنافي بين الجملة الوصفية الراجعة إلى الإخبار بوجود الوصف و بين الجملة التي مفادها نفي الخيار، و لازمها نفيه على فرض عدم الوصف [نه نفی الآنش، بلکه علی فرض عدم الفرض] هذا بحسب حكم العقل الناظر إلى نفس الجمل [این بحث عقلی آن است. پس در بحث عقلی، اگر خیار را در ظرف ثبوت قرار دادند و الآن آن را ساقط کنند، منافاتی با هم ندارند.] و أما في هذا المورد النادر فلا، لانا لو فرضنا اتكال العقلاء على إخبار البائع المتهم بالكذب و قلنا: بأنه كاف في رفع الغرر لا نسلّم اتكالهم على قول من أخبر و أظهر الاحتمال المخالف له [اگر آن احتمال مخالف را اظهار کند، دیگر به او اطمینان ندارد] بل يكفي الشك في اتكالهم عليه [شک در اتکال، کفایت میکند.] و أما الروايات الواردة في الكيل و جواز الاتكال على كيل البائع و إخباره فهي لا تشمل مثل المفروض حتى في موردها فضلاً عن هذا المقام [میگوید آنها به اینجا ارتباطی ندارد؛ چون لغویت لازم نمیآید.] ... فتحصل مما ذكر: التفصيل بين ما إذا كان البائع ثقة مورد اطمئنان المشتري و غيره، فيكون تفصيلا في المسألة أوسع من تفصيل الشيخ الاعظم (قدس سره) حيث فصل بين ما إذا كان الغرر مدفوعا بتوصيف البائع و بين غيره».[1] احتمال آخر شیخ این بود که اگر غرر مشتری با مشاهده یا توصیف اجنبی بود شرط سقوط خیار مانعی ندارد، ولی اگر با توصیف بایع بود لغو لازم میآید. ایشان میفرماید آنگونه که ما گفتیم، تفصیل میان جایی که بایع، ثقه و مورد اطمینان مشتری باشد و غیر آنها، آنجا که مورد اطمینانش نباشد، لغو لازم میآید «فيكون تفصيلا في المسألة أوسع من تفصيل الشيخ الاعظم». ما میگوییم جایی که اطمینان نباشد، بین شرط سقوط خیار و اخبار لغویت و تنافی لازم میآید. «و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله» ------------------------------------------ [1]. کتاب البیع 4: 651 تا 655.
|