وجوب قضاء از باب مقدمه امر به معروف و نهی از منکر در کلام فقهاء
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1366 تاریخ: 1393/7/23 «وجوب قضاء از باب مقدمه امر به معروف و نهی از منکر در کلام فقهاء» مسالة 5: «یجوز لمن لم یتعین علیه القضاء الارتزاق من بیت المال، ولو کان غنیا، و ان کان الاولی الترک مع الغنی، و یجوز مع تعیّنه علیه اذا کان محتاجاً».[1] «خطبه معروف سیدالشهداء در آغاز نهضت عاشورا» جالب است که در آغاز محرّم، خطبه معروف سید الشهداء، ابا عبدالله (روحی و ارواح العالمین له الفداء) دارد که من به طرف عراق میروم و غرضم این است که «أريد ان آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و أسير بسيرة جدي و ابی».[2] من به این جهت به عراق میروم که با سیره پیامبر حرکت کنم و امر به معروف و نهی از منکر کنم. معلوم است که سیره رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت ناس بود، لساناً با موعظه و حکمت و مجادلة بالتی هی احسن، کما امر به الله تعالی: (ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن).[3] این، دستور ذات باری تعالی به نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است که مردم را با حکمت و با اموری متقن و محکم، دعوت کن. اصلاً حکمت را از باب احکام و قدرتش «حکمت» مینامند. (كتاب أحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير)[4] و حکما را از این باب، «حکما» مینامند که مطالبشان برهانی و متقن است، نه خیالی و خیالبافی و موهوم آنگونه نیست که نشسته و فکر کرده باشند، خواب نیست الا در موارد خاصهای که خوابش هم دارای مصلحت و خصوصیتی بوده است. پیامبر و همه انبیاء، با حکمت دعوت میکردند؛ یعنی با ادله و براهین قطعیه؛ مثلاً معجزات پیامبران، براهین قطعیه بود و دیگران نمیتوانسته اند انجام بدهند. تسبیح گفتن سنگریزه در دست یک نفر در آن روز، برای همه غیر ممکن بوده است و شاید تا سالهای زیادی هم برای همه غیر ممکن باشد، اما معجزه، برای مردم آن روز عجز بود و با دیدنش ایمان میآوردند. یا امر به درخت و به حرکت در آمدن درخت، یا انداختن عصا و تبدیل شدنش به اژدها و یا زنده کردن مرده، یا درمان مرضی که در آن روز، قابل معالجه نبود، ولی انبیاء میآمدند و آن را درمان میکردند. (وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيی الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ)[5] فرمود: من با اذن خدا این کارها را میکنم و اینها براهین قطعیه بود. خود قرآن کریم یک برهان قطعی است، نه از یک جهت و دو جهت و ده جهت، بلکه هر روزی که بر بشر میگذرد، بشر به اتقان و محکم بودنش پی میبرد. وقتی شما به آیات قرآن نگاه میکنید، میبینید قرآن چه قدر به علم و دانش، ترغیب کرده و چه تعداد آیات درباره علم و دانش نازل شده، یا آموختن قرآن را خودش نعمت میداند: (عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسان).[6] نعمت خدا را بیان میکند و روایات و آیات قرآن ما آکنده از ترویج به علم و دانش است، نه تنها علم و دانش بلکه احکام و قوانین اسلام هم اهمیت زیادی دارد، به شرط آنکه عامل به آن باشیم، ولی اختصاص به آن ندارد و همه علوم را شامل میشود و درباره همه علوم، اینگونه است. علمی که در اسلام، مورد ستایش و مدح است، مطلق علوم است. «اطلبوا العلم ولو بالصین»[7]، «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد». علما و دانشمندان به طور کلی ارزشمندند. این در همه ازمنه است، قرآن، دین علم و دانش است. در اسلام از پنجاه و چهار یا پنجاه و شش کتابی که اسلام دارد، یک کتاب الحدود و یک کتاب الدیات با چند صفحه و یک کتاب القضاء دارد که مسئلهای در آن نیست و قضاء یک امر عادی و طبیعی است. در قضایی که باید قاضی طرفین را مساوی ببیند، نباید جواب سلام یک نفر را قبل از دیگری بدهد. در داستان معروف دارد، امیر المؤمینن (سلام الله علیه) را وقتی به محکمه بردند، قاضی - ظاهراً شریح قاضی بود - به آن حضرت گفت: یا امیر المؤمنین، بنشین یا با یک لقب دیگری، مثل ابوالحسن. ولی دیگری را با اسم عادیاش خواند. امیر المؤمنین اعتراض کرد که این قضاوت تو درست نیست، چون مرا با لقب صدا کردی تا طرح دعوا کنم، ولی او را با اسم خواندی، چون لقب در اعراب، نوعی احترام بود و آن همه مسائلی که در باب قضاء هست و هنوز بشریت از رسیدن به آن عاجز است و بحثی ندارد و عین بشریت است؛ عین خواسته همه است، عین سهولت است؛ عین ارفاق است؛ عین لطف است. حدود و دیات هم که ظاهرش یک نحوه خشونت دارد، این طور نیست که خشونت باشد، بلکه با بحث تفصیلی خودش خشونت نیست، بلکه جزایی است که همه دنیا قبول دارند، دنیا پذیرفته که باید مجرم را مجازات کرد، منتها مجازات در اسلام به عنوان تعزیر، برای جلوگیری است؛ به هر نحوی که جلوگیری میکند. عمده جزاء در اسلام، تعزیر است و الا موارد حدود، بسیار محدود است و به گونهای است که کمتر اتفاق میافتد که آیین دادرسی آن محقق بشود. کشف اللثام، فاضل هندی (قدس سره) میگوید: «قد یتحقّق التعزیر بالأمر بحضوره فی محکمة القضاء»، اگر یک نفری آبرومند است و تهمتی متوجه او شد، صرف اینکه به او بگویند باید به محکمه بیایی تا جواب این تهمت را بدهی، او پشیمان میشود و این، تعزیر اوست یا با یک نامه، همین تعزیر اوست. امروز در تعزیرات اداری، نامه توبیخ روی پرونده میگذارند و این، همان چیزی است که کاشف اللثام در آن زمان گفته و مطلق جزاء است، منتها نه جزای همراه با خشونت، نه اینکه او را بزنیم تا له و لورده بشود. یکی از اقسام قتل صبر، یکی از تفاسیر قتل صبر که شهید ثانی در مسالک، در کتاب الجهاد نام میبرد، این است که کسی را زندانی کنیم تا بمیرد، بگوییم این باید در زندان بماند تا بمیرد، این، قتل صبر است و علاوه بر دیه، قصاص دارد. اگر کسی را در زندان نگاه داشتیم تا بمیرد، یک وقت کسی است که دزدی کرده، دستش را بریدهایم، دوباره دزدی کرده پایش را قطع کردهایم، باز دزدی کرده، به زندانش افکندهایم، به حبس ابد محکومش کردهایم تا جامعه از گزندش در امان باشد، باز در زندان هم از زندانیان سرقت میکند. در آنجا گفته اند مجازاتش به کشته شدن است. ولی اگر کسی را بی جهت در زندان یا خانه و زندگیاش نگاه داریم تا ده سال؟ پانزده سال؟ میگوید نه، تا وقتی که جنازهاش را بیاوریم. این که همان مسئله موسی بن جعفر (سلام الله علیه) میشود که آن حضرت را آن قدر در مطموره نگاه داشتند تا جنازهاش را آوردند، کالعرش حمّل فوق أربع حاملی، جنازهاش را آوردند. این قتل صبر است. نگاه داشتن یک نفر در حصر و خانه و زندان تا بمیرد، وقتی میپرسند تا چه مدت باید اینجا باشد؟ میگویند باید بمانی تا جنازهات را ببریم. این قصاص دارد، این حرام است، همه افرادی که در این امر شرکت دارند، گنهکار و معصیتکارند، مستحق تعزیرند. تعزیرات اسلام این است، در حدود عرضیه هم، اربعة شاهد من العدول که ببینید یدخل و یخرج، آن هم کالمیل فی المکحله، این اصلاً بسیار به ندرت اتفاق میافتد، مگر آنکه به قدری بی بندوباری جامعه را گرفته باشد که در ملأ عام، گناه میکنند و الا کی میشود اینطور بشود که چهار تا امام جماعت عادل، چهارتا امام جمعه عادل، چهارتا مرجع تقلید عادل بیایند رد بشوند چشمشان بیفتد؛ چون حق ندارند نگاه کنند و حرام است، ولی این قدر اینها بی بندوبار شدهاند که پیداست. همة حدود و تعزیرات اسلام، دو کتاب است، بقیه کتب فقهیه، از اول کتاب الطهارة تا کتاب الدیات که ظاهراً حدود پنجاه و شش کتاب است، همهاش مسائلی است که برای بشریت مفید است و هیچ خشونت و صعوبت و عسری در آنها نیست. این دلیل بر این است که پیغمبر از طرف خدای مهربان آمده و بشریت هرچه به عقلش اضافه میشود و از خشونت فاصله میگیرد، ایمان و عقیدهاش به اسلام راستین و اسلام ناب، بیشتر میشود، به شرطی که اسلام را اسلام راستین قرار بدهیم. اسلام راستین این نیست که اگر کسی میآید، دستم را ببرم تا ببوسند. آن بیچاره نمیخواهد دست مرا ببوسد؛ چون ممکن است بیماری داشته باشم، ولی دستم را تا نبوسد برنمیدارم، اینکه اسلام راستین نیست، این اسلام قلابی و دروغین است. برای اسلام، کاری نکردند، ولی برای خود، همه کاری کردند، این اسلام راستین نیست. اسلام راستین آن چیزی است که پیغمبر را معرفی میکند و تا ابد هم هست. قرآن معجزه باقیه است. «شرایط امر به معروف و نهی از منکر» پس «اسیر بسیرة جدی»؛ یعنی این سیره. «و آمر بالمعروف و انهی عن المنکر» در حادثه کربلا از آغاز حرکت ابی عبدالله (علیه السلام) تا زمانی که سرهایشان را از بدنشان جدا کردند و تا هنگامی که زین العابدین (سلام الله علیه) و بقیه به مدینه برگشتند، کجا کسی را امر به معروف به این معنا که این کار را بکن و این کار را نکن، کردهاند؟ کجا دستور داشتهاند؟ کی ابی عبدالله در این حادثه دستور داده؟ اصلاً عمده امر به معروف و نهی از منکر به خود انسان وابسته است. هر کس میخواهد امر به معروف و نهی از منکر کند، باید خودش را اصلاح کند. روایت دارد که امر به معروف و نهی از منکر «منهاج صلحاء» است، روش انبیاء است. انبیاء که تازیانه نداشتند، سرنیزه نداشتند. روش آنهاست؛ یعنی خودشان را میساختند. صاحب جواهر در کتاب «الامر بالمعروف و النهی عن المنکر» خود میگوید عمده در امر به معروف و نهی از منکر، خودسازی است، خودم را بسازم، هر کسی موظف است خودش را بسازد و اگر همه به این وظیفه عمل کنیم، جامعه، مدینه فاضله میشود. اما اگر کسی خودش دزد باشد، ولی بگوید دزد را بگیرید، دزد دومی هم میگوید دزد را بگیرید، این که کاری از پیش نمیبرد و نهی از منکر نیست. در «امر به معروف و نهی از منکر» امر به معنای دستور نیست، بلکه به معنای وادار کردن است؛ کما صرح به فقیه بزرگوار، صاحب جواهر. وادارش کنیم؛ به گونهای کنیم که معروف را انجام بدهد و منکر را ترک کند، با عمل خودمان با رفتار خودمان با قلب خودمان. شما قلبا از عاصی، ناراحتید، کجای این دستور است؟ اولین مرتبه امر به معروف و نهی از منکر در قلب است، کجایش دستور است؟ هیچ دستوری در آنجا نیست. به همه خوبان، به همه بزرگان به همه دولتمردان به همه کسانی که دستشان به جایی میرسد که مسائلی را که میخواهند به صورت قانون در بیاورند، عرض میکنم مواظب باشیم که برای اسلام ضرر نداشته باشد، چون امر به معروف و نهی از منکر، اگر برای آمر، چه ضرر مالی و چه ضرر بدنی داشته باشد، وجوبش از بین میرود. مثلاً اگر این امر به معروف و نهی از منکر را انجام بدهند، پنجاه هزار تومان از همسایهام میگیرند یا شهریه دوستم را قطع میکنند، یا بودجه اداریاش قطع میشود، این امر به معروف و نهی از منکر واجب نیست و وجوب ندارد، بلکه به حکم ضرر زدن به دیگران، حرمت هم دارد. اگر ما به گونهای رفتار کردیم که مردم گفتند اسلام دین خفقان است، اسلام دین بگیر و ببند است، اسلام آزادیها را گرفته است، نمیشود اسلام را ترویج کرد. سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) این باب را در امر به معروف باز کرده که امر به معروف به صورت جرح و قتل، محل اشکال است که آیا میتوانیم با امر به معروف کسی را مورد ضرب و جرح قرار بدهیم؟ ایشان جرأت نکرده و فرموده محل اشکال است، ولی مقدس اردبیلی به راحتی فرموده نمیشود و ادله امر به معروف شامل جایی که کسی را مورد ضرب و جرح قرار بدهید، نمیشود. اگر شما بخواهید با امر به معروف، کسی را بزنید یا داخل ماشین بیندازید، این توهین به اوست. این همه دروغ، این همه حدیث جعل کردهاند، این همه معصیت شده است، هیچگاه ائمه نفرمودند اینها را بگیرید، ببندید، بزنید؛ چه در زمان قدرت امیر المؤمنین (سلام الله علیه)، چه در غیر زمان قدرتشان اینطور نبود. اساس امر به معروف، این است که خودمان را بسازیم و یا دیگران را نصیحت و اصلاح کنیم. نگویید آیه شریفه دارد دعوت الی الحسنة و امر به معروف. اولاً آن احتمال عطف به تفسیر دارد؛ ثانیاً امر به معروف، یعنی خودسازی، همه انسانها باید خودشان را بسازند. انتقاد کردن برای جلوگیری از منکر، یک بحث دیگر است. شما یک منکری را در جامعه انجام میدهید و به جامعه ظلم میکنید، من هم از شما انتقاد میکنم، این انتقاد برای جلوگیری از ظلم شماست و میخواهم شما را به جامعه، معرفی کنم، کما اینکه در باب مستشار و مستشیر، انسان باید واقع قضیه را بگوید، اگر فرد بدی است، باید بگوید بد است. کتب رجال، سرشار از تفسیق و جرح است، فلانی من اکذب البریه، فلانی ضعیف، فلانی بطری، فلانی واقفی، اینها را که نمیشود از نهی از منکر دانست، بلکه از باب انتقاد و از روی مصالح خودش است. گفت: گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آنکه هست، گیرند! چه کسی است که گناه نکند؟ همه را از بالا تا پایین باید دستگیر کرد یا همه را باید شلاق زد، یا به زندان انداخت یا داخل ون بیندازند ببرند، یا یک شب بازداشتشان کنند؟! چرا به مردم نمیگوییم؟ چرا مسائل اسلامی را بیان نمیکنیم؟ این بحثهایی که آقایان و بزرگان دارند، بر ستونی استوار است که اصلاً از بین رفته و وجود ندارد از شرایط مسلم امر به معروف و نهی از منکر، احتمال تأثیر است. اگر میخواهید کسی را که دروغ میگوید، نهی از منکر کنید، باید احتمال تأثیر بدهید اما اگر امروز به او گفتید و او گفت چشم، ولی فردا به جای دروغ، سه دروغ میگوید، امروز گفتید خانم، موی سرت پیداست و میگوید چشم، ولی فردا روسریاش را عقبتر میکشد، احتمال تأثیر نیست. اینجا جلویش را میگیرید، اما وقتی در هواپیما مینشیند، باز میکند، اگر در هواپیما جلوی او را گرفتید، در مسافرت خارج، باز میکند. در جلسه قوم و خویشهایش سرش را باز میکند. بنابر این، شرط عمده در امر به معروف و نهی از منکر احتمال تأثیر است و ابی عبدالله (سلام الله علیه و علی ابیه و امه و اخیه و جده و ابنائه المعصومین)، امر به معروفش به این بود که خود را چنان ساخت که گفت حاضرم برای اسلام سر بدهم. آنچنان ساخت که گفت حاضرم برای اسلام زن و فرزند بدهم. آنچنان ساخت که گفت حاضرم عزیزترین فرزندم را در راه خدا فدا کنم، عزیزترین برادرم را فدا کنم، از پیرمردشان گرفته تا طفل شش ماهه، این امر به معروف و نهی از منکر است، این بود که جامعه را اصلاح کرد، این بود که اساس ظلم و ستم را با گذشت سه قرن در جامعه به هم زد و بنی العباس و بنی الامیه را به جان هم انداخت تا امام باقر و امام صادق (سلام الله علیهما) توانستند کار بکنند. و الا ابا عبدالله اصلاً در این سفر به کسی نگفت که ریشت را نتراش! پس احتمال تأثیر و خودسازی اساس امر به معروف و نهی از منکر است و نمیشود این امر به معروف را به صورت ضابطه درآورد و الا در شهر هر آنکه هست، گیرند، هرج و مرج لازم میآید مثلاً اگر با شما بد هست، میگوید من دیدم که ایشان یک پول زور از کسی گرفت، او را به محکمه ببرند تا ثابت شود که من راست میگویم یا او دروغ میگوید؟ من ناهی از منکرم و کسی نمیتواند کاری با من انجام بدهد. «و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله» -------------------------- 1. تحریر الوسیلة 2: 405.
|