صورت سه گانه مسقط چهارم در خیار عیب با حدوث عیب نزد مشتری
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1385 تاریخ: 1393/10/21 بسم الله الرحمن الرحيم «صورت سه گانه مسقط چهارم در خیار عیب با حدوث عیب نزد مشتری» بحث در مسقطات رد است، اولین مسقط، تصریح به سقوط و اسقاط رد بود؛ دوم تصرفات مُغیِّره برای عین بود؛ سوم هم تلف عین معیبه یا به حکم تلف قرار گرفتن آن بود که همه مسقط رد بودند و به جای آن ارش ثابت بود. مسقط چهارمی که ذکر شده است، حدوث عیب در ید مشتری است. سه صورت برای آن فرض شده است: یکی اینکه قبل از آن که مشتری عین را قبض کند، روی مبیع معیب عند البائع پیدا میشود. مبیعی معیب بوده هنوز تحویل مشتری نداده، یک عیب دیگری نزد بایع بر آن حادث میشود. دوم این است که بعد از قبض مشتری، منتها در زمانی که بایع ضامن است؛ مثل این که در زمانی است که خیار، مختص به مشتری است؛ چون خیار وقتی مختص به مشتری بود، «التلف فی زمن الخیار ممن لا خیار له»، بایع ضامن است، اگر این عیب نزد مشتری حاصل شد، اما در فرضی است که ضمان آن عین و عیب از آنِ بایع است. فرض سوم این است که عیب نزد مشتری حادث میشود، روی مبیع معیب، لکن بعد از آن که زمان خیار گذشته است و بعد از آن که قبض کرده است. در قسم اول و دوم، اشکالی نیست؛ یعنی جایی که قبل القبض نزد بایع، یک عیبی حادث بشود، این مانع از رد مشتری نیست، این عیب حادث قبل القبض در روی مبیع معیب، مثل این است که یک عیبی روی مبیع صحیح حاصل شده باشد، هنوز مبیع تحویل مشتری نشده، سالم بود، نزد مشتری یک عیبی پیدا کرد آن عیب مانع از رد نیست. اینجا هم این عیب حادث، مانع مشتری از رد عین به عیب سابق نیست، وجهی ندارد که مانع از ردش باشد، میتواند رد کند، میتواند ارش بگیرد. اما آنجایی که در زمان خیار است؛ یعنی عیبی در دست مشتری در زمانی که خیار برای مشتری بوده، حادث شده «التلف فی زمن الخیار ممن لا خیار له»، مشتری حق الخیار دارد، ولی ضمان از آنِ بایع است. در اینجا هم این عیب حادث، مانعی نیست؛ برای اینکه ضامن عیب حادث، بایع است، مثل تلف است، ضمان از آنِ بایع است. بنابر این، مشتری میتواند مبیع را به همان بیع سابق رد کند. اما اگر مدت، گذشته است و قبض کرد، مشتری حیوان سه روز حق الخیار داشت و مبیع معیب را قبض کرد، بعد از سه روز یک عیبی حادث شد، بعد از انقضای زمان خیار مشتری و زمان ضمان بایع، عیبی در ید مشتری حادث شد. آیا اینجا مشتری میتواند با آن عیب سابق عین را رد کند یا اینکه نمیتواند عین را رد کند؟ ظاهر این است که نمیتواند ردش کند؛ برای اینکه این عین، دیگر به حالت خودش باقی نمانده، مرسله جمیل گفت: «اذا کان الشئ قائماً بعینه».[1] فرض این است که زمان خیار گذشته است، قبض هم کرده، به علاوه از آن عیب سابق، یک عیبی نزد مشتری حادث شده است، پس وقتی عیب نزد مشتری حادث شد، دیگر عین تغییر کرده و نمیتواند این عین تغییرداده شده را به بایع برگرداند. دلیلش همان مرسله جمیل و تغییری است که در اینجا پیدا شده است. «استدلال علامه (قدس سره) در عدم ردّ مشتری در صورت حدوث عیب نزد مشتری» بعد اینجا شیخ یک مطلبی دارد و آن این است که میفرماید تغییر در مرسله جمیل، اعم از تغییر حسی یا تغییر غیر حسی است، مثل تبعض صفقه، مثل فراموشی عبد، کتابت را، اگر همه این عیوب، نزد مشتری بعد از انقضای زمان خیار حادث شد، مشتری میتواند عین را به عیب سابق برگرداند. علامه (قدس سره) در تذکره، استدلالی دارد برای این که میتواند برگرداند، به این وجه استدلال فرموده، عین عبارتش این است که ایشان نقل کرده: «بان العيب الحادث يقتضي إتلاف جزء من المبيع [این عیب که حادث شده جزئی از مبیع، تلف شده] فيكون مضموناً على المشتري [مشتری ضامن آن جزء است] فيسقط رده [دیگر نمیتواند برگرداند] للنقص الحاصل في يده [برای این که در دستش نقصی آمده] فإنه ليس تحمل البائع له بالعيب السابق أولى من تحمل المشتري به للعيب الحادث».[2] فرموده است الآن که یک عیبی در این مبیع، حادث شده است، اگر به بایع برگرداند، بایع باید عیب حادث را تحمل کند، اگر به بایع برنگرداند، مشتری باید عیب سابق را تحمل کند. پس هر کدام از اینها باید یک عیبی را تحمل کنند، در این صورت، هیچ کدام بر دیگری اولویت ندارد و لذا رد، ساقط میشود. «اشکال شیخ انصاری (قدس سره) به علامه» شیخ (قدس سره) به این حرف علامه اشکال کرده و فرموده: درست است، اینها هیچ اولویتی بر هم ندارند، تعارض و تساقط میکنند، استصحاب الخیار اقتضا میکند که مشتری حق برگرداندن داشته باشد؛ چون مشتری مبیع معیب، قبل از آنکه این عیب حادث بیاید، حق داشت عین را رد کند، الآن شک میکنیم میتواند رد کند یا نمیتواند؟ استصحاب میکنیم بقای رد قبلی را و میگوییم از قبل میتوانسته، الآن هم کما کان. پس اینکه ایشان میفرماید اولای از دیگری نیست، درست است، اما معنایش این نیست که ساقط باشد. استصحاب الخیار، اقتضا میکند که مشتری بتواند رد کند. «توجیح دیدگاه علامه (قدس سره) از طرف بعضی از فقهاء» بعضیها خواستهاند حرف علامه را به یک وجه دیگری توجیح کنند، گفتهاند این جا دو لاضرر با هم تعارض دارند؛ یک لاضرر برای بایع که اگر عین را به بایع برگرداند، بایع ضرر میبیند که الآن باید یک جنسی دو عیبی داشته باشد، یک مبیع دو عیبی داشته باشد؛ قبلاً مبیعش یک عیبی بود و الآن مبیعش دو عیبی است، پس لاضرر او میگوید نمیتواند به او بدهد؛ چون به او ضرر میخورد. یک لاضرر هم مشتری دارد، اگر مشتری بخواهد رد نکند، مجبور است یک جنس دو عیبی را برای خودش نگه بدارد، یکی عیب سابق و یکی عیب حادث و این دو لاضررها با هم تعارض دارند. اینجا هم اشکالش همین است که بر فرض، این لاضررها با هم تعارض داشته باشند، تعارض و تساقط میکنند، استصحاب بقای خیار میگوید هنوز مشتری حق دارد که مبیع را به بایع برگرداند، استصحاب بقاء الخیار سر جای خودش است. «عدم فرق در سقوط خیار، بین بقای عیب حادث و زوال آن» مطلب دیگری که شیخ دارد، این است که این خیاری که به وسیله عیب حادث ساقط شده، نزد مشتری ساقط شد، دیگر نمیتواند برگرداند، چون عین، قائم به عینش نیست. فرقی نمیکند این عیب حادث، زائل بشود یا این عیب حادث، باقی بماند. زوال عیب حادث یا بقای عیب حادث در عدم جواز رد مشتری، موجب فرق نمیشود. معیار برای اینکه مشتری نمیتوانست رد کند، عدم کون العین قائماً بعینه بود، این معیار، چه آن عیب، باقی بماند، چه آن عیب از بین برود، فرقی با هم ندارد. میفرماید: «مقتضى الأصل [یعنی مقتضای استصحاب و قاعده،] عدم الفرق في سقوط الخيار بين بقاء العيب الحادث و زواله فلا يثبت بعد زواله لعدم الدليل على الثبوت بعد السقوط [بعد از آنکه ساقط شد ما دلیل نداریم که دوباره برگردد] قال في التذكرة: عندنا أن العيب المتجدد مانع عن الرد بالعيب السابق سواء زال أم لا [این عیب متجدد، مانع است، چه از بین برود، چه از بین نرود؛ برای اینکه عین قائم به عینش نیست، ولو از بین هم برود، باز عین، هیئتش تغییر پیدا کرده است، یک عیبی پیدا کرده، ولو آن عیب از بین رفته باشد، لیست العین قائمة بعینها] لكن في التحرير: [علامه در تحریر این طور فرموده:] لو زال العيب الحادث عند المشتري و لم يكن بسببه [عیب به سبب مشتری نبوده، عیب با یک آفت سماوی حاصل شده است] كان له الرد و لا أرش عليه انتهی. [میتواند این عین را به سوی بایع برگرداند و ما به التفاوتی هم به بایع، بدهکار نیست؛ برای اینکه این در تفاوت، این شخص تقصیری نداشته. درست است که یک مرضی پیدا کرد، ولی این مرض به سبب مشتری نبوده، یک آفت سماوی بوده آمده و برای همگان این آفت آمده. باران نیامده، آفت سماوی است، قضاوتهای بناحق سبب میشود باران نیاید، خشکسالی بیاید و همه هم با هم بسوزند، خشک و تر با هم بسوزند تا بببینیم که بعد چه میشود. صحیحه ابی ولاد تصریح دارد، وقتی ابی حنیفه یک فتوای جزئی داد، نه اینکه حکم به قتل داد و اعدام و بگیر و ببند و بزن، - تا ما مسلمانها به اخلاق پیغمبر اسلام برنگردیم، تا ما مسلمانان برای هم، رحمت نباشیم، همین است و بدتر از این هم خواهد شد. نگویید امروز به ما کاری ندارند، آنها به همه کار دارند، آنها اصلاً به اسلام آن طور کار دارند، آنها اسلامی را میخواهند که خودشان ترویجش میکنند؛ یعنی اسلام منهای طرفداری از حقوق انسانها؛ یعنی اسلامی که حقوق بشر در آن نباشد، اسلامی که دموکراسی در آن نباشد، اینها تصریح میکنند و میگویند دموکراسی عین کفر است، کفر عین دموکراسی است. هرچه تو بیشتر طرفدار دموکراسی باشی، کفرت زیادتر است. بنابر این، کفر بنده ممکن است خیلی در حد بالا باشد؛ برای اینکه بنده معتقدم همه انسانها همه حقوق را دارند. پیغمبر طلبکار را در کوچه نگه داشت. مردم آنجا آمدند نماز جماعت بخوانند، یک فرصتی پیدا کرد، نگهش داشت، تا وقت گذشت، بعد مردم گفتند یا رسول الله چرا دیر کردی؟ فرمود طلبکار بود و حق داشت، مرا در کوچه نگه داشت. آن روایت که دارد- خوب است تذکر بدهم چند بار گفتهام یادتان باشد با این خط مشی بروید در روایات، امالی شیخ صدوق نقل کرده - که ظاهراً پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یک شتری را از کسی خریده بود و پولش را به او داده بود، ولی آن مرد میگفت پولش را به من ندادی. پیغمبر فرمود - آن طور که روایت دارد-: هرکس رسید، حکم کرد. اولی گفت راست میگوید «البینة علی المدعی»، شما قبول دارید که بدهکارید، باید ثابت کنید که بدهی را پرداخت کردهاید. دومی هم - این طور که نقل میکنند- گفت باید ثابت کنید. امیرالمومنین (سلام الله علیه) رسید. آن طور که آن نقل دارد، ولو من معتقدم این نقل، غلط است و جزء چیزهایی است که آوردهاند در اخبار ما - گفتند شما قضاوت کنید. به مرد گفت چه میگویی؟ گفت میگویم پول مرا نداده است و الآن میگوید پولت را دادهام. پیغمبر همانجا شمشیر کشید و مثل ما گردنش را زد و گفت چه میگویی تو؟ با پیغمبر مخالفی؟ بیچاره سرش یک طرف افتاد و بدنش یک طرف افتاد؛ برای اینکه یک کلمه گفته بود بدهکاری مرا بپرداز، بلافاصله برایش تشکیلاتی درست کردند. این روایت از امالی نقل شده، ولی سندش ضعف دارد، سندش هم ضعف نداشت، با قواعد و با اصول نمیسازد. آخر نمیشود یک مدعی حرفی بزند ما بدون اینکه از مدعی چیزی بخواهیم، گردنش را بزنیم، عقیدهاش قاصر است، اشتباه کرده، یا تعمد دارد، به صرف اینکه نعوذ بالله میگوید پیغمبر دروغ میگوید، باید گردنش را زد؟ ببریدش نصیحتش کنید، راهنماییاش کنید، کم کم به راهش بیاورید، به راه هم نیامد، نیامد، ما که به راه آمدیم چه قدر به راه آمدهایم که او را میخواهیم به راهش بیاوریم؟ ما چه قدر به راه آمدهایم که او بخواهد به راه بیاید؟- عدم نزول برکات آسمانی مال قضاوت بناحق است. چه قدر قضاوت بناحق داریم؟ روزنامه دارد، رادیو دارد، کلیشه دارد، خیابان دارد، آن هم اعدام، بکش، بگیر. بالاتر از اعدام هم نیست که اگر بالاتر از اعدام هم بود بالاترش را میگفتیم، آخر این شد دین؟ این شد مکتب؟ این شد بیت المال مسلمین؟ این شد پولهای ملت مسلمان؟ این شد پول رنجی که ما داریم میگیریم، اینها را کجا اسلام گفته است؟ کی آنهایی که شهید شدند، برای این جهت شهید شدند؟ کی آنهایی که اسیر شدند، کی آنهایی که برای این اسلام صدمه دیدند اینطور گفتهاند؟ میفرماید در تحریر، علامه اینطور فرموده است:] و لعل وجهه: أن الممنوع هو رده معيوباً لاجل تضرر البائع [اینکه معیوباً نمیتواند ردش کند، برای این است که بایع ضرر میبیند، اگر با این عیب حادث به بایع، برگرداند بایع ضرر میبیند] و ضمان المشتري لما يحدث [و مشتری، ضامن است، برای آنچه که حادث شده است] و قد انتفى الأمران [فرض این است که آن عیب حادث، زائل شد. بنابر این، نه ضمانی برای مشتری میماند، نه آن بایع ضرری از باب عیب حادث میبیند؛ چون دیگر عیب حادثی وجود ندارد. یک فرع دیگر:] ولو رضي البائع برده مجبورا بالأرش أو غير مجبور جاز الرد [بایع گفت به من بده ما به التفاوتش را هم تو به من بده؛ چون عیب، نزد مشتری حادث شده، ما به التفاوت عیب حادث را تو به من بایع بپرداز،] كما في الدروس و غيره لأن عدم الجواز [اینکه نمیشد برگردانیم، برای حق بایع بود] لحق البائع و إلا فمقتضى قاعدة خيار الفسخ عدم سقوطه بحدوث العيب، غاية الأمر ثبوت قيمة العيب و إنما منع من الرد هنا للنص و الإجماع أو للضرر. و مما ذكرنا يعلم: أن المراد بالأرش الذي يغرمه المشتري عند الرد [این ارش با آن ارش متعارف، فرق دارد. ارشی که «یغرمه المشتری عند الرد»] قيمة العيب [عیب را از نظر بازاری، قیمت میکنند] لا الارش الذی یغرمه البائع للمشتري عند عدم الرد [آن ارش، مراد نیست] لأن العيب القديم مضمون بضمان المعاوضة و الحادث مضمون بضمان اليد [این عیب حادث، از باب علی الید است. پس باید قیمت سوقیهاش را بپردازد آن عیب قدیم که باید ارش بدهند، از باب قرارداد و عقد است و لذا به نسبت عقد باید این کار انجام بگیرد.] ثم إن صريح المبسوط: أنه لو رضي البائع بأخذه معيوباً [گفت من معیوباً میگیرم] لم يجز مطالبته بالأرش [میگوید من معیوباً میگیرم، ولی دیگر حق ندارد بگوید ارش را هم به من بپرداز، میگوید معیوب میخواهی، معیوب بگیرد و اگر نمیخواهی، ارشش را به تو میپردازم] و هذا أحد المواضع التي أشرنا في أول المسألة إلى تصريح الشيخ فيها بأن الأرش مشروط باليأس من الرد و ينافيه إطلاق الأخبار فی أخذ الأرش».[3] تنبیه بعدی در تبعض صفقه است که تبعض صفقه، مانع از رد است.
|