دیدگاه فقهاء در اعتبار سند مقبولة عمر بن حنظله
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1393 تاریخ: 1393/11/1 بسم الله الرحمن الرحيم «دیدگاه فقهاء در اعتبار سند مقبولة عمر بن حنظله» گفته شد غیر واحدی از مسائل قضاء، مستند به مقبوله ابن حنظله است که مرحوم مقدس اردبیلی 21 حکم از این مقبوله، استفاده کرده، ولو بعضی از آنها مربوط به باب قضاء نباشد و این مقبوله در کافی، در باب اختلاف الحدیث آمده و چون غیر واحدی از احکام قضاء و عُمد احکام قضاء، مستندش همین مقبوله است، در این مقبوله در اموری بحث میشود. امر اول در سند مقبوله است؛ گرچه گذشت و نوشتهاند و فرمودهاند که مقبوله عمر بن حنظله، اشکالی ندارد و داود بن حصین را هم نجاشی توثیق کرده، خود عمر بن حنظله، ولو توثیق رجالی نشده، ولی شهید فرموده است من وثاقت او را از جایی فهمیدهام و برایم ثابت شده و این حرف شهید مؤید برای اعتبار حدیث است، به اینکه گفته شده اصحاب به این مقبوله عمل کردهاند، حتی سُمّیت مقبولة. بنابر این، از نظر سند اعتبار دارد. لکن لا یخفی که این روایت نمیتواند از نظر سند، اعتبار داشته باشد، فوقش این است که اگر باشد، یک روایت حسنهای است در یک حد خیلی پایین و ذلک برای کلامی که شیخ (قدس سره الشریف) در باب تعادل و تراجیح در رسائل در بحث از روایات تعادل فرموده است. «اشکال شیخ انصاری (قدس سره) به مقبولة عمربن حنظله» وقتی ایشان میخواهد روایات را در تعادل و تراجیح نقل کند، میفرماید: «و هذه الروایة الشریفة و ان لم تخل عن الاشکال بل الاشکالات - [روایت مقبوله اشکالات زیادی دارد] من حیث ظهور صدرها فی التحکیم لأجل فصل الخصومة و قطع المنازعة [صدرش برای این است که میروند نزد حاکم تا خصومت را رفع و منازعه را قطع کنند، قطع منازعه با تعدد، تناسب ندارد، یکی این را میگوید و دیگری، چیز دیگری میگوید. دوباره آن یکی این را میگوید و دیگری چیزی را میگوید. شیخ فرموده است] لا یناسبها التعدد، [فلا یناسب قطع منازعه را تعدد. این یک اشکال، علاوه بر این، اینها چه حاکمانی هستند که از مدرک و از حکم دیگری غافلند. این یکی یک حکم میکند و دیگری، حکم دیگر و این نمیداند که حکم دیگری وجود دارد و مدرکی دارد تا لااقل مدرکش را نگاه کرده باشد و به آن اعتنا نکند.] و لا غفلة كلٍ من الحكمين عن المعارض الواضح لمدرك حكمه [کما اینکه بعضی از ذیل روایت دارد که هر کدام به سراغ یک نفر رفتند و آنها اختلاف فی حدیثکما، چه کار بکنند؟ که باب مرجحات را در آنجا مطرح کرده است. این چگونه حاکمی است که از یک معارض واضح غفلت دارد و توجه به آن ندارد؟ اشکال سوم:] و لا اجتهاد المترافعين و تحرّيهما في ترجيح مستند أحد الحكمين على الآخر [رفتهاند نزد قاضی، ولی خودشان باید ببینند کدام یک از دیگری بهتر است، این چه قضاوتی است که قاضی حکم کرده و اینها بعد رفتهاند دو نفر را پیدا کردهاند، یکی گفته من حرف این را قبول میکنم و دیگری گفته من حرف او را قبول میکنم؟ این با قضاوت سازگاری ندارد که خودشان بروند مستندها را نگاه کنند. قاضی خودش مستند را نگاه میکند و حکم میدهد و تمام میشود، این میرود نزد او و آن دیگری میرود نزد شخص دیگری، یکی میگوید این ترجیح دارد و دیگری میگوید او ترجیح دارد.] و لا جواز الحكم من أحدهما بعد حكم الآخر مع بُعد فرض وقوعهما دفعةً [میگوید چگونه قضاوتی است که پرونده مختومه و حکمی که قطعی شد، فقها فتوا دادهاند که فقیه دیگر نمیتواند وارد بشود، حکم که قطعی شد، تمام است. چون اگر وارد بشود، میشود کالراد علی الله و الراد علی الله مشرک. قانون هم همین است که پرونده مختومه را هر روز باز نمیکنند، هر روز قاضی آنجا ننشسته که حکم کند و هر روز نزد یک قاضی برویم تا حکم بدهد. وقتی پرونده تمام شد و حکم شد، حاکم دیگر حق اظهار نظر ندارد. اینجا نه تنها اظهار نظر نکرده، بلکه بعد از آنکه حاکم اول حکم کرده، تازه دوباره حاکم دوم هم حکم کرده؛ روز از نو روزی از نو. این چه قضاوتی است که روز از نو روزی از نو؟ شیخ خیلی اشکالهای خوبی دارد. میفرماید: «و لا جواز الحكم من أحدهما بعد حكم الآخر مع بُعد فرض وقوعهما دفعةً»، نگویید اینها هر دو با هم یک دفعه حکم کردهاند، این بعید است. یکی از آنها حکم کرده و بعد به سراغ دومی رفتهاند، نه اینکه اینها در یک ثانیه معین، حرکت فضانورد داشتهاند که هر دو در یک ثانیه، با هم حرکت کردهاند. اول این حکم کرده و بعد دومی حکم کرده. دومی چرا حکم کرده؟ پرونده مختومه را چرا دوباره رسیدگی کرده؛ در حالی که خلاف شرع و معصیت است؟ اشکال دیگر اینکه اگر قبول کردید که روز از نو روزی از نو، تکلیف این دو حکم چه میشود؟] مع أن الظاهر حينئذ تساقطهما و الحاجة إلى حكم ثالث- [احتیاج به روز سومی دارد. این دو که دعوا دارند، بروند حکم حاکم دیگری را پیدا کنند. اینها خودشان دعوا دارند، دیگر اینها به سراغ سومی بروند؟ به هر حال، اینها اشکالاتی است که شیخ اعظم فرموده در این روایت، وجود دارد، ولی در عین حال،] ظاهرة بل صریحةٌ فی وجوب الترجيح بهذه المرجحات بين الأخبار المتعارضة [ولی برای خبرین متعارضین، ظهور در ترجیح به این مرجحات دارد] فإن تلك الإشكالات لا تدفع هذا الظهور، بل الصراحة».[1] [این اشکالات در باب ترجیحش را کار ندارد، اینها اشکالاتی در صدر روایت است که مربوط به قضاوت بود. ذیل روایت، در مرجحات است که میگوید اعدل را بگیر، اوثق را بگیر، موافق الکتاب را بگیر، اینها به آنها ارتباطی ندارد و آنهایی که ارتباطی ندارد و اشکال ندارد، ما آنها را اخذ میکنیم و صدر را که اشکال دارد، کاری با آن نداریم. «اشکال استاد به شیخ انصاری (قدس سره) در پذیرش مقبوله بودن این روایت» این حرف شیخ اعظم است و با این حرف شیخ اعظم، شبههای که پیش میآید، این است که چطور شیخ اعظم میفرماید این روایت، مقبوله است، وقتی روایت، اشکالات دارد و جواب ندارد، پس اصحاب به آن عمل نکردهاند، تلقی به قبول نکردهاند، چطور میفرماید مقبوله است؟ این چه مقبولهای است که خود اصحاب قبولش ندارند؟ برای اینکه وقتی این اشکالات را دارد، نمیشود اصحاب روایت را با این اشکالات قبول کرده باشند. پس در مقبوله بودن این روایت که میخواهند بگویند از صدر تا ذیلش مقبوله است، تردید و اشکال وجود دارد. بگوییم اینها مرادشان این بوده که تا نصفهاش مقبوله نیست و از این نصفه به بعدش مقبوله است، آن نصف اعلم و این هم نصف اعلم است، دو تای آنها با هم یک اعلمند. اگر شما بگویید مرادشان این بوده که آن نصف بالاییها مقبوله نیست و نصف پایینها مقبوله است، این اولاً خلاف ظاهر است جداً که بگوییم وقتی اصحاب این روایت را تلقی به قبول کردهاند، این طور بوده. ثانیاً اگر صدر، مقبوله نباشد و اشکال داشته باشد، به ذیلش هم نمیشود عمل کرد؛ زیرا ذیل، متفرع بر صدر است. اگر یک روایت، بعضی از جاهای آن حجت است و برخی از جاهای آن حجت نیست و میگویند به جایی که حجت است، عمل میشود، در صورتی که دو حکم منحاز از هم باشد، مثلاً یکی حکم صلات جمعه را بیان میکند و یکی هم حکم حیض را بیان میکند و میگوید زن حائض نباید به مسجد برود. شما میگویید به صلات جمعه آن عمل نکردهاند و به اینکه میگوید حائض به مسجد نرود، عمل کردهاند و میشود حجت؟! ممکن است بعضی از یک روایت حجت باشد و بعض غیر حجت باشد، این در صورتی است که اینها دو حکم مستقل باشند، ولی اگر یکی فرع بر دیگری است که نمیشود بگوییم اصل، حجت نیست، ولی فرعش حجت است، این میشود فرع، اضافه بر اصل. بنابر این، روایت، مقبوله نیست و فوقش این است که شهید ثانی میگوید من وثاقت این روایت را از یک جایی فهمیدهام. در مقابل این اشکالاتی دارد، تقریباً میشود گفت لا بُعد که گفته بشود این روایت، مقبوله که نیست، مردوده است؛ چون این همه اشکال دارد و با این همه اشکال نمیتواند مقبوله باشد؛ وقتی این همه اشکال دارد، اگر نگوییم مردود است، حداقل مقبوله نیست. این اشکال سندی در این مقبوله که همه طمطراق شما در باب قضاء این روایت است و سندش را هم بزرگان تمام کردهاند و به این اشکال، توجه نداشتهاند، هیچ یک از بزرگان؛ نه سیدنا الاستاذ نه آقای منتظری، نه آقای خویی، هیچ کدام توجهی به این اشکال نداشتهاند و همین طور گفتهاند مقبوله است. چطور این مقبوله است با این همه اشکالاتی که در این روایت وجود دارد؟ پس این روایت، مقبوله نیست، اگر نگوییم مردوده است، به خاطر اشکالاتی که شیخ اعظم (قدس الله نفسه الزکیة) به این روایت داشته و من العجب که بزرگان ما (رضوان الله علیهم) توجه به این جهت نداشتهاند. «عدم ارتباط مقبولة عمربن حنظله به بحث قضاء و حاکمیت» امر دوم: این روایت ظاهراً ربطی به قضاء و حاکمیت ندارد؛ همچنین ربطی به فصل خصومت بین مترافعین و حاکمیت در امور مدن و سیاست مدن، ندارد، بلکه مربوط به فتوا و نقل روایت است. در فتوا و نقل روایت، قضاوت نیست. مثلاً شما با یک نفر در یک مسأله اختلاف دارید؛ یک وارثی میگوید زن از همه چیز ارث میبرد. وارث دیگر میگوید زن فقط از اعیان ارث میبرد، چه کار کنیم؟ برویم نزد آقای محل، البته آقای محلی که درست بگوید میگوید فتوا این است که مثلاً زن از همه چیز ارث میبرد و دعوایی در آن نیست. در شبهات حکمیه، اصلاً قضاوت نیست، فصل خصومت نیست، مثل مسائل دیگر است. یا اینکه شک یک و دو باطل است یا نه؟ تا اگر کسی به مسافرت میرود و جهلاً نماز شکسته را به جای تمام خواند، آیا اعاده دارد یا ندارد؟ از چه کسی بپرسیم؟ از آقای محلی بپرسیم که خودش بلد باشد؟ این را میگویند استفتاء، اصلاً اینجا بحث نزاع نیست، میشود شبهه حکمیه و کاری به قضاء ندارد. این روایت از صدر تا ذیلش از اول تا «تاء» تمت، همه مربوط به شبهه حکمیه و فتواست و یکی - دو جهت که خواستهاند به آن تمسک کنند و برای قضاست، شواهدی در این روایت هست که مربوط به فتوا یا نقل روایت از معصوم و مربوط به شبهه حکمیه است و اصلاً ربطی به شبهه موضوعیه و اختلاف در اینکه تو میگویی بدهکاری، بپرداز و او میگوید نه، بدهکار نیستیم اصلاً ربطی به آن ندارد. در روایت دارد: قال: «ينظران إلى من كان منكم قد روى حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا».[2] اصلاً در باب قضاء و فصل خصومت، این حرفها لازم نیست. فصل خصومت، فن قضاست. از امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل شده که فرمود: «احکام المسلمین علی ثلاثة: شهادة عادلة او یمین قاطعة او سنة ماضیة».[3] به کل روایات باب قضاء در وسائل مراجعه کنید، ابواب صفات القاضی، آداب القاضی، هیچ جا ندارد، قاضی برود قرآن را نگاه کند یا روایت را نگاه کند. قاضی یک قانون بیشتر ندارد و آن این است: «البینة علی من ادعی و الیمین علی من انکر»[4] و روی فنون قضاء. آنکه در قضاء معتبر است، سواد است یا فن قضاء معتبر است؟ قضاوت اصلاً ربطی به علم به احکام شرعیه ندارد. قضاوت؛ یعنی خصومت، نه قضاوت؛ یعنی فتوا. آن چیزی که مربوط به مسائل شرعیه است، فتوا و روایت در شبهات حکمیه است، ارث میبرد یا نه؟ حبوه میبرد یا نه؟ آیا حبوه برای پسر بزرگ است یا نه؟ بروید سراغ کسی که حلال و حرام ما را میداند، نظر فی احکامنا. پس اینکه در اینجا میگوید: «روی حلالنا و حرامنا» مربوط به شبهه حکمیه است و الا در شبهه موضوعیه، قاضی که روی حلالنا و حرامنا نمیخواهد. قاضی میخواهد پنجاه فرع علم اجمالی را بداند تا بداند چطور اجتهاد کند؟ قاضی باید بداند قاعدة فراغ و تجاوز، یک قاعدهاند یا دو قاعده؟ قاضی باید بداند عصیر عنبی بعد از قلیان، علاوه بر اینکه قبل ذهاب ثلثین، حرام است، نجس هم هست یا نه؟ اینها را قاضی باید بداند؟ چه ربطی به قاضی دارد؟ قاضی باید کل فقه را بداند؟ قاضی برای رفع خصومت باید فن قضاء بلد باشد. پیغمبر هم همین را فرمود، ایشان فرمود: «انما أقضی بینکم بالبینات و الایمان»[5] تمام شد. کل روایات را ورق بزنید همه جا همین است. پس این رَوی حلالنا و حرامنا، و الا اصلاً تناسب ندارد، هیچ تناسب با مراحل بالاترش ندارد. مراحل بالاترش چه ربطی به این دارد؟ چه ربطی به روی حلالنا دارد؟ میخواهد اینجا وزارتخانه باشد، شما باید حلال و حرام بدانید؟ چه ربطی به شما دارد که حلال و حرامش را بدانید؟ وزارتخانه هر جا میخواهد باشد، هر جا مصلحت مردم باشد، میسازند. نمیخواهیم وزیر چه باشد، چه ربطی به حلال و حرام دارد؟ این روایت دلالت نمیکند، اصلاً از این حرفها اجنبی است، این روایت فقط مربوط به مسأله و فتواست. شاهد بعد میگوید: «فإذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فإنه استخف بحكم الله». یکی میگوید من طلبکارم، دیگری میگوید من بدهکار نیستم. قاضی حکم کرد که این طلبکار است، این حکم بحکم الله است؟ حکم الله این را شامل میشود؟ چه حکم اللهی اینجاست؟ تطبیق قانون «البینة علی المدعی» در اینجاست، نه اینکه حکم الله است. در شبهات حکمیه، حکم الله است، میگوید ارث میبرد یا نمیبرد؟ بعد هم حکم در شبهات حکمیه، ظهور دارد، هم یک قاضی آمده اشتباه کرده، «استخف بحکم الله و علینا ردّ و الراد علینا... کالشرک بالله؟» این در شبهات موضوعیه میآید با یک قاضی؟ اما اگر یک کسی میگوید امام صادق (علیه السلام) این طور فرموده است، شما (نعوذ بالله) میگویید امام صادق (علیه السلام) اشتباه کرده است، شما در حدّ شرک بالله هستید. چون دانسته میگویید امام صادق (علیه السلام) اشتباه کرده است. این طور که ذیلش دارد: «فإنما استخف بحكم الله و علينا رَدَّ و الرادّ علينا الراد على الله و هو على حد الشرك بالله»، بیش از هزار و چهارصد و سی و شش، تا هشت تا دلالت دارد بر اینکه این مربوط به شبهه حکمیه است و ربطی به شبهه موضوعیه ندارد.
|