عدم صحت تعبیر شیخ انصاری(قدس سره) به قاعده از جمله «الزائل العائد کالذی...» شافعی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1401 تاریخ: 1393/11/14 بسم الله الرحمن الرحيم «عدم صحت تعبیر شیخ انصاری(قدس سره) به قاعده از جمله «الزائل العائد کالذی...» شافعی» شیخ (قدس سره) کراراً از این جمله شافعی به قاعده تعبیر میکند که «الزائل العائد کالذی لم یزل أو کالذی لم یعد»؛[1] در حالی که این یک قاعده نیست، بلکه یک استفهام است که شافعی استفهام میکند که آیا کالذی لم یزل است یا کالذی لم یعد است؟ این یک نکته که مرحوم سید به آن اشاره فرمودهاند و نکته خوبی هم هست. «دیدگاه بعضی از فقهاء در مسقطات رد و ارش» نکته دوم درباره مسقطاتی است که شیخ فرمود: یظهر از بعضیها مسقطاتی برای رد و ارش و فرمودند در آن، اولین مسقطش برای رد و ارش رد ساقط میشود؛ چون خیار رد منوط به تلبس است و در مورد بحث، متلبس وجود ندارد و ظاهراً جایی است که عیب از بین رفته، متلبس وجود ندارد و رد هم نیست و اما فرمود ارش هست؛ زیرا این ارش به هنگام عیب، تعلق گرفته و از هنگامی که تعلق گرفته هنوز باقی است. این تمام نیست، بلکه ارش و رد، موضوعشان متلبس به عیب است و فرض این است که تلبس به عیب از بین رفته است. بحث در مواردی است که یظهر از بعضیها که رد و ارش ساقط است: زوال العلم قبل العلم به یا بعد العلم قبل الرد که اصحاب فرمودهاند هم رد ساقط است و هم ارش ساقط است، ولی شیخ میفرماید رد ساقط است؛ چون موضوعش متلبس به عیب است و الآن متلبس به عیب نیست، ارش ساقط نیست؛ زیرا موضوعش صحت جنس و مبیع در حال عقد است و آن صحت در حال عقد بود و الآن نیست. ولی این تمام نیست؛ چون هر دو، موضوعشان متلبس است. بنابر این، با زوال عیب قبل العلم یا بعد العلم قبل الرد، هم ارش و هم رد ساقط میشود. «استدلال به روایت جعفربن عیسی درباره خیار عیب و پاسخ به آن» یکی هم روایت جعفر بن عیسی است که دارد: كتبت إلى أبي الحسن (علیه السلام) جعلت فداك المتاع يباع فيمن يزيد فينادي عليه المنادي، فإذا نادى عليه برئ من كل عيبٍ فيه فإذا اشتراه المشتري و رضيَه و لم يبقِ إلا نقد الثمن فربما زهد، فاذا زهد فيه ادعى فيه عيوباً و أنه لم يعلم بها، فيقول المنادي: قد برئت منها، تبری جستم. فيقول المشتري لم أسمع البراءة منها. من تبری را نشنیدم؛ یعنی الآن حق الخیار دارد. أ يُصدق؟ آیا این مشتری را تصدیق کنیم و بگوییم نشنیده؟ فلا يجب عليه الثمن؟ پس ثمن بر او واجب نیست؛ چون حق الخیار دارد، لازم نیست ثمن را بدهد، بلکه فسخ میکند و ثمن را نمیدهد. أم لا يُصدق؟ یا تصدیق نمیکنیم و میگوییم شنیدهای و اشتباه کردهای؟ فيجب عليه الثمن؟ فكتب: «عليه الثمن».[2] حضرت مرقوم فرمودند که باید ثمن را بپردازد. نتیجه این است که وقتی میگوید نشنیدهام، تصدیق نمیشود و باید ثمن را بپردازد. گفتیم اشکالی که در اینجا فرمودهاند، خلاف قاعده است، وقتی میگوید شنیدم یا نشنیدم، اصل با نشنیدن است، اصل این است که این نشنیده است و هنوز خیارش باقی است و بدهکار ثمن نیست. اینکه میگوید «یجب علی الثمن» مبنی بر این است که او شنیده است، ولی او ادعا میکند نشنیدم، حکم میکنیم به اینکه شنیده است و این خلاف موازین باب مدعی و منکر است. منادی مدعی است که شنیدهای و خودش مدعی است که نشنیدهام، قول، قول منکر است «البینة علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه».[3] پس چطور است که اینجا فرمود باید ثمن را باید بپردازد؟ وقتی میفرماید باید پول را بپردازد؛ یعنی بنا گذاشته میشود پول را بپردازد، أ یجب علیه الثمن ام لا یصدق؟ تصدیقش نمیکنیم، بلکه میگوییم اشتباه کردی؟ فکتب: «علیه الثمن»، یعنی تصدیق نمیشود؛ در حالی که منکر است و باید تصدیق بشود. گفتهاند در این روایت خلاف قاعده هست. جواب دادهاند که درست است خلاف قاعده است، ولی اصلاً نباید به روایت برای اینجا استدلال کرد، بلکه روایت مربوط به جایی است که این شخص علم به تبری دارد و ظاهرش هم این است که علم به تبری داشته، ولی کلک زده و لما زهّد فیه، گفته من آن را نشنیدم. «کلام شیخ انصاری (قدس سره) در سقوط ردّ و ارش» شیخ فرمود: «هنا امورٌ یظهر من بعض الاصحاب سقوط الرد و الارش فیها؛ [یکی از آنها زوال العیب قبل العلم یا بعد العلم قبل الرد است که اصحاب فرمودهاند هم ارش و هم رد ساقط میشود، ولی شیخ فرمود که رد ساقط است، ولی ارش ساقط نیست. مورد دومی که اصحاب فرمودهاند، تصرف بعد از علم به عیب است، بعد از آنکه عالم به عیب شد، تصرف کرد] فإنه مسقطٌ للامرین عند ابن حمزة فی الوسیلة [ما میگوییم وقتی تصرف کرد، رد را ساقط میکند، نه ارش را. منتها ابن حمزه فرمود هر دو ساقط میشود] و لعلّه لکونه علامةٌ الرضا بالمبیع بوصف العیب [شاید از باب این باشد که این نشانه رضایت به مبیع با وجود عیب است.] و النص المثبت للارش بعد التصرف [که میگوید ارش بعد از تصرف هم وجود دارد] ظاهرٌ فیما قبل العلم [جایی است که قبل العلم، تصرف کند، ارش موجود است، اما اگر بعد العلم تصرف کند، ادله ارش شاملش نمیشود] و رُدّ بأنه دلیل الرضا بالمبیع لا بالعیب [گفتهاند اصلاً تصرف، دلیل بر این است که به مبیع راضی شده، نه به عیب، دلیل بر رضایت به عیب نیست، وقتی تصرف میکند، بلکه به مبیع راضی شده، ولو بتواند ارش بگیرد.] و الأولى أن يقال: إن الرضا بالعيب لا يوجب إسقاط الأرش و إنما المسقط له إبراء البائع عن عهدة العيب [صرف رضای به عیب، اگر به عیب هم راضی باشد، معنایش این نیست که ارش را ساقط کرده، به عیب راضی است تا بعداً ارش بگیرد. پس رضای به عیب هم نمیتواند مسقط باشد] و حيث لم يدل التصرف عليه [علی ابراء بایع از ارش] فالأصل بقاء حق الأرش الثابت قبل التصرف مع أن اختصاص النص بصورة التصرف قبل العلم ممنوعٌ».[4] اینکه بگویید روایات ارش مربوط به تصرف قبل العلم است، روایات ارش میگوید ارش بعد التصرف مطلقاً؛ چه تصرف قبل العلم باشد، چه بعد العلم باشد. «سقوط ردّ و ارش، در صورت عدم نقص در قیمت با وجود عیب» مورد دیگری را که آقایان فرمودهاند هم ارش ساقط میشود و هم رد، این است که مشتری در مبیعی تصرف کند که قیمتش پایین و بالا نمیرود؛ یعنی عیب، سبب نقص قیمت نمیشود؛ مثل عبد خصی که عیب هست، ولی این عیب سبب نقص قیمتش نشده، قیمت عبد خصی و غیر خصی یکی است. در چنین مواردی گفتهاند هم ارش ساقط میشود و هم ردّ با تصرف، اما ارش ساقط میشود از باب اینکه تفاوتی ندارد تا ارش بگیرد، سالبه به انتفاء موضوع است. فرض این است که این مبیع معیوب، با غیر معیوب یک قیمت دارد. پس ما به التفاوتی وجود ندارد. اما رد ساقط میشود؛ برای اینکه تصرف کرده است. گفتهاند تصرف در مبیعی که معیوب است، ولی قیمتش نقص ندارد - مثل عبد خصی که گذشت یا مثل بغل خصی - رد و ارش ساقط میشود؛ لعدم الموضوع له. اصلاً تفاوتی وجود ندارد. «اشکال در صورت سقوط رد و ارش بالاضرر و پاسخ به آن» اشکال نشود که این خلاف قاعده لاضرر است؛ چون مشتری باید جنس معیوب را نگه دارد؛ نه میتواند رد کند و نه میتواند ما به التفاوت بگیرد، جنس معیوب؛ یعنی عبد خصی یا بغل خصی را باید نگه بدارد و این برای او ضرر است. بنابر این، سقوط هر دو موجب ضرر برای مشتری است، پس باید بگوییم رد درست است و به ادله تصرف، تخصیص میخورد. ادله تصرف گفت تصرف در مبیع مسقط رد است الا در جایی که عدم ردّ، برای مشتری ضرر داشته باشد و در اینجا عدم رد، ضرر دارد؛ چون که ارش نمیتواند بگیرد، اگر رد هم نتواند بکند، برای او ضرر دارد. پس ادله تصرف با لاضرر در اینجا تخصیص میخورد. این اشکال وارد نیست؛ زیرا میگوییم منظور شما از ضرر چیست؟ آیا این ضرر، مالی است یا غیر مالی است؛ یعنی ضرر غرضی است؟ اگر ضرر، مالی است که فرض این است وجود ندارد، قیمت عبد خصی با عبد سالم و غیر خصی یکی است. اگر میگویید ضرر، از حیث غرض است و این میخواسته خصی نباشد و غرضش به عبد غیر خصی تعلق گرفته بود. میگوییم لاضرر کاری به اغراض ندارد و حقیقتش این است که نبود غرض، ضرر نیست، بلکه نرسیدن به مقصد اعلاست، عدم وصول به مقصد اعلاست، نه اینکه ضرر کرده باشد. مشتری دلش میخواست این بغل، خصی نباشد، بالخصوص خودش این غرض را داشته و یک غرض خاص برای خودش یا برای دیگران بوده، این نبودن غرض، ضرر نیست، بلکه عدم وصول به غرض است و عدم النفع به شمار میرود. گفتهاند در اینجا لاضرر جاری نمیشود. بعضی از آقایان گفتهاند لاضرر در بعضی از صور عدم وصول به غرض، جریان دارد و آن در جایی است که این غرض، یک غرض نوعی است و نبودش دارای یک حضاضتی دارد؛ مثلاً در این بغل خصی که گرفته یک غرضی دارد که میخواسته بغل، غیر خصی باشد و غرضی را که در بغل غیر خصی داشته موجب یک حضاضت و پستی و پلشتی در این بغل خصی است. گفتهاند همین مقدار که یک حضاضت دارد، لاضرر آن را شامل میشود، لاضرر اطلاق دارد. هم ضرر مالی را شامل میشود و هم ضرر عِرضی را و هم ضرر غرضی و قصدی را شامل میشود. بل لک أن تقول: اگر یک نحوه حضاضتی دارد، ضرر مالی هم وجود دارد و ضرر مالی آن این است که قیمتش پایین میآید، یک حضاضتی دارد که همه مردم از این حالت بدشان میآید، حضاضت برای نوع مردم است. در اینجا هم گفتهاند شاملش میشود. و الامر سهل که اگر نرسیدن به غرض، به حضاضت نوعیه رسید، لاضرر شاملش میشود، ولی اگر به حضاضت نوعیه نرسید، لاضرر شاملش نمیشود. «کلام شیخ انصاری (قدس سره) وجوب یا عدم وجوب تبری بایع از عیب مبیع» شیخ موارد دیگری را در اینجا ذکر میکند که متعرضش نمیشویم، فایدهای هم ندارد، بحثهای پیچیدهای است. یک مسألهای در اینجا دارد که مفید است، و آن این است که اگر بایع از عیوب، تبری جست، اظهار عیب بر او واجب است یا نه؟ اگر تبری از عیوب، نجست غش در معامله است، ولی وقتی تبری جست، باز هم باید بگوید فلان عیب را دارد یا بعد از تبری نباید بگوید؟ میفرماید: «قال فی المبسوط: من باع شيئاً فيه عيبٌ لم يُبيّنه فعلَ محظوراً و كان المشتري بالخيار انتهى. و مثله ما عن الخلاف وفي موضع آخر من المبسوط: وجب عليه أن يبيّنه [بایع باید عیب را بیان کند] و لا يكتمه أو يتبرّأ إليه من العيوب [یا تبری بجوید یا اظهارش کند] و الأول أحوط [فرمود اینکه بیانش کند احوط است] و نحوه عن فقه الراوندي و مثلهما في التحرير و زاد الاستدلال عليه بقوله: "لئلا يكون غاشّاً" [جنس معیوب را که میخواهد بفروشد، علامه در تحریر اضافه کرده باید بیان کند تا غش در معامله انجام نداده باشد.] و ظاهر ذلك كله عدم الفرق بين العيب الجلي و الخفي. [چه عیبی است که به راحتی میشود فهمید، مثل آب در شیر است، چه عیوب دیگری که نمیشود فهمید، فرقی نمیکند] و صريح التذكرة و السرائر كظاهر الشرائع: الاستحباب مطلقاً [گفتهاند لازم نیست این عیب را اظهار کند] و ظاهر جماعة التفصيل بين العيب الخفي و الجلي فيجب في الأول مطلقاً [در عیب خفی] كما هو ظاهر جماعة، أو مع عدم التبري كما في الدروس. فالمحصل من ظواهر كلماتهم خمسة أقوال [اینجا پنج قول وجود دارد؛ یک قول این است که واجب است اظهار کند، یکی این است که مستحب است اظهار کند، یک قول، تفصیل بین جلی و خفی است، یک قول باز بین جلی و خفی هم یک تفصیلی وجود دارد که اگر تبری نجست که این هم تقریباً برمیگردد به چهارم، ولی ایشان میفرماید اینها به پنج قول میرسد] و الظاهر ابتناء الكل على دعوى صدق الغش و عدمه. و الذي يظهر من ملاحظة العرف و اللغة في معنى الغش: [که معنای غش چیست؟] أن كتمان العيب الخفي - و هو الذي لا يظهر بمجرّد الاختبار المتعارف قبل البيع- غش [صِرف اختباری که متعارف قبل البیع است، غش است] فإن الغش - كما يظهر من اللغة - خلاف النصح [خلاف خیرخواهی است.] و أما العيب الظاهر فالظاهر أن ترك إظهاره ليس غشاً. نعم [اگر گفت سالم است و عیبی ندارد، این میشود تدلیس و غش] لو أظهر سلامته عنه على وجهٍ يُعتمد عليه - كما إذا فتح قرآناً بين يدي العبد الأعمى مظهراًٌ أنه بصيرٌ يقرأ فاعتمد المشتري على ذلك و أهمل اختباره - كان غشاً [این میشود غش در معامله.] قال في التذكرة - في رد استدلال الشافعي على وجوب إظهار العيب مطلقا بالغش-: إن الغش ممنوعٌ، بل يثبت في كتمان العيب بعد سؤال المشتري [گفته جایی که مشتری سؤال کند، غش تحقق پیدا میکند،] و تبينه، و التقصير في ذلك من المشتري انتهی. [و تبیین نکند و تقصیر از مشتری است که سؤال نکرده.] و يمكن أن يحمل - بقرينة ذكر التقصير- على العيب الظاهر. كما أنه يمكن حمل عبارة التحرير المتقدمة - المشتملة على لفظ الكتمان [کتمان را هم همین.] و على الاستدلال بالغش- على العيب الخفي بل هذا الجمع ممكن في كلمات الأصحاب مطلقاً»[5] تا اینکه میگوید حکم دائرمدار غش است و اگر غش، صدق کرد، مرتکب حرام شده است و الا مرتکب حرام نشده است.
|