ماهیت عیب در شئ
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1405 تاریخ: 1393/11/20 بسم الله الرحمن الرحيم «ماهیت عیب در شئ» کلام در ماهیت عیب است و ظاهراً عیب، عبارت است از نقص حاصل بالزیادة او النقصیة در شیء که موجب نقص در آثار و فوائد است که نقص در آثار، موجب نقص در مالیت میشود. یا اینکه موجب نقص در مالیت است و النقص فی المالیة مسبّبٌ عن النقص فی الآثار و الفوائد؛ چه این زیاده و نقص در امور حسیه و خلقیه و تکوینیه باشد، چه در امور اعتباریه باشد، مثل اینکه یک زمینی است که از آن زمین مالیات زیادی گرفته میشود، خراج زیاد از آن گرفته میشود، این زیاد گرفتن خراج، قیمت را پایین میآورد و عیب به شمار میرود. در مقابل، اگر با عیب، قیمت پایین نیامد عیب نیست؛ مثل اینکه بعضی از اموری که در انسان وجود دارد؛ مثلاً یک کسی محاسن خود را مرتب کرده، موی سرش را کوتاه کرده و به گونهای کرد که مطلوب است و یا یک امهای صورت خود را آرایش کرده است. اینها زیاده است و این زیادهها موجب زیاده در مالیت است و عیب حساب نمیشود، باید موجب زیاده در مالیت نباشد. ظاهر این است و از مجموع عبارات شیخ هم برمیآید که معنای عیب، عرفاً همین است و میفرماید ظاهر عبارات فقهایی هم که گفتهاند: «کل ما نقص أو زاد فهو عیب» العیب الزیادة او النقیصة، مراد از عبارات آنها هم زیاده و نقیصه مطلقه نبوده، زیاده و نقیصه خاصه بوده؛ یعنی زیاده و نقیصهای که موجب نقص در مالیت میشود و الا خیلی چیزها ممکن است زیاده باشد و این زیاده موجب نقص در مالیت نشود، بلکه موجب ارتقای مالیت بشود؛ چه در عبد، چه در جاریه، چه در حیوانات، که آن عیب حساب نمیشود. فقط اشکالی که در اینجا وجود دارد این است که این مبنا مخالف با اطلاق روایت علی بن محمد سیاری است، چون آنجا، حدثني أبو جعفر (علیه السلام) عن أبيه عن آبائه (علیهم السلام) عن النبي (صلی الله علیه و آله) أنه قال: «كل ما كان في أصل الخلقة فزادَ أو نَقَص فهو عيب».[1] این را به ابن ابی لیلی گفت، ابن ابی لیلی هم به طرف گفت و او هم رفت سراغ کارش. میگوید «کل ما زادَ أو نَقَص فهو عیب». عیب بودنش، ولو ارش نداشته باشد، ولی آثار خیار عیب را دارد؛ چون خیار عیب با خیار شرط و وصف، تفاوتهایی دارند. این میگوید آن خیار عیبش موجود است و مانعی ندارد ارشش نباشد بگوییم عیبٌ، همه آثار عیب بر آن بار میشود. «اشکالات شیخ انصاری (قدس سره) به روایت ابی لیلی» شیخ (قدس سره) در استدلال به این روایت چند اشکال کردهاند: یکی این بود که از عبارات شیخ استفاده میشود که این روایت، ضعیفة السند است و اگر سند روایت تمام باشد، میشود موجب تصرف در معنای عرفی بشود؛ یعنی شارع در معنای عرفی، تصرف کرده باشد و خودش یک معنایی را ابداع کرده باشد، ولی اینجا روایت، ضعیفة السند است و از این رو نمیتوان با آن نظر خلاف عرف و فتوا داد. «دیدگاه صاحب جواهر (قدس سره) درباره روایت ابی لیلی» صاحب جواهر در اینجا میفرماید ضعف سند روایت منجبر به عمل اصحاب است. اصحاب به این روایت عمل کردهاند و حتی بعضیها در تعریف عیب همین متن روایت، «زادَ أو نَقَص» را آوردهاند. نظر صاحب جواهر هم نظر بدی نیست، میگوید اصحاب به این روایت عمل کردهاند و سندش جبران میشود و الامر سهل؛ چه انجبار ضعف سند بشود، چه انجبار ضعف سند نشود. شبهه دوم شیخ به عنوان «اولاً» این است که این اصلاً مربوط به موجب زیاده در مالیت نیست، این مربوط به نبود شعر بر فخذ جاریة که موجب زیاده در مالیت است، نیست، بلکه عیب بودن از حیث مرض است و لذا سائل گفت: «لم یکن لها شعر قط»، هیچ وقت مو نداشته است؛ یعنی یک مرض است. مرض موجب نقص خلقت است و عیب بودنش اشکال ندارد. پس این روایت موجب زیادی در قیمت و مالیت را عیب نمیداند، بلکه مرض را عیب دانسته که موجب نقص در مالیت و عیب است. اشکال سوم شیخ این است که «فهو عیب» ناظر به این است که فهو عیب از حیث رد، نه فهو عیب در همه احکام. آنکه در ذهن مردم است، این است که المعیوب مردودٌ، عیب مردود است. میگویند فحش پول نارواست و پول ناروا به صاحبش برمیگردد، اگر به کسی بد و بیراه گفتیم، به خودمان گفتیم؛ چون پول ناروا به خود آدم برمیگردد. پس آنکه بین مردم است، این است که معیوب، مردود است و بقیه احکام خیار عیب در ذهن مردم نیست. پس روایت، ناظر به همان رد است و میگوید میشود ردش کرد و ممکن است رد از باب خیار تخلف وصف باشد و خلاف اطلاق بیع باشد و ربطی به خیار عیب ندارد. شیخ دو اشکال و جواب دیگر هم در اینجا دارد. در هر صورت، این روایت نمیتواند بر خلاف آنچه را که در نظر عرف است ثابت کند. «دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره) در معیوب بودن چیزی» بعد شیخ میفرماید اصل الخلقة یا روشن و واضح است؛ مثل اینکه عبدی گوشش کر است که این روشن و واضح است و گاهی خلاف خلقت بودن به معنای خلاف غالب بودن است، مخالف با اغلب است، و الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب و این را عیب میداند. میگوید چون این مثل بقیه نیست، پس معیوب است. شیخ در رابطه با الحاق به اعم اغلب، میفرماید، اگر تعارض بین صنف و نوع شد؛ یعنی اگر عبدی را با صنفش محاسبه کنیم، مخالف با صنفش است و در خلقت اصلیهاش زیاده و نقیصه است، خلقت اصلیه به این معنا. اگر با نوعش محاسبه کنیم، مخالفت خَلقیه نیست و با نوع محاسبه نمیکنیم. میفرماید در تعارض صنف و نوع که غالب در صنف، یک نحو است، غالب در نوع، یک نحو است، اگر در اینجا صنف را حساب کنیم، خلاف و عیب است، اما اگر نوع را حساب کنیم، عیب نیست. میفرماید صنف، مقدم بر نوع است. شاید دلیل مقدم بودن صنف بر نوع این باشد که بگوییم به صنفش نزدیکتر از نوع است و لذا یلحق به آن. «مختلف بودن عیب به اختلاف ازمنه، امکنه، طایفه و جمعیتها» ثم إنه قد ظهر مما ذکرنا أن العیب یختلف باختلاف الازمنة و الامکنة و طایفه و جمعیتها ممکن است. یک چیزی در یک جمعیت، عیب باشد و در جمعیتی دیگر عیب نباشد، یا در یک شهری عیب باشد و در شهر دیگر عیب نباشد. و لعل اینکه گفتهاند خصاء عیب نیست، این برای عبدهای خصیای بوده که از خارج میآوردهاند؛ چون عبدهایی که از خارج میآوردند، عبدهای بزرگی که خصی بودند، آنجا معمولاً خصی میشدهاند و خصی شدن، غالب در آنها بوده و لذا خلاف غالب نبوده و عیب حساب نمیشود. اما اگر عبدی در بلاد اسلامی بزرگ میشود و صغیر و خصی است، این موجب نقص اوست؛ چون با آن، تولید مثل نمیشود؛ در حالی که بهتر است تولید مثل نشود، آب نیست بخورد، چه برسد به چیزهای دیگرش. ممکن است در آن زمان عیب بوده و الآن نباشد. در این جهت گفتهاند که بستگی به خصوصیات دارد؛ ممکن است یک خصوصیت، عیب باشد و یک خصوصیت، عیب نباشد. همچنین است بعض امور دیگری که در عبارات اصحاب، اختلاف شده، این اختلافها بر موارد و اماکن و ازمنه و خصوصیات حمل میشود نه اینکه مطلقاً خصی عیب است؛ چون نمیشود با آن توالد و تناسل کرد، مطلقاً عیب نیست؛ چون میتواند به خانه سلاطین برود و نزد آنها باشد و برای سلاطین و حکام، بودن یک مرد خصی، خوب و مفید است. نه به طور اطلاق میتوان گفت عیب است و نه به طور اطلاق میشود گفت عیب نیست. بعد در اینجا به سراغ بیان موارد عیب رفتهاند با اینکه بیان موارد عیب هیچ فایدهای ندارد، عیب را باید به یک امر عرفی تعریف کرد و بعد دید که عرف این امر را در کجا میبیند و در کجا نمیبیند. فقها مواردی را ذکر کردهاند که عرف آنها را خصی میبیند. ذکر موارد، موضوعیت ندارد، بلکه ذکر موارد از باب بیان مواردی است که عرف، مفهوم را بر آنها تطبیق میدهد. در قواعد علامه، شاید حدود بیش از پنجاه مورد، البته شصت - هفتاد موردش مسلم است، ذکر کرده و مریضیها و عیبها را گفته است که مثلاً ابرویش بلند باشد، سرش چطور باشد، فلان چیز عیب است یا نیست؟ خیلی چیزهایی را که عرف، عیب میداند، در قواعد ذکر کرده، مفتاح الکرامة هم مفصل شرح کرده؛ مثلاً تنگی چشم، عیب است، بوی دهان عیب است، بوی زیر کتف عیب است. آنها مواردی از مریضیها را شرح کردهاند که مثلاً چشم کور باشد، گوش کر باشد، زبانش قدری لکنت داشته باشد، چشمش کوچک باشد، زیر بغلش بو بدهد، پایش بو بدهد، مریض باشد، ولو اگر یک روز تب کرده باشد «حمی یوم» یا هر روز تب میکند. اگر امروز خواست بنویسد باید بنویسد فشار خون، چربی خون، کلستر بد، کلستر خوب، کمردرد، پادرد و این بیماریهایی که امروزه پیدا شده و وجود دارد، اگر خواست فقه جدید بنویسد بعلاوه از آنها باید اینها را هم اضافه کند تا بشود یک فقه جدید و پویا. «بیان چند حدیث اخلاقی» تبرکاً چند حدیث را خدمت شما عرض میکنم: «کان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقسّم لحظاته بين أصحابه [نگاهش را بین اصحابش تقسیم میکرد] فینظر الی ذا و ینظر الی ذا بالسویة».[2] نه اینکه به یک عده زیاد نگاه کند و به یک عده کمتر، این خلاف حقشان است، اینها که آمدهاند همه حق دارند، همه مساویاند، همه آدمند، همه مثل همند. «عجبت لابن آدم، أوله نطفة، و آخره جيفة، و هو قائم بينهما وعاء للغائط، ثم يتكبر».[3] کیف یتکبر؟ این چطور تکبر میکند؟ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقسم لحظاته بین اصحابه»، در نگاهش عدالت بود، در نگاهش برابری بود؛ نگاهی که خودش داشت. شهید ثانی در منیة المرید میفرماید، وقتی استاد آمد، باید حق همه شاگردان را مراعات کند، اگر یک شاگرد زیاد حرف میزند به او بگوید شما باید حق دیگران را هم مراعات کنی. اگر من بخواهم از اول تا آخر بحث، جواب شما را بدهم، حق دیگران مراعات نمیشود. در باب تعلیم، معلمهایی که اجرت میگرفتند که دارد اجرت بر تعلیم قرآن، حرام است و جزء مکاسب محرمه است، گفتهاند اگر در آنجا برای غیر قرآن اجرت گرفت، باید بینشان تفضیلی قائل نشود، ده تا بچه هستند که اینها را در کلاس اول درس میدهد، نباید بینشان تفضیلی قائل بشود تا اجرتش حلال باشد و الا اجرتش یکون حراماً. کجاست دنیای بشریت؟ خدایا کی میشود بتوانیم این حرفها را به دنیا بزنیم؟ خدا تو وعده کردی، همه دردسرها را کشیدیم که یک چیزی از حقایق اسلام را بگوییم، اما متأسفانه میبینیم حقایق اسلام وارونه میشود و همان وارونه تبلیغ میشود. «ملاک شناخت افراد» حدیث دیگر برای شناخت افراد است: «لا تنظروا إلى طول ركوع الرجل و سجوده... [همه بشریت و همه جهان خلقت به فدای شماها، ای معصومین! ای ائمه! ای پیامبر اسلام! ای زهرای مطهره! نگاه نکنید که سجدهاش را طول میدهد] و لكن انظروا إلى صدق حديثه، و أداء أمانته»[4]. ببینید چقدر راست میگوید و صدق حدیثش چطور است؟ اداء امانتش چطور است. ادای امانت، نه به این معنا که اگر عبایت را نزدش گذاشتی به تو برمیگرداند، اگر به تو برنگرداند، هزار بازی سرش درمیآوری! بیت المال امانت است، احکام الهیه امانت است، آراء مردم امانت است، نظریههای افراد امانت است، خون شهدا امانت است، اسارت اسرا امانت است، بدبختیهایی که ملت در ظرف چندین سال کشیدهاند و شاید کم خانوادهای پیدا میکنید که در نهضت، رنج ندیده و زحمت نکشیده است. یک نمونهاش را بگویم که ما یکی - دو شب بود زن و بچهمان را میبردیم پایین شهر، میدان کهنه منزل قوم و خویشهای همسرمان؛ چون حاج آقای پسندیده فرموده بود ساواک گفته امشب حمله میکنیم و زن و بچههای اینها را میبریم، میفرمود شما زن و بچههایتان را از خانههایتان دور کنید و خودتان در خانههایتان بمانید. این همه صدمهها امانت است. کدام بازاری است که صدمه نخورده؟ کدام سیاسی است که صدمه نخورده؟ کدام وکیل است که صدمه نخورده؟ کدام امیر است که صدمه نخورده؟ بار تمام این صدمهها به گردن ماست، کوچکترین تخلف ما از اهداف امام و از بینشهای امام و راههای صلاح امام، بزرگترین گناه را میآورد، هزار بار استغفر الله بگویند، استغفر الله چیست؟ مردم را بیچاره کردهاند میگویند استغفر الله؟ صدهزار صلوات بر پیغمبر بفرستم، صدهزار صلوات چیست؟ نماز چطور بگیرم، روزه چطور بگیرم؟ اینها جبران نمیکند، اینها فی حد نفسه واجباتش است و مستحبش مستحب. اما مستحب هیچ وقت نمیتواند جبران واجب کند. همیشه ثواب واجب بیش از ثواب مستحب است، نمیشود مثل هم باشد الا در دو - سه جا. در روایت دیگر دارد، اینها «ترکوا الفرائض و اخذوا بالنوافل» فرائض را ترک کردند، نوافل را گرفتند، محرمات انجام میگیرد، دزدی میشود، خیانت میشود، مردم بی گناه به زندان میروند، فشار میبینند، ولی آنها هیچ چیز، اما مسجدها را بسازیم و مدرسه بسازیم و حسینیه بسازیم که چه آقا؟
|