دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره) درباره فقه الحدیث مقبوله ابن حنظله
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1406 تاریخ: 1393/11/21 بسم الله الرحمن الرحيم «دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره) درباره فقه الحدیث مقبوله ابن حنظله» راجع به فقه الحدیث مقبوله، یک مطلبی در مطارح الانظار که تقریرات شیخ از آقای کلانتری است آمده، البته در اینجا شیخ دو رساله دارد: یکی در تقلید میت و دیگری در تقلید اعلم، هر دو هم تقریرات شیخ است، در این تقلید اعلمش بحث کرده و چیزی که شیخ میفرماید همان چیزی است که ما عرض کردیم. من به عنوان مؤید عرض میکنم که مقبوله مربوط به شبهات حکمیه است، مربوط به فتواست، نه مال باب قضاء و باب انکار و ادعاء و الزام. میفرماید: «و ثانيا أن المراد بالحكم في الرواية ليس ما هو المصطلح عليه عند الفقهاء أعني القضاء [روایت، یعنی همین مقبوله.] بل الظاهر أن المراد به المعنى اللغوي المتناول للفتوى مثل قوله تعالى في غير موضع: وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون [یا هم الفاسقون، شما بهتر میتوانید بگویید که اصلاً حکم به معنای رأی و نظر هم آمده، در باب شقاق بین زوجین، آیه شریفه دارد: (حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها)[1] حکماً؛ یعنی رأی دادن، نظر دادن، یک نظربده از اهل زن باشد و یک نظربده از اهل مرد باشد که با هم صحبت کنند. ایشان میفرماید در معنای دیگر، فراوان استعمال شده است.] يدلّ على ذلك زيادة على عدم ثبوت الحقيقة الشرعية في لفظ الحكم [که حکم حقیقت شرعیه ندارد] قول الراوي [تقریباً شبیه حرفهایی است که قبلا گذشتیم.] و كلاهما اختلفا في حديثكم فإن المتبادر كونه بياناً لاختلاف الحكم و من الواضح أن الاختلاف في نفس القضاء ليس اختلافاً في الحديث [این یکی میگوید تو بدهکاری و آن یکی میگوید تو بدهکار نیستی، اختلاف در حدیث نیست] نعم الاختلاف في فتوى رواة عصر الإمام اختلافٌ في الحديث نظراً إلى اشتراك الفتاوي و رواياتهم في الاستناد إلى السماع عن الإمام (علیه السلام) عموماً أو خصوصاً فيكون الاختلاف في الفتوى اختلافاً في الحديث [انکار و ادعا ربطی به باب اختلاف در موضوعات و دعوا و نزاع ندارد.] و كذا يدل عليه قول الإمام (عليه السلام) الحكم ما حكم به أصدقهما في الحديث [این جزء مرجحات قضاء به معنای رفع خصومت است یا جزء مرجحات قضاء به معنای فتوا و رأی است؟ اصدق در حدیث، مربوط به فتوا و رأی است؛ چون در زمان ائمه فتوایشان از حدیث گرفته میشد] فإن صدق الحديث إنما يناسب ترجيح الفتوى التي هي بمنزلة الحديث دون القضاء و لا دلالة في منازعة المتحاكمين على كون المراد به القضاء لأن المتنازعين ربما ينشأ تنازعهما من جهة الاشتباه في الحكم المشروع [آن یکی میگوید حکم الله این است که زن از همه چیز ارث میبرد و دیگری میگوید حکم الله این است که زن از غیر منقول ارث نمیبرد. حضرت فرمود نزد کسی بروید که احکام ما را بلد است، از او بپرسید و هر چه او گفت عمل کنید.] فيرجعان إلى من يحكم بينهما بالفتوى دون القضاء و الظاهر أن نزاع الرجلين كان من هذه الجهة لا من جهة الاختلاف في الموضوع، و مرجعه إلى الادعاء و الإنكار و إلّا لما كان لاختيار كل منهما حَكماً وجهٌ [اگر باب قضاء بود نمیشد هر یک، یکی را انتخاب کنند] فإن فصل الخصومة حينئذ يحصل من حكمٍ واحدٍ».[2] به علاوه که اگر باب قضاء بود، این دو که با هم تعارض میکردند، در باب قضاء یا باید اسبق گرفته شود یا باید بگوییم تعارض میکنند و تساقط و دیگر اصلاً ربطی به باب حدیث ندارد که بگوید شما بروید اصدقش را بگیرید یا احسنش را بگیرید. این در رابطه با فقه الحدیث که مؤید ما در شبهات حکمیه است. «شرایط و صفات قاضی» یکی از شرایط قاضی بلوغ و یکی هم عقل است. ما گفتیم دلیلی بر بلوغ نداریم. آنچه مقتضای اعتبار است، این است که قاضی ممیز باشد و بتواند حق را از باطل در قضاء تشخیص بدهد، مثلاً یک بچه ده - دوازدهسالهای است که تمام فنون اختلافات و رفع خصومت را بلد است و میداند چه کسی چه حیلهای میزند. یک قاضی دیگری هم وجود دارد که بلد نیست، ولی بگوییم این چون صبی است، نمیتواند! معیار این است که فنون قضاء را بلد باشد، فنون رفع خصومت را بلد باشد، ولو طفل غیر ممیز باشد یا جنون ادواری دارد، ولو در دوران جنونش بگوییم مانعی ندارد و میتواند قضاوت کند و دلیلی بر خلافش نیست. «استدلال به کلمه رجل در روایات بر شرطیت بلوغ و عقل و پاسخ به آن» بر شرطیت بلوغ و عقل به کلمه «رجل» که در روایات آمده، استدلال شده است در روایت سالم بن مکر آمده است: «انظروا الی رجل».[3] گفتهاند اینها کلمه رجل دارد و رجل، غیر بالغ را شامل نمیشود. در مقبوله، رجل نیست، در روایت ابی خدیجه هم کلمه رجل دارد: بعثني أبو عبد الله (علیه السلام) إلى أصحابنا فقال: «قل لهم: إياكم إذا وقعت بينكم خصومة أو تدارى في شيء من الأخذ و العطاء أن تحاكموا إلى أحد من هؤلاء الفساق اجعلوا بينكم رجلاً قد عرف حلالنا و حرامنا»[4] که کلمه رجل منصرف به غیر صبی و به بالغ و به عاقل است، اگر دیوانه باشد، کلمه رِجل شامل حال او نمیشود. این هم کما تری که کلمه رجل، ملازمهای با بلوغ ندارد، ممکن است کسی بالغ بشود، ولی هنوز از دوران صباوت بیرون نیامده باشد، هنوز مرد نشده باشد، بلکه عمل کودکانه انجام میدهد. یا دیوانه را چه کسی گفته که مرد نیست؟ دیوانه است، ولی مرد یا زن مجنون است و این کلمه انصراف ندارد و مقبوله ابن حنظله هم که اطلاق دارد. «ایمان شرط قضاوت قاضی» شرط دیگری که گفتهاند، ایمان است؛ یعنی کافر و غیر شیعه هم نمیتواند قاضی باشد. شرطیت عدم کفر که میگوید کافر نمیتواند قاضی باشد، دلیلش آیه شریفه است: (لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا)[5]. در این آیه ظاهراً پنج احتمال وجود دارد: یکی اینکه سبیلاً فی الآخرة. در روز قیامت که با هم روبرو میشوند، کفار حرفی با مؤمنین ندارند و حرف مؤمنین بر حرف آنها مقدم است. اینجا ممکن است حرف کفار مقدم باشد، ولی آنجا حرف مؤمنین مقدم است. بگوییم این حجت در روز قیامت را میگوید. یک احتمال این است که (لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا)؛ یعنی شارع از نظر تشریع قوانین، این را جعل نکرده است. یک احتمال این است که (لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا) در حجج برهانیه و ادله، شارع برای کافرین قرار نداده که در مباحثهها یک کافر بتواند بر یک مسلم، غلبه کند. مثلاً این مسلم با او درباره توحید بحث میکنند و خدا به گونهای قرار نداده که او مسلط بشود. ادله و برهان را طوری قرار داده که مسلم مسلط میشود. یک احتمال هم این است که میخواهد همه اینها را بگوید ؛ هم مربوط به تشریع، هم مربوط به حجت در آخرت باشد، هم مربوط به حجت در عقائد دنیا باشد. اگر مراد از «سبیل» در آیه شریفه، سبیل تشریع باشد، استدلال درست است؛ چون شارع هیچ جا قانونی را جعل نکرده که موجب سلطه کافر بر مؤمن بشود، شما نمیتوانید عبد مسلم را به کافر بفروشید (لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا). شما نمیتوانید یک کافر را رئیس یک جمعیت مسلمان قرار بدهید، کافر حتی ولایت بر فرزندش، اگر مسلمان و محکوم به اسلام باشد، ندارد؛ چون (لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا)، اگر سبیل را به معنای سبیل التشریع یا اعم از سبیل التشریع بدانید –که بقیه را یا همهاش را شامل بشود یا بعضی از آنها را شامل- استدلال میشود، اما اگر گفتید مربوط به حجت در آخرت یا حجت در اصول عقائد و براهین و ادله است، استدلال به آیه تمام نیست. علامه طباطبایی (قدس سره) در ذیل آیه، احتمالات را بیان میکند، ولی حق این است که همه اینها مصادیقند و آیه همه را شامل میشود. لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا ً فی الحجة و الادلة و البراهین علی الاعتقادات و لا فی تشریع قوانین و لا فی القیامة، برای آنها هیچ جا سبیلی قرار نداده است بلکه همیشه مسلمانان در دلیل و برهان بر آنها مقدمند و قوانینی هم که وضع شده است، به نفع مسلمانان وضع شده. ظاهر این است که معنایش عام است، بنابر این، هیچ کافری نمیتواند هیچ گونه سلطهای بر مسلم داشته باشد. به نظر بنده این مسلّم است. اما نکتهای که آقایان به آن توجه نمیکنند، این است که (لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا) آقایان میگویند؛ یعنی لغیر المسلمین، این همه جمعیت دنیا غیر مسلمند، از هفت میلیارد جمعیت دنیا تقریباً همهشان غیر مسلمند و کافر بسیار کم است، کافر کسی است که استیقنت انفسهم و جحدوا بها، کفر، یعنی پوشش. تمام آیات قرآن را ورق بزنید، هر جا کفر آمده در کنارش عذاب آمده و وقتی در کنار کفر، عذاب آمده، معلوم میشود کفر؛ یعنی انکار و حجد عن علم است و الا اگر جحد عن قصور باشد، عذاب ندارد قبح عذاب بلابیان است. چطور شما برای خودتان قبح عقاب بلابیان دارید، ولی برای آنها ندارید؟! این حکم عقل کلی است. بنابر این، کافر؛ یعنی کسی یقین دارد اسلام حق است، عقائد اسلامی حق است و در عین حال، علیه آن کار و تبلیغ میکند. این کافر است، این کفرَ آنچه را که در قلبش است. این را خدا (لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا)، اما اگر مسیحیان رئیس جمهور بشوند، یهودیان رئیس جمهور بشوند، ملل دیگر بشوند رئیس جمهور، بشوند والی، بشوند حاکم، بشوند قاضی، این آیه نمیتواند نفی قضاوت آنها را بکند، بلکه این آیه نفی قضاوت کفار را میکند. «عدم دلیل بر شرطیت ایمان در قاضی» اما شرطیت ایمان، بر شرطیت ایمان هم دلیل نداریم، بلکه دلیل بر عدم شرطیتش داریم. برای شرطیت ایمان یکی به مقبوله ابن حنظله که دارد: «من کان منکم ممن قد روی»[6] استدلال شده منکم؛ یعنی از شما شیعیان باشد. روایت ابی خدیجه هم باز کلمهای دارد که دلالت میکند باید شیعه باشد: «اجعلوا بینکم رجلاً قد عرف حلالنا و حرامنا» بین خودتان. به این دو روایت استدلال کردهاند که باید شیعه باشد، اینجا هم دارد: «اجعلوا بینکم رجلاً». لکن دلالت اینها بر اینکه باید شیعه باشد، اما مقبوله، اصلاً مربوط به قضاوت نیست، بلکه مربوط به فتواست. فتوا را از شیعه بگیر، نه از مارکسیست یا دهری یا سنی. اما روایت ابو خدیجه «اجعلوا بینکم رجلاً قد عرف» این هم ندارد، بین خودتان قرار بدهید؛ یعنی مرد هم از بین شما باشد یا بین خودتان، یعنی قاضی تحکیم؟ این هم خودش ذو احتمالین است.
|