موارد شک در مصادیق عیب از نگاه شیخ انصاری (قدس سره) در نظر عرف
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1408 تاریخ: 1393/11/26 بسم الله الرحمن الرحیم «موارد شک در مصادیق عیب از نگاه شیخ انصاری (قدس سره) در نظر عرف» شیخ (قدس سره) فرمودند برخی از افراد عیب است که محل کلام است که آیا عیب هستند یا نه؟ و من المعلوم که عیب بودن یا نبودنشان به حسب صدق عرفی است که آیا عرفاًَ به اینها عیب میگویند تا آثار خیار عیب را داشته باشند؛ از تخییر بین ارش و رد، از سقوط خیار عیب بالتلف، از سقوطش با تصرف یا عیب نمیگویند؟ گفتیم موارد زیادی را ایشان ذکر کردهاند که عمدهاش مربوط به عبید و اماء است و چون مورد ابتلا نیست و فایده علمی چندانی ندارد، متعرض آنها نمیشویم و فقط یکی – دو مورد از این موارد را متعرض میشویم. یکی در بحث ثیبوبه است که آیا عیب است یا نه؟ در اینجا گفته شد که تابع زمان و مکان و خصوصیات است؛ یک جا آن را عیب میدانند و یک جا عیب نمیدانند و گذشتیم. مورد دیگری که شیخ متعرض شده، این است که اگر در مبیع ثُقُل یا دُردی پیدا بشود. ثُقُل همان تهنشین مایعات است که به آن دُردی هم گفته میشود. اگر روغن زیتون یا روغن بذر کتان خریده که ثُقُل یا دُردی دارد، آیا این ثُقُل و دُردی در اینجا عیب است و موجب خیار میشود یا نه؟ این بحث اختصاص به ثُقُل و دُردی هم ندارد، بلکه هر جایی که جنسی با جنس دیگری مخلوط بشود؛ مثلاً گندم زکات فطره مقداری خاک و ریگ دارد، آیا اگر این خاک و ریگ، در معامله بود، عیب حساب میشود یا نه؟ یا اگر میخواهید به عنوان زکات یا ادای دین بدهید، عیب است یا نه؟ تنها اختصاص به آن ندارد. هر جایی که جنسی با جنس دیگر مخلوط بشود؛ به گونهای که امتزاج حاصل نگردد، جاری است؛ چون اگر امتزاج حاصل بشود، مثل سرکه و انگبین، حسابش جداست. در اینجا، در مثل مورد بحث خصوصیتی ندارد، ثُقُل و دُردی در روغن زیت و روغن بذر، یعنی روغن کتان، خلاصه بحث این است که یک وقت این ثقل و دردی به قدر متعارف است که قطعاً عیب نیست و به معامله هم هیچ ضرری نمیزند؛ چون این مقدار تهنشین را همه دارند و متعارف است و اشکالی ندارد، همان را میخرد و اشکالی ندارد. یک وقت هم زیادتر از متعارف است؛ مثلاً یکچهارم لیتر، تهنشین و دردی و ثقل دارد. در اینجا دو حالت برای آن فرض شده است: یک وقت قبل از عقد، عالم به این زیاده بود، یک وقت هم بعد از عقد، عالم میشود. اگر قبل از عقد، عالم به این زیاده بود و خریده است، خیار ندارد؛ چون این علم یا به منزله رضاست یا به منزله تبری است. به هر حال، خیاری در اینجا وجود ندارد. اما اگر بعد از عقد بود و این خریداری کرده است، ظاهر این است که عیب است و خیار عیب هم در اینجا ثابت است؛ چون آبلیمو یا آبغورهای را گرفته که یکسومش تهنشین است، یا گندمی گرفته که یکسومش ریگ و شن و ماسه است، یا یک کیلو برنج گرفته که نیم کیلوی آن سبوس برنج است. در اینجا ظاهر این است که این عیب است و موجب خیار عیب میشود. محقق این سه صورت را محقق در شرایع فرموده و بیان هم همین بود که عرض کردم. صورت اول که به قدر متعارف است، هیچ اشکالی در صحت بیع و عدم خیار نیست. صورتی که قبل العقد عالم بوده باز ظاهراً خیار نیست؛ چون این علم یا به منزله رضاست یا به منزله تبری است. اما اگر بعد از عقد به آن عالم شد، موجب خیار است و خیار بر آن مترتب میشود. لکن در روایت سکونی بر خلاف قاعده گفته خیار بر آن مترتب نمیشود. صورت علم و قبل العقد، در روایت میسّر آمده، یعنی قاعده است، در این روایت آمده است: عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قلت له: رجل اشترى زقّ زیتٍ فوجد فیه دردیّاً. همان تهنشینها را در این زیت یافت. قال: فقال: «إن كان یعلم أن ذلك فی الزیت لم یرُدهّ [اگر میدانسته، ردش نمیکند] و إن لم یكن یعلم أن ذلك یکون فی الزیت ردّه على صاحبه».[1] گفته نشود که این حتی متعارف را هم میگوید ردّّه، نه، از متعارف انصراف دارد، این اصلاً جای بحث نیست. در متعارف، سؤال و جواب نمیشود، اگر به قدر متعارف است و معامله میکنند، اصلاً جای سؤال و جواب نیست. اینکه حضرت میفرماید، اگر قبلاً علم داشته لم یرُدّ و اگر قبلاً علم نداشته ردَّه، مربوط به خارج از متعارف و منصرف از آن است. این روایت، مطابق با قواعد است که دارد رد را میگوید، ولو ارش را نگفته، اما رد را گفته، کأنه موافق با قواعد است. اما روایتی که بر خلاف قواعد و معارض با این روایت است، موثقه سکونی است: عن جعفر عن أبیه «أن علیاً (علیه السلام) قضى فی رجل اشترى من رجل عكةً فیها سمنٌ [یک ظرفی یا پوستی یا چیزی بوده که روغن در آن بوده است،] احتكرها حكرة [اینها را جمع کرده بوده و فروخته است] فوجد فیها رُباً [این مشتری دید در روغنها رب وجود دارد] فخاصمه إلى علی (علیه السلام) فقال له علی (علیه السلام): لك بكیل الرب سمناً [یعنی هیچ خیاری در اینجا وجود ندارد، نه خیار تخلف وصف، نه خیار تخلف شرط و نه خیار عیب، به قدر رب، از او روغن میگیرد.] فقال له الرجل: إنما بعته منک حكرةً [اینجا «منک» دارد که ظاهراً با آن سازگار نیست] فقال له علی (علیه السلام) إنما اشترى منك سمناً و لم یشتر منك رباً».[2] درست است که بلونی دربسته را گرفته است، ولی این بلونی دربست را به عنوان روغن گرفته یا این پوست را به عنوان روغن گرفته. بنابر این، روغن نبوده و باید به جای آن روغن بگیرد. این روایت بر خلاف قواعد است و با آن روایت هم معارض است؛ چون میگوید معامله صحیح است و هیچ خیاری در اینجا وجود ندارد. «توجیه سکونی توسط بعضی از فقهاء و پاسخ استاد» بعضی از بزرگان خواستهاند این را توجیه کنند، گفتهاند محتمل است، بگوییم این قضیه شخصیه است و چون قضیه شخصیه است، اطلاق ندارد. ما نمیدانیم اوضاع آن پوست روغنی که گرفته، سمنی که گرفته چطور بوده است؟ و چون نمیتوانیم به جای دیگری برویم و همان هم یردّ الی اهله. گفتهاند توجیهش کنیم به اینکه قضیه شخصیه است. این را برای یک نکته، عرض کردم. ولی جواب از آن و به طور ضابطه کلیه بدانید که معصومین (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) گاهی قضایایی را از امیرالمؤمنین نقل میکنند که آنها اطلاق دارد؛ چون نمیخواهند تاریخ را نقل کنند، بلکه قضیه را برای افاده حکم نقل میکنند و وقتی قضیه را برای افاده حکم نقل میکنند و قیدی در بیانش نمیزنند، معلوم میشود که مطلق است و همه جا را شامل میشود. گاهی هم یک مورخ، قضیه را نقل میکند، در آنجا قضیه شخصیه است و تعدی از آن به جای دیگر جایز نیست و اینجا قضیه از امام باقر (سلام الله علیه) است «السكونی عن جعفر عن أبیه باقر العلوم أن علیا (علیه السلام) قضى فی رجلٍ» پس جواب به اینکه قضیه شخصیه است و ما نمیدانیم چطور بوده، اشکالش این است که چون ناقلش معصوم است، نمیشود به عنوان یک قضیه شخصیه نگاه کرد. به عنوان یک قضیه کلیه است و حکم، به سایر جاها هم سرایت میکند. سرّش هم این است که معصوم نمیخواهد تاریخ نقل کند، بلکه معصوم اگر قضیهای را از امیر المؤمنین نقل میکند، به عنوان حکم نقل میکند و لذا اطلاقش محکّم است. احتمال دیگر در توجیه این روایت این است که اینجا کلی را خریداری کرده بود پس هیچ خیاری در آن راه ندارد. «فی رجلٍ اشترى من رجلٍ عكةً فیها سمنٌ احتكرها حكرةً فوجد فیها رباً فخاصمه إلى علی (علیه السلام) فقال له علی (علیه السلام) لك بكیل الرب سمناً». میگوید اشتری من رجلٍ عکةً، یک ظرفی را گرفته و این به صورت کلی است و کلی در بیع کلی و بیع ما فی الذمة، هیچ یک از خیارات راه ندارد؛ خیار عیب و خیار حیوان و از این قبیل راه ندارد. فوقش اگر تخلف شد، برمیگرداند و عوض میکند. گفتهاند شاید مراد از این، جایی بوده که کلی بوده یا در ذیلش دارد: «فقال له علی (علیه السلام): إنما اشترى منك سمناً لم یشتر منك رُباً». به هر حال، گفتهاند شاید این ذیل، دلالت بر شخصیت میکند. این هم نه، ظاهرش این است که بیع، جزئی بوده، نه کلی. اصلاً اگر بیع کلی بود، سؤال و جواب نمیشد. «دیدگاه برخی از فقهاء بر باطل بودن بیع با فرض زیاد بودن نقل و پاسخ استاد» لکن برخی خواستهاند بگویند که اصلاً بیع با فرضِ زیاده بودنِ آن ثقل، اصلاً من رأس باطل است، نه اینکه خیار دارد و یا ندارد، بلکه حتی اگر قبل از عقد هم بداند –چه رسد به بعد از عقد- اصلاً بیع باطل است؛ چون این بیع در اینجا مستلزم غرر است، این شخص نمیداند چیزی را که میخواهد بخرد، چقدرش روغن است و چقدرش رب است؟ چقدرش آبلیموست و چقدرش تهنشین است؟ و وقتی نمیداند، غرر و باطل است. این یک جواب مبنایی دارد و آن این است که غرر به معنای خطر است؛ یعنی معاملات و داد و ستدهایی که خطر دارد و شارع از آنها نهی کرده و گفته داد و ستدی که خطر دارد و ضررهای سنگین دارد، انجام ندادید، این خریدار. این داد و ستد را انجام میدهد. فوقش بعداً اگر تخلفش ظاهر شد، همان طور که در این روایت آمده، عوضش را میگیرد یا در روایات دیگر، حق الخیار دارد و هیچ خطری در اینجا وجود ندارد، چون یک مقدار خود جنس است و یک مقدار تهنشین است. یک مقدار تهنشین بودن خطری برای خریدار نیست، این اولاً. ثانیاً اصلاً این مشتری که نمیدانسته تهنشین و ثقل در آن وجود دارد و وقتی نمیدانسته چطور میگویید معاملهاش غرری است؛ در حالی که غرر را نمیدانسته و غرر این است که نمیداند یک جنس یک مَن وزن دارد یا دو من، ولی میخرد. اما اینجا اصلاً نمیدانسته، یک پوست را به عنوان روغن خریده و نمیدانسته که در این پوست، رب هم وجود دارد یا نه و خطری در اینجا وجود ندارد. ثالثاً اینکه «نهی النبیُّ عن بیع الغرر»، باید بیع غرری باشد، ولی در اینجا بیع غرری نیست، این مبیع غرری است یا ثمن یا هر دو. در نتیجه این غرر در خیار العیب هم راه دارد، نمیداند سالم یا معیوب است. در خیار تخلف وصف هم راه دارد که نمیداند این وصف را دارد یا ندارد. اینها غرر نیست و بنای معامله بر چنین اموری است، بعد هم با یک سری از خیارات یا با امر دیگری، جبران میشود. «کلام شیخ انصاری (قدس سره) دربارة عیب در مبیع» «مسألة: الثقل الخارج عن العادة فی الزیت و البذر [گفتهاند خوب بود به جای بذر، میگفت دهن البذر، یعنی روغن کتان] و نحوهما عیب یثبت به الرد و الأرش لكون ذلك خلاف ما علیه غالب أفراد الشئ [چون غالب افراد بر خلاف این است. این تعلیل، تمام نیست و علیل است؛ زیرا ما دائرمدار غالب نیستیم؛ بلکه خیار عیب، دائرمدار نقص مالی است؛ یعنی نقص فوائد و منافع که موجب نقص مالی بشود که بعضیها گفتهاند، یا اصلاً کلاًَ بگویید عیب عبارت است از بودن یک شیء در مبیع که موجب نقص مالی میشود؛ زاد فی الخلقة باشد یا نباشد، غالب باشد یا نباشد، اصلاً زاد فی الخلقة و نقص فی الخلقة و غالب و غیر غالب در صدق عیب، دخالتی ندارد.]
|