استدلال به روایت و اجماع برای موجب خیار عیب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1409 تاریخ: 1393/11/27 بسم الله الرحمن الرحیم «استدلال به روایت و اجماع برای موجب خیار عیب» شیخ (قدس سره) میفرماید مرض لاسیما جنون، جذام، قرن و برص جزء عیوب است و خیار عیب میآورد؛ یعنی مشتری مخیر بین ارش و رد است. لکن در این چهار مورد اخیر؛ یعنی وقتی مشتری تحویل گرفت، تا یک سال، اگر یکی از این عیوب جنون، جذام، قرن و برص پیدا شد، مشتری حق دارد مبیع را به بایع برگرداند و ثمن را از او بگیرد. برای این مطلب استناد شده به روایات - که شیخ میفرماید روایات کثیره است - و به اجماعی که ظاهراً ابن ادریس در سرائر و سید بن زهره در غنیه دارند. این روایات در باب 2 احداث السنة آمده است: روایت اول، موثقه علی بن حسن فضال است: عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال: «ترد الجاریة من أربع خصال: من الجنون و الجذام و البرص و القرن [بعد کلینی (قدس سره الشریف) در تعریف قرن فرموده است:] القرن الحدبة إلا أنها تكون فی الصدر تدخل الظهر و تخرج الصدر»؛[1] چیزی که از یک طرف سینه میرود و از طرف دیگر بیرون میآید. گفتهاند سرّ تعریف کلینی این است که خیال نکنید این بیماریها پنج تاست؛ در حالی که صدر روایت میگوید چهار تاست و بعد در بیان عدد، پنج مورد را ذکر کرده است. اینجا به خاطر اینکه برای کسی شبهه پیش نیاید که اول فرمود اربع خصال و بعد گفت جنون و جذام و برص و قرن، به تعریف قرن پرداخته تا نگویید ذکرش نکرده. این خیلی مهم نیست. روایت دوم، روایت ابی همام است: قال: سمعت الرضا (علیه السلام) یقول: «یرد المملوك من أحداث السنة من الجنون و الجذام و البرص [اینجا قرن را ندارد. فقلت: كیف یرد من أحداث السنة؟ قال:] هذا أول السنة فإذا اشتریتَ مملوكاً به شیء من هذه الخصال ما بینك و بین ذی الحجة رددتَه على صاحبه»[2]. این هم یک روایت که میگوید شیخ هم به دو سند نقل کرده است. روایت سوم، روایت عبد الله بن سنان است: عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال - «فی حدیث - و عهدته - یعنی الرقیق - السنة من الجنون فما بعد السنة فلیس بشیء».[3] این صحیحه فقط جنون را ذکر کرده و بقیه را ذکر نکرده است. روایت چهارم، روایت علی بن اسباط است: عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال: سمعته یقول: «الخیار فی الحیوان ثلاثة أیام للمشتری و فی غیر الحیوان أن یتفرّقا و أحداث السنة تُردّ بعد السنة [قلت: و ما أحداث السنة؟ قال:] الجنون و الجذام و البرص و القرن [چهار مورد را ذکر کرده است] فمن اشترى فحدث فیه هذه الأحداث فالحكم أن یرد على صاحبه إلى تمام السنة من یوم اشتراه»[4]. کلینی (قدس سره) مرسلاً از یونس روایت کرده که فرمود: «العهدة فی الجنون و الجذام و البرص سنة»[5] و فقط سه موردش را ذکر کرده و قرن را نیاورده، شبیه روایت دوم باب که قرن را نیاورده بود و اینجا هم مرسلاً نقل کرده است. «و روى الوشاء أن العهدة فی الجنون وحده إلى سنة»[6] که این هم فقط جنون را آورده است. روایت دیگر، موثقهی ابن فضال از ثامن الائمة (علیه السلام) است: عن أبی الحسن الثانی (علیه السلام) قال: «فی أربعة أشیاء خیار سنة: الجنون و الجذام و البرص و القرن».[7] اینجا هم به چهار مورد تصریح کرده و هر چهار مورد را آورده است. در «فی أربعة أشیاء خیار سنة: الجنون و الجذام و البرص و القرن. راوی آخر و مروی عنه، یک نفر است، یعنی ابن فضال است و مروی عنه هم در هر دو، ابی الحسن الرضاست. یک روایت بوده، منتها یک جا شیخ صدوق در خصال نقل کرده و ایشان به اعتبار اینکه در خصال بوده، دوباره ذکر کرده و الا ابن فضال دو بار سؤال نکرده، بلکه یک بار نقل کرده که نقلش یک مرتبه در کافی با یک سند آمده و یک مرتبه هم در خصال با یک سند دیگر آمده است. اینها روایاتی است که در اینجا وجود دارد. بحثها نیز همه حول این روایات است. شیخ (قدس سره الشریف) میفرماید در روایت محمد بن علی که ذیل روایت دوم بود دارد: «عن الرضا (علیه السلام) نحوه إلى قوله على صاحبه» که آنجا دارد: «من الجنون و الجذام و البرص» گفته این روایت هم مثل آن است. صاحب وسائل این طور میگوید و شیخ نقلاً از صاحب حدائق، میگوید صاحب حدائق گفته در روایت محمد بن علی جذام نیامده و اینجایی که جذام نیامده، از باب حمل مطلق بر مقید، اطلاق روایاتی را که جذام نداشته بر آن روایات حمل میکنیم. «پاسخ شیخ انصاری (قدس سره) به صاحب حدائق بر حمل روایات مطلق بر مقید» شبههای که شیخ دارد، این است که میفرماید اینجا باب اطلاق و تقیید نیست، بلکه باب وجود و عدم است. یکی از روایتها چهار مورد را ذکر کرده و روایت محمد بن علی به نقل صاحب حدائق، سه مورد را ذکر کرده. وقتی یک مورد را نیاورد، به این معنا نیست که مطلقی داریم و مقیدی داریم. گفته اینجا باب مطلق و مقید نیست و بهترین راه جمع این است که بگوییم از قلم راوی افتاده و راوی در نقل، کم کرده، چون کم شدن مانعی ندارد. برص و قرن و جنون را گفته، جذام را راوی ذکر نکرده و از باب عدم ذکر، منافاتی با آن روایات ندارد و بین این روایات جمع میشود و چارهای هم غیر از این نداریم؛ زیرا نمیتوانیم در آن روایات دخالت کنیم و بگوییم زیاد شده؛ چون آن روایات گفت: «اربع» و به چهار تا تصریح کرد و بعد گفت: «القرن و البرص و الجنون و الجذام» و با این تصریح، چارهای جز این حمل نیست که بگوییم سهوی رخ داده و راوی کلمه جذام را از قلم انداخته است. «مناقشهی استاد به شبههی شیخ انصاری (قدس سره) به صاحب حدائق» در این فرمایش شیخ (قدس سره) چند مناقشه وجود دارد: یکی اینکه صاحب حدائق اشتباه کرده، چطور شیخ به دنبال اشتباه صاحب حدائق رفته؟ صاحب حدائق میگوید در روایت محمد بن علی، جذام نیامده؛ در حالی که بنابر نقل وسائل، در آن روایت جذام بوده «یردّ المملوک من احداث السنة من الجنون و الجذام و البرص»، این در روایت ابی همام است. بعد میگوید شیخ نقل کرده «بإسناده عن محمد بن علی بن محبوب عن محمد بن عبد الحمید عن محمد بن علی عن الرضا (علیه السلام) نحوه إلى قوله على صاحبه» وسائل میفهماند که در روایت محمد بن علی هم جذام بوده، حالا صاحب حدائق اشتباه کرده و شاید اشتباه کرده به آن روایت دیگری که قرن نداشت، ولی چطور شیخ (قدس سره الشریف) در این جهت از او متابعت کرده و دقت در این جهت نفرموده است؟! شبهه دیگر به شیخ (قدس سره) این است که میفرماید اینجا باب مطلق و مقید نیست، بلکه باب وجود و عدم است؛ یکی چهار مورد را ذکر کرده و یکی سه مورد را ذکر کرده که میگوییم یک مورد از قلم افتاده و ذکرش نکرده است. اینجا هم شبههاش این است که میشود باب را باب مطلق و مقید دانست؛ چون روایاتی که سه چیز را ذکر کرده و جذام را نیاورده، مفهومش این است که غیر از اینها چیزی نیست. احداث السنة: البرص و الجنون و القرن، فرض کنید جذام نیست و مفهومش این است که احداث سنه فقط اینها هستند و مفهومشان این است که غیر اینها احداث سنه نیستند. وقتی مفهومش این است، اطلاق دارد، یعنی هیچ چیز. منتها به این هیچ، قید میخورد. قید میخورد به جذام، درست است که مفهوم حدیثی که جذام را ندارد، به قول صاحب حدائق محمد بن علی میگوید برص و قرن و جنون، مفهومش این است که غیر اینها نیستند. وقتی غیر اینها نیستند، این اطلاق دارد و به قرینه آن روایاتی که گفته اربعه و جذام را ذکر کرده، شامل جذام هم میشود؛ یعنی این مطلق حمل بر مقید میگردد. میگوییم غیر از اینها نیستند الا جذام، جذام در اینجا وجود دارد. پس اینکه ایشان میفرماید مطلق و مقید نیست، لعل نظر صاحب حدائق به این بوده که اینها مطلق و مقیدند. «موجب خیار فسخ نبودن جذام بنا به دیدگاه مرحوم کمپانی» بحث دیگری که در این روایات مطرح شده و حاج شیخ محمد حسین کمپانی مفصل بحث کرده - و من در تعجبم که یکی از بزرگان، از یکی از بزرگان نجف نقل میکرد که حاج شیخ محمد حسین اصلاً مجتهد نیست! - و آن این است که اصلاً جذام چگونه موجب فسخ است؟ برای اینکه وقتی امه یا عبد جذام گرفت، منعتق و آزاد میشود؛ مثل انعتاق والدین نسبت به ولد. وقتی آزاد شد، دیگر مملوکی نیست تا ردش کند، چیزی نیست که به بایع برگردد. فسخ این است که آنچه را گرفته، برگرداند؛ یعنی رد مملوک، ولی این دیگر مملوک نیست و معنا ندارد که بگوییم جذام جزء اسباب خیارات است. بگوییم در این روایتی جذام دارد، از این جهت بوده. این اشکال در همه روایات وجود دارد. کیف جُعل الجذام من اسباب الخیار با اینکه با جذام، انعتاق میآید و اصلاً ملکیتی برای عبد و امه نیست تا خیار داشته باشد. مرحوم حاج شیخ محمد حسین اینجا هفت یا هشت جواب از اشکال میدهد که یکی دو موردش در عبارات شیخ آمده است. یکی از آن چیزهای که شیخ از شهید ثانی نقل میکند، این است که بگوییم سبب الخیار ماده و سبب جذام است. ما کان سبباً و مادةً للجذام سببٌ للخیار. اما انعتاق دائرمدار فعلیة الخیار است، این انعتاق دائرمدار فعلیت و ظهور جذام است و خیار، دائرمدار سبب نزدیک و قوتش است، میتوانید بگویید جذام بالقوة، سبب خیار است؛ البته بالقوة القریبة؛ یعنی مادهاش و عواملش در آن وجود دارد و خود جذام فعلی، موجب انعتاق میشود. وقتی آن ماده سبب الخیار است، سبب که مقدم است، میتواند فسخ کند و هنوز انعتاقی حاصل نشده و فسخ به این اعتبار است که ماده سبب برای خیار است. این از شهید ثانی نقل شده. «پاسخ شیخ انصاری (قدس سره) به دیدگاه شهید ثانی» شیخ (قدس سره) یکی - دو اشکال به این حرف دارد: یک اشکال این است که این خلاف ظاهر روایات است؛ چون ظاهر روایات این است که ظهور عیب، موجبٌ للخیار، ولی شما میگویید سببُ العیب سببٌ للخیار. شما میگویید بالقوة که عیب میآید، عیب بالقوة؛ در حالی که در روایات خیار، عیب بالفعل میخواهیم، دارد «له عیب أو عوار». ایشان میفرماید جواب شهید ثانی این اشکال را دارد و یک اشکال دیگر هم دارد. جواب دیگری که وجود دارد و ظاهراً حاج شیخ محمد حسین میفرماید این بهترین جواب است و حق هم همین است، این است که بگوییم اطلاق ادله انعتاق تخصیص خورده است. ادلهای که میگوید جذام موجب انعتاق میشود، میگوییم الا در جایی که خیار باشد، تا اعمال خیار نشده انعتاق حاصل نمیشود. جمع بین ادله خیار و بین ادله انعتاق کنیم. ادله انعتاق میگوید جذام موجب انعتاق است، ما میگوییم جذام موجب انعتاق است الا ما کان سبباً للخیار؛ یعنی اطلاق و عموم ادله را با این روایات تخصیص میزنیم. این هم یک جواب که جذام جزء موجبات خیار است. مطلب دیگر اینکه یک کسی این عبد را خرید و به خانه برد و مقدمات جذام در آنجا فراهم شد؛ با یک جذامی روبرو شد و عبد هم جذام گرفت. اینجا هم بگوییم میتواند فسخ کند و پولش را از او بگیرد و جذام آزاد بشود؟ مثلاً مالک عبد، عبد سالم به خریدار داده بود و جذام حصل عند المشتری و بسبب المشتری، بعید است ادله خیار اینجا را شامل بشود که سببش مشتری بوده است؛ چون ضامن، اوست که سبب این مرض شده. پس او ضامنش است. بنابر این، حق الخیاری ندارد. من له الغنم فعلیه الغرم. «و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله»
|