ديدگاه امام خميني (قدس سره) درباره قضاوت
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 15 تاریخ: 1393/7/20 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «ديدگاه امام خميني (قدس سره) درباره قضاوت» مسئله يک: «يحرم القضاء بين الناس ولو في الاشياء الحقيرة اذا لم يکن من اهله، فلو لم ير نفسه»[1] که فرع آن قضيه است. ما عرض کرديم که دليلي بر حرمت تصدي نداريم الا نسبت به شرطية العدالة و به نسبت شرطيت علم. شرطيت علم هم آن روايت اسحاق بن عمار بود که فرمود: «القضاة اربعة [که سه طايفهشان در آتشند و يک طايفه در بهشت است] و رجل قضي بالحق و هو لا يعلم فهو في النار و رجل قضي بالحق و هو يعلم فهم في الجنة».[2] اين راجع به علم که حرمتش از آنجا به دست ميآيد. درباره عدالت هم روايت «اتقوا الحکومة فان الحکومة انما هي للامام العالم بالقضاء العادل في المسلمين»[3] است که البته مناقشهاي هم دارد که اين، حکومت را بيان ميکند که غير از مسئله قضاوت است. اما نسبت به بقيه شرايط، ما دليلي بر تحريم تصدي نداريم، لکن براي تحريم تصدي آن به اين استدلال شده که قضاء احتياج به اذن معصوم دارد و امام براي واجد شرايط، اجازه داده و به غير واجد شرايط، اذن نداده بنابر اين، کسي که تصدي ميکند، تصدي در شئون امام بدون اذن اوست. قضاء، منصبي براي امام معصوم و پيغمبر (صلي اله عليه و آله) است و بايد اذن بدهد. پس اگر اذن نداده، تصدي اش تصدي در حدود و شئون ديگران، بدون اذن و در منصب ديگران، بدون اذن است، فيکون حراماً. اين استدلالي است که شده بر اينکه کسي حق تصدي ندارد. البته اين بنابر اين است که بگوييم اذن و نصب امام، اختصاص به همان واجد شرايط دارد، اما اگر گفتيم اذن و نصب معصوم، براي هر کسي است که ميتواند قضاوت کند و لذا گفتيم در قاضي، اجتهاد شرط نيست. اطلاقات و عمومات ميگفت حکم بايد بما انزل الله و بالعدل باشد «ان تحکموا بالعدل». بنابراين، وقتي هم اذن، و هم نصب معتبر است، ميگوييم اين اذن و نصب من الله تعالي داده شده و تصرف در منصب آنان با اذن کسي است که برايشان منصب قرار داده است، ولو واجد شرايط منصوصه نباشد. ولي اگر عادل نيست، ولي مورد وثوق است، مؤمن و مسلم نيست، ولي غير مسلمي است که مورد وثوق است، ميگوييم معيار، حکم به عدالت و بما انزل الله است و او بر مذهب و حسب قوانين ما حکم ميکند. يک غير مسلم براي قضاوت ميآيد و به او اطمينان داريم که به هوي و هوس خودش و يا به قوانين خودش حکم نميکند، بلکه طبق قوانين اسلام حکم ميدهد. اذن و نصب من الله تعالي اجازه داده شده و اين کفايت ميکند. اين اولاً. ثانياً از اطلاقات ميفهميم که اصلاً نصب و اذن به اين معنا را لازم نداريم و آنچه در قضاوت، لازم است، حکم شارع به جواز قضاء است، اما بعلاوه از جواز قضاء، اعتبار منصب و علم يا دليل ندارد و يا دليلش محکم نيست. بنا بر اين، ميتوانيم بگوييم جواز قضاء براي غير واجدين شرايط، به حکم اطلاقات و عمومات، ثابت است و آن ها معيار را حکم بما انزل الله دانستهاند. البته اگر واجد شرايط نباشد و حکم کند، قضاء را تصدي و حکم کند، وجوب قبول براي ديگري نيست و لازم نيست ديگري قبول کند. چون ميگويد تو حکمي کردهاي که شرايطش را نداشتهاي؛ يعني شرايط، شرطيت وجوب قبول است که بر ديگران، وجود شرايط را اقتضا ميکند، اما اينکه براي خودش حرام باشد و تصدي خودش محرّم باشد و از باب تصدي، مرتکب عصيان بشود، قول به آن مشکل است و نميتوانيم به طور کلي بگوييم يحرم التصدي. مگر اينکه بگوييد اصلاً معناي تصدي اين است که حکمي ميکند براي قبول کردن مردم و اگر هم قبول نکند با اجبار وادار به قبولشان ميکند. معناي تصدي اين است، نه اينکه بنشيند و استخاره کند. بلکه به اين معنا است که حکم ميکند و ميگويد بايد به اين حکم عمل کنيد و اگر هم عمل نکند، مجبورشان ميکند. البته اين يکون محرماً، چون اجبار مردم و ايجاب قبول بر آنان چيزي است که لم ينزل من الله تعالي و اطلاقات هم آن را اقتضا نميکند. بعيد نيست مراد از عدم جواز تصدي، همين معنا باشد که غير واجد شرايط بخواهد خودش را به جاي يک قاضي قرار بدهد، در وجوب قبول براي مترافعين و در اين جهت که اگر مترافعين نپذيرفتند، با جبر و اکراه وادار به قبولشان کند. البته اين يکون محرّماً؛ براي اينکه جبر، اکراه و ايجابي است که از طرف خدا نيامده و شارع مقدس آن را جعل نکرده است. «يحرم القضاء بين الناس، ولو في الاشياء الحقيره اذا لم يکن من اهله. فلو لم ير نفسه مجتهداً عادلاً جامعاً لشرائط الفتيا و الحکم حرم عليه تصديه [اگر خود را مجتهدي نميداند که جامع شرايط فتوا است و بخواهد تصدي کند حرُمَ عليه. ما بر مبنايي که داريم، اجتهاد در قضاوت شرط نيست، در پاورقي نوشتهايم : بل عالما بأحکام القضاء فلو لم يکن عالما باحکام القضاء] و ان اعتقد الناس اهليته ولو مردم هم او را اهل بدانند و بخواهند براي قضاء نصبش کنند، قضاء کسي که با مردم آمده و نصب شده، مفيد نيست و قضاوتش نادرست است. سرّ نادرستياش اين است که گفتهاند، ولو مردم معتقد به اهليتند، ولي خودش اهليت ندارد؛ چون مردم نميتوانند تصدي قضاء را به کسي بدهند، تصدي قضاء با اذن معصومين و يا با جواز شرعي است که شارع اجازه داده باشد و مردم نميتوانند کسي را براي قضاء بين مسلمين قرار بدهند. «استدلال فقهاء به روايتي در تأييد نصب قاضي از طرف مردم» بعد به روايتي که هم جواهر دارد و هم مستند، استدلال شده که قضاء بين مسلمين را ميتوانند نه قضاء تحکيم را. در يک روايتي دارد که کشّي و جواهر و مستند در ابواب القضاء نقل کردهاند که در آنجا دارد: شخصي خدمت معصوم رسيد و به او فرمود: «ايّ شئ بلغني عنکم؟ [قلت: ما هو؟ قال:] بلغني انکم اقعدتم قاضياً بالکناسة».[4] يک چيز تازهاي از شما به من رسيده است. عرض کرد: چه چيزي از طرف ما به شما رسيده است؟ فرمود: به ما رسيده که شما کسي براي قضاوت انتخاب کرديد. او عرض کرد نه ما او را براي قضاوت قرار نداديم. اين طور عرض کرد: او مينشيند و ما با او صحبت و تبادل نظر ميکنيم، بعد هم امر را به شما برميگردانيم. ضعف استدلال به اين روايت، واضح است: چون ميگويند هم سندش ضعيف است و هم اين استقضاء نيست، بلکه تبادل نظر و بحث است. در يک جلسه مينشينيم با هم بحث ميکنيم و اگر مطلبي بود، به شما رد ميکنيم؛ يعني نظر حقيقي و فصل الخطاب، مال امام معصوم است. پس اين روايت قطع نظر از ضعف سند، دلالتش هم تمام نيست و نميتواند مؤيد اين باشد که اگر مردم کسي را براي قضاوت؛ يعني تصدي قضاء قرار دادند، نفوذ دارد، ولو بدانند که اهليت دارد. بعد ميفرمايد: و يجب کفاية علي اهله [قضاء براي کساني که واجد شرايطند واجب کفايي است. سرّ وجوب کفايي اش حفظ نظام و فصل خصومت و جلوگيري از تضييع حقوق، رفع ظلم، ايجاد امنيت است. اينها اموري است که واجب است، من الله تعالي عقلاً و بلکه نقلاً. وقتي واجب باشد، قضاء هم براي اين امور، واجب است، منتها واجب کفايي است و غرض اين است که مظلوم به حقش برسد و عدالت اجرا بشود، امنيت براي افراد تأمين بشود. اگر ده نفر به اين کار قيام کردند، کافي است و لازم نيست همه مردم اين کار را بکنند. اين ادله غير از وجوب کفايي، چيز ديگري را دلالت نميکند؛ مثل اينکه در صناعتهاي واجبه، صنعتهايي براي حفظ مُدُنيت و معيشت مردم، واجب است. يک کسي بايد نجار باشد، يک کسي بايد آخوند باشد، يک کسي موتورسوار باشد، اينها براي حفظ معيشت مردم است، ولي به قدر کفايت، واجب است. اگر بازاري هست که مردم را اداره ميکند، بر من واجب نيست بروم آن کارها را به دست بگيرم؛ بلکه بايد کارهاي زمين مانده ديگران را به دست بگيرم. به هر حال، وجوبش، وجوب کفايي است، چون بيش از اين را اقتضاء نميکند.] و قد يتعين اذا لم يکن في البلد او ما يقرب منه مما لا يتعسر الرفع اليه من به الکفاية... [هر واجب کفايي، اگر من به الکفاية نباشد، واجب عيني ميشود. اين هم که درست است، وقتي ديگران نبودند، بر من که توانش را دارم، واجب عيني ميشود. پس براي وجوبش به اجراي عدالت، حفظ امنيت، فصل خصومت، جلوگيري از ظلم و... ذکر شده است. «استدلال برخي از فقهاء براي وجوب قضاء به ادله امر به معروف و نهي از منکر» برخي براي وجوب قضاء به امر به معروف و نهي از منکر استدلال کردهاند و گفتهاند امر به معروف و نهي از منکر واجب است، پس قضاء هم از همين باب، واجب است. مرحوم فقيه متقي، سيداحمد خوانساري (قدس سره الشريف) در اين جهت، اشکال دارد، نه در اينجا، بلکه در جاي ديگر اشکال دارد که ما نميتوانيم اينجا را از باب امر به معروف و نهي از منکر بگوييم، چون امر به معروف، وقتي است که به کسي ميگوييم بدهي مردم را بپرداز، خودش را بدهکار بداند و اين ميشود امر به پرداخت بدهي. ولي اگر من طبق بينه به کسي ميگويم بدهکاري را بپرداز، ولي معلوم نيست که واقعاً بدهکار باشد، بلکه بينه آمده اشتباه کرده، در اينجا امر به معروف صدق نميکند. در باب قضاء نميشود به امر به معروف، تمسک کرد؛ چون معروف بودن با امر قاضي و دستور او در صورتي است که خود او بداند معروف است، ولي اگر خلافش را ميداند که نميشود گفت امر به معروف است. يا نهي از منکرش ميکنيم، ميگوييم همسايه را اذيت نکن. قاضي دستور ميدهد که حق نداري همسايه را اذيت کني يا به او زياني برساني. ولي اين معتقد است که اصلاً اذيت و ضرري نيست و بر اين، نهي از منکر صدق نميکند. پس تمسک به ادله امر به معروف و نهي از منکر در باب قضاء، تمام نيست؛ چون معروفيت معروف، براي کسي که به آن امر ميشود، غير معلوم است براي قاضي و منکر بودن منکر، براي کسي که نهي ميشود، براي صاحب منکر، غير معلوم است و يکي از شرايط امر به معروف و نهي از منکر، اين است که آن را معروف يا منکر بداند. اگر فرضاً نماز جمعه را واجب عيني ميدانيد، کسي را که تقليداً لکاشف اللثام (قدس سره الشريف) يا ديگران يا به نظر آقاي بروجردي از نظر صناعت فقهي در زمان غيبت، حرام ميداند، آن را حرام ميشمارد، نهي از منکرش کنيد که بيا به نماز جمعه برو و اگر نروي، پوستت را ميکنيم، اين نهي از منکر نيست، بلکه ظلم است؛ چون او رفتن را منکر ميداند، نه نرفتن را. بايد در امر به معروف و نهي از منکر، شخص بداند آنچه انجام نميدهد، معروف است تا امر به معروف صدق کند يا بداند که آنچه انجام ميدهد، منکر است تا نهي از منکر صدق کند. لذا غير اهل اسلام را نميشود با امر به معروف و نهي از منکر وادار به کاري کرد. يک زن غير مسلماني در کشوري است و ما از باب امر به معروف و نهي از منکر به او ميگوييم بايد سرت را بپوشاني و اگر نپوشاني صدتا شلاقت ميزنيم! اين اصلاً در مذهب و مرامش وجوب حجاب را قبول ندارد و حکم، بر او تنجز ندارد و وجوب حجاب براي او منجز نشده، لذا نميشود او را نهي از منکر يا امر به معروف کنيم يا مسيحي را مجبور کنيم سپيده صبح بيدار بشود نماز صبح بخواند! او اصلاً نماز تو را قبول ندارد، ولي ما بگوييم از باب امر به معروف بايد نماز بخواند. وقتي هم به او ميگوييم: بگو الله اکبر. ميگويد: بگو الله اکبر. ميگوييم سوره حمد را بخوان، ميگويد سوره حمد را تا آخرش بخوان. آن ها هم اين طور است که اصلاً احکام برايشان منجز نشده است. مسئله دوم «لا يتعين القضاء» بود که در جلسه قبل عرض کردم. مسئله سوم:] يستحب تصدي القضاء لمن يثق بنفسه القيام بوظائفه [آن دفعه اشکال کردم که چطور هم واجب است و هم مستحب است؟] و الاولي ترکه»[5] و اولي ترکش براي کسي است که لا يثق. اشکال ما وارد نبود و مرحوم صاحب جواهر، مفصلاً متعرض شده؛ البته نه اينکه جوابي را که بنده دادهام، داده باشد. آن اشکال ما وارد نبود؛ چون وجوب کفايي، از يک حيث است و استحباب از حيث ديگر. وجوب کفايي از باب حفظ نظام، رفع خصومت، دفاع از مظلوم و ايجاد امنيت است. استحبابش هم از باب اين است که من به خودم اطمينان ندارم و ممکن است گرفتار بشوم و به جهنم بيفتم. استحباب از حيث شخص و عدم اطمينان اوست و وجوب، از حيث حفظ نظام است. بنابر اين، دو حيثيت هستند و جمع ميانشان مانعي ندارد. شبيه آن را در واجب تخييري داريم که افضل الافرادش مستحب نفسي است. برخي گفتهاند استحبابش از اين جهت است که قضاء في حد نفسه استحباب دارد، ولي استحباب قضاء في حد نفسه، ثابت نيست، مثل اين که ميگويند استحباب نفسي وضو، محل اختلاف است، اما ميگويند استحباب نفسي غسل جنابت روشن است. ميگويند غسل، مستحب نفسي است، اما در استحباب نفسي وضو، اشکال است. بنابر اين، جمع ميان اين دو، جمع بين متنافيين نيست؛ چون مرکب و موضوع هريک با ديگري فرق دارد.
|