Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: عدم وجود دليل در شرطيت عقل در قاضي
عدم وجود دليل در شرطيت عقل در قاضي
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
کتاب القضاء
درس 32
تاریخ: 1393/12/3

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم

«عدم وجود دليل در شرطيت عقل در قاضي»

براي قاضي شرايطي ذکر شده است: العقل و البلوغ و الاسلام و الايمان و العدالة. چندتاي ديگر هم دارد.

درباره عقل دليلي نداريم براي اين که اگر اين عاقل در زمان ديوانگي خودش درست قضاوت مي کند و قضاوت را مي‌فهمد، دليلي نداريم بر اين که نتواند در آن زمان قضاوت کند و فقط چيزي که وجود دارد اجماعي است که بر اعتبار عقل ادعا شده است و انصراف ادله از ديوانه و عدم بناي عقلاء، بلکه عقلاء بنا بر عدم دارند. اگر عقلاء يک ديوانه اي ساعت ده صبح تا يازده مسائل قضاء را خوب بلد است و خيلي بلد است، زيرک است و مي تواند پيدا کند، چه کسي طلبکار است و چه کسي بدهکار است، فن قضاء را خوب بلد است و ما اين شخص را از ساعت ده تا يازده براي قضاوت، استخدام کنيم. عقلاء بناي بر عدمش دارند، عدم بناي عقلاء، بلکه بناي عقلاء بر عدم آن.

«نقد استاد در استدلال به دو روايت ابي خديجه براي شرطيت بلوغ در قضاوت قاضي»

يکي هم مربوط به بلوغ قاضي است که گفته اند يعتبر فيه البلوغ و باز براي اعتبار بلوغ، به اجماع و به کلمه «رجل» در دو روايت ابي خديجه - که يکي در باب 1 و يکي هم در باب 11 ابواب صفات قاضي- استناد شده که گفته اند «رجل» ظهور در بالغ دارد و غير بالغ را شامل نمي شود. لکن لا يخفي عليکم که «رجل» ظهور در بالغ ندارد، اين طور نيست که اين يک اصطلاح امروزي يا ديروزي باشد، کلمه رجل از الفاظي است که هميشه وجود داشته، از زماني که بشر زبان باز کرد و حرف زد، رجل، مرأه و نساء وجود داشت. آنها اصلاً در جوامع، مسأله بلوغي که ما مي گوييم؛ يعني بلوغ شرعي که درباره پسر به پانزده سال برسد که يجب عليه الصوم و الصلاة و التکاليف و يجري عليه الحدود، نداشته اند که رجل را بگوييم ظهور در آن دارد، بلکه رجل معناي رجل دارد، در مقابل مرأه و زن. و اين طور نيست که اگر کسي پنج دقيقه از پانزده سال، کمتر داشته باشد، رجل نباشد، وقتي که پنج دقيقه او تمام شد، بشود رجل. به هر حال، اين طور نيست که رجل، ظهور داشته باشد. ادعاي انصراف هم شده و گفته اند اين که داريم بايد رجل باشد، منصرف از غير بالغ است. يکي هم بناي عقلاء نيست و عقلاء بناي بر غير بالغ ندارند.

اين طور نيست که انصراف و بناي عقلاء بر بالغ به معنايي که ما مي گوييم باشد، بلکه عقلاء نسبت به کسي که هنوز مرد نشده و دست راست و چپش را تشخيص نمي دهد، مي گويند صلاحيت براي قضاوت ندارد و الا يک جوانک ده - سيزده ساله اي است که خيلي زيرک است؛ مثل کاشف اللثام که در سيزده سالگي فقيه بزرگواري بود، يا در امور قضايي و فن قضاء بسيار زيرک و قوي است، چه کسي گفته عقلاء اين را قاضي نمي کنند؟ نه انصرافش خيلي روشن و واضح است و نه عدم بناي عقلاء، عقلاء چنين بنايي ندارند، بلکه بنايي که دارند، بر غير رجل است که هم ممکن است بالغ باشد و هم غير بالغ باشد، اين طور نيست که بگوييم کلمه رجل است. به هر حال، ادعاي اجماع شده و احتياط در مسأله هم اين است که بگوييم بلوغ هم به همين معناي شرعي که گفته شده، معتبر است.

به هر حال احتياط در اين است که بگوييم بلوغ هم معتبر است، خروجاً از اجماعي که در مسأله ادعا شده، ولو اجماع همان طور که مي دانيد در اين گونه مسائل، حجت نيست.

لا يقال که دليل بر شرطيت بلوغ و شرطيت عقل، حديث رفع قلم است که بعضي ها هم به آن تمسک کرده اند. «اما علمت ان القلم يرفع عن ثلاثة: عن الصبي حتي يحتلم و عن المجنون حتي يفيق».[1] قلم برداشته شده، قضاوتش مرفوع القلم است و فايده اي ندارد؛ چه بنويسد، چه تلفظ کند، چه انشاء کند، اين رُفِع از او و اعتباري به آن نيست.

تفصيل درباره حديث رُفِع القلم را در شرطيت بلوغ در متعاقدين، مفصل بحث کرده ايم و در آنجا گفته ايم اصلاً در متعاقدين بلوغ نمي خواهيم، در متعاقدين، رشد مي خواهيم. اجمالش در اينجا اين است که رُفع القلم چيزي را که برمي دارد، ظاهرش امتنان است؛ يعني قلم وقتي يک چيز سنگيني را براي صبي مي آورد، قلم که مي آيد آن امر سنگين را برايش بنويسد، از او رفع مي کند. مثلاً گفته اند قصاص، يک امر سنگيني است و وقتي قلم مي نويسد، هر قاتل عمدي قصاص مي شود، روي صبي نمي آورد و آن را جدا مي کند؛ چون اين امر سختي است که او را قصاصش کنند. چون ظاهر رُفع القلم حديث امتنان است، قلم ثقيل را برمي دارد و لذا مستحبات را برنمي دارد؛ چون ثقلي ندارد و او مي تواند انجام بدهد و مي‌تواند انجام ندهد و در باب قضاء اعتبار قول اين و انشاء اين، براي غير بالغ يا ديوانه که للجنون فنون سنگين است، در زماني که درست حرف مي زند، سنگين است يا سبک است؟ اصلاً نذر مي کند که قاضي بشود، ختم دوازده هزار « ام من يجيب» مي خواند که قاضي بشود، سيزده سالش است مي گويد من هم مي خواهم قاضي بشوم، اعتبار قول او سنگين نيست تا حديث رفع آن را بردارد، کما اين که مستحبات را هم برنمي دارد، مجنون هم همين طور است. پس اين که مي گويد قلم برداشته شد، قلم هاي سنگين را مي گويد، قلمي که مي خواهد يک امر ثقيل را قرار بدهد، در بهار شب هشت ساعتي، واجب کند که سپيده صبح برخيزد و وضو بگيرد و نماز بخواند، اين سنگين است، رفع مي گويد اين را از او برداشتيم يا چهار رکعت ظهر و چهار رکعت عصر بخوان، اينها بر او سنگين است يا خمس را يا زکات را يا حج را، همه اين تکاليف، سنگين است و از او برداشته اند، اما اعتبار قضاء هيچ سنگيني ندارد که از او بردارند.

از چيزهايي که ما از نظر صناعت فقهي به آن رسيده‌ايم، اين است که اين حديث رفع قلم، محرمات را از صبي مميز برنمي دارد و بر صبي مميز هم کذب حرام است، غيبت بر او حرام است، نه غيبت از او، بلکه غيبت کردن خودش، بر صبي مميز فساد کردن هم حرام است، مشروب خوردن هم حرام است، آنچه که بر بزرگان حرام است، بر صبي مميز هم حرمت دارد و حرمتش سر جايش است. نگوييد چطور اين حرمت ها را حديث رفع برنمي دارد؟ چون اطلاق دارد و مي گويد احکام سنگين را برداشتيم، خود حرمت سنگين است و اين که بگويند غيبت نکن که اصلاً جلسه بي غيبت، جلسه نيست، فاتحه است، اين که بگويند غيبت نکن و دروغ نگو که اصلاً نمي شود کاري کرد، فتنه و فساد و ايجاد اختلاف، سنگين است، لکن چيزي که حديث رفع را تخصيص مي‌زند و مي گويد اينها را برنمي دارد، اين است که احکام شرعيه الطافٌ في الاحکام العقلية، خداوند محرمات و واجبات آورده، محرمات آورده تا مردم مرتکب حرام نشوند و از ذات باري دور نگردند و واجبات را انجام بدهند تا به ذات او نزديک بشوند، اين لطفي است که خدا درباره اينها کرده. انبياء لطفند، عقول بشر لطف هستند، حجج الهيه لطفند، آدم هاي خوب لطفند، پدر خوب لطف است، رفيق خوب لطف است، حرمت هم در موارد حرام، لطف است. خدا اين لطف را از صبي بگيرد و بگويد صبي آزاد است، اين خلاف لطف و امتنان است يا خلافش نيست؟ يعني اين تهديد را از او برمي دارد؛ تهديدي که يک مقدار جنبه مانعيت دارد، از او برمي دارد، اين خلاف لطف است، خلاف عدل است، اين مي تواند با اين تهديد جلويش را بگيرد: (كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها).[2] آنجا مسخره ات مي کنم، ملائکه شداد و غلاظ عذاب مي آيند، بخواهد بگويد براي تو اشکالي ندارد.

«عدم وجود دليل براي شرطيت اسلام و در قضاوت قاضي»

از شرايط ديگري که براي قاضي ذکر شده است، اسلام است. دليلي براي اسلام و اين که کافر نمي تواند قاضي بشود، - خود عنوان کافر - نداريم الا (لَن يجعلَ اللهُ لِلکافرينَ عَلي المؤمنينَ سبيلاً)[3]. در مورد اين سبيل، ولو چند احتمال داده شده است که يکي اين است که يعني لن يجعل الله در قيامت براي کافرين، حجتي بر مؤمنين، بلکه مؤمنين عليه آنان حجت دارند و آنها ديگر در آنجا نمي توانند آن طور کاري را بکنند، بلکه اين مسلمانان هستند که بر آنها سلطه دارند و حرف مي زنند. اين (لَن يجعلَ اللهُ لِلکافرينَ عَلي المؤمنينَ سبيلاً) يک احتمالش قيامت است؛ يعني نمي توانند عليه آنها دليل بياورند و سلطه استدلالي ندارند. يک احتمالش مربوط به مباحث اعتقادي در دنياست؛ يعني کافرين از نظر دليل بر مسلمانان سلطه ندارند که دليلشان بر دليل مسلمانان مسلط بشود. يک احتمال اين است که اصلاً سلطه تکويني ندارند و هر جا کافرين با مسلمانان درگير شدند، مسلمانان ريشه آنها را خشکاندند لَن يجعلَ اللهُ لِلکافرينَ عَلي المؤمنينَ سبيلاً نسبت به امر تکويني، هر جا با هم درگير شده اند، هميشه مسلمانان آنان را در هم کوبيده اند و از اول تا الآن کافرين سرکوب شدند، از خود زمان پيغمبر تا الآن سرکوب مي شوند و در هر کاري به التماس مي افتند. احتمال چهارم هم سلطه در تشريع است. خدا در قانونگذاري خودش براي کفار، سلطه بر مؤمنين قرار نداده و عبد مؤمن را نمي شود به کافر داد، کافر ولايت بر مؤمن ندارد، اگر پسرش باشد و مؤمن باشد بر او ولايت ندارد، بگوييم سلطه قانوني ندارد يا اگر اموالش را دزديد و برد، کافر سلطه ندارد که برود مطالبه کند و شکايت کند، حق ندارد. (لَن يجعلَ اللهُ لِلکافرينَ عَلي المؤمنينَ سبيلاً). پنجم اين است که بخواهد همه اين احتمالات را بگويد.

لکن يخفي عليکم که احتمال دنيوي آن کما تري، عکسش را مي بينيم که بگوييم لن يجعل الله رد دين، جرجيس را تکه تکه کردند، چطور (لَن يجعلَ اللهُ لِلکافرينَ عَلي المؤمنينَ سبيلاً)؟ اره گذاشتند در لابلاي درخت تکه تکه اش کردند، چطور (لَن يجعلَ اللهُ لِلکافرينَ عَلي المؤمنينَ سبيلاً)؟ سر مبارک ابي عبد الله (سلام عليه) را جدا کردند، سر يارانش را جدا کردند و بعد هم مي خواستند به گونه اي آن را درست کنند، گفتند ابي عبد الله به آسمان رفت و بالاتر از اين بود که ما او را بکشيم، امام هشتم مي فرمايد اين از تحريف هايي است که در حادثه عاشورا پيش آمده و مسلماً درست نيست و دروغ است و قطعاً اين مراد نيست.

از نظر سلطه دنيوي هم اگر به ظاهر حساب کنيد، اين طور نيست، گاهي آنها غالب مي شوند. مثلاً مي گويد دليلي داري بر خداوند؟ مي گويد هر شئ‌اي به چهار علت احتياج دارد: علت غايي، علت مادي، علت صوري و علت فاعلي. مي گويد او علت فاعلي است. علت فاعلي احتياج است، سائل مي‌گويد من که علت فاعلي و غايي نمي فهمم. اين عقيده تو است، ولي من اصلاً عقيده اي به اين حرف ها ندارم که مي گوييد. پس او بر اين مسلط شد، مگر بگوييد به حسب واقع که به آن کار نداريم. مثلاً (کتب الله لاغلبن انا و رسلي).[4] سلطه چيست؟ سلطه تکويني است که آن هم درست نيست.

بقيه احتمال سلطه در تشريع و آخرت، ممکن است يکي از آن دو باشد و ممکن است هر دو باشند، ممکن است بعيد باشد که مرادش هر دو باشد، درست است اين آيه شريفه نفي سلطه قانوني را دارد، يعني کافر قاضي بر مسلمان نمي شود، اما إنما الشأن، در معناي کافر و مؤمن است. کافر نه، يعني هر غير مسلمان، شما به يهودي بگوييد تو نمي تواني مدير مدرسه هم بشوي، شما نمي توانيد سرپاسبان بشوي، چون (لَن يجعلَ اللهُ لِلکافرينَ عَلي المؤمنينَ سبيلاً). گفت من قاصرم، هفت ميليارد جمعيت در دنيا وجود دارد، همه اينها کافرند؟ همه شان غير مسلمند، اينها قاصرند و قاصر عذاب ندارد، احکام مربوط به کفار است و در قرآن، تمام تبعيض هايي که فکر مي کنيد، مربوط به کفار است، نه غير مسلم، کافر هم، يعني من أيقنَ بالحق و جحد الحق و استيقنت انفسهم و بها يجحدون، شاهد بر اين که کافر در قرآن به معناي کفر است، نه عدم اسلام، جحود است، نه به معناي عدم اسلام و تقصير است، نه قصور، اين است که هر جا کلمه کفر آمد، به دنبالش عذاب آمده و عذاب با قصور نمي سازد. کسي که در جنوب آفريقا خدا را قبول ندارد، بي مقدمه به قعر جهنم مي برند؟ بيچاره اصلاً خدايي سرش نمي شود. من و تو که اشتباه مي‌کنيم، مؤاخذه نمي شويم؛ چون قاصريم و تقصير نداريم؛ چون فکرمان اين طور است، ولي او در جنوب آفريقا اين همه جمعيت دنيا همه را به جهنم مي برد؟! (اقسمت أن تملأها من الکافرين من الجنة و الناس اجمعين [نه من غير المسلمين،] و أن تخلد فيها المعاندين و أنت جل ثناؤک)[5] تا آخر دعاي کميل، کافر، هميشه در کنارش عذاب آمد و وقتي عذاب و عقوبت آمد، معلوم مي شود کفر عن يقين و عن جحد است. رواياتي هم که کافر دارد، دنباله همين آيات است و الا آنها اين طور نيست که خودشان بسازند. معصومين (سلام الله علهيم اجمعين) هر جا در قرآن مطلبي را يافتيد، بايد بدانيد که مشي معصومين هم بر همين مبناست، اگر مي گويد کافر از مسلمان ارث نمي برد، نه يعني کافر قاصر، بلکه يعني کافر مقصر ارث نمي برد. اگر مي گويد کافر نمي تواند قصاص کند؛ يعني کافر مقصر. حقوقي که فکر مي شود تبعيض شده، ولي تبعيض نيست، اينها همه مربوط به کافر است و الا همه انسان ها در تمام تاريخ تا آينده تاريخ در تمام حقوق بشري، شريکند، مي شود به آنها زن داد و از آنها زن گرفت، ارث مي برند و ارث مي دهند، داد و ستد با آنها مانعي ندارد، نمي شود پست و مقام ها را بدون دليل از آنها گرفت. بعداًَ هم عرض مي کنم که کافر مي تواند قاضي بشود، غير مسلم که مي تواند تا کافرش. اينها همه انسانند: (يا بني آدم خذوا زينتکم عند کل مسجد)[6] يا (خَلَقَکم من تراب)؛[7] يعني همه را خَلَقَ من تراب، نه يعني يک عده را خَلَقَ من جواهر برليان و بنده را خَلَقَ از خاک، بنده و او هيچ فرقي نداريم. بنده اگر آدم خوبي شدم، در قيامت بهتر از او هستم و اگر بد شدم، مثل هم با هم به جهنم مي رويم و فرقي نمي کند. اگر فقه ما بر اين پايه استوار مي شد و قدرت داشتيم اين را در دنيا تبليغ کنيم، جلوي اين همه اختلافاتي که حرفش را مي زنيم، ولي در عمل با آن مخالفت مي کنيم، گرفته مي شد و دنيا مدينه فاضله مي شد.

اما عدالت: براي عدالت، کسي که وجوه را جمع کرده و فقط يک حديث را بيان نکرده، صاحب مستند است که جمع الوجوه کلها که استُدِل بها علي شرطية العدالة بالمعني المعروف، ملکة يردعها عن ارتکاب الکبيرة و الاصرار علي الصغيرة. ادله اش را جمع کرده است.


«وَ صَلَّي اللهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرين»

------------------------
1. وسائل الشيعة 1: 45، کتاب الطهارة، ابواب مقدمة العبادات، باب 4، حديث 11.
2. نساء (4): 56.
3. نساء (4): 141.
4. مجادله (58): 21.
5. مصباح المجتهد، ص 848.
6. اعراف (7): 31.
7. اعراف (7): 31.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org