حرمت رجوع به قضات جور در حال تمکّن، بنابر نظر مشهور فقهاء
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 52 تاریخ: 1394/1/24 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «حرمت رجوع به قضات جور در حال تمکّن، بنابر نظر مشهور فقهاء» مسألة: آيا حرمت رجوع به قضات جور و يا قضاتي که اهليت قضاوت ندارند؛ مثل قاضي فاسق يا ولدالزنا يا غير بالغ، اعم از حال اختيار و عدم اختيار است؛ يعني شرطيت عدم جواز رجوع به چنين قضاتي و اينکه بايد قاضي عادل باشد و شرايط را داشته باشد، براي اعم از اختيار و عدم اختيار است؛ يعني تا وقتي که اختيار نبود، بگوييم مشروط هم نيست يا اختصاص به حال تمکّن دارد؟ پس حرمت رجوع به قضات جور يا قضاتي که اهليت قضاوت ندارند، اختصاص به حال تمکّن از رجوع به قاضي به حق دارد يا عدم از تمکّن و عدم تمکّن است، ولو تمکّن هم نداشته باشد، باز مراجعه به آنها حرام است؟ مثل اينکه قاضي به حق پيدا نميشود يا نميتواند حقش را نزد قاضي به حق اثبات کند يا حکم قاضي به حق دربارهاش نفوذ ندارد؛ چون اين ولد است و او والد و قضاي والد درباره ولد نفوذ ندارد، يا جهات ديگري که نميتواند به قاضي به حق رجوع کند، آيا در اينجا رجوع به قضات غير حق جايز است يا نه؟ پس آيا حرمت اختصاص به حال تمکّن دارد يا اعم از حال تمکّن و غير حال تمکّن است؟ مشهور بين اصحاب اين است، بلکه ادعاي اجماع شده و خلافي در مسأله نقل نگرديده که حرمت اختصاص به حال تمکّن دارد؛ يعني اگر ميتواند به قاضي واجد شرايط مراجعه کند، ولي به سراغ قاضي غير واجد شرايط برود، حرام است، ولي اگر نميتواند، حرام نيست؛ چون اختصاص به حال تمکّن دارد؛ مثلاً در جايي که قاضي، مجتهد نيست و نميتواند به او مراجعه کند، بلکه قضات غير مجتهد هستند؛ مثل قضاتي که الآن در همه جا هستند و اجتهاد در آنان معتبر نيست و فقط شرايط ديگر در آنها معتبر است، مشهور اين است، بلکه نقل اجماع شده و خلافي هم در مسأله نيست الا از مرحوم سبزواري در کفايهاش که فرمود در حال اضطرار و عدم تمکّن هم حرام است، ولو قاضي به حق پيدا نميکند و نميتواند حقش را نزد قاضي حق اثبات کند، ولي در عين حال، حق ندارد به قضات غير اهل مراجعه کند و يکون رجوعه حراماً. «استدلال قائلين به عدم حرمت رجوع به قضات جور به قاعده لاضرر و لاحرج» براي اختصاص و عدم حرمت، به ادله «لاضرر» و «لاحرج» استدلال شده؛ چون کسي که خودش را مُحِقّ ميداند، راهي براي احقاق حقش نيست و لاحرج و لاضرر ميگويد برايت حرام نيست؛ چون راهي ندارد، لاضرر و لاحرج، حرمت مراجعه به قضات جور يا قضات غير اهل را برميدارد. مضافاً به اينکه روايات و ادلهاي که ميگفت به قضات جور يا به قضات طاغوتيان مراجعه نکنيد، برخي از آنها ظاهر در حال تمکّن بود؛ يعني هم ميتواند به آنها مراجعه کند و هم ميتواند به غير آنها مراجعه کند، هر دو دسته هستند، يعني برخي از آن روايات در هر دو دسته، ظهور داشت؛ مثل مقبوله ابن حنظله که پرسيد پس چکار کنيم؟ فرمود: «ينظران من کان منکم ممن قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا»[1] يا روايت ابي خديجه که پرسيد چکار کنيم؟ گفت: رجوع کنيد به «منکم يعلم شيئاً من قضايانا»[2] در آن روايتش که حديث 6 از باب 11 ابواب کتاب القضاء آمده. اينها ظهور در اين دارند که مربوط جايي است که قاضي اهل و غير اهل، هر دو هستند، اينجا رجوع به غير اهل، حرام است. برخي رواياتش هم که ظهور ندارند، انصراف دارند. رواياتي که ميگويند مراجعه نکنيد، منصرف به جايي است که بتواند به اهل، مراجعه کند و الا نميخواهد بگويد از ديوار گچي بالا برو، نميشود از ديوار گچي بالا رفت، آن روايات هم از عدم تمکن، انصراف دارند و مربوط به جايي هستند که هر دو وجود داشته باشند. مواردي در روايات وجود دارد که دلالت بر جواز ميکند، در باب 1 از ابواب صفات قاضي، از ابي بصير نقل شده که ميگويد: من حقي نزد کسي دارم و او حاضر نيست نزد قاضي حق برويم، بلکه ميگويد به سراغ قاضي غير حق و قاضيهاي طاغوتي برويم، در آنجا دارد که اگر حقش را از آنها بگيرد، کسي که مانع از رجوع به قاضي حق شده، معصيت کرده و مفهومش اين است که تو که حاضر بودي به قاضي حق رجوع کني، معصيت نکردي. يکي - دو روايت ديگر هم هست که بر اين معنا دلالت دارد. پس يکي لاضرر و لاحرج، يکي انصراف يا ظهور ادلة حرمت به جايي که تمکّن از مراجعه دارد، يکي هم برخي از روايات خاصه. يک چيز ديگري هم بود که بزرگان نفرمودهاند و از اين در تعجبم و آن اين است که از باب اضطرار هم ميشود گفت کسي که حقي دارد و نميتواند حق را بگيرد و به حقش احتياج دارد، جز به مراجعه به غير اهل، اينجا حرمت مراجعه با حديث رفع برداشته ميشود «رفعت عن امتي اربع خصال: ما اضطروا اليه و... ما اکرهوا عليه».[3] پس حديث رفع اضطرار هم بر رفع حرمت دلالت ميکند. اينها وجوهي است که مورد استدلال قرار گرفته که مراجعه به قضات جور مانعي ندارد و اشکالي در جواز رجوع به اين قضات نيست، ولو بزرگان حديث رفع را نفرمودهاند. «نقل روايات مؤيد رجوع به قضات جور از طرف فقيه يزدي در ملحقات عروه» مرحوم سيدمحمدکاظم در ملحقات عروه مطلبي دارد که من نيافتم، نه در تقريراتي که مرحوم آشتياني از شيخ اعظم در کتاب القضاء دارد، نه در جواهر و نه در يکي - دو کتاب قضاي ديگر و آن اين است که ميفرمايد: «و يؤيد الجوازَ» رواياتي که ميگويد ميتوانيد قسم به دروغ بخوريد براي اينکه مال شما گرفتار ظالم نشود. عشّار و مالياتبگير آمده ميخواهد ماليات زوري و حرام از شما بگيرد و ما ميتوانيم با يک قسم دروغ ماليات نپردازيم، اينجا روايات دارد، مانعي ندارد. حدوداً 19 روايت در اين باب وجود دارد که ميگويد قسم دروغ مانعي ندارد، اين هم تأييد ميکند که رجوع به حکام براي احقاق حق مانعي ندارد. روايت 1 که ظاهراً صحيحه است: إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (عَلَيهِ السَّلامُ) فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ أَحْلَفَهُ السُّلْطَانُ بِالطَّلَاقِ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ فَحَلَفَ قَالَ: «لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ. [حلف به طلاق هم اين است که ميگويد، اگر اين طور باشد، زنم مطلقه است. بحث اينجاست: وَ عَنْ رَجُلٍ يَخَافُ عَلَى مَالِهِ مِنَ السُّلْطَانِ، ميترسد مالش را بگيرد. فَيَحْلِفُ لِيَنْجُوَ بِهِ مِنْهُ، قسم ميخورد که از او نگيرند. قَالَ:] لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ [اين قسم دروغ مانعي ندارد. وَ سَأَلْتُهُ هَلْ يَحْلِفُ الرَّجُلُ عَلَى مَالِ أَخِيهِ كَمَا يَحْلِفُ عَلَى مَالِهِ؟ پرسيد آيا ميتواند براي برادرش هم چنين قسمي بخورد؟ قَالَ:] نَعَمْ».[4] براي او هم ميتواند قسم بخورد. روايت دوم عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ قَالَ: وَ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ لِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (عَلَيهِ السَّلامُ): «إِنَّ اللَّهَ عَلَّمَ نَبِيَّهُ التَّنْزِيلَ وَ التَّأْوِيلَ فَعَلَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّي اللهُ عَلَيه وَ آلِهِ) عَلِيّاً (عَلَيهِ السَّلامُ) قَالَ: وَ عَلَّمَنَا وَ اللَّهِ، [پيغمبر به علي آموخت و هم قسم ياد ميکند، اميرالمؤمنين هم به خدا قسم به ما ياد داد] ثُمَّ قَالَ: مَا صَنَعْتُمْ مِنْ شَيْءٍ أَوْ حَلَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ يَمِينٍ فِي تَقِيَّةٍ» [که همان اضطرار و ترس است] فَأَنْتُمْ مِنْهُ فِي سَعَة»[5]. روايت سوم، مرسله يونس است: عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحَدِهِمَا (عَلَيهِمَا السَّلامُ) فِي رَجُلٍ حَلَفَ تَقِيَّةً فَقَالَ: «إِنْ خِفْتَ عَلَى مَالِكَ وَ دَمِكَ فَاحْلِفْ تَرُدَّهُ بِيَمِينِكَ [يک عمري زحمت کشيدهاي حال ميخواهد از تو بگيرد، با يک قسم جلويش را بگير] فَإِنْ لَمْ تَرَ أَنَّ ذَلِكَ يَرُدُّ شَيْئاً فَلَا تَحْلِفْ لَهُمْ»،[6] ولي اگر به قسم و اين چيزها پايبند نيست، بلکه سرنيزه و زور است و هر کاري بخواهد، ميکند و هيچ چيزي برايش مطرح نيست، برايش قسم نخور. روايت چهارم موثقه سکوني است: قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّي اللهُ عَلَيه وَ آلِهِ): «احْلِفْ بِاللَّهِ كَاذِباً وَ نَجِّ أَخَاكَ مِنَ الْقَتْلِ».[7] اين درباره قتل است. روايت پنجم موثقه زراره است: قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ (عَلَيهِ السَّلامُ) نَمُرُّ بِالْمَالِ عَلَى الْعُشَّارِ، مالياتبگير و کسي که يکدهم ميگيرد. فَيَطْلُبُونَ مِنَّا أَنْ نَحْلِفَ لَهُمْ. ميگويد قسم بخور که بدهکار نيستي وَ يُخَلُّونَ سَبِيلَنَا، ديگر با ما کاري ندارند، باز انصاف دارد، اگر قسم بخورم، قضيه حل ميشود. وَ لَا يَرْضَوْنَ مِنَّا إِلَّا بِذَلِكَ. ميگويد يک قسم بخور، هم جان خودت را نجات بده و هم بگذار من کمتر عذاب جهنم بکشم، معلوم ميشود کمي عقيده داشته است. قَالَ: «فَاحْلِفْ لَهُمْ فَهُوَ أَحَلُ مِنَ التَّمْرِ وَ الزُّبْدِ».[8] برايشان قسم بخور که اين قسم از خرما و سرشير يا کره، شيرينتر و بهتر است و روايات ديگري که در باب 12 آمده و به 19 روايت ميرسد. آخرين اين روايت اين است: و عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام): نَحْلِفُ لِصَاحِبِ الْعُشُورِ نُجِيزُ بِذَلِكَ مَالَنَا، گفت قسم ميخوريم و اموالمان را رد ميکنيم و نميگذاريم او بخورد. «قَالَ: «نَعَمْ».[9] مانعي ندارد. مرحوم سيدمحمدکاظم در ملحقات عروه ميگويد اين روايات مؤيد اين هستند که اگر تمکّن از مراجعه به اهل ندارد، ميتواند به غير اهل مراجعه کند؛ من قضاةِ الجور يا من قضات ديگري که هستند و لذا الآن مراجعه به قضات امروزي از باب اين است که دسترسي به آن قاضي بر مبناي شرطيت اجتهاد يا عدالت، وجود ندارد. «عدم صحت مراجعه به قضات جور، ولو در صورت عدم تمکن، از نظر مرحوم سبزواري» مرحوم سبزواري (قدس سره الشريف) فرموده، ولو تمکّن از اهل هم ندارد، باز نبايد به غير اهل مراجعه کند، بلکه بايد بسوزد و بسازد، ولو مالش را ديگري خورده، ميداند اموالش نزد ديگران است و نميتواند به اهل مراجعه کند، اما نميتواند به غير اهل مراجعه کند، فرموده مراجعه به غير اهل حرام است. ايشان براي حرمت به آيه اعانت بر اثم استدلال کرده است، بأنه اعانة علي الاثم، مراجعه من، اعانت بر گناه است؛ چون حکم کردن او حرام است، حرام است که در مرافعه نظر بدهد و براي طرفين، حکم کند، وقتي حکم بر او و ترافع نزد او حرام است، من دارم به اين ترافع کمک ميکنم، من اگر نروم، کسي نيست که برود. ميشود، مثل امام بيمأموم، ولي من که مراجعه ميکنم، به حرام او که ترافع باشد، کمک کردهام، يحرم علي القاضي غير اهل الترافعُ، يحرم حکم کردن، يحرم التحليف، يحرم احضار البينة، اينها همه براي او حرام است و من دارم کمکش ميکنم، اين اعانت بر اثم است که حرام است. «پاسخ فقهاء به استدلال مرحوم سبزواري (قدس سره) در عدم صحت رجوع به قضات جور» فقهاء چند جواب به اين استدلال دادهاند و فيه اولاً که اينجا اصلاً اعانت بر اثم نيست؛ چون اعانت بر اثم، قصد ميخواهد، ولي من که به نيت ترافع او نزدش نميروم، من که قصد ترافع ندارم، بلکه نزدش ميروم، ترافع حاصل ميشود. مثل اينکه يک وقت عنب را به کسي ميفروشيد به غرض اينکه با آن شراب بسازد، اين اعانت بر اثم است. يک وقت هم ميدانيد او شراب درست ميکند، ولي شما پول ميخواهيد و به کسي ميفروشيد که بعداً شراب درست ميکند، ولي قصدش شراب درست کردن عنب نيست، نميفروشد که او خمر درست کند، بلکه ميفروشد که پولي به دست بياورد. البته در کنارش هم او خمر درست ميکند و اينجا حرام نيست «بيع العنب لمن يعمله خمراً» حرام نيست و محقق در شرايع هم فتوا به کراهت داده است و مشهور هم قول به کراهت دادهاند. اينجا هم اين طور است، اين آدم به قصد تحقق ترافع نزد او و به قصد تحليف او و به قصد احضار بينه او که مراجعه نميکند تا بگوييد به قصد حرام ميرود، بلکه به قصد گرفتن حقش ميرود، به نيت احقاق حقش مراجعه ميکند. البته او در اين رابطه معصيت و گناه ميکند، ولي اعانتي بر اثم نکرده است. ثانياً بر فرض اينکه رجوع او از باب اعانت بر اثم حرام باشد، محکوم لاضرر است، لاضرر حرمت اعانت بر اثم را ميبرد و دليل لاضرر بر همه ادلة احکام، حاکم است. اصلاً نبايد نسبتسنجي بشود که بگوييم يکي اعم است و يکي اخص است. ثم لا يخفي که اين جواز مرافعه به غير اهل، مربوط به جايي است که يقين داشته باشد حقي دارد و وقتي يقين داشته باشد، لاحرج و لاضرر ميآيد و اگر ميداند طلبي دارد و ما بگوييم جايز نيست، برايش حرجي است. اما اگر شک دارد که طلب دارد يا نه؟ اينجا لاضرر برايش نميآيد، لاحرج هم برايش نميآيد؛ چون شک در اصل موضوع دارد و در آنجا مراجعه جايز نيست، بلکه مراجعه در جايي جايز است که يقين به حق داشته باشد. و از اينجا ظاهر شد، مراجعه براي احقاق حق به قضاتي که امروز چه در ايران و چه در ساير کشورها واجد شرايط نيستند، کون جائزاً و حکمشان هم يکون نافذاً؛ چون لاضرر حرمت رجوع برداشته و نفوذ را براي او درست کرده، ولو واجد شرايط نيستند.
|