جواز رجوع به قضات جور و غير واجد شرايط از باب نفي ضرر و حرج
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 53 تاریخ: 1394/1/25 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «جواز رجوع به قضات جور و غير واجد شرايط از باب نفي ضرر و حرج» گفته شد که از باب «نفي ضرر» و «نفي حرج»، من له الحق ميتواند به غير واجد شرايط قضاء مراجعه کند و دليلش هم اين است که شرطيت آن اشخاص با لاحرج و لاضرر از بين ميرود و لاحرج و لاضرر هم شخصي است؛ يعني هر کسي ديد اگر مراجعه نکند، ضرر ميکند، ميتواند به غير اهل مراجعه کند، در صورتي که نشود به اهل مراجعه کرد. مضافاً به اينکه اگر بنا باشد اصلاً قاضي نباشد، يک وقت براي من نيست و يک وقت هم اصلاً قاضي واجد شرايط نيست، در اينجا يلزم تضييع حقوق و نقض غرض از باب قضاء که تظلم است. بنابر اين، در جايي که اصلاً هم واجد شرايط نيست، باز رجوع جايز است، ولو براي من ضرري نداشته باشد، از باب جلوگيري از تضييع حقوق و حفظ غرض از باب قضاء. همچنين اگر اخذ من براي حقم موقوف به مراجعه به قاضي غير اهل باشد؛ يعني قاضي اهل موجود است و رجوع هم براي من ضرري ندارد، ولي اگر بخواهم حقم را بگيرم، بايد به سراغ قاضي غير اهل بروم و اگر به سراغ اهل بروم اشتباه ميکند و حق من به من داده نميشود، ولي با مراجعه به قاضي غير اهل، حقم داده ميشود و توقف حق من بر رجوع به قاضي غير اهل، در اينجا هم جايز است و دو وجه براي آن استدلال شده است: «استدلال قائلين به جواز رجوع به قضات غيرواجد شرايط» يکي آنکه در عبارت صاحب جواهر (قدس سره الشريف) آمده و آن اين است که همان طور که اعانت به ظلم براي اخذ حق، مانعي ندارد، مراجعه به قاضي غير اهل هم براي اخذ حق از باب قضاء بلامانع است. دوم: مفهوم صحيحه ابي بصير است که دارد: «أيّما رَجُلٍ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَخٍ لَهُ مُمَارَاةٌ فِي حَقٍ فَدَعَاهُ إِلَى رَجُلٍ مِنْ إِخْوَانِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ [گفت سراغ فلان قاضي شيعه برويم که برايمان حکم کند] فَأَبَى [آن طرف] إِلَّا أَنْ يُرَافِعَهُ إِلَى هَؤُلَاءِ: كَانَ بِمَنْزِلَةِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل: (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...)»[1] تا آخر آيه. اينجا گناه را فقط براي او قرار داده و متفاهم و مفهوم از اين حديث اين است که کسي که گفت برويم سراغ اهل، گناهي ندارد و آنکه گفت بايد به سراغ غير اهل برويم، گناه دارد. اين روايت هم باز دلالت ميکند که آنجا رجوع به غير اهل مانع و اشکالي ندارد. پس اگر نميتوانيم مراجعه به اهل کنيم، از باب اينکه نيست يا از باب اينکه مراجعه به اهل تعسر دارد، يا از باب اينکه اگر به اهل مراجعه کنيم، حقمان تحصيل نميشود در همه اين موارد ميتواند به غير اهل مراجعه کند و حق خودش را بگيرد. «دلايل وجوب اجابت قاضي براي حضور در محکمه در صورت طرح دعوا بر عليه او» مسأله ششم اين است: «إذا كان لاحد من الرعية دعوى على القاضي [ميگويد اين بدهي مرا نميپردازد، پول از او طلبکارم، ولي پولم را نميدهد] فرفع إلى قاض آخر تسمع دعواه و أحضره [به سراغ قاضي ديگري ميرود؛ چون نميتواند به خودش مراجعه داشته باشد؛ چون خودش طرف دعواست، پس به سراغ قاضي ديگر ميرود و او حرفش را گوش ميدهد و طرفش را حاضر ميکند] و يجب على القاضي إجابته و يعمل معه لحاكم في القضية معاملته مع مدعيه من التساوي في الآداب الآتية [قاضي ديگر هم برخوردش با اين شخص، با برخوردش با اشخاص ديگر فرقي نميکند. همان طور که درباره اشخاص ديگر عمل ميکرده، درباره اين قاضي هم که يک طرف دعوا قرار گرفته، عمل ميکند. دليل بر اينکه ميتواند اين کار را بکند، اطلاقات ادله جواز ترافع و جواز رجوع الي القاضي است که ميگويد ترافع و رجوع الي القاضي جايز است؛ چه طرف، قاضي باشد و چه قاضي نباشد. دليل ديگر هم آيه شريفه: (إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا)[2] است که فقط لتعارفوا، نه براي اين است که اگر کسي از او شکايت کرد، بگويد من نميتوانم به آنجا بيايم، برو دنبال کارت، يا طرف از او بترسد که او را ببرد. همه انسانها در همه حقوق مساوياند و فقط مشکل، مشکل مسأله تعارف است، اينکه اين طور آفريده شده و طايفه به طايفه شدهاند، فقط براي تعارف است، نه براي اينکه در جايي ديگري بر ديگري مزيتي داشته باشد، مزيتي در کار نيست. فقط براي اين است که همديگر را بشناسند، کما اينکه رنگها سبب امتياز در حقوق نميشود و سياه و سفيد در حقوق، با هم برابرند و فقط رنگها مختلف شده براي اينکه همديگر را بشناسند و الا اگر همه يک جور بودند، طلبکار، بدهکار را نميشناخت، زن، شوهرش را و شوهر زنش را تشخيص نميداد و امکان زندگي وجود نداشت. چطور اختلاف الوان براي تميز است و در حقوق دخالتي ندارد؟ شعوب و قبائل بودن هم براي تعارف است و در حقوق هيچ اثري ندارد. لا يقال که اصلاً اين چرا ذکر شده؟ اينکه خيلي روشن است، هم اجماع هست و هم اطلاقات همين را ميگويد که اگر کسي از قاضي شکايت دارد، معلوم است که بايد قاضي را هم نزد قاضي ديگري ببرند، اصلاً تحرير و ديگران چرا مسأله را متعرض شدهاند؟ اينکه خيلي روشن است و مسأله روشن، احتياج به بيان ندارد، من ميگويم از قاضي طلبکارم، بعد هم نزد يک قاضي ميروم و او را احضار ميکنند و به محکمه ميبرند. دليل بيان اين مسأله براي ردّ نظر عامه است؛ چون عامه ميگويند نميشود قاضي را به محکمه برد؛ زيرا با شأن قاضي سازگاري ندارد؛ در حالي که فقهاي شيعه چنين نظري ندارند. [مسألة 7:] يجوز للحاكم الآخر تنفيذ الحكم الصادر من القاضي [حاکم ديگر ميتواند حکم صادر از ديگري را تنفيذ کند و برايش جايز است، قضائاً لاصالة البرائة و اصل جواز، اجرايش کند.] بل قد يجب [اگر راه تنفيذش منحصر به تنفيذ اين آقاست و تا اين آقا براي اجرايش نيايد مأمورين جرأت اجرا ندارند. تنفيذ براي اجرا، نه حکم کردن.] نعم لو شك في اجتهاده أو عدالته أو سائر شرائطه لا يجوز إلا بعد الاحراز [اينجا حق ندارد حکم او را اجرا و تنفيذ کند و دستور اجرا بدهد؛ چون نميداند اين حکم بما انزل الله است يا بغير ما انزل الله است، نميداند که اين حکم از اهلش صادر شده يا از غير اهلش، اگر از اهل باشد، تنفيذش جايز است و اگر از غير اهل باشد، تنفيذش جايز نيست. پس اگر شک کرد، جايز نيست] كما لا يجوز نقض حكمه مع الشك و احتمال صدور حكمه صحيحاً [اگر شک دارد که درست حکم کرده يا نه، نه ميتواند تنفيذ کند و نه ميتواند حکمش را نقض کند؛ چون اصالة الصحة ميگويد حکمش درست بوده] و مع علمه بعدم أهليته ُينقِض حكمَه»،[3] اما اگر ميداند که او قابليت براي حکم نداشته، ميداند که فرضاً او فاسق بوده يا جزء ظلمه بوده، جزء طاغوت و طاغوتيان بوده است، در اينجا ميتواند نقضش کند؛ چون حکمش صحيح نيست و وجودُه کعدمه، اگر بخواهد تنفيذ کند، تنفيذ و تأييد منکر است، نقضش ميکند براي اينکه منکر از بين برود. «ديدگاه فقهاء در اعتبار علم قاضي براي قضاوت» يک مسأله 8 مسأله مهمي است و آن اينکه آيا قاضي ميتواند به علمش عمل کند يا نه؟ مطلقاً ميتواند يا مطلقاً نميتواند يا تفصيل بين حقوق الناس و حقوق الله است؟ قبل از بحث در اين مسأله يک نکته اين که فقهاء معمولاً وقتي به اينجا رسيدهاند، گفتهاند قاضي ميتواند به علمش عمل کند؛ چه در حقوق الله و چه در حقوق الناس. شب خوابيده و خواب ديده که فلاني بدهکار است، طرف هم آمده ميگويد اين بدهکار است و اين آقا چون شب خواب ديده و به خوابش هم اطمينان دارد، ميتواند حکم کند و پول را از او بگيرد. يا خواب ديده که فلاني (نعوذ بالله) عمل منافي با عفت انجام داده و چون يقين پيدا کرده يا با تلفن و موبايل و اين طرف و آن طرف کردن قضيه و بازي درآوردن، يقين پيدا کرده و الآن ميخواهد مجازاتش کند، تعزيرش کند، حق الله. اينجا که ميرسند ميگويند علم قاضي حجت است مطلقاً - حتي آقاي منتظري (قدس سره) هم دارد، امام هم اينجا دارد - در حالي که در باب حدود که ميرسند، ميگويند در باب حدود عرضيه، چهار شاهد ميخواهد. چهار شاهد عن وجدان، خود همان چهار شاهدي را که در آنجا تصريح ميکنند، بدلالة التزامية بيّن، دلالت دارد که علم قاضي در حدود، معتبر نيست. چطور دلالت دارد؟ چون اگر سه نفر عادلي که شکي در عدالتشان نيست، به زناي کالميل في المکحلة شهادت دادند و چهارمي ماشينش در بين راه پنچر شد و نيامد، آيا اين سه شاهدي که شهادت دادهاند علم نميآورد؟ يقين نميآورد؟ اگر نميآورد، چهار تا هم يقين نميآورد. يا راحتتر از اين اقرار است. سه بار عن وجدان ديني اقرار کرد، نه اينکه به او گفتند اقرار کن تا تو را عفو کنند يا اقرار کن که مجازاتت کمتر ميشود، بلکه عن وجدان ديني گفت: «اني زنيت فطهّرني» که در روايات دارد، سه بار اقرار کرد و حضرت مدام گفته برو، آن داستان دارد که زني نزد اميرالمؤمنين آمد و گفت من زنا کردهام فطهّرني. حضرت فرمود برو. رفت و جلسه ديگري آمد و گفت: «اني زنيت فطهرني»، و وضع حمل کرده بود. حضرت فرمود برو. باز سوم آمد در حالي که بچهاش در بغلش بود، گفت: «اني زنيت فطهرني»، حضرت فرمود برو تا بچهات بزرگ بشود راه را از چاه تشخيص بدهد، آن وقت بيا. تأميني هم نگرفت و او را به صلابه و قلابه هم نکشيد و رفت، يعني ترويج فرهنگ عفت، نه با زور. زن رفت و در بين راه، کسي او را ديد و وقتي حالت غمگين زن را ديد پرسيد چه شده؟ گفت: سه بار نزد اميرالمؤمنين رفتهام و اين بار گفته متکفل بچهات بشو. گفت بيا برويم من به اميرالمؤمنين عرض ميکنم که متکفل بچهات ميشوم تا او را بزرگ کنم. زن هم برگشت و به محض اينکه خدمت اميرالمؤمنين عرض کرد من متکلفم بچهات را بزرگ کنم، اميرالمؤمنين عصباني شد؛ به گونهاي که ميگويند چشمها پر از خون شد، گونههاي صورتش برافروخته شد و خيلي ناراحت شد که چرا اين مردک نادان آمده و ميخواهد کفالت طفل را بکند. خودم هم کفالت را بلد بودم که اول در اينجا بگويم کفيلش بشود. به هر حال سه بار از وجدان ديني آمده اقرار کرده، هيچ بازداشتي نبوده، کفالت هم نبوده، تأمين هم نبوده، يقين نميآورد؟ يقين عادي ميآورد، ولي در عين حال، اجراي حد نميشود. سه شاهد عادل آمدهاند و هر سه يک جور اقرار کردهاند کالميل في المکحلة، گفتند ما با چشمانمان ديديم، وقتي سه نفر اين طور ميگويند، يقين ميآورد، ولي اگر چهارمي نيامد، اين سه نفر را تازيانه ميزنند با اينکه يقين آورده است. اين تعزير است؛ براي اينکه اسلام ميخواهد جلوگيري کند تا عفت و آبرو در جامعه به اين سادگي از بين نرود. آنجا که رسيدهاند گفتهاند سه اقرار فايدهاي ندارد و بايد چهار تا باشند. اينجا که رسيدهاند گفتهاند علم قاضي معتبر است. عمده دليلشان براي علم قاضي - که دليلشان تقريباً مثل مدعايشان است و با هم جور درنميآيد - يک روايت از حسين بن خالد از معصوم است که حضرت خواستند اجراي حدي بکنند، گفتند چطور اجراي حد ميکني؟ حضرت فرمود من بلدم «لانه امين الله في ارضه» امين خدا در زمين است. امام معصوم امين الله بوده و آن مربوط به امين الله است. «وَ صَلَّي اللهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرين» ---------------------
|