حجیت علم قاضی در غیر معصوم، هم در حق الناس و هم در حق الله
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 58 تاریخ: 1394/2/1 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم «حجیت علم قاضی در غیر معصوم، هم در حق الناس و هم در حق الله» بحث در باره این بود که آیا علم قاضی حجت است یا نه؟ علم قاضی نسبت به امام معصوم، بلااشکال، حجت است و اجماع بر آن قائم شده است. اما نسبت به غیر امام معصوم، محل خلاف است و در مسأله چهار قول وجود دارد که قول سوم، تفصیل بین حقوق الناس و حقوق الله است؛ یعنی بگوییم علم قاضی در حقوق الناس حجت است، دون حقوق الله و چهارم عکس این است؛ یعنی در حقوق الناس حجت نیست و در حقوق الله حجت است. این چهار قولی است که در مسأله نقل شده است و عمده اقوال، همان قول اول است که بگوییم حجت است مطلقاً؛ چه در حقوق الناس و چه در حقوق الله، علم قاضی در هر دو جا معتبر است؛ یعنی اگر قاضی یقین دارد دیگر نیازی به بینه و یمین نیست، بلکه اگر یقین دارد، بینه و یمین هم حجت نیست؛ چون بینه اماره ظنیه است و یقین، اماره قطعیه است و ظنون وقتی حجتند که مخالف با قطع و یقین نباشند. «عدم صحت استدلال مرحوم نراقی (قدس سره) به وجوه چهارده گانه برای حجیت علم قاضی از دیدگاه استاد» برای حجیت علم قاضی هم صاحب مستند به وجوه چهاردهگانه استدلال کرده که در سه وجهش اشکال کرده و یازده وجهش را پذیرفته، ولی ما عرض کردیم هیچ یک از این وجوه تمام نیست؛ مثلاً تمسک به «السارق و السارقة» و به عناوینی که حکم روی آنها معلق و قرار داده شده است، در اینجا گفته شد دو جواب دارد: یکی جوابی که آقایان بر مبنای خودشان داشتند و میگفتند چنین آیاتی از نظر کیفیت، اطلاق ندارند، بلکه فقط میخواهند بگویند باید عدالت در کار باشد؛ مثل (ان الله یأمر بالعدل و الاحسان)[1] و بیش از عدالت را دلالت ندارند، اما اینکه حاکم چه کسی باشد و چگونه حکم کند، این آیات و روایات ناظر به آن نیستند و حجت نیستند. ما عرض کردیم قطع نظر از این، اصلاً عدل در باب قضاء به معنای عدالت واقعی نیست و الا هیچ قاضیای نمیتواند قضاوت کند، بلکه عدل در آنجا عبارت از موافقت با موازین قضاست؛ یعنی کسی که با موازین قضاء موافقت کند، احکام و قضایش درست است. در آن روایت هم که داشت: «القضاة اربعة ... و رجل قضی بجور و هو لا یعلم فهو فی النار [که فرمود هر سه در نارند، فقط] و رجل قضی بالحق و هو یعلم»،[2] در بهشت است، مراد از این حق، در اینجا موازین قضاء است. «دیدگاه و عبارات صاحب جواهر (قدس سره) درباره حجیت علم قاضی» ایشان میفرماید: عبارت محقق این است: «و هنا مسائل: الاولی [راجع به علم امام است که میفرماید:] لا خلاف بیننا معتد به فی أن الامام (علیه السلام) یقضی بعلمه مطلقاً ... [این اشاره به نظر ابن جنید است که او حجت نمیداند. سپس بحث میکند تا اینکه به سراغ غیر امام میآید،] هذا کله فی الامام (علیه السلام) و غیرِه من القضاة یقضی بعلمِه فی حقوق الناس قطعاً و فی حقوق الله تعالى على قولین: أصحُّهُما القضاء، و فی الانتصار و الغنیة و محکی الخلاف و نهج الحق و ظاهر السرائر الاجماعُ علیه [نسبت به حقوق الناس اجماع وجود دارد] و هو الحجة [این یک.] مضافاً إلى ما ذکروه من استلزام عدم القضاءِ به فسقَ الحاکم أو إیقافُ الحکم [اگر قاضی به علمش عمل نکند، یا فسقش لازم میآید یا حکم را موقوف گذاشته و اظهار نکرده است] و هما معاً باطلان، و ذلک لانه إذا طلّقَ الرجلُ زوجتَه ثلاثاً مثلاً بحضرته [در محضر قاضی، او را سه بار طلاق داد] ثم جحد [بعد مرد گفت نه طلاق ندادم] کان القولُ قولَه مع یمینه فان حَکمً بغیر علمه و هو استحلافه و تسلیمها إلیه [با اینکه دید سه بار طلاق داده، اگر بگوید باید مرد قسم بخورد که طلاق نداده] لزم فسقه [برای اینکه بر خلاف آنچه بوده، دروغ میگوید. دیده است که این قسم خورده و در عین حال، میگوید قسم نخورده و باید دوباره سوگند بخورد] و إلا لزم إیقافُ الحکم لا لموجب [و الا لازم میآید که حکمی را اظهار نکرده باشد، بدون اینکه سببی داشته باشد. «شبهه استاد به دیدگاه صاحب جواهر(قدس سره)» شبه های که در اینجا به فرمایش صاحب جواهر هست، این است که اگر اظهار نکند، دلیلی بر وجوب اظهار نیست. نزد قاضی سه طلاق را دادهاند و الآن اظهار نمیکند و چیزی نمیگوید، دلیلی بر وجوب اظهارش نداریم. البته آنچه که بر آن دلیل داریم، اظهار در احکام الله تعالی است، ولی در اینجایی که این سه طلاق داده، واجب باشد که بگوید حتماً باید اظهار کند، دلیلی بر وجوب اظهارش نداریم و اصالة البرائة هم اقتضاء میکند که اظهار لازم نباشد. اشکال دیگرش این است که] و استلزامه أیضا عدمَ وجوب إنکار المنکر و عدمَ وجوب إظهار الحق مع إمکانه [این منکر را انکار نمیکند و حق را اظهار نمیکند با اینکه میتواند این کار را بکند یا حکم به علمش] أو الحکم بعلمه [عدم وجوب انکار منکر، یا حکم به علمش. اگر علم قاضی حجت نباشد، یکی از این دو امر لازم میآید] و الاول معلوم البطلان فتعین الثانی [که بگوییم منکر را انکار نمی کند و اظهار حق با امکانش واجب نیست، این معلوم البطلان است. اتفاقاً معلوم البطلان نیست و وقتی انکار منکر است که قاضی بداند که این طرف، این را منکر میداند، اما اگر طرف، او را حق میداند، دیگر انکار منکری لازم نمیآید. طرفی که قاضی علم دارد که خلاف میگوید، ولی آن طرف، خودش را محق میداند. انکار منکر در صورتی است که طرف، خودش را محق نداند. اینکه ایشان میگوید بطلانش معلوم است، نخیر، معلوم نیست و همین طور یا حکم به علمش یا اینکه به علمش حکم کند، حکم به علمش واجب نیست، انکار منکر هم از این جهت که او ممکن است این را منکر نداند، آن هم لازم نیست.] و ذلک لانه إذا عُلِم بطلانُ قول أحد الخصمین فان لم یجب علیه منعُه عن الباطل لزم الاول [که انکار منکر، واجب بود] و الا [و اگر واجب نبود، باید منعش کند،] ثبت المطلوب [که باید بیاید و علم قاضی حجت است. این یک شبهه که اصلاً اظهار، واجب نیست. شبهه دیگر اینکه اصلاً باب انکار منکر، باب قضاء نیست، بلکه انکار منکر بر همه واجب است و کاری به قاضی ندارد. هر کسی که منکری را از دیگری دید باید نهیش کند؛ چه قاضی باشد، چه غیر قاضی، فرقی در این جهت نمیکند و قضاء نیست و ربطی به قضاء ندارد، بلکه نهی از منکر است که خودش از واجبات الهیه است و برای همه هم هست و هر کسی میداند، باید انکار کند. وجه دیگر که در عبارات صاحب مستند هم آمده بود، اینکه] و إلى تحقق الحکم المعلق على عنوان قد فُرض العلم بحصوله [حکم معلق شده به عنوانی که این میداند آن عنوان وجود دارد] کقوله تعالى: (السارق و السارقة فاقطعوا أیدیهما)، و (الزانیة و الزانی) إلى آخرها. و الخطاب للحُکام [ایشان میگوید این خطاب مربوط به حکّام است] فإذا علموا تحقق الوصفِ وجب علیهم العامل، فان السارق و الزانی تلبس بهذا الوصف لا من أقرّ به أو قامت علیه به البینة [میگوید این عنوان بر آنها صادق است] و إذا ثبت ذلک فی الحدود ففی غیره بطریق أولى. کل هذا و فی الانتصار: فان قیل: کیف تستجیزون إدعاء الاجماع [رفت سراغ اینکه شما ادعای اجماع میکنید؛ در حالی که] و أبو علی بن الجنید یصرح بالخلاف و یذهب إلى أنه لا یجوز للحاکم أن یحکم بعلمه فی شئ من الحقوق و الحدود؟ قلنا: لا خلاف بین الامامیة فی هذه المسألة، و قد تقدم إجماعهم ابن الجنید و تأخره، و إنما عولِ ابنِ الجنید على ضربٍ من الرأی و الاجتهاد و خطاؤُه ظاهرٌ ... [تا اینجا پیوسته حرف ابن جنید را رد میکند و در پایان میگوید:] و لکن الانصاف أنَّه لیس بتلک المکانة من الضعف [قول به عدم حجیت علم، به این مقدار از ضعف نیست] ضرورةً أنَّ البحث فی أن العلم من طُرق الحکم و الفصل بین المتخاصمین ولو من غیر المعصوم فی جمیع الحقوق أو لا، و لیس فی شئ من الادلة المذکورة عدا الاجماع منها دلالةٌ علی ذلک [که این از باب قضاوت است. همه این حرفهایی که زده شد، از باب امر به معروف و نهی از منکر است.] و الامر بالمعروف و وجوب إیصال الحق إلى مستحقه بل کون العلم حجةً ...».[3] تا آخر بحثی که ایشان دارد. «استدلال قائلین به عدم حجیت علم قاضی» اما استدلال شده برای عدم حجیت علم قاضی، یکی به این روایات حصر که میگوید «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان» که این روایت حصر را میفهماند و وقتی حصر شد؛ یعنی به غیر ایمان و بینه، دیگر چیزی حجت نیست و قاضی نمیتواند به چیز دیگری عمل کند. دوم از وجوهی که به آن استدلال شده، سیرة مستمره است، سیره عقلاء بر این است که قاضی به علمش عمل میکند. «پاسخ استاد به استدلال قائلین به عدم حجیت علم قاضی» لکن لا یخفی که وجه اول تمام نیست؛ چون آن از باب غلبه است یا حصر، حصر اضافی است. «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان و بعضکم الحن بحجته»[4]. حصر در مقابل اینکه میتواند به خوبی حرف بزند، در مقابل زیبا حرف زدن آن طرف، من قضاوت میکنم به بینه و ایمان، یا از باب غلبه است. به هر حال، این نمیتواند حصر کلی را بفهماند. اما اینکه گفته بشود سیره عقلاء بر این مطلب بوده، این درست است و از نظر شارع هم امضاء شده است، اما با دو شرط: یکی اینکه قضاوت باید در امور مدنی و در امور اجتماعی باشد، ولی در امور جزایی، علم قاضی اصلاً اعتباری ندارد و دلیلش هم این است که مثلاً در امور جزایی ما چهار شاهد یا دو اقرار میخواهیم با اینکه یقین میآید، ولی در عین حال، معتبر نیست. دوم: این طرق، طرق متعارفه باشند؛ بحیث که بین عقلاء عمل به این طرق، صحیح باشد و بشود این طرق را به دیگری ارائه کرد. امارات مختلفه را روی هم میریزد و با این امارات مختلفه حکم میکند و میشود به دیگری هم نشان بدهد. نه اینکه میگوید خواب دیدم، اگر خواب دیدهای، برای خودت درست است و برای طرف نمیتواند روشن کند که واقعاًَ خواب دیده یا بی جهت میگوید خواب دیدهام. بلکه باید از طرق متعارفهای باشد که بین مردم تعارف دارد و قابل ارائه به غیر است. این چیزی است که عند العقلاء است و در شرع هم امضاء شده است. در شرع هم عمل به این طرق و علم حاصل از این طرق، معتبر شده است، مثل قضاوتهای امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در باب 21 از ابواب کیفیت حکم، در آن قضاوتها که حضرت به یک راهی قضاوت می کردند که دیگران هم میفهمیدند. جایی که هر دو ادعا کردند، گفت من غلامم و دیگری آقا و طرف دوم هم عکسش را گفت. فرمود: سرتان را در یک روزنه بکنید، بعد به قنبر گفت گردن غلام را بزن. آنجا غلام سرش را بیرون آورد. یا بچه را گفت میخواهیم با شمشیر نصفش کنیم و مادرش گفت نمیخواهم این کار را بکنید. اینها چیزهایی است که عند العقلاء وجود دارد و قابل ارائه و اثبات هم هست، امروز به اینها، امارات و شواهد میگویند. اگر علم قاضی، بلکه گمان قاضی، از راه امارات شواهد قویه باشد، قاضی میتواند طبق آن حکم کند. دلیلش هم سیره عقلاء و امضای شارع است که همان قضاوتهای امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) است که اینها را امضاء کرده است.
|