شرطیت طهارت موالد در قضاوت قاضی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 80 تاریخ: 1394/6/26 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم «شرطیت طهارت موالد در قضاوت قاضی» یکی از شرایط قضاء طهارت مولد بود که در آن، خودش اینجا دلیل ندارد، لکن نص و فتوا قائم است بر عدم جواز شهادت و امامت ولد الزنا؛ نه شهادتش نافذ است، ولو آدم خوبی باشد و نه میتواند امام جماعت باشد با فرض عدالت و از آن عدم جواز در شهادت و امامت جماعت، عرفاً- اگر نگوییم اولویت- استفاده میشود که قضائش هم درست نیست. اگر نمیتواند شهادت بدهد، قضائش هم به طریق اولی درست نیست، وقتی نمیتواند امام جماعت بشود و دیگران به دنبالش حرکت کنند، قضائش هم به طریق اولی نافذ نیست و این یک حکم تعبدی است، ولو گفته شده که خود اینکه ولد الزناست، این عیب و عار است که امام جماعت باشد، اما در شهادتش دیگر عیب و عار بودن هم ثابت نیست. به هر حال، این یک حکم تعبدی است و طهارت مولد لازم است. «ملازمه بین جواز تقلید اعلم و جواز قضاء اعلم» بحث دیگر مسأله اعلمیت است که گفتیم ظاهر عبارات این است که بین جواز تقلید غیر اعلم و جواز قضای غیر اعلم، تعیّن قضای اعلم و تعیّن تقلید اعلم، ملازمه است و گفتهاند همان طور که تقلید غیر اعلم جایز نیست، قضائش هم جایز نیست و بین این دو، ملازمه قرار دادهاند و همین طور نسبت به تعیّن اعلمیت، گفتهاند بین قضاء و بین تقلید، ملازمه است و کلٌ علی مبنی؛ اگر کسی در باب تقلید گفت تقلید اعلم واجب نیست، اینجا هم میتواند بگوید قضای غیر اعلم جایز است و اگر آنجا قائل به وجوب شد، باید اینجا هم بگوید قاضی باید اعلم باشد و ملازمه بین قضاء و بین تقلید. ما عرض کردیم که ظاهر ادله این است که تقلید اعلم، لازم و متعین است. این از نظر مبنایی که اینجا اجمالی از ادلهاش گفته شد. «مناقشه استاد به ملازمه» لکن در این ملازمه، اشکال است: یک اشکال این است که قضاء دو قسم است: یکی قضاء در شبهات حکمیه و یکی قضاء در شبهات موضوعیه. ملازمه، بر فرض تمامیت، در قضای در شبهات حکمیه میآید. اینها درماندهاند که آیا زن از تمام اموال شوهر ارث میبرد یا فقط از منقول ارث میبرد. اینجا اختلاف پیدا کردهاند و وقتی نزد قاضی میروند، برای رفع اختلاف در شبهات حکمیه میآیند و این ملازمه له وجه علی التمامیۀ. میگویید این آدم میخواهد حکم را استنباط کند و این استنباط همان طور که در تقلید، لازم بود اعلم باشد، اینجا هم لازم است که اعلم باشد. اما اگر بنا شد در شبهات موضوعیه باشد، اصلاً ربطی به باب تقلید و استنباط احکام ندارد، اینها اختلاف دارند در اینکه این فرش شش متر است یا پنج متر است. این چه ربطی به اجتهاد و تقلید دارد؟ اختلاف دارند و یکی میگوید تو بدهکاری و دیگری میگوید من بدهکار نیستم. در شبهات موضوعیه که در باب قضاء غالب است، ارتباطی به باب تقلید ندارد، کاری به استنباط احکام ندارد. شما میگویید در تقلید در استنباط احکام باید اعلم باشد، چه ربطی به قضاء دارد که اصلاً بحث استنباط احکام مطرح نیست؟ البته ممکن است حرفی زده بشود که اگر این دو نفر در موضوعات، یکی اعلم از دیگری است، ادق از دیگری است، مثلاً دوتا قاضی هستند که یکی قاضی خیلی قوی و در فن قضاء اعلم از دیگری است و راحتتر میتواند من له الحق را پیدا کند، در اینجا بعید نیست که بگوییم یلزم المراجعۀ به آن قاضیای که ادق از دیگری در فن قضاء است، نه در استنباط احکام، از باب اینکه با بودن افضل به فاضل رجوع نمیشود و از باب قرب به واقع؛ یعنی اگر به سراغ کسی بروند که در فن قضاء قویتر از دیگری است، امید اینکه من له الحق به حقش برسد، بیشتر از کسی است که لیس له فن القضاء. البته در فن قضائش این طور است. این یک اشکال که اصلاً ملازمه نسبت به قضاء در شبهات موضوعیه، هیچ محلی ندارد. اشکال دیگری که بر قضیه مقدم داشتن افضل، وارد است، این است که اصلاً در باب قضاء قاضی از طرف هر حکومتی تعیین بشود؛ چون قاضی بالسوط و السیف میخواهیم، باید به زندان ببرد و مأمور بفرستد تا این را بیاورند، قاضی باید دارای سوط و سیف باشد و اگر حاکم، قاضی دارای سوط و سیف را غیر افضل تعیین کرد، هر حاکمی میخواهد باشد، در دنیا قضاء و حکومت میخواهد، نصب میخواهد، نه اینکه نصب جزء شرایط قضاء است؛ برای اینکه یک پشتوانه داشته باشد و الا اگر در خانهاش بنشیند و مردم نزدش بیایند و قضاوت کند، این قضاء نیست، بلکه داوری است، تحکیم است. قاضیای که منصوب نباشد، اصلاً قضاء نیست، بلکه داوری و تحکیم است و باید به سراغ قاضی منصوب بروند؛ چه این منصوب، اعلم در فقه باشد، چه عالم باشد و هذا کله که اصلاً ما اعلمیت در فقه و فقاهت را در قاضی نمیخواهیم، بلکه آنچه در قاضی اعتبار دارد، فن و علم به قوانین قضاست. یک کسی است که امثله را نخوانده، شرح امثله را نخوانده، ولی قوانین قضاء را بهخوبی حفظ کرده و بلد است، این در قضاء کفایت میکند و گفته شد که قضاء عن تقلید، نافذ است و اصلاً در قضاء افقهیت و مجتهد جامع الشرائط در قضاء نمیخواهیم. «مناقشهی استاد به شرطیت بلوغ در قضاوت قاضی» پس نصب هم شرطیت ندارد. بنابر این، باید ببینیم از هفت شرطی که محقق در شرایع فرموده و دیگران هم از او تبعیت کرده و ذکر کردهاند، چند تای آنها باقی میماند؟ «یشترط فی القاضی البلوغ و العقل [بلوغ هم خودش محل مناقشه است. اگر یک پسربچه ده - چهارده سالهای است که به اندازه یک پیرمرد هشتادساله فن قضاء را بلد است، محل اشکال است. شما بگویید بلوغ معتبر است و همین که به پانزدهسالگی رسید، میتواند قاضی بشود، ولی قبل از پانزدهسالگی نمیتواند قاضی بشود. بالغی که کان مراهقاً و کان دقیقاً، چه دلیلی داریم که نمیتواند؟ دلیلی بر بلوغ باطلاقه نداریم. پس بلوغ باطلاقه محل مناقشه است. البته عقل، شرط است، دیوانه را که نمیتوان برای قضاوت نصب کرد.] و الایمان ... [که گفتیم مقبوله ابن حنظله میگوید: «فانظروا الی رجل منکم» که نمیتوانیم از «مِن» صرف نظر کنیم و گفتیم که ایمان برای قضاوت در مؤمنین، لازم است، اما اگر یک مسیحی میخواهد برای مسیحیان قضاوت کند، ایمان لازم نیست و اینها را گذشتیم و شرطیت این هم علی اطلاق نیست. «عدم شرطیت عدالت و اجتهاد مطلق» عدالت، معتبر است یا نه؟ وثاقت کافی است. شما برای یک روایتی که حکم الله را ثابت میکند، وثاقت را کافی میدانید، ولی برای دعوا بر سر یک کبریت میگویید قاضی باید عادل باشد؟ این را هم گذشتهایم که شرط نیست. اجتهاد مطلق، اصلاً اجتهاد شرط نیست تا برسد به اینکه مطلق باشد یا متجزی. گفتیم ذکوریت شرط نیست. طهارت مولد شرط است. اعلمیت شرط نیست. از این شرایط، هفتگانه بلوغ علی اطلاقه، ناتمام است. بلوغ، عقل و ایمان، عدالت که نمیخواهیم، اجتهاد مطلق هم که نمیخواهیم، ذکورت که نمیخواهیم، طهارت مولد و اعلمیت میخواهیم. از هفت شرطی که مرحوم محقق و دیگران فرمودهاند پنج تا معتبر هستند.] و الاعلمیة ممن فی البلد أو ما یقربه علی الاحوط [ایشان هم میفرماید و ان کان عدمه لا یخلو من قوۀ.] و الأحوط أن یکون ضابطاً غیر غالبٍ علیه النسیان [فراموشیاش بیش از متعارف نباشد. یک وقت فراموشی گرفته، آلزایمر گرفته، او نمیتواند قاضی بشود، ولی یک وقت فراموشیاش بیش از حد متعارف است، بعید نیست ادله قضاء و بنای عقلاء از آن انصراف داشته باشد. احوط این است که ضابط باشد و غالب بر او نسیان نباشد] بل لو کان نسیانه بحیث سُلب منه الاطمئنان فالأقوی عدم جواز قضائه [یک وجه این است که نوشتن شرط است؛ برای اینکه بتواند حرفهای اینها را بنویسد. یک وجه هم این است که خصوصیت ندارد و حرفهای آنان را ضبط میکند، به دیگری میگوید بنویسد، مترجم میگیرد و میگوید بنویس. بنابراین، کتابت هم شرط نیست و کسانی که آن را شرط میدانند، گفتهاند برای این است که حرفهای طرفین را بنویسد و یادش نرود. کسانی هم که آن را شرط ندانستهاند گفتهاند ممکن است به حافظهاش اعتماد کند یا کاتب بگیرد و برایش بنویسد.] و اما الکتابة ففی اعتبارها نظر و الأحوط اعتبار البصر [احوط این است که بینایی هم داشته باشد تا طرفین را بشناسد] و إن کان عدمه لا یخلو من وجه [لازم نیست طرفین را با بصر بشناسد، بلکه با هزار راه دیگر میتواند آنها را بشناسد و بفهمد هر کدام چه کسی هستند؟]
|