انحصار قضاوت قاضی به بینه و ایمان
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 87 تاریخ: 1394/7/7 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم «انحصار قضاوت قاضی به بینه و ایمان» بحث درباره این است که آیا قاضی معصوم میتواند به علمش عمل کند یا نمیتواند؟ گفته شد که دلیلی بر جواز عمل قاضی معصوم به علمش نداریم، بلکه روایاتی که نقل شده و میگوید: «انما اقضی بینکم بالبینات و الأیمان»[1] دلالت میکند که راه، منحصر به قضاوت به بینه و اَیمان است و سیرة عقلاء هم بر همین است که قاضی، وقتی قضاوت میکند، باید طبق موازین، قضاوت کند و در سیره عقلاء قضاوت به علم قاضی، وجود ندارد تا یک قاضی بگوید من چون یقین داریم شما بدهکارید، پس حکم میکنم که باید طلب او را بپردازی و اینکه گفته شود، وقتی بینه حجت است و قاضی میتواند طبق آن عمل کند، پس به طریق اولی میتواند حسب علمش عمل کند، جوابش این است که این اولویت، نسبت به خودش است؛ یعنی اگر بینه برای خودش قائم شد که طهارت یا نجاست این آب، به طریق اولی میتواند به علم خودش عمل کند، اما نسبت به دیگران و حکم کردن درباره دیگران را نمیتوانیم بگوییم اولویت دارد؛ لعله قضاوت دارای خصوصیتی باشد، کما یشهد علیه سیره بر اینکه قضات هیچگاه به علم خودشان عمل نمیکردهاند و همیشه به بینه و موازین قضاء عمل میکردهاند. و لک أن تقول که این علم، علم موضوعی است و اُخذ علی نحو الموضوع؛ نظیر اینکه علم شاهد نسبت به حجیتش درباره شهادتش موضوعی است و اگر شاهدی یقین پیدا کرد که زید بدهکار است، این یقینش به درد قضاوت نمیخورد، مگر آنکه یقین دیگر و شاهد دیگری هم به آن منضمّ بشود. پس این اولویت، نسبت به خودش است، اما نسبت به حکم کردن و دیگران اولویت، ثابت نیست، بلکه ادلة قضاء مثل «انما اقضی بینکم بالبینات و الأیمان» و همین طور مسأله سیره، بر خلافش حجت است و میگوید نمیتواند. «دیدگاه صاحب مستند دربارهی عمل به قاضی در قضاوت» صاحب مستند در اینجا میفرماید: احتمال دارد «بینه» به معنای شهادت شاهدین نباشد، بلکه بینه به معنای مطلق بینونه باشد و «انما اقضی بینکم بالبینات» یا «البینۀ علی المدعی»؛ یعنی آشکار و واضح کردن و بینه از وضوح و آشکاراست، نه بینه اصطلاحی. بنابر این، هم علم قاضی معصوم حجت است و هم علم قاضی غیر معصوم حجت است. لکن از مرحوم صاحب مستند (قدس سره) تعجب است که با وجودی که در قضاء خیلی احاطه داشته و خودش هم قاضی بوده و بهترین کتابی که درباره قضاء نوشته شده، قضای مستند است که خیلی خوب نوشته و تألیف کرده و آن، اینکه در ذیل حدیث دارد: «انما اقضی بینکم بالبینات و الأیمان و بعضکم الحن من بعض»؛ برخی از شما زبانتان یک زبان چرب و نرم است و این زبانتان میتواند بر قاضی مسلط بشود. مناسبت این ذیل به این است که بینه؛ یعنی همان شهادت شاهدین، یا در همه جا و به علاوه که در فقه اصلاً بینه به معنای اصطلاحی آمده و به معنای شهادت عدلین است، نه مطلق بینونه. این حرف صاحب مستند هم تمام نیست. بنابر این، نسبت به علم امام (سلام الله علیه) دلیلی بر جواز قضائش به علمش نداریم. ابی علی هم گفته نمیتواند به علمش عمل کند و استدلالی کرده که سید مرتضی آن را نقل کرده و خود سید مرتضی هم از آن استدلال، جواب داده که دلیل خیلی قویای نیست. «دیدگاه مرحوم صاحب جواهر (قدس سره) دربارهی قضاوت قاضی غیر معصوم بر اساس علم خودش» «هذا کله فی الامام و غیره من القضاة یقضی بعلمه فی حقوق الناس قطعا [گفتیم چهار قول در مسأله وجود دارد.] و فی حقوق الله تعالی علی قولین: [غیر امام.] اصححهما القضاء [غیر امام میتواند به علم خودش قضاوت کند] و فی الانتصار و الغنیة و محکی الخلاف و نهج الحق و ظاهر السرائر الاجماع علیه [که غیر امام میتواند حکم کند؛ هم در حق الله؛ مثل زنا و شرب خمر و هم در حقوق مردم؛ یعنی مثلاً کسی که مالش دزدیده شده، میگوید مثلاً حد را جاری کنید؛ چون او باید مطالبه کند.] و هو الحجة [این اجماع، دلیل است.] مضافاً الی ما ذکروه من استلزام عدم القضاء به فسقُ الحاکم أو ایقاف الحکم [اگر بخواهد خلاف آن را بگوید، فاسق میشود و اگر بخواهد نگوید، حکم قضایی روی زمین میماند] و هما معاً باطلان و ذلک لأنه اذا طلّق الرجل زوجته ثلاثاً مثلاً بحضرته ثم جحد کان القول قوله مع یمینه [بعد مرد انکار کرد و گفت من طلاق ندادم.] فإن حکم بغیر علمه و هو استحلافه و تسلیمها الیه لزم فسقه و إلا لزم ایقاف الحکم لا لموجب [در مقابلش جلوی چشمانش طلاق دادهاند؛ یا حکم بر خلاف میکند که فسق میآورد، یا میگوید من حکم نمیکنم که ایقاف حکم لازم میآید که آن هم جایز نیست.] و استلزامه ایضاً عدم وجوب انکار المنکر و عدم وجوب اظهار الحق مع إمکانه أو الحکم بعلمه [وقتی که یقین دارد این آقا بدهکار است و منکر را انکار نمیکند و معروف را امر نمیکند، دارد ترک یک واجب میکند.] و الأول معلوم البطلان [یعنی اگر بگوییم واجب نیست، معلوم البطلان است] فتعین الثانی و ذلک لأنه اذا علمً بطلان قول أحد الخصمین فإن لم یجب علیه منعه عن الباطل لزم الاول و الا ثبت المطلوب. «پاسخ استاد به دیدگاه مرحوم صاحب جواهر» [اما اجماعات که ایشان میفرماید: «و هو الحجة» این اجماع اولاً منقول است و ثانیاً در مسأله اجتهادیه است، اما اینکه میفرماید یلزم که انکار منکر نکند؛ یقین دارد بدهکار است، یقین دارد او بدهکار است، ولی شاید آن طرف یقین به بدهکاری او ندارد. طرف خیال میکند بدهکار نیست، باید نهی از منکرش کرد؟ اگر طرف، یک چیزی را منکر نمیداند و میگوید من بدهکار نیستم و واقعاً هم اشتباه کرده، قاضی یقین دارد او بدهکار است، ولی صِرف یقین قاضی که سبب برای نهی از منکر نمیشود؛ چون ممکن است کسی که منکر است، عقیدهاش این باشد که بدهکار است، ولی اشتباه کرده. اینجا نهی از منکر، وجه ندارد، کما اینکه دلیلی بر حرمت ایفاف حکم هم نداریم. وقتی که منکری ثابت نشود، میتواند برود استراحت کند و دلیلی نداریم بر اینکه حتماً باید حکم کند، ولو شک دارد که آیا او مرتکب منکر شده یا نه؟] مضافاً الی ظهور کون العلم اقوی من البینة [علم، اقوا از بینه است] المعلوم ارادۀ الکشف منها [بینه برای این است که واقع، معلوم بشود، علم قاضی واقع را بهتر بیان میکند. این هم جوابش این است که این علم در اینجا علم موضوعی است، نه علم طریقی. بینه، علمش اولی از بینهاش است، ولی نسبت به خودش، نسبت به اعمال خودش، نه نسبت به اینکه دیگری را گردن بزند یا قطع ید کند. در آنجا علم، جنبة موضوعی دارد و نمیتوانیم بگوییم اولویت بر آن دارد که الآن که به بینه میتواند، به علم هم میتواند و لعل در آنجا سرّی باشد که ما نمیدانیم و یشهد علیه سیره عقلاء. عقلاء بنا ندارند به علم قاضی عمل کنند و الا قاضی او را صبح تا شام میآورد و میگوید یا پنج میلیون بده یا من دیشب خواب دیدهام که باید تو را بکشم. بیچاره هم مجبور است پنج میلیون بپردازد، یا اگر پولدار است، بیشتر بپردازد، اسمش هم رشوه نیست، بلکه حق و حساب است که دارد میگیرد و اصلاً دیگر هیچ به هیچ، این بیچاره به کجا شکایت کند؟ کجا باید برود؟ نزد قاضی میرود، میگوید من علم دارم! راه دیگرش چیست؟ هیچ چیز. این هم دلیلی بر آن نداریم. وجه ششم:] و الی تحقق الحکم المعلق علی عنوان قد فُرض العلم بحصوله. کقوله تعالی: (السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما) و (الزانی و الزانیة) الی آخرها، و الخطاب للحکام فإذا علموا تحققَ الوصف وجب علیهم العامل [وقتی میداند این دزد است، باید دستش را قطع کند] فإن السارق و الزانی تلبس بهذا الوصف لا من اقرّ به او قامت علیه به البینة [اختصاص به اقرار یا به قیام بینه ندارد] و اذا ثبت ذلک فی الحدود ففی غیره بطریق الاولی. [جوابش این است که در باب حدود، قیدهایی وجود دارد؛ مثلاً در سرقت، دو بار اقرار میخواهد و یک بار اقرار عن وجدان، کفایت نمیکند، در باب حدود عرضیه، چهار تا اقرار یا چهار شاهد میخواهد و این طور نیست که صِرف تحقق عنوان، موجب اجرای حکم بشود تا شما بگویید اینجا چون عنوان، محقق شده، بلکه عنوان باید از راه خاص خودش تحقق پیدا کند. «و اذا ثبت ذلک فی الحدود ففی غیر حدود بطریق اولی» در حدودی که بنا بر تخفیف است، وقتی بتواند به علمش عمل کند، در غیرش به طریق اولی میتواند. میگوییم در حدودش نمیتواند و در غیرش که نمیتواند، نمیتواند. اصلاً در حدودش گیر دارد.] کل هذا و فی الانتصار فإن قیل: کیف تستجیزون ادعاء الاجماع و ابو علی بن الجنید»[2].
|