Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: غشّ در معامله
غشّ در معامله
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 157
تاریخ: 1381/11/5

بسم الله الرحمن الرحيم

سيزدهمین از محرم‌ها، كه در مكاسب شيخ هست از آن قسمى كه خودش فى حد نفسه حرام است، غِش است.

و الدليل على حرمته الاجماع و العقل و السنة. امّا الاجماع ففى مكاسب شيخ «الغِش حرام بلا خلافٍ»[1] و ظاهر اين است كه بلا خلاف بين علماء الاسلام و اجماع بر آن هست، صاحب جواهر[2] هم ادعاى اجماع محصل و منقول را دارد.

پس يكى اجماع و فى مكاسب شيخ بلاخلاف كه ظهور در علماى اسلام دارد و عبارت شيخ هم دارد بلكه مي‌شود گفت اجماع علماء اسلام بر حرمت غِش، بل لعله من ضروريات فقه الاسلام حرمت غش از ضروريات فقه اسلام است.

و اما العقل فلانه يدل على قبح غِش، و حيله و تزوير بر ضرر ديگرى عقل او را قبيح مي‌داند و عقلا هم چنين شخصى را مستحق مذمت مي‌دانند.

«نقل روايات مسأله»

و امّا السنة رواياتش گفته شده مستفيضة بل متواتره، من حالا روايات را مي‌خوانم به همين ترتيبى كه در مكاسب شيخ آمده، معمولاً روايات در باب 86 از ابواب ما يكتسب به است بعضي‌هايش هم ممكن است در ابواب العيوب باشد حالا من آن مقداريش كه يادداشت كردم مي‌خوانم.

و الاخبار به متواترة، اصلاً شيخ مي‌فرمايد: اخبار متواتره است، نذكر بعضها تيمناً، بعضى از اينها را تيمناً ذكر كنيم، استدلال به همه‌اش هست ولى بعضي‌هايش را تيمناً ذكر مي‌كنيم. لايخفى كه اين اصطلاح تواتر از شيخ و بلكه قبل از شيخ اصطلاح تمامى نيست چون عمده اين روايات بر مي‌گردد به كتب اربعة كه در كتب اربعة ختم مي‌شود به مشايخ ثلاثة. تواتر آن است كه در تمام طبقات تواتر باشد و رواياتى كه بدست ما هست تواتر در زمان صاحب كتب اربعة را ندارد، براى اينكه برمي‌گردد به آنها، آنها هم از سه نفر بيشتر نيستند.به هر حال اين يك خلاف اصطلاحى است كه گفته مي‌شود.

نذكر بعضها تيمناً فعن النبى باسانيد متعدده «ليس من المسلمين من غشهم»[3] اين روايت را بخواهيد در وسائل پيدا كنيد حديث 10 از باب 86، «ليس من المسلمين من غشهم»

روايت عيون حديث 12 از همان باب است. «قال رسول اللّه (ص) باسانيد «ليس منا من غش مسلماً او ضره او ما كره»[4] از ما نيست كسى كه غش كند نسبت به مسلمى يا ضرر به او بزند يا مكر كند او را. البته اينجا ولو در ليس منّا احتمال هست كه بخواهد بگويد از ما خاندان وحى نيست، از ما خاندان رسالت نيست امّا به وحدت سياق ضره او ما كره بعيد نيست ظاهر باشد ليس منا يعنى ليس من تابعينا، ليس من مسلمينا، ليس من امتّنا، نفى مربوط به امت باشد به قرينه ما كره و ضره.

و فى عقاب الاعمال عن النبى (ص) «و من غش مسلماً فى بيع او شراء فليس منا» اين هم باز در همان باب 86 حديث 2.

« من غش مسلماً فى بيع او شراءٍ فليس منا و يحشر مع اليهود يوم القيامة لانه من غش الناس فليس بمسلم الى ان قال فمن غشنا فليس منا قالها ثلاث و من غش اخاه المسلم نزع اللّه بركة رزقه، و افسد عليه معيشته و وكله الى نفسه»[5] اين دليل بر حرمت نيست، مرجوهيت را بيشتر نمي‌رساند، خوب بركت بدهد، روزيش فاسد بشود، به خودش وا بگذارد، اين دليل بر اين نيست كه حرام است اين دلالتش بر حرمت مشكل است.

مرسله هشام، (حديث 7 باب 86 از ابواب ما يكتسب به) «عن أبى عبداللّه(ع) قال دخل عليه رجل يبيع الدقيق فقال: اياك و الغش فانه من غَشَّ غُشَّ فى ماله»، [بَعِد نفسك عن الغش اياك و الغش يعنى پرهيز كن از غش، من غش غش فى ماله اگر كسى غش كند و خيانت بكند خيانت مي‌شود در مالش] فان لم يكن له مال غُشَّ فى اهله»[6] اگر مالى براى او نباشد خيانت مي‌شود در اهلش.

اين روايت را معنا كردند يعنى اگر مال نداشته باشد تا خيانت در مالش انجام بگيرد، خيانت در اهلش انجام مي‌گيرد ديگران در اهلش مثلا خيانت مي‌كنند، يعنى او گرفتار معصيت و گناه مي‌شود، نظير آن شعرى كه دارد آن شاعر مي‌گويد كه:

هر كه باشد نظرش در پى ناموس كسان *** پي ناموس وى افتد نظر بوالهوسان

يا در جاى ديگر دارد اى كشته كى را كشته، اين معناى مكافات است به هر حال، كسى كه خيانت كند اگر مالى دارد در مالش خيانت مي‌كند اگر نه در اهلش خيانت مي‌شود از باب مكافات.

باز روايت سعد حديث 8 همان باب 86 سعد اسكاف، «عن أبى جعفر(ع) قال: مرّ النبى (ص) فى سوق المدينة بطعام، فقال لصاحبه ما أرى طعامك الاّ طيبا و سأله عن سعره [خيلى چيز خوبى است قيمتش چقدر است؟] فاوحى اللّه عز و جل اليه ان يدس يده فى الطعام [برايش وحى شد كه دستش را ببرد مخلوط طعام] ففعل فأخرج طعاماً ردئاً [روي آن، چيز خوبى بود امّا زيرش طعام بدى بود] فقال لصاحبه ما اراك الاّ و قد جمعت خيانة و غشاً للمسلمين»[7]

تو قصد خيانت و غش كردى براى مسلمين، اين جمعت بمعناى جمع بعيد است باشد چون در هر غشى هم خيانت هست هم جمع، ديگر تو معنا ندارد ظاهراً جمع يعنى قصد كردى جَمَعَ اى عَزَمَ و قد جمعت خيانة و غشاً للمسلمين مي‌خواهيد هم بمعناى خودش بگيرد تو بين غش و خيانت جمع كردى.

باز روايت موسى بن بكر (حديث 5 باب 86 از ابواب ما يكتسب به) عن أبى الحسن اينجا مكاسب ما دارد موسى بن بكير، عن أبى الحسن(ع) و اذا دنايرمصبوبة بين يديه فنظر الي دينار [يك دينارى از دينارهاى ريخته شده بين دو دستش] فأخذه بيده ثمّ قطه نصفين [اين دينار را حضرت دو نصفش كرد] ثم قال لى [موسى بن بكر مي‌گويد: حضرت، امام هفتم به من فرمود:] القه فى البالوعة [او را در بالوعه بينداز] حتى لايباع شىء فيه غشٌ»[8] حديث يك معناى ظاهرى دارد همان جورى هم كه ايروانى مي‌فرمايد، من هم اوّل همين به ذهنم آمد تا فروخته نشود يك جنسى به چيزى كه در آن غش هست تا اين پول وسيله خريد نشود اين پول قلابى را بيينداز دور كه يك مسلمان ديگر گرفتارش نشود حتى لايباع جنس شىء فيه غش، ضمير لايباع و نايب فاعل لايباع را جنس بگيريم آنوقت بشود يعنى فيه غشٌ، صفت و موصوف، لايباع آن جنس به چيزى كه درش غش هست.

شيخ(قدس سره) اينجا يك حرفى دارد مي‌فرمايد: «قوله فيه غش» اين جملة ابتدائيه يعنى صفت نيست؛ اين يك جمله ابتدائيه است «و الضمير فى لا يباع راجع الى الدينار»[9] ايشان ضمير را در لايباع به دينار بر گردانده چون ديده جنس كه در كار نيست تا ضمير به آن برگردد ناچاریم برگردانيم به دينار، آنوقت بشىء فيه غش جمله مستأنفه گرفته است حتى لا يباع آن دينار به چيزى، با چيزى فروخته نشود حتى لا يباع آن دينار به چيزى، كانه دفع دخل است فيه غش لانّ فيه غش، براى اينكه در آن دينار غشى هست. اين فيه غش را جمله استنافيه گرفته است به منزله تعليل سرّش هم اين بوده كه جنس توى كار نبوده تا ضمير را برگرداند دينار بوده ضمير را به دينار برگردانده.

و لايخفى عليك ما فى التحمل اين زحمت است اينجورى معنا كردن حديث، اولاً اگر آنجور هم مي‌خواست بگويد بايد بگويد لايشترى، فانه لايشترى بشىء، خريدارى نشود آن دينار به يك چيزى، يعنى وسيله خريد قرار نگيرد، اين اولا، و ثانياً ضمير برمي‌گردد به جنسى كه از كلام برمي‌آيد بنابراين احتياجى به اين تحمل نيست كه ما فيه شىءٌ را يك جمله مستقله بگيريم با اينكه ادوات استيناف در آن نيست، ادوات استقلال در آن نيست نه، حتى لا يباع جنس بشىءٍ يعنى به دينار كه در اين دينار غش است، شيخ ظاهراً ديده كلمه جنس نيست برگردانده به دينار، حتى لايباع آن دينار به چيزى آن دينار فروخته نشود به يك چيزى، آنوقت فيه غش كه دیگر نمي‌شود به شيئ برگردد، براى اينكه شىء كه غش ندارد، فيه را يك جمله استينافيه گرفته تا ضميرش باز به دينار برگردد، به هر حال اين تمحلى است كه ايشان انجام داده.

و فى رواية هشام بن حكم (حديث3، باب86) «قال كنت أبيع السابرى فى الضلال [توى سايه مي‌فروختم پارچه سابرى را] فمرّ بى ابوالحسن الاول موسى(ع) راكباً فقال لى: يا هشام ان البيع فى الضلال غش» [فروش در سايه غش است، معلوم مي‌شود توى سايه يك نماد بيشترى داشته يك جاذبه زيادترى داشته] «و الغش لا يحل»[10]و فى رواية الحلبى «قال سألت أباعبداللّه(ع) عن الرجل يشترى طعاماً فيكون احسن له و انفق له ان يبلّه [و پول داد كه او را مرطوبش كنند] من غير ان يلتمس زيادته [مرطوبش كنندتر كنند او را، بدون اينكه طلب زيادى داشته باشد] فقال ان كان بيعاً لا يصلحه الاّ ذلك [اگر براى فروش است اين كارا را نكند اگر بدهد به ديگرى و قصد زياده نداشته باشد، مانعى ندارد.اگر قصد زياده دارد فقال ان كان بيعاً لا يصلح الاّ ذلك شايسته نيست او را مگر همين؛ يعنى آب به آن بپاشد و تازه اش كند] و لاينفقه غيره من غير ان يلتمس فيه زيادة فلا بأس» [من توى وسائل پيدا نكردم، ظاهراً اين در ابواب العيوب بايد باشد.]

به هر حال «و ان كان انما يغش به المسلمين فلا يصلح»[11]، عمده محل بحث اينجاست ان كان انما يغش به المسلمين شايسته نيست.

روايت ديگر: باز از همين حلبى، «قال سألت أباعبداللّه(ع) عن الرجل يكون عنده لونان من طعام واحد سعرهما بشىء [قيمت گذاشته به يك قيمت] و احدهما اجود من الاخر [از آنچه كه نيكوتر از ديگرى است] فيخلطهما جميعاً [يكيشان نيكوتر است ولى قيمتش يكى است مخلوطشان مي‌كند] ثم يبيعهما بسعر واحد قال لا يصلح له أن يغش المسلمين حتى يبينه»[12]

داود بن سرحان، «قال كان معى جرابان من مسك» [دوتا ظرف مشك] احدهما رطب و الآخر يابس فبدأت بالرطب فبعته ثم اخذت اليابس ابيعه فاذا انا لا اعطى باليابس الثمن الذى يسوى و لايزيدونى على ثمن الرطب [همان مقدار پول بهم مي‌دهند زيادتر از پول مرطوب هم به من نمي‌دهند] فسألته عن ذلك أيصلح لى أن أنديه؟ [تر كنم او را مرطوبش كنم؟] قال لا الاّ ان تعلمهم قال فنديته ثم اعلمتهم فقال لا بأس اذا اعلمتهم»[13] اين تمام كلام تا اينجا.

«مقاماتي از بحث در غشّ»

در باب غِش مقامهايى از بحث هست، يك مقام اين است كه آيا غِش به ما هوهو حرام است يعنى موضوعيت دارد در حرمت، مثل غنا، مثل غيبت، مثل دزدى و تطفيف يا نه موضوعيّت ندارد و عنوان مشير است، غِش بما هو غش حرام نيست غِش از باب تدليس و كذب و آنجور چيزها حرام است. خودش بما هوهو حرام نيست، عنوان مشير است و حرام چيز ديگرى است. لايخفى عليكم كه ظاهر نصوص و فتاوا اين است كه حرامٌ بما هو هو، چون عناوين ظهور در موضوعيّت دارد، خلافى هم ديده نمي‌شود توى اين عبارات اصحاب الاّ از مرحوم ايروانى(قدس سره) كه ايشان خواسته بگويد نه، حرام فى حد نفسه نيست خودش بما هو هو حرام نيست محرم بالغير است مثل جائنى زيد و غلامه راكب، حرمت مال خودش نيست عنوان مشير است.

« کلام ايروانی در حرمت غشّ»

عبارت ايشان اين است در باب حرمت غش «و امّا الكلام فى حكم الغش تكليفاً فالذى يظهر لى من الاخبار ان الغش بنفسه و بعنوانه ليس محرماً من المحرمات و انما يحرم بعنوان انه كذبٌ [اين از باب دروغ حرام است] و ايضاً يحرم بما انه اكل للمال بلا رضا صاحبه [از اين جهت كه مال مردم را بى رضايت صاحبش مي‌خورد] فكان الغش جزئياً من جزئيّات التصرف فى ملك الغير بلا رضاه و هذا الذّى قلناه» [ اين همان چيزى است كه ما گفتيم يا ما اختيار كرديم قلنا در تعريفش، ايشان در تعريف غش اينجورى فرمودند، فرمودند:] «الغشّ ستر ما لا يرغب فيه، فيما يرغب فيه طلباً لزيادة فى المعالمة»، [مي‌گويد از آن چیزی هم كه ما در تعريف گفتيم همين برمي‌آيد] مع انه المنساق من الاخبار يظهر بالسير و التأمل - ايضاً از روايات هم همين به ذهن مي‌آيد با سير و تأمل هم كه دقت كنيد همين به ذهن مي‌آيد پس هم تعريفش اين را مي‌فهماند هم منساق بدوى اخبار اين است هم منساق با تأمل و كسر و انكسار، حالا چه جورى؟ ايشان حالا در بيان تأملش مي‌فرمايد.

«إذ لولا ان المحرم هو ما ذكرناه»[- كه غش از باب كذب يا اكل مال غير بلارضا حرام است ] فاما ان يكون المحرم هو شوب اللبن بالماء [ چه چيزى را مي‌خواهى بگويى حرام است به قول مرحوم فكور(قدس سره) مي‌خواهد قائل به حرمت غش به ما هو را سر تاس بنشانند سابقاً سر تاس مي‌نشاندند جن گيرها، مي‌خواهد سرتاس بنشاند او را، مي‌گويد محرم شوب اللبن بالماء است اينكه شير و آب را نشسته مخلوط كرده اين حرام است اينكه حرام نيست خوب شير را با آب مخلوط كرده اينكه جزء محرمات نيست - «فمن المعلوم ان شوب اللبن بالماء ليس بالحرام»] اين كه حرام نيست يا محرم عرض مشوب است بر بيع، همينقدر آورده توى بازار عرضه كرده اين هم كه حرام نيست جنس مخلوط شده را عرضه كند چى چى اش حرام است. و من المعلوم مجرد عرض هم كه حرام نيست. [«حتى اذا اتفّق ان لم يبيع»] مجرد عرض اگر حرام باشد اگر هم نفروخت بايد مرتكب حرام شده باشد در حالى كه اينجور نيست، پس اين هم كه نمي‌تواند باشد ] «او يكون المحرم هو انشاء البيع» [ يا مي‌گوييد محرم آن انشاء بيع است ] «و من المعلوم ان مجرد الانشاء ليس بحرام» [خود انشاء كه نمي‌تواند حرام باشد] «لو نبّه بالغش قبل ان يقبض» [ هنوز طرف جنس را نبرده غش را اعلام كند مرتكب حرام شده؟ نه ] «او حطّ من ثمنه» [يا كم كرد از قيمتش ] «او ابرء ذمّته من الثمن او خيّره بين الاخذ و الترك» [ پس خود مخلوط كردن كه حرام نيست، توى بازار هم بياورى كه حرام نيست، انشاءش هم كه حرام نيست پس چى حرام است؟ ] «فيتعيّن ان يكون الغش هو اخذ قيمة غير المغشوش بازاء المغشوش» [ آن چیزى كه حرام است گرفتن قيمت غير مغشوش است به مقابل مغشوش اينكه پول غير مغشوش را به جاى مغشوش مي‌گيريم ] «و كان هذا هو المحرم و هو الذى دلّت الاخبار على تحريمه» [ اين همانى است كه اخبار هم بر حرمتش دلالت كرده ] «فكانت الاخبار ادّلة على الفساد دون الحرمة التكليفيّه» [ پس اين روايات هم فقط فسادش را مي‌رساند نه حرمت تكليفيه را ] فان حرمة التّصرف فى الثمن شأن معاملة الفاسده»[14] اين فرمايش ايشان.

«مناقشاتی درکلام ايروانی»

لكن اين فرمايش چندتا مناقشه دارد و عجيب است حالا من اين مناقشه ها را مي‌گويم ببينم شماها يكى يكى قبول مي‌كنيد يا نه؟

يكى اينكه ايشان مي‌فرمايد كه: اين از باب كذب حرام است، غِش از باب كذب حرام است. اين مضافاً به اينكه در روايات غِش هيچ اشاره اى به كذب نشده، و مضافاً به اينكه اگر بعنوان كذب حرام بود احتياجى نداشت اين همه روايت بيايد خوب روايات كذب كافى بود مضافاً به اين دو جهت اصلا اين كذب نيست كذب صفت قول است يا اگر به عمل هم نسبت داده مي‌شود از باب مجاز است كذب ظهور دارد در كذب قولى، «فجاؤا علي قميصه بدم كذب»[15] اين از باب مجاز است و الاّ به او كه دروغ نمي‌گويند، دروغ عملى دروغ نيست مجازاً مي‌گويند دروغ، پس كذب ظهور دارد در كذب قولى و اين جا كذب قولى وجود ندارد.

اگر هم بگوييد نه اعم است از كذب قولى و عملى، مي‌گوييم اين چه كار كرده است كدام كذب عملى را دارد يك جنسى را آورده اينجا دارد مي‌فروشد. خودش مي‌داند خلاف است امّا چه دروغ عملى در اينجا هست نگفته كه اين اينجورى است كه، مشكل است كذب عملى. حالا اشكال اول اين است كذب ظهور دارد در كذب قولى و اطلاق بر كذب عملى مجاز است اين مال كذبش.

بعد مي‌فرمايد: منساق از روايات اين است، ما عرض مي‌كنيم چه جور منساق از روايات اين است با اينكه عناوين ظهور در موضوعيّت دارد.

شبهه سومى كه به فرمايش ايشان هست اين است كه ايشان با صبر و تقسيم خواسته درست كند كه اصلا آن چیزی كه حرام است تصرف در مال غير حرام است با صبر و تقسيم، اين صبر و تقسيم ايشان مثل آن دخترى است كه رقصيد بعد پدرش به او گفت بد كارى كردى، گفت چه چيزش بد بود؟ اينجورى بود گفت: نه، يك حركت راست بد بود گفت: نه، يك حركت چپ بد بود، گفت: نه، گفت: پس چه چيزش بد بود؟ گفت: تجزيه ات خوب است تركيبش بد است؛ بله شما صبر و تقسيم كه مي‌كنيد، مي‌گوييد آن كه حرام نيست آن هم كه اينجورى است آن هم كه آنجورى است پس چه چيزي حرام است؟ غِش يك معناى بسيطى است مال همه اين مجموعه، عرض شىء مغشوش براى بيع بعد از تحقق بيع، يكون غِشّاً، غش نه تنها مخلوط كردن است، نه تنها در معرض قرار دادن است، نه تنها انشاء بيعش است از مجموع اينها انتزاع غِش مي‌شود، غش يك امر بسيطى است مثل مسجد، مثل حسينيه، مثل عناوين بسيطه. اين هم اطلاق مي‌شود با تحقق مجموع اين امور، شوب اللبن بالماء و جعله فى معرض البيع و بيعه بالمشترى مع اخفاء اينها همه اش محقق غِش است اين امر بسيط حرام است، شما يكى يكى حساب كرديد، مي‌گوييد: توى خانه ام مي‌خواهم مخلوط كنم اين كه حرام نيست، آن آقا مي‌گويند به آقا شيخ عبدالكريم(قدس سره) گفته بود، گفته بود: (آقا چوب زده بود به يك كسى) گفته بود مرتكب حرام شدى، گفته بود چه چيزش حرام است؟ چوب كه مال خودم بود «الناس مسلطون على اموالهم»[16] دست هم كه مال خودم بود، گفت بله مال خودت بود، هوا هم كه در اختيارم بود، بردم بالا، آوردم پائين، پس من چگونه مرتكب حرام شدم؟ حالا خورده توى سر او خوب خورده است، چه چيزش حرام است؟ چوب دست گرفتن حرام است؟ بردن توى هوا حرام است؟ پائين آوردن چوب حرام است؟ كجايش حرام است؟ فرمايش مرحوم ايروانى جوابش اين است كه آقا غش يك امر بسيط است يا يك امر مركب، كه يتحقق بعد از تحقق اين امور، آن حرام است بنابراين اين صبر و تقسيم ايشان هم درست نيست.

«حقيقت غشّ»

حالا بحث بعدى، مقام دوم، در بيان حقيقت غش است كه چه چيزهايى در غش معتبر است شيخ[17] اينها را يكى يكى بحث كرده است. امورى كه ممكن است در غِش معتبر باشد يكى اين است كه غش بايد به ما يخفى باشد امر اول غِش به ما يخفي باشد امّا اگر ما لايخفى بود آن غِش نيست، يك دوتا جنس را ريخته اينجا خوب و بد معلوم است يك مقدار از پرتغالها خوب است يك مقدارش هم بد است، اين لا يخفى است، يا مثلاً گندم را ريگ و خاك مخلوط اش كرده ريگها هم دارد ديده مي‌شود، ما لايخفى است، شرط اول در صدق غش اين است كه بما يخفى باشد، شيخ اينجور مي‌فرمايد: «هو كون الغش بما يخفي كمزج اللبن بالماء و خلط الجيد بالردى فى مثل الدهن و منه وضع الحرير فى مكان بارد [ ابريشم را يك جايى سرد بگذارد] ليكتسب ثقلاً و نحو ذلك [سابقا گاهى بعضى اين كار را مي‌كردند پنبه را كه بعضي‌ها مي‌خواستند كلاه بگذارند سر مشترى هاى اصفهان، پنبه را در جاى مرطوبي مي گذاشتند كه اين سنگين بشود و بعد ببرند بفروشند، ابريشم را مي‌گذارد يك جاى سرد چون مثقالى بود ابريشم، ليكتسب ثقلا ] و امّا المزج و الخلط بما لايخفى فلا يحرم لعدم انصراف الغِش اليه [ غش به سوى او انصراف ندارد] و يدل عليه مضافاً الى بعض الاخبار المتقدمه صحيحة ابن مسلم عن احدهما انه سئل عن الطعام يخلط بعضه ببعض و بعضه اجود من بعض قال اذا رؤيا جميعاً فلا بأس ما لم يغط الجيد الردئ[18] [ تا جيد ردى را نپوشاند اين يك بحث در اينجا. حالا لا يخفى عليكم كه تعبير شيخ(قدس سره) به لعدم انصراف الغش يك قدرى خالى از مناقشه لفظى نيست؛ خوب بود بفرمايد: «و امّا المزج و الخلط بما لا يخفى فلا يحرم لانه ليس بغش عرفاً» اين ديگر دور سر نمي‌خواهد بگرداند؛ كلمه انصراف كأنه كسي به ذهنش مي‌آيد لفظ شامل مي‌شود امّا او را مثلا براى يك جهتى شامل نمي شود، چون انصراف اليه داريم و انصراف از او داريم، اولي و اجود اين بود كه شيخ بفرمايد: «لا يحرم لعدم صدق الغِش وقتى كه ظاهر باشد غِش بر آن صدق نمي‌كند اين يك جهت، پس شرط اول در غش اين است كه بما يخفى باشد.

شرط دوّم: در غِش اين است كه آيا بايد اين عيب، عيبى باشد كه فقط بايع مي‌شناسد مختص است به عيبى كه بايع مي‌شناسد يا اعم است از آن چیزى كه بايع مي‌شناسد مشترى هم اگر دقت كند مي‌شناسد، عيوب دو جور است يك جور عيبى است فقط بايع مي‌داند آب را مخلوط شير كرده كسى هم كه آنجا دستگاه آزمايش ندارد كه، اين را فقط بايع مي‌داند امّا گاهى بعضى از عيوب هستند كه مشترى هم اگر يك قدرى دقت كند مي‌تواند بفهمد خوب متعارف شده چيزهاى خوب را رو مي‌گذارند چيزهاى بد را زير مي‌گذارند، خوب اين وقتى آمده بخرد خوب بود يك دستى هم زير جنس مي‌كرد كه ببيند آن جنسهاى ردى زير جنسهاى جيّد هست يا زير جنسهاى جيّد نيست با يك مختصر دقتى مي‌توانست بفهمد، آيا غِش اختصاص دارد بما يخفى على البايع يا اعم است از ما يخفى على البايع او على المشترى مع عدم الدقة، يا نه مشترى هم اگر دقت نكند براي او هم مخفى مي‌شود در اين جهت هم شيخ مي‌فرمايد: مقتضاى اين روايت يعنى صحيحة ابن مسلم بلكه روايت حلبى ثانيه و روايت سعد اسكاف «انه لا يشترط فى حرمة الغش كونه مما لا يعرف الاّ من قبل البايع»، لازم نيست از آنهايى باشد كه لا يعرف الاّ من قبل البايع، ببينيد بعضه اجود من بعض، خوب معمولاً جنس بد را آدم يك قدرى دقت كند مي‌فهمد آدم پرتغال بد و خوب را يك قدرى دقت كند اگر اهل خوردن پرتغال يا مثلاً ميوه ديگرى را مي‌خواهد بگيرد مي‌تواند بفهمد خوب روايت اجود و ردئ داشت كه با دقت هم معلوم مي‌شد با دقت مشترى.

انه لا يشترط في حرمة الغش كونه مما لا يعرف الاّ من قبل البايع فيجب الاعلام بالعيب غبر الخفيّ» [چه غير خفى بر بايع چه غير خفى بر مشترى، مطلقا اعلام واجب است و غش] «الاّ ان تنزل الحرمة [در روايات ثلاث] على ما اذا تعمّد الغشّ برجاء التلبس[19] [ بر مشترى، مگر بگوييم نه، اين كه تو اين روايات غش بما يخفى على المشترى را غِش دانسته نه از باب خفاء بر مشترى است، بلكه از باب اين است كه آقاى بايع قصد تلبيس داشته، برجاء تلبس بر مشترى و عدم تفتن مشترى برايش ] و ان كان من شأن ذلك العيب ان يتفطن له، [به گونه ای عمل مي‌كرده كه مشترى دستش را به زير جنس نبرد آنجا را مي‌خواهد بگويد و الاّ اگر نه مشترى را آزاد مي‌گذارد دستش را ببرد او خودش نخواسته آنجا مثلا حرام نباشد ] «فلا تدل الروايات على وجوب الاعلام اذا كان العيب من شأنه التفطّن له فقصر المشترى و سامح فى الملاحظه»[20] لكن لا يخفى بُعد اين مطلب و غِش در هردو جا صادق است و حرام است و اعلام در هردو جا واجب است.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- المكاسب 1 : 275.

[2]- جواهر الكلام 22 : 221.

[3]- وسائل الشيعة 17 : 279، أبواب ما يكتسب به، باب 86، حديث 2.

[4]- وسائل الشيعة 17 : 283، أبواب ما يكتسب به، باب 86، حديث 12.

[5] - وسائل الشيعة 17: 283، أبواب ما يكتسب به، باب 86، حديث 11.

[6]- وسائل الشيعة 17: 281، أبواب ما يكتسب به، باب 86، حديث 7.

[7]- وسائل الشيعة 17: 282، كتاب التجارة،أبواب ما يكتسب به، باب 86، حديث 8.

[8]- وسائل الشيعة 17 : 280، أبواب ما يكتسب به، باب 86، حديث 5.

[9]- المكاسب 1 : 276.

[10] - وسائل الشيعة 17 : 280، أبواب ما يكتسب به، باب 86، حديث 3.

[11]- وسائل الشيعة 18 : 113، أبواب احكام العيوب، باب 9، حديث 3.

[12]- وسائل الشيعة 18 : 113، أبواب احكام العيوب، باب 9، حديث 2.

[13]- وسائل الشيعة 18 : 113، أبواب احكام العيوب، باب 9، حديث 4.

[14]- حاشية كتاب المكاسب 1 : 175- 174.

[15] - يوسف (12):18.

[16]- عوالي اللئالي 1 :457.

[17]- المكاسب 1: 105- 104.

[18] - المكاسب 279:1.

[19] - المكاسب 127:1.

[20] - المكاسب 127:1.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org