شرطیت جزمی بودن دعوا در پذیرش دعوا
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 121 تاریخ: 1394/10/16 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحيم «شرطیت جزمی بودن دعوا در پذیرش دعوا» یکی از شرایطی که در باب سماع دعوا ذکر شده این است که مدعی ادعای جزم کند؛ یعنی مورد دعوایش علی سبیل الجزم باشد؛ به اینکه یا بگوید یقین دارم یا بگوید از او طلبکارم که ظاهرش این است که جازم است، اما اگر گفت گمانم این است یا احتمال میدهم از او طلبکار باشم، گفتهاند این دعوا مسموع نیست. پس یکی از شرایطی که ذکر کردهاند، جزم در دعواست، یا بالصراحة یا بالظهور و مقابلش عدم جزم در دعواست؛ بأن یقول: أظن کذا أو أحتمل کذا و اینگونه تعبیرات. «اقوال فقهاء در مسألهی جزم بودن دعوا در پذیرش دعوا» در مسأله اقوالی هست: یک قول این است که گفته شود شرط است. یک قول این است که گفته شود شرط نیست. پس یکی عدم شرطیت است مطلقاً، دیگری شرطیت است مطلقاً و سوم، تفاصیل عدیدهای که در مسأله ذکر شده و سیدنا الاستاذ آنها را در عبارات تحریر الوسیلة جمع کرده است. قبل از ورود به بحث باید نکتهای را عرض کنم و آن این است که در استدلالهایی که در مسأله برای شرطیت و برای عدم شرطیت، دیده میشود، هر دو به اصل، استدلال شده؛ هم برای شرطیت، به اصل استدلال شده و هم برای عدم شرطیت. وجهش نیز این است که استدلال برای شرطیت به اصل، به این معنا است که اصل، عدم وجوب سماع ادعای مدعی است، اصل، عدم وجوب الزام مدعی علیه است، اصل، عدم امر مدعی به اقامه بینه است. این اصول عدمیه. این اصول میفهماند که باید جزم باشد و اگر جزم نباشد، مقتضای شک و اصل این است که سماع دعوا نشود یا منکر به اقرار یا انکار، الزام نشود و اصل این است که احکام دیگر دعوا بار نمیشود. اما قائلین به عدم اشتراط جزم که به اصل، استدلال کردهاند، آن اصل برائت از شرطیت است. شک میکنیم که آیا در سماع دعوا جزم مدعی شرط است یا نه؟ شرطیت با حدیث رفع، برداشته میشود؛ آنها برای شرطیت به اصل برائت استدلال کردهاند بالنسبه به نفی علم، اینها هم به اصل عدم وجوب سماع استدلال کردهاند. آیا هر دو اصل، درست است یا یکی از آنها درست است و یکی نادرست است؟ اصل برائت از شرطیت و اصل عدم اشتراط، چون شک در وجوب یا عدم وجوب سماع، وجوب یا عدم وجوب الزام منکر، ناشی از این است که جزم شرط است یا نه؟ اگر جزم شرط باشد، دعوا مسموع نیست و اگر جزم شرط نباشد، دعوا مسموع است. پس وجوب سماع و شک در سماع، شک در الزام و شک در الزام مدعی به اقامه بینه، ناشی از شک در شرطیت است؛ یعنی این شک، شک مسبّبی است و شک در شرطیت، شک سببی است و با بودن اصل در سبب، نوبت به اصل در مسبب نمیرسد. «دیدگاه مرحوم نراقی (قدس سره) بر عدم شرطیت جزمی بودن دعوا» در اینجا بحث، یک مقدار مخلوط است و عبارتها خیلی منظم نیست کسی که خوب منظم حرف زده صاحب مستند (قدس سره) است و ما بر ترتیب مستند، بحث را شروع میکنیم. خود صاحب مستند قائل به عدم اشتراط است و میگوید جزم، در دعوا شرط نیست و با «اظنّ» و «اتخیّل» و «احتمل» هم دعوا مسموع است و باید ترتیب اثر داده بشود و بعد میگوید مرحوم محقق قمی هم همین را گفته است و در پاورقی، غنائم را نقل کرده که او هم گفته است شرط نیست. «استدلال مرحوم نراقی (قدس سره) به عدم شرطیت جزمی بودن دعوا» برای عدم شرطیت، به وجوهی استدلال فرمودهاند. احدها: اصالۀ عدم الاشتراط، شک میکنیم که شرط است یا شرط نیست؟ اصل میگوید شرط نیست. دوم: عمومات دعوا و احکام دعواست، مثل «البینة علی من ادعی و الیمین علی من انکر»[1] یا دعوا باید اینطوری باشد یا قاضی نباید در دعوا بعض را بر بعض، مقدم بدارد یا رشوه در دعوا، احکامی که بر دعوا و مدعی بار شده است. به عموم آنها هم شامل میشود. اگر گفته شود متبادر از دعوا و مدعی جایی است که جزم داشته باشد و دعوا به جایی میگویند که مدعی علی سبیل الجزم، ادعا کند و اما اگر بر سبیل جزم نباشد، صدق دعوا بر آن نمیشود. پس موضوع، صادق نیست تا شما به اطلاق و عمومش تمسک کنید. ایشان میفرماید با احتمال و گمان هم با فرض اینکه یقین هم نباشد، دعوا صادق است. گفته میشود دعویً ظنیۀ، دعویً احتمالیۀ و کلمه دعوا با «ظنیه» و «احتمالیه» میآید و دعوا از آنکه یقین ندارد، عدم صحت سلب دارد و اگر یقین نداشته باشد، شما نمیتوانید بگویید دعوا بر آن صدق نمیکند و بگویید هذا لیس بدعوی. اگر در نزاعی شک داشته باشد، شما میگویید هذا لیس بدعوی. جواب این اشکال این است که چنین چیزی تبادر ندارد و متبادر از دعوا هم شامل ظنی میشود و هم شامل احتمالی را میشود، ظهورش، هم احتمالی، هم ظنی و هم یقینی را شامل میشود. مضافاً به اینکه گفته شده کلمه «دعوا» شامل نمیشود، ولی کلمه «نزاع» شامل میشود. اگر بگویید متبادر از دعوا این است که یقینی باشد، اما در باره نزاعی که در روایات آمده و موضوع احکام قرار گرفته، دیگر نمیتوانید کلمه نزاع را به کار ببرید و ادعای تبادر در آنجا نمیشود. وجه سوم: عموم (و أن احکم بینهم بما انزل الله)[2] یا (فلا و ربک لا یؤمنون بک حتی یحکموک فیما شجر بینهم)[3] یا (فاحکم بین الناس بالحق)[4]و غیر این از اشباهش که امر به حکم به حق و به عدل و (کونوا قوامین لله)[5] اینها را هم ایشان استدلال کرده و میفرماید اینها اطلاق دارند. میگوید کلی حکم به حق کنید؛ چه دعوا جزمی باشد، چه غیر جزمی باشد. اطلاق اینها هم دعاوی غیر جزمیه را شامل میشود و دلیل بر این است که جزمیت شرط نیست. اگر شما این اشکال را بکنید که میگوید (و ان احکم بما انزل الله) «بما انزل الله» یا (فاحکم بین الناس بالحق)، در بما انزل الله، لعل ما انزل الله این باشد که دعوا را رد کند، او که نمیگوید ما انزل الله چیست، این میگوید: (و ان احکم بینهم بما انزل الله) و لعل ما انزل الله، رد دعوای غیر جزمی باشد و دستور داده شده که دعوای غیر جزمی را رد کند و میشود ما انزل الله. «پاسخ مرحوم نراقی (قدس سره) به اشکال ردّ دعوای غیر جزمی» ایشان از این اشکال، جواب میدهد و میگوید ظاهر فرمایش ایشان - بتقریرٍ منی - این است که میگوید ما انزل الله، منحصر در «البینة علی المدعی والیمین علی من انکر» است. مرحوم نراقی (قدس سره) میفرماید: «قيل: في دلالة عموم أدلة الحكم نظر، إذ لعل الحكم و ما أنزل الله عدمُ السماع [«و احکم بما انزل الله» عدم سماع باشد] و فيه: أنه يتم لولا مثل قوله: "البينة على المدعي" فإنه الحق و مما أنزل الله، و الأصل عدمُ إنزال غيره [آنکه نازل شده و حق است، «البینة علی من ادعی و الیمین علی من انکر» است، اما رد، جزء ما انزل الله نیست. وجه چهارم: روایاتی است که در باب صانع قصّار و خیاط و اجیر و اینگونه موارد آمده که در این روایات دارد آن قصار، خیاط و یا اجیر، ضامنند و آن صاحب مال میتواند وجهش را از آنها مطالبه کند و میتواند آنها را قسم بدهد؛ یعنی اگر گفت میتواند او را قسم بدهد با اینکه نمیداند این قصار که میگوید دزد لباسها را برده یا خیاط که میگوید لباسها را دزد برده، آیا درست میگوید تا ضامن نباشد؟ میگوید لباسهای خودم را هم بردهاند و من در جای درستی گذاشته بودم. یا با اینکه صاحب مال در ضمان، شک دارد، روایات میگوید میتواند او را قسم بدهد؛ یعنی طرح دعوا با شک و عدم جزم، مانعی ندارد.] و للروايات المذكورة في باب ضمان الصائغ [رنگرز] و الأجير و غير ذلك الباب، و كرواية بكر بن حبيب: "لا يضمن القصار إلا ما جنت يداه، و إن اتهمتَه أحلفتَه" [با اینکه شک داری و جزم نداری، میتوانی قسمش بدهی و قسم نیز همان قسم باب دعواست،] و الأخرى: [روایت دیگری که باز از بکر بن حبیب است،] أعطيت جبةً إلى القصار فذهبت بزعمه [گفت آنها از بین رفت و تلف شد.] قال: "إن اتهمته فاستحلفه، و إن لم تتهمه فليس عليه شئ" [اگر احتمال دروغ میدهی، قسم را از او طلب کن.] و صحيحة أبي بصير: عن قصّارٍ دُفعت إليه ثوباً فزعم أنه سرق من بين متاعه، فقال: "عليه أن يقيم البينة أنه سُرق من بين متاعه" [میگوید از میان لباسها فقط لباس تو را برده؟! میگوید در اینجا باید بینه بیاورد] و ليس عليه شئ" [اگر بینه آورد و بینه گفت از او را هم برده است،چیزی بر او نیست با اینکه شک کرد، اما باز بحث بینه و قسم مطرح است. مدعی جازم نیست، ولی در عین حال، باب بینه و قسم هست. روایت دیگر از ابی بصیر است:] و الأخری: لا يضمن الصائغ ولا القصار ولا الحائك، إلا أن يكونوا متهمين فيجيئون بالبينة، و يُستَحلَف لعله يستخرج منه شئٌ [او را قسم میدهند یا بینه میآورد تا شاید قضیه معلوم بشود که راست میگوید یا دروغ. اگر کسی بگوید همه این روایات مربوط به باب اتهام است و غیر باب اتهام را شامل نمیشود] و توهم اختصاص تلك الروايات بالتهمة [جایی است که مرد متهم به دروغگویی و خلافگویی است، در برخی از آنها کلمة «تهمت» داشت و گفت: «ان اتهمته» در روایت بکر یا در روایت دیگری هم دارد و اینها مربوط به تهمت است، لسان، لسان تهمت است] فلا تنهض دليلاً على العموم [این توهم] فاسدٌ؛ [برای اینکه همه جا جای تهمت است، هر جا که یک کسی انکار میکند یا میخواهد دروغ بگوید یا میخواهد کلک بزند یا میخواهد نقشهای بکشد و تهمت، اختصاص به این موارد ندارد] لأن التهمة تعم جميع المواضع التي يُنكِر فيها المدعى عليه [هر جایی که مدعی علیه، انکار میکند] فإنها [فان التهمۀ] لا تختص بمثل القتل و السرقة، بل تشمل الكذب في الإنكار [وقتی انکار میکند، یعنی دارد دروغ میگوید] و جلب النفع و دفع الضرر أيضاً [میخواست سود خودش را ببرد، اینطور میگوید.] و لا ينفك المدعى عليه المنكر عن اتهامه بأحد هذه الأمور. و لا يضر الاختصاص ...».[6] به اشخاصی که در روایت، ذکر شده ظاهر این است که خصوصیتی ندارد با اینکه علت در روایت اخیره، عام است. در روایت اخیره دارد: «لا يضمن الصائغ و لا القصار و لا الحائك، إلا أن يكونوا متهمين فيجيئون بالبينة و يُستحلَف لعلّه يستخرج منه شئٌ»؛ برای اینکه حق را برسیم، این عمومیت دارد و همه جا را شامل میشود.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ----------------- 1. وسائل الشیعة 27: 293، کتب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 25، حدیث 3. 2. مائدة (5): 49. 3. نساء (4): 65. 4. ص (38): 26. 5. مائدة (5): 8. 6. مستند الشیعة 17: 152 و 153.
|