بررسي روايات مستدله برحرمت غنا
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 162 تاریخ: 1381/11/12 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در رواياتى بود كه به آن استدلال شده براى حرمت غنا. عرض كرديم اينها على طوائف، يك طايفهاش آنى بود كه قول زور را در قرآن به غنا تفسير كرده بود كه چندين روايت بود، يكي از آنها صحيحه هشام بود كه سنداً تمام بود يكى هم مرسله ابن ابىعمير كه معتبر است. لكن در استدلال به اين روايات يك بحثى را امام مطرح فرمودهاند و آن بحث اين است كه غنا مسلم از صفات صوت است الصوت غناءٌ، حالا چه غنا را شما مد الصوت و ترجيعه، بدانيد چه ترجيع چه مطرب هر چه بدانيد غناء از صفات صوت است نه از صفات مدلول و معنا و كلام؛ اين يك جهت و يك طرف قضيه. و در آيه شريفه ما قول الزور داريم، قول الزور ظاهر فى كلام الزور ارتباطى به صوت ندارد. از جهت ثالثه قول زور به غنا تفسير شده، كيف يجمع بينها؟ بحث اين است الغناء بلا اشكال من صفات الصوت لامن صفات الكلام و مدلوله كما این که آيه شريفه هم امر كرده به اجتناب از قول زور و قول زور از مقوله كلام است و جمل نه از مقوله صوت و از طرفى هم قول زور تفسير شده به غنا، چطور ما اينها را جمع كنيم؟ امام (سلام الله علیه) احتمالاتى در جمع بين اين سه جهت و تماميت تفسير آيه در روايات به غناء بيانى دارند و آن اين است كه چند احتمال در اين تفسير هست، يكى اينكه بگوييم اصلا قول زور استعمال شده در دو معنا، يكى معناى حقيقيش كه قول الزور است و دیگری معناى مجازيش كه صوت الزور است، اصلا لفظ استعمال شده در دو معنا، معناى حقيقى و معناى مجازى؛ اين يك توجيه براى روايات و تفسير در روايات. توجيه دوم اينكه بگوييم اصلا قول الزور يعنى الباطل، مطلق باطل، چه باطل صوتى و چه باطل كلامى لفظ استعمال شده در يك معناى عام و هو الباطل، به أعم از اينكه بطلانش از ناحيه صوت باشد و خوانندگى يا بطلانش از ناحيه كلام باشد مثل دروغ و شهادت زور؛ اين هم يك توجيه كه بگوييم از اين جهت روايات تفسير كرده. وجه سوم اينكه بگوييم روايات تفسير كرده از باب مجاز ادعايى و استعاره كه سكاكى گفته است. بگوييم از باب مجاز در كلمه نيست از باب مجاز در ادعاء است يعنى قول الزور همان قول الزور است لكن صوت الزور را ادعا كرده مصداق قول الزور و آيه را به او تفيسر كرده است يعنى ما از تفسير روايات ميفهميم كه قول الزور يعنى قول الزور همان معناى حقيقيش، لكن اين دو تا مصداق دارد يك مصداق حقيقى و هو شهادة الزور، كذب، يك مصداق ادعايى و آن عبارت از صوت الزور؛ مثل اينكه شما ميگويى رأيت اسداً يا اسد على و فى الحروب نعامة، اين مجاز ادعايى است، يا يا اشباه الرجال و لا رجال، اين را ميگوييم مجاز ادعايى نه اينكه لفظ را در معناى مجازى استعمال كرده بلكه لفظ را در معناى حقيقيش استعمال كرده، يك معناى غير حقيقى را ادعا كرده است معناى حقيقى، اين هم يك توجيه. پس يك توجيه در جمع بين اين جهات يعنى تفسير الروايات و ظهور قول الزور در كلام باطل و اينكه غناء از صفات صوت است يك جمع اين است كه بگوييم لفظ بر دو معناى حقيقى و مجازى استعمال شده است. يك وجه اين است بگوييم لفظ استعمال شده در قدر جامع به معناى باطل و زور، مطلق باطل چه باطل صوتى و چه باطل كلامى. يك احتمال هم اين است كه بگوييم لفظ استعمال شده در معناى حقيقى خودش منتها صوت الزور ادعا شده كه از مصاديق همين معناى حقيقى است، باب استعاره و مجاز سكاكى. يك احتمال ديگر هم اين است كه بگوييم قول الزور استعمال شده در قسم خاصى از قول الزور، آن قسم خاص چيست؟ آن قول الزورى كه با غنا باشد، نه هر كلام زورى؛ قول الزورى كه با غنا باشد كه امام (سلام اللّه عليه) ميفرمايد شيخ اين احتمال را ذكر كرده است، مراجعه كنيد مكاسب اين را دارد؛ اين هـم يـك احتمال. يكى دو احتمال ديگر هم ذكر كرده است كه مراجعه بفرماييد عبارت امام را، عمده اين است اين وجوهى بود كه عرض كردم. بعد امام ميفرمايد اگر اين وجه آخر باشد، لازمه اين وجه آخر اين است كه غنا بما هو غنا حرام نباشد بلكه جزء الحرام باشد، القول الباطل مع الغنا دو جزء دارد حرمت، يكى قول باطل و يكى غنا. با اينكه ظاهر روايات اين است كه غنا خودش بما هو هو حرام است نه با دخالت قول باطل. شما ميگوييد اين كه روايات گفته الغناء قول الزور غناء يعنى استعمال قول زور شده در بعض از مصاديق و آن عبارت است از قول زور همراه با غنا. قول زورهايى كه همراه با غنا نباشند آيه شاملش نميشود. غنائى كه قول زور در آن نباشد آيه باز شامل آن هم نميشود. ميفرمايد : بنا بر اين احتمال اخير غنا بما هو غنا حرام نشده بلكه غنا شده جزء الحرام يا قيد الحرام با اينكه ظاهر روايات اين است كه غنا بما هو غناءٌ حرام. بعد ميفرمايد ظاهر روايات همين است كه ما بگوييم در احتمال جامع استعمال شده قول زور استعمال شده در مطلق الباطل، مطلق الباطل اگر گفتيم آن وقت هم صوت لهوى را شامل می شود و هم كذب را. آن وقت اگر بگوييم در اين احتمالها استعمال شده است در اين احتمال جامع، آن وقت هم غنا بما هو ميشود حرام و هم كذب ميشود حرام، غنا بما هو حرام يصير محرماً. بعد ميفرمايد خلاصه اينكه صوت الزور ادعاءً شده قول الزور و تعبداً صوت الزور شده جزء قول الزور. خلاصه اينكه اين روايات ميخواهد يك اعمال تعبد كند، تعبد به چه؟ به أن الصوت الزور قول الزور، يك ادعاى تعبد كرده. مثل اينكه شما ميگويى «الطواف بالبيت صلاة»[1]، «الفقاع خمر استصغره الناس»[2]. اينجا هم ائمه معصومين(عليهم السلام) خواستهاند بگويند در اين آيه شريفه يك تعبد و يك ادعا هست و آن ادعا اين است كه غنا تعبداً آمده شده جزء قول الزور. اين حاصل كلام ايشان. پس بحث اين است كه كيف يجمع بين أن الغناء من خصوصيات الصوت و قول الزور من خصوصيات الكلام و المدلول و الروايات فسّرت قول الزور بالغناء، اين را چطورى جمعش كنيم با اينكه ظاهر قول زور در كلام زور است، ظهور دارد در كلام زور، جمله زور مثل شهادت، باطل، دروغ؟ ايشان ميفرمايد براى جمع كردن و توجيه اين روايات چند احتمال است، يكى اينكه بگوييم لفظ قول الزور استعمال شده بر دو معنا، يكى معناى حقيقى و يكى معناى مجازى. دوم اينكه بگوييم لفظ استعمال شده در قدر جامع مطلق الباطل. سوم اينكه بگوييم لفظ استعمال شده در معناى خودش لكن غنا جعل مصداقاً له ادعاءً از باب مجاز سكاكى و استعاره. چهارم چيزى است كه از عبارت شيخ ايشان استظهار ميفرمايد و آن اينكه بگوييم نه اصلا قول الزور استعمال شده در يك قسم خاص و آن عبارت است از قول زورى كه همراه با غنا باشد. ايشان اين احتمال را تبعيد ميكند مبعد برايش ميآورد به اينكه لازمه اين احتمال اين است غنا خودش مستقلا حرام نباشد. با اينكه روايات ظهور دارد بر اينكه غنا خودش مستقلا حرام است و احتمال قدر جامع را تقويت ميفرمايد يا قدر جامع يا ادعا و مجاز سكاكى، يكى از آن احتمالات را تقويت ميفرمايد و با ظاهر روايات ميسازد بعد ميفرمايد بالجمله ائمه خواستهاند بفرمايند كه در اين آيه يك ادعايى وجود دارد و آن ادعا اين است كه صوت الزور جعل قولا زوراً. (سؤال و پاسخ استاد): روايات مطلقه حرمت غنا ميگويد الغناء حرام، غنا يعنى همان صوت ديگر. اينها كه قرينه دارد، اينها را كه نميشود دليل خودش آورد. ايشان ظاهراً روايت ديگر را ميفرمايند، حالا مراجعه بفرماييد اين خيلى مهم نيست. بنابراين، اين آيه و اين روايات دلالت ميكند كه غنا حرام است چه داراى محتواى باطل باشد و چه داراى محتواى باطل نباشد. لكن دو تا نكته را بنده عرض كنم و بعد فرمايش امام را بگويم، در ذهن آقايان باشد. يكى اينكه اصلا زور به معناى باطل نيست. به هر حال اين وزر زور زار يزور زوراً يا زوراً زور آنطورى كه از مفردات راغب[3] بر ميآيد كه ريشه كلمات را مفردات راغب بيان ميكند زور يعنى ميل از حق، الميزان هم همين را تفسير ميكند. الزور هو الميل من الجهة و الحق صار زوراً يعنى صار مائلا بخلاف جهتش. اگر شما يك تيرى را بياندازيد روى سقفى از جنوب به شمال و بعد اين تير برگردد و از شرق به غرب بشود، ميگويند صار الحديد زوراً؛ زور عبـارت است از مـائل شدن از جهت خودش يا در كلمات از مائل شدن از حق، كل شىء مال عن الحق فهو زور، هر چه كه از حق مائل شد اين ميشود زور. شهادت زور هم كه به آن زور ميگويند چون مائل از حق است. دروغ را كه به آن زور ميگويند چون مايل از صدق است، كلام بايد راست باشد. نميدانم انحراف از صراط مستقيم زورٌ چون از مسير خودش منحرف شده است. پس زور الميل عن الحق و عن الجهة و يقال لكل شىء مائل عن جهت و عن حق زوراً كما يظهر از مفردات راغب و تفسير الميزان[4] علامه طباطبايى (قدس سره) زور به اين معناست. نكته دوّم: ائمه معصومين (عليهم السلام) هر زمان كه به آيات قرآن استدلال ميكنند اين استدلال براى اين است كه طرف را قانع كنند، براى اقناع طرف است مخصوصاً در مسائل تقيهاى و براى اين است كه بفرمايند ما از خودمان نميگوييم ما از قرآن ميگوييم. حالا بلا تشبيه ائمه معصومين (صلوات اللّه عليهم اجمعين) اگر استدلال به قرآن ميكنند غالباً براى اقناع است و براى اين است كه در مسائل تقيهاى بگويند كه نه ما از خودمان نميگوييم، ما از قرآن ميگوييم. يا براى بيان مفاد قرآن است، يا اقناع و يا در مواقع تقيه بگويند ما از خودمان نميگوييم از قرآن ميگوييم. بناءً على هذا به هر يك از اين وجوه كه ائمه بفرمايند (عليهم السلام) بايد مصداقى را كه بيان ميكنند و يا مطلبى را كه به عنوان تفسير بيان ميفرمايند او موافق با ظاهر كتاب باشد، براى اينكه اگر با ظاهر موافق نباشد طرف قانع نميشود! اگر با ظاهر موافق نباشد در زمان تقيه به درد نميخورد، اگر مراد قرآن را ميخواهد بفرمايد بايد با ظاهر قرآن موافق باشد تا من از او قبول كنم، چون اگر با ظاهر قرآن نباشد يك كس ديگرى كه ميآيد نقل ميكند براى من، من ميگويم خودشان فرمودند چيزى كه موافق با قرآن نبود از طرف ما نيست، خلاف قرآن از ما نيست. پس چه تفسير و بيان مصداق به عنوان اقناع باشد، اقناع يك شيعه مسلمانى، چه در موارد تقيه باشد و براى نجات از فشار و ظلم كه جباران ميكردهاند و ستمگران در موارد تقيه، و چه به عنوان بيان واقعى و مراد باشد، در هر سه حالت بايد اين روايت مفسره تفسير مطابق با ظاهر قرآن باشد، براى اينكه اگر اقناع باشد يا اگر باب تقيه باشد و خلاف ظاهر قرآن باشد به درد نميخورد! من كه قول خودت را نميخواستم قول خودت كه براى من معتبر بود بدون اينكه احتياجى به آيه و روايت داشته باشد. و يا اگر تفسير ميكند تفسير ميفرمايد اگر بر خلاف ظاهر قرآن باشد مثلا )و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكماً و علماً([5]، معنا كند روايت و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكماً و علماً يعنى بلغ جواد الائمه به سن ده سالگى. خوب اين خلاف ظاهر است، براى اينكه نميشود و لما بلغ اشده را كه نميشود به امام جواد تفسير كرد. بله، اگر ميخواهى براى امام جواد تفسير كنى بگو و )آتيناه الحكم صبياً([6]. آن را ميشود تفسير كرد، امّا و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكماً و علماً كه بلوغ اشد ميگويند در چهل سالگى است، حالا يك آقايى بيايد بخواهد آيه قرآن را براى شما تفسير كند بگويد هم و آتيناه الحكم صبياً يك مصداقش جواد الائمه است و هم و لما بلغ اشده يك مصداقش جواد الائمه است. شما ميگوييد و لما بلغ اشده چه ربطى دارد به جواد الائمه؟ اين چهل ساله را دارد ميگويد! ميگويد آقا معصوم گفته، ميگوييم آقا اين خلاف ظاهر قرآن است، خودشان به ما فرمودهاند كه خلاف ظاهر قرآن را قبول نكنيم. و بالجمله تفسير ائمه (صلوات اللّه عليهم اجمعين) بايد مطابق با ظاهر قرآن باشد، حتى در آنجايى كه مصاديق دقيقه را هم بيان ميفرمايند و مصاديق خفيه، آن هم بايد با ظاهر قرآن مطابق باشد. مثلا: ميگويد كه )فلينظر الانسان الى طعامه([7] يعنى فالينظر الى علمى که عمن يأخذه، خوب اين يك مصداق است منتها مصداق خفى است؛ فلينظر الانسان الى طعامه ميگويد اين هم طعام بدن را شامل می شود و هم طعام روح را. )و فى السماء رزقكم و ما توعدون([8]، چه رزقى است؟ هم رزق مادى است و هم رزق مادى، يا لاأقل رزق معنوى، چون رزق مادى در زمين هم هست؛ اين از عالم بالا و علو است اين ميشود رزق معنوى، حالا روايت تفسير كرد به رزق معنوى ميگوييم سمعاً و طاعة. امّا اگر در يك روايتى آمد مثل صحيحه ابن مسلم و زراره در باب قصر الصلاة كه در آنجا راوى آمده از اين آيه سؤال كرده كه آيه شريفه ميگويد )و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح أن تقصروا من الصلاة([9] امام هم دنبال سؤال اين آدم آمده جواب داده است، فرمود بله اين لاجناح با يك جواب نقضى فرموده به لاجناح باب سعى بين صفا و مروه. يكى هم فرموده به هر حال لطف خداوند است و احسان را نبايد ردش كرد. اين روايت چطور است؟ صحيحه هم هست، هم ابن مسلم نقلش كرده و هم زراره. سؤال كرده از نماز مسافر ميگويد نماز مسافر در قرآن آمده )و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح عليكم أن تقصروا من الصلاة( ميگويد نفى جناح كرده پس چرا قصر عزيمت است؟ بايد قصر رخصت باشد. امام هم جواب داده دو تا جواب داده جواب نقضى داده و جواب حلّی اين روايت درست است يا نه؟ اگر دو تا روايت جعلى داشته باشيم يكي از آنها اين است، اگر يكى هم داشته باشيم يكى هم همين است. حالا تعبير جعلى درست نيست خيلى، بگو يرد علمها الى اهله. اگر دو تا روايت داشته باشيم كه يرد علمها الى أهله يكی از آنها اين روايت است اگر يكى هم داشته باشيم همين است؛ چرا؟ براى اينكه آيه قبلش را نگاه كنى، اصلا اين مال صلات خوف است، اصلا شما اين را مراجعه كنيد قرآن را، اين اصلا مال صلات خوف است. در صلات خوف ميگويد وقتى رفتى بيرون و ضرب فى الارض كردى براى جنگها چون جنگها معمولا ضرب فى الارض داشته، جنگهاى داخلى كم بوده قيد وارد مورد غالب است. ميگويد وقتى رفتيد براى جنگ و ترسيديد ليس كه نمازتان را كوتاه كنى. اصلا آيه مربوط به جنگ است، هيچ ارتباطى به نظر بنده به نماز مسافر ندارد، ضربتم فى الارض هم كه نقل شده است قيد وارد مورد غالب است، شما خواهيد گفت چه مرضى داشتند كه اينطور روايت را نقل كنند؟ جواب اين است كه اين نقلها كه با بسيار مكر درست ميشود از كسى سر نميزند مگر تخم نا بسم اللّه باشد، چون با اين كار هم به امام معصوم ضربه ميزند، هم به شاگردان امام آن هم مثل محمّد بن مسلم و زراره اى كه اگر نبودند آثار امام باقر(ع) حفظ نميشود. چطور ضربه ميزند؟ ميگويد بابا ببين اصلا اينها قرآن بلد نبودند؛ نه شاگردها و اصحاب قرآن بلد بودند نه خود آقايشان، اينها اصلا قرآن بلد نبودند! اينها آمدهاند زراره و ابن مسلم آيه مربوط به صلات خوف را مورد سؤال قرار داده در صلات قصر، امام هم اين را قبول كرده و جوابش داده است، يعنى امام هم نعوذ بالله ثم العياذ بالله اصلا ملتفت نبوده به قرآن كه اين آيه ربطى به اين نبوده... با يك تير دو تا نشانه ميزند كه به خيال خودش خيلى يازده سپتامبر را به وجود آورده است در حالتى كه «و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين»[10]. اين نشانهگيرى اهل بيت (عليهم السلام) بوده در طول تاريخ، طول تاريخ اين است و خواهد هم بود. اين روايت را ما ميگوييم چون خلاف ظاهر قرآن است يرجع علمها الى أهلها، ولو فقها هم به آن استناد كرده اند امّا توجه نفرموده اند به اين كه توجه نفرمودن آنها ضابطه را كه از بين نميبرد، من چطورى اين آيه را مربوطش كنم به...؟ شما بگوييد يك طورى امام معصوم فهميده كه ما نميفهميم يا سائل فهميده كه ما نميفهميم، ميگوييم اين كه احتياجى به سؤال جواب ندارد اين كه تفسير قرآن نيست! بحث اين است كه يك چيز مربوط به قرآن را امام ميخواهد بگويد. خلاف ظاهر به قول صاحب جواهر خلاف ظاهر به نظر ما، نه هر چه آنها ميفهميدند و الا هيچ روايت خلاف قرآن شما پيدا نميكنيد. هر روايت خلاف قرآنى ديديد شايد آنها ميفهميدند و ما نميفهميديم. و لما بلغ اشده يعنى نُه سال، ده سال، آنها ميفهميدند ما نه. اين كه نميشود!« و لكل واحد منها السدس»[11] درباره والدين بگوييد نه حالا در يك روايت گفته و لكل واحد منهما الثلث، بگوييد لعل از سدس آنها ميفهميدند ما نميفهميم، اين كه نميشود! ضابطه دارد روايات. «ادامه بحث» اشکال با این بیان، مرتفع ميشود. به اين بيان كه امام معصوم (سلام اللّه عليه) غنا را جزء آيه قرار داده لكن از باب الغاء خصوصيت و تنقيح مناط؛ الغاء خصوصيت و تنقيح مناط يك مسأله عرفى است ممكن است شما بگوييد من ديروز ملتفت نميشدم من نميخواهم ملتفت بشوى يا نه، من ميگويم اين يك بحث عرفى است، شما پر است فقهتان از استدلال به تنقيح مناط و الغاى خصوصيت. بنده احتمال ميدهم بلكه جازم هستم كه ائمه معصومين (عليهم السلام) در اين روايات اين كه غنا را آمده اند جزء قرار داده اند از باب تنقيح مناط است. و اجتنبوا قول الزور قولش هم دخالت دارد يا زورش همه كاره است؟ همه كاره زر و زور است، قول زور زورش دخالت دارد. در اينجا زور دخالت دارد، تمام مناط زور است. وقتى تمام مناط ميل از حق است غنا چه محتواى باطل داشته باشد، اين مائل عن الحق. شعرهاى عاشقانه دارد ميخواند و هم خوانندهاش يك خواننده خاصى است هم عاشقانه ميخواند هم رينگ هم با آن ميزنند و نعوذ بالله بد و بيراه ميگويد به مسلمانها؛ بد و بيراه به مسلمانها حرام است، سؤال جواب دارد! حالا در شعر بخوانى يا در نامه بخوانى يا در قرآن بخوانى قرآن بخوانى فضل اللّه المجاهدين بخواند حاج آقا عطاء اللّه را شهيدش كند، خوب اين كه گناه است! اينجا هم اينطورى است، اينجا هم امام ميفرمايد زور حرام است فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا الزور، زور يعنى مائل عن الحق الغاى خصوصيت كرده تنقيح مناط فرموده هيچ خلاف ظاهرى هم نيست. منتها تا بنده عرض نكرده بودم شما توجه نداشتيد، خود بنده هم تا ديشب ساعت دوازده و يك مطالعه ميكردم توجه نداشتم چون حرفهاى امام را خوب توجه داشتم ميخواستم ببينم چطورى ميشود حلش كرد. هيچ خلاف ظاهرى در روايات نيست و روايت هم به آن عمل ميشود، يعنى غنا چه همراه در لهو و مجالس عياشى و جلسه هاى گاردن پارتى باشد پسر و دختر با هم برقصند و با هم بگويند و او هم شعرهاى عاشقانه بخواند يا بيا به خونمون يا بريم به خونتون يا آنها را بخوانداين هم زورٌ. اگر بيايد و شهادت زور هم بدهد آن هم زورٌ، معيار زور است. استدلال به اين روايات تمام است، احتياجى به هم به آن تمحلها و اطعابى كه امام (قدس سره اطعب نفسه الشريف) هيچ احتياجى به آنها نيست، اين اولا؛ و ثانياً آنها تمام نيست براى اينكه به هر حال باب مجاز و باب ادعا باب خلاف ظاهر است، آن وقت روايت ميخواهد بر ما تفسير كند به خلاف ظاهر، تفسير به خلاف ظاهر فى حد نفسه حجت نيست لا سيما در اينجا كه باب، باب تقيه است؛ چون جلسات خلفاى بنى العباس و بنى الاميه با غنا بود، آنها نماز جمعه را چهار شنبه ميخواندند جلساتشان هم با غنا بود. اينها جلساتشان با غنا بود، وقتى جلساتشان با غنا بود ائمه در مقابل آنها ميخواهند بگويند آقا اين حرام است، خرخره آدم را ميجويدند، شما خيال ميكنيد راحت ميشود حرام و حلال را ؟! با خونشان بازى كردند ائمه (عليهم السلام) حلال و حرام را بيان كردند. حوزه هاى علميه با چه مشكلاتى تا اينجا رسيده است و حلال و حرام بيان شده است، مگر جرأت ميكرد بگويد حلال است بى تمسك به قرآن! ميگويد آقا من قرآن ميخوانم فاجتنبوا قول الزور، قول زور زورش تنقيح مناط الغاى خصوصيت يا فهم عرفى است شما به من چه ميگوييد، ميتوانسته اينطورى بيان كند. اگر گفتيد چه كسى ديگر با قرآن درگير شده؟ أبيذر. أبيذر رد ميشد أعوذ بالله من الشيطان الرجيم )و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل اللّه فبشرهم بعذاب اليم([12] صبح اين را ميخواند ظهر اين را ميخواند عصر ميخواند در مسجد ميخواند ... بابا قرآن ميخواهى بخوانى از اول بگير تا آخرش ختم كن، آخر تو معلوم ميشود كه قرآن نميخواهى بخوانى تو معلوم ميشود حساب ديگرى دارى، يعنى ميخواست بگويد «لعن اللّه الآمرين بالمعروف التاركين له»[13]... اين رامى خواست بگويد ابيذر. اينجا هم ائمه معصومين ما در اين روايات واجتنبوا الرجس من الاوثان كه به غنا تفسيرش كردند قول الزور، اين از باب تنقيح مناط است چارهاى هم جزء اين نداشتهاند. نه از باب خلاف ظاهر، خلاف ظاهر هم حجت نيست هم در اينجا به درد نميخورده، خوب او بر ميگشت ميگفت آقا شما اينطورى چطور قرآن را معنا ميكنيد؟ كى قرآن اين را گفته است؟ چون برگشتش به خلفاى بنى العباس و گاردن پارتى آنها بوده است. (سؤال و پاسخ استاد): فرقى نميكند چه على خواجه چه خواجه على. فرقى نميكند، قول الزور كه يك ظاهرى دارد، قول الزور تفسير شده است. آخر غنا قطعاً مال مقوله نيست! غنا قطعاً جزء مقولات نيست، اين را همه ميدانيم؛ غنا يعنى خوانندگى آواز خوانى. منظور از كجا؟ آخر كلمه غنا خلاف ظاهر چه برسد به اينكه شما بگوييد غنا يعنى مدرسه امام نعوذ بالله يا غنا يعنى من كه عينكم نميدانم همراهم آورده يا نه. بنابراين تمحلى كه امام (سلام اللّه عليه) مرتكب شدهاند وجهى ندارد و تمام هم نيست، حق اين است كه بنده عرض كردم باز الهاماً من الامام (سلام اللّه عليه) من نميگويم از خودم، باز الهاماً من الامام كرّ و فرّى كه امام در مسائل داشته به ما اين كرّ و فر را ياد داده است. باز ما ميگوييم كه اين روايات حجّت است غنا چه صوتى باشد و چه محتوايى هردويش حرام است، چه مجالس لهوش و چه شما با غنا مطالب باطل بخوانى، مطالب باطل نه مطالب مائل عن الحق چون هر باطلى مائل عن الحق نيست. ميل به هر مرحله اى است، به هرچيزى كه نميگويند مائل عن الحق. اين تا اينجاى قصه. يك اشكال ديگر امام دارد كه آن را فردا عرض ميكنم. «به مناسبت شهادت حضرت جواد الائمه (ع)» امروز هم روز اوّل دهه فجر است انـشاء اللّه بر همه شما مبـارك باشد و هم فردا شهادت جواد الائمه است، البته ما در منزل مجلس روضه هم داريم امّا من هم ميخواستم اينجا يك مقدارى چون حالا من اگر حرف بزنم بعد از شصت و چهار پنج سال و بعد از آن كه از سن هشت سالگی آمدم در آخوندى و شايد به عدد موهاى بدنم منبر رفتم و كتابهاى روضه مطالعه كرده ام، شايد ديگر حالا بهتر از ديروز بتوانم يك روايت را تحليل كنم و تفسير كنم. ظلم ديدم به خودم و به شما و به حوزه كه من امروز از جواد الائمه چيزى عرض نكنم. خوب ميدانيد جواد الائمه با امام باقر(ع) در اسم خود و اسم پدر شبيه هستند، محمّد بن على الاول محمّد بن على الثانى. سه تا امامهاى ما به نام محمّد است يكى محمّد باقريكى جواد الائمه و يكى هم ولى عصر(عج) و ميدانيد هم كنيه امام باقر أبى جعفر است و هم كنيه جواد الائمه كه أبى جعفر هم ميگويند أبى جعفر الثانى و ميدانيد كه بعد از زهرا (سلام اللّه عليها) جوانترين معصوم كه به شهادت رسيده جواد الائمه بوده است چون در زهرا معروف است هيجده ساله بوده ولى جواد الائمه بيست و پنج ساله بود. كلينى (قدس سره) در باب مولد امام جواد الائمه اينطورى ميفرمايد كه سنة عشرين و مأتين دويست و بيست، فى آخر ذى القعده و هو ابن خمس و عشرين سنه و شهرين و ثمانية عشر يوماً حتى عدد ماه و عدد روزش را هم كلينى با دقّت بيان ميكند، اين نظر كلينى و كافى شريف است كه حضرت در آخر ماه ذى القعده سنه دويست و بيست به شهادت رسيده اند؛ اين هم يك نكته. نكته بعدى يك صحيحه ما داريم كه قاعدتاً بالاى منبرها خوانده ايد روايت صحيحه است، روايت در كافى آمده «على بن ابراهيم عن أبيه [ابراهيم بن هاشم كه هم على بن ابراهيم ثقه است از محدثين بزرگ هم ابراهيم بن هاشم از محدثين بزرگ است قمى،] قال استأذن على أبى جعفر(ع) قوم من اهل النواحى من الشيعه [طوائفى خواستند خدمت جواد الائمه برسند،] فأذن لهم فدخلوا فسألوه فى مجلس واحد عن ثلاثين الف مسأله فاجاب و له عشر سنين[14]، [ده ساله بوده حضرت و روايت ميگويـد سى هزار سؤال را در يك مجلس جواب داد. خوب اين يك استبعادى در اين روايت هست كه در يك مجلس دو سه ساعته بلكه ده ساعته چطور ميشود سى هزار سؤال جواب رد بشود.] مجلسى دوّم (قدس سره) در مرآت العقول ميگويد اگر هر سؤالى را پنج تا كلمه حساب كنيم با جوابش ميشود سه تا ختم قرآن، سى هزار را پنج كلمه هم كه فرض سؤال ميشود سه تا ختم قرآن، سه تا ختم قرآن را سى و شش ساعت هم نميشود خواند يك ختم قرآن آدم زور بزند روز تابستان از صبح تا غروب ميتواند بخواند، سه تا ختم قرآن كه نميشود در يك مجلس سه تا ختم قرآن، دو ساعته ده ساعته دوازده ساعته. ولو شما بگوييد مجالس علمى گاهى تا صبح هم طول ميكشيده مثل شب نشينيهاى بلا تشبيه ... كه گاهى تا صبح طول ميكشد اذان را كه ميدهند ميگويند اينطورى شده. ما گاهى در زمان نهضت ميرفتيم منزل اين امام جمارانى حفظه اللّه و ابقاه فرزندان نهضت ميآمدند آنجا خيليهايشان شهيد شدند خيليهايشان نميدانم چطور هستند، آنجا جمع ميشدند تا صبح شب كارهايشان را درتهران انجام ميدادند آنجا جمع ميشدند ميگفتند و ميخنديدند و شامى ميداد و تشكيلاتى بود، اصلا خانه ايشان يك پاتقى بود. آن وقت گاهى شبها تا سپيده صبح اينها بيداربودند، ميگفتند ميخنديدند بحث ميكردند سپيده صبح نمازشان را ميخوابيدند بعد بلند ميشدند برنامه حركت نهضتشان را چه كار بكنيم امروز كجاى تهران برويم چه كار بكنيم شروع ميكردند. خوب گاهى ممكن است يك جلسه تا سپيده صبح هم بكشد امّا در عين سؤال سى هزار سؤال بعيد است. هشت تا جواب مجلسى اوّل داده، اين را گفتم برايتان كه هر وقت يك روايتى به ذهنتان بعيد آمد فورى نگوييد يرد علمه الى أهله يا نعوذ بالله بگوييد نه بايد طرحش كرد بايد اصلا از كتاب برش داشت، نخير روايات بايد حفظ بشود ولو ما نميفهميم، گفت گر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؛ بايد حفظ بشود. هشت تا جواب ايشان داده، يكى از جوابهايش اين است كه ممكن است اصلا اين سؤالها به صورت نوشته بوده، سى تا سؤال يك نوشته بوده حضرت يك جواب ميداده است. يا ممكن است از يك جوابى كه حضرت ميداده چندين سؤالهايشان جواب داده ميشده است. مقبوله ابن حنظله را مقدس اردبيلى ميگويد بيست و يك حكم از آن در ميآيد اصلا يك شيوه شرح ارشاد اين است فقط مختص مقدس اردبيلى است. من يك وقت ميخواستم رواياتش را جمع كنم منتها وقت كه به من اجازه نميدهد كه رواياتى كه بيش از يك حكم دارد او متعرض ميشود و در مقبوله ابن حنظه ميگويد بيش از بيست و يك حکم از اين روايت در ميآيد. يك جواب هم اين است حضرت يك كبراى كلى ميگفته كه از اين كبراى كلى دهها مورد و مصداق از آن استفاده ميشده. به هر حال هشت تا جواب از اين داده شده ولى روايت صحيحه است يكيش هم اين است وحدت مجلس نه به اعتبار زمان، ممكن است به اعتبار مكان در منى مثلا در بلده سامراء مثلا، به اعتبار مكان و به اعتبار بلده. اين هم مال اين روايت. آن كه من امروز نگاه كردم خيلى خيلى خوشم آمد اين يك روايت است كه من تا حالا از منبريها هم نشيندم خودم هم بالاى منبر نخواندم چون ما آن وقت خيلى مراجعه نميكرديم به كافى. اين روايت 2باب مولد أبى جعفر محمّد على الثانى(ع) كتاب الحجة صفحه 493. «الحسين بن محمّد الأشعرى قال حدثنى شيخ من اصحابنا[15] [تأسف است مجلسى اوّل ميگويد روايت مجهول است، جهلش هم از اين شيخ من اصحابناست در حالتى كه حسين بن محمّد أشعرى قمى ثقه است و أى ثقه و از مشايخ كلينى است، كلينى خيلى از او روايت دارد اصلا به عنوان صاحب الاجازه و مشيخه كلينى مطرح است. او وقتى ميگويد شيخ من اصحابنا ديگر جهالت ندارد ! شيخ من اصحابنا كه آدم مجهول الهوية نبوده! حسين بن محمّد أشعرى قمى چون قمى ها خيلى عنايت داشتند درنقل روايت. او ميگويد شيخ من اصحابنا، آدم ميفهمد آن آقا هم كان ثقه. ميگويد:] «قال حدثنى شيخ من اصحابنا يقال له عبداللّه بن رزين قال كنت مجاوراً بالمدينة مدينةالرسول (ص) و كان أبو جعفر (ع)يجىء فى كل يوم مع الزوال الى المسجد [هر روز ظهر ميآمد مسجد مسجد الرسول] فينزل فى الصحن [در صحن مسجد آن بيرون مسجد فرود ميآمد] و يصير الى رسول اللّه (ص) و يسلم عليه و يرجع الى بيت فاطمه(ع) [سلام ميكرد و بعد هم ميآمد خانه زهرا و آنجا هم سلام ميكرد.] فيخلع نعليه دو تا نعلينهايش [را در ميآورد] و يقوم فيصلى [بعد ميايستاد به نماز خواندن.] فوسوس الى الشيطان [اينكه ميگويد فوسوس الى الشيطان چون وقتى قصه را ديده نقل ميكند، بعد از قصه دارد نقل ميكند معلوم ميشود كارش كار درست و حسابى نبوده و نميبايد اين كار را ميكرد نه اينكه از اوّل حالا هم نديده ميگويد] فوسوس الى الشيطان [يادتان باشد اين بعد از آنى كه قصه تمام شده حالا دارد براى ما نقل ميكند، يعنى از قصه فهميده كار مرضى جواد الائمه نبوده است. چه كسى بلد است روايت را؟ من فكر نميكنم هيچ كدام از شما بلد باشد، فقال اذا نزل فأذهب حتى نأخذ من التراب الذى يطأ عليه... [يا براى اين نقل ميكند كه من از آن خاكى كه حضرت پايش را رويش ميگذارند من از آن خاك بگيرم.] فجلست فى ذلك اليوم أنتظره لافعل هذا... [نشستم تا كه حضرت بيايد من خاك زير كف پاى حضرت را بردارم براى تبرك.] فلما أن كان وقت الزوال أقبل عليه السلام على حمار له فلم ينزل [از قضا امروز ديگر نيامد آنجا،] فلم ينزل فى الموضع الذى كان ينزل فيه و جاء حتى نزل على الصخرة الّتى على باب المسجد، [پايش را گذاشت روى سنگ كه ديگر كف پا خاكى نباشد كه آدم بردار، پايش را گذاشت روى سنگ.] ثم دخل فسلم على رسول اللّه (ص) قال ثم رجع الى المكان الذى كان يصلى فيه ففعل هذا أیاماً... [ديگر توى مسجد هم كه جاى پا نبود آنجا ايستاد نماز. چند روز كار حضرت اين بود،] فقلت اذا خلع نعليه جئت فأخذت الحصا الذى يطأ عليه [بقدم، گفتم اين بار ميروم آنجايى كه نعلينش را در ميآورد آنجا خاك كف پايش را بر ميدارم.] فلما أن كان من الغد جاء [يعنى مثلا توى مسجد كه دارد ميرود] عند الزوال فنزل على الصخرة ثم دخل فسلم على رسول اللّه (ص) ثم جاء الي الموضع الذى كان يصلى فيه فصلى فى نعليه و لم يخلعها، [اين روز نمازهايش را در نعلنيش خواند.] حتى فعل ذلك اياماً فقلت نفسى، [اين هم كه نشد امروز هم كه خلاصه نقشه ما بر آب شد.] لم يتهيّّأ لى هاهنا و لكن اذهب الى باب الحمام فاذا دخل الى الحمام أخذت من التراب الذى يطأ عليه [ديگر ميروم آنجا اينجا كه نشد ميروم حمام.] فسألت عن الحمام الذى يدخله [حمام خانگى كه آن وقت نبود ميرفتند مثل امام ميرفت اين حمام آقا ملك نزديك منزلش بود ميگويد حضرت هم يك حمام خاصى بودمى رفت.] فقيل لي أنه يدخل حماماً بالبقيع، [گفتند در كنار بقيع يك حمامى هست كه آنجا ميرود] لرجل من ولد طلحة. فتعرفت اليوم الذى يدخل فيه الحمام و صرت الى باب الحمام [رفتم تا در حمام،] و جلست الى الطلحي احدثه[16] [بغل آن مردى از فرزندان طلحه نشستم. احدثه داشتم با او صحبت ميكردم كه نفهمد من براى چه آمده ام] و أنا انتظره مجيئه(ع) [من منتظر بودم حضرت بيايد.] فقال الطلحى ان اردت دخول الحمام فقم فادخل [ميخواهى حمام بلند شو برو، براى اينكه يك آقايى بعد ميآيد كه ما براى او حمام را خلوت ميكنيم، اين خلاف شرع هم نيست براى اينكه قبلا هر كسى ميخواست برود ميرفته، حمام ملكى بوده حضرت در يك ساعت معينى چون مزاحم كسى هم نبوده، گفت اگر تو ميخواهى بروى حمام بلند شو برو، چون آن وقت كسى هم نميآمده.] قلت و لم [چرا بروم حمام؟] قال لأن ابن الرضا يريد دخول الحمام [چون ميخواهد بيايد حمام.] قال قلت و من ابن الرضا قال رجل من آل محمّد... [خدايا ميشود برويم كاظمين قبرش را زيارت كنيم؟!] رجل من آل محمّد (ص) له صلاح و ورع [خيلى بالاست، پرهيز دارد و اهل شايستگى است.] قلت له و لا يجوز أن يدخل معه الحمام غيره [كس ديگرى نميتواند برد،] قال نخلى له الحمام اذا جاء [حمام را براى آمدن او خلوت ميكنيم.] قال فبينا أنا كذلك اذ اقبل(ع) و معه غلمان له [غلامهايى با او بودند] و بين يديه غلام معه حصير حتى أدخله المسلخ فبسطه و وافي [يك حصيرى برد توى آن رختكن حمام غلام انداخت و روى زمين انداخت.] فسلم و دخل الحجرة على حماره و دخل المسلخ، [حضرت با الاغ خودش آمد در مصلخ و وارد آنجا شد] و نزل على الحصير و دخل المسلخ و نزل على الحصير [روى حصير هم نشست.] فقلت للطلحى هذا الذى وصفته بما وصفت من الصلاح والورع [اين اوست؟ براى اينكه ديد با الاغ رفت تا دم آن رختكن، خوب اين آدمهاى عادى كه با الاغ نميروند تا دم رختكن، ممكن است خوانين و متكبرها ميرفتند. گفتم اين است كه رفته؟] فقال يا هذا لا و اللّه ما فعل هذا قط[17]. [بأبى أنتم و أمى و أهلى و مالى و اسرتى، چقدر مراعات ريزه كارى ميكردند، تا چه حد عنايت داشتند اسلام واقعى را به مردم بيان كنند با همه مشكلاتى كه داشتند. گفت قسم به خدا هيچ وقت اين كار را نكرده امروز اوليش است.] فقلت فى نفسى هذا من عملى أنا جنيته [گفتم اين سببش من هستم پيش خودم گفتم من مقصرم، امروز كه من آمدم اينجا حضرت اين كار را كرده است.] ثمّ قلت أنتظره حتى يخرج [بيايد بيرون] فلعلّى أنال ما أردت اذا خرج، [باز آدم مصرى بوده اين هم، گفتم وقتى ميآيد بيرون شايد بتوانم خاك زير كف پايش را بردارم.] فلما خرج و تلبس دعا بالحمار فادخل المسلخ، [گفت الاغ را بياوريد تا همين جا نزديك حصير كه ديگر پايش را روى جايى نگذارد بردارد.] و ركب من فوق الحصير [از بالاى حصير سوار شد] و خرج عليه السلام فقلت فى نفسى قد و اللّه آذيتهُ و لا أعود و لا أورم ما رمت منه ابداً و صح عزمى على ذلك[18]، [خلاصه فردايش رفتم گفتم ديگر اين كار را نميكنم. فردا رفتم ديدم رفتم برنامه روزهاى قبل تكرار شد. خوب چرا حضرت اين كار را كرد ؟ ميخواست يك راه عوام فريبى و يك بدعتى كه ممكن است از آن سوء استفاده بشود به وجود نيايد. فردا فلان خليفه بنى الاميه يك عده را راه نياندازد بگويد خاك زير پاى من را برداريد، خوب چه فرقى بين من و جواد الائمه است؟ فردا نگويند اسلام مردم را به بردگى كشانده و سنت كرده كه خاك زير كف پا را بردارند. جلوى اين مسائل و صدها مسائلى كه شما ميتوانيد و حضرت از قيافه او فهميد به علاوه از علم غيبش فهميد، قيافه كه هيچى علم غيبش هم فهميد كه او چه كار ميخواهد بكند. اباصلت هروى ميگويد وقتى جنازه على بن موسى الرضا را دفن كردند قبرى كنده شد، ماهيها آمدند ماهى بزرگى آمد طبق فرموده حضرت ماهى بزرگ ماهى كوچكها را خورد رفت. من يك دعايى خواندم تمام شد حضرت را دفن كردند، بيرون آمدم و نيامده بودم مأمون من را خواست. گفت آن دعا چه بود خواندى ؟ هر چه به مخم فشار آوردم يادم نيامد. گفتم آقا يادم نيست، گفت اين كلكها را نزن، مگر ميشود ... الآن دعا را خواندى ببريدش زندان فى السجن. اباصلت حروى ميگويد من را بردند زندان، زندانبان آمد گفت شب برايت رختخواب بياورم ؟ گفتم : نه، من اينقدر دوست و رفيق در دستگاه مأمون دارم پارتى دارم كه بفهمند ميآيند رهايم ميكنند. شب شد و كسى نيامد و مجبور شدند رختخوابى برايش آوردند و خوابيد، فردا صبح هم صبحانه و ظهر و... هى هر روز منتظر بود كه پارتيها بيايند، هيچ كس هم نميآمد سراغش چون انسانهاى غيروارسته وفا ندارند، وفا از فاسق مجوئيد روايات اين را ميگويد. يك سال گذشت، سيصد و شصت و شش روز گذشت بين نماز مغرب و عشاء بود يادش آمد كه آقا ما يك سال زندانيم ما كه روز اوّل بنا بود برويم بيرون پس كجا رفتند اين پارتيهاى ما؟ چرا ما به غير خدا اعتماد كرديم؟ يكدفعه يادش آمد كه يك آقايى بود وقتى بابايش شهيد شد از ديوار آمد پايين، گفتم از كجا آمدى اينجا؟ گفت: از مدينه با طى الارض آمدهام، حالا من يك سال اينجا مشهد خراسان زندانيم چرا نميآيد مرا نجات بدهد؟ ميگويد تا اين را گفتم، بين نماز مغرب و عشاء گفتم يا أبا جعفر الجواد ادركنى، جواد الائمه به فريادم برس! گفت تا اين را گفتم ديدم در باز جواد الائمه وارد شد، رسيده و نرسيده سلام كرده و جواب نگرفته گفتم آقا يك سال ما را يادت رفت؟ ما كه نوكر در خانه شما بوديم! ما كه ساليان دراز براى شما اظهار ارادت و ادب كرديم! من غير نوكرى چه كار كردم جواد الائمه؟! چرا لطفت مرا نگرفت؟ شما كه عادتتان احسان است، من بد كردم شما كه بد نميكنيد! شما كه سجيه تان كردم است، شمائى كه آقاتر از شما زير اين آسمان كبود نيست، چرا نيامدى يك سال؛ حالا بعد از يك سال آمديد؟ خيلى جواب قشنگى داد، فرمود: كى ما را صدا زدى كه ما نيامديم؟ امشب هم كه صدا زدى كه هنوز يا أبا جعفر الجوادت تمام نشده بود كه من آمدم. «السلام عليكم يا أهل بيت النبوة و لعن اللّه قاتليكم و ظالميكم من الاولين و الآخرين.» (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - عوالی اللئالی 214:1. [2] - کافی 423:6، باب الفقاع ، حدیث 9. [3] - مفردات راغب:217. [4] - المیزان 371:14. [5]- قصص (28) : 14. [6]- مریم (19) : 12. [7]- عبس (80) : 24. [8]- ذاریات (51) : 22. [9]- نساء (4) : 101. [10] - آل عمران(3):54. [11] - نساء (4): 11. [12]- توبه (9) : 34. [13] - نهچ البلاغه 15:2ـ17. [14]- الکافی 1: 496، باب مولد ابي جعفر محمد بن علي الثاني(ع)، حديث 7. [15]- الکافی 1: 493، باب مولد ابي جعفر محمد بن علي الثاني(ع)، حديث 2. [16]- الکافی 1: 494، باب مولد ابي جعفر محمد بن علي الثاني(ع)، حديث 2. [17]- الکافی 1: 494، باب مولد ابي جعفر محمد بن علي الثاني(ع)، حديث 2. [18]- الکافی 1: 494، باب مولد ابي جعفر محمد بن علي الثاني(ع)، حديث 2.
|