دیدگاه و کلام مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) در بیان حکم اقرار منکر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 243 تاریخ: 1395/10/18 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «دیدگاه و کلام مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) در بیان حکم اقرار منکر» بحث در جواب منکر است. منکر یا اقرار می کند یا انکار می کند و یا سکوت می کند و وجه چهارم این است که می گوید من نمی دانم ملک تو هست یا ملک تو نیست. راه پنجم این است که اقرار می کند عینی که در دستش هست، برای غیر است، وقتی چنین اقراری نمود، این عین می شود مال غیر و دعوای مدّعی با مقرٌّ له است. مسأله چهارم در ملحقات عروه این است: «اذا رجع ذو الید عن إقراره للغیر و ادّعی أن ما فی یده لنفسه [اول گفت مال دیگران است و بعد می گوید مال خودم است، این ادّعا مسموع نیست؛ برای این که انکار بعد الاقرار است. در این صورت] لم يسمع منه ولو أقر لغير من أقر له أولاً [اول گفت مال زید است و بعد گفت مال عمرو است، این در دو اقرارش به هر دو بدهکار شده، اخذ می شود به دو اقرارش؛ نسبت به عین از آنِ مقرٌّ له اول است و برای مقرٌّ له دوم هم باید غرامت بپردازد و قیمت را بدهد] ضمن عوضه له، لانه صار لمن أقر له أولاً فباقراره أتلف على الثاني ماله [مال دومی را تلف کرده و به دیگران پرداخت کرده] هذا كله إذا صدّقه المقر له [مقرٌّ له گفت راست می گویی، این مال من است] و أما إذا كذّبه و قال: ليس لي [گفت دروغ می گویی و این کتاب از من نیست] فيلحقه حكم مجهول المالك و يأخذه الحاكم الشرعي منه [این مجهول المالک است؛ برای این که اما خودش مالک نیست، چون اقرار کرده از آن غیر است و اما مدّعی مالک نیست، چون هنوز نتوانسته ثابت کند. پس مالکش معلوم نیست. می فرماید:] لانه نفاه عن نفسه بإقراره [پس ملک خودش نیست] و لم يدخل في ملك المقرّ له لانكاره [برای این که انکار کرده است. من اینجا یک جمله نوشته ام: «و عدم ثبوت ملک المدّعی و اصالة عدمه»، مدّعی هم اصل عدم ملکیّت دارد و حرفش ثابت نشده] و أما احتمال تركه في يده [بگوییم در صورتی که مقرٌّ له تکذیبش کرد، این مال در دست او باقی می ماند؛ برای این که وقتی مقرٌّ له اقرار را تکذیب کرد، می شود مثل جایی که اصلاً اقراری وجود نداشته است. این حرف درست نیست؛ برای این که کسی که تکذیب می کند، تکذیبش اقرار را نسبت به خودش از بین می برد، نه اینکه به طور کلی از بین ببرد. «و أما احتمال ترکه فی یده»؛ یعنی فی ید مدّعی علیه و مقرّ] لبطلان إقراره بتكذيب المقر له فكأنّه لم يقرّ [مقر و مدّعی علیه] للغير [این احتمال] فلا وجه له، لانّ إقراره إنما بطل بالنسبة إلى ملكية المقرّ له [چون مقرٌّ له آن را تکذیب کرده است] لا بالنسبة إلى نفيه عن نفسه [اما این که خودش مالک نباشد، تکذیب مقرٌّ له نمی تواند آن را ثابت کند، تکذیب مقرٌّ له ملکیّت خودش را از بین می برد، اما ملکیّت مدّعی علیه را نفی نمی کند] كما أنّه لا وجه لاحتمال دفعه إلى المدّعى بلا بيّنةٍ و لا يمين لعدم المعارض له [وجه چهارم این است که بدون بینه و بدون یمین به مدعی بپردازیم؛ برای این که این یک دعوای بلا معارض است. فرض این است که مدّعی علیه از خودش نفی کرده و گفته مال غیر است، غیر هم که تکذیبش کرده، بنابر این، دعوای مدّعی علیه دعوای بلا معارض است و در دعوای بلا معارض، به نفع مدّعی حکم می شود؛ یعنی اصلاً حکم هم نمی خواهد، بدون احتیاج به بینه و یمین برای مدّعی است؛ چون فرض این است که اینجا معارض نیست. «نقد استاد به وجه چهارم» این احتمال لا وجه له؛ چون درست است خود آن مدّعی علیه معارض نیست؛ لنفیه عن نفسه به اقرارش برای غیر. مقرٌّ له هم معارض نیست؛ چون او هم مقرّ را تکذیب کرده، پس ادّعایش بلا معارض است. این تمام نیست؛ برای این که در مقابل، حاکم شرعی هست که او با این مدّعی معارض است. مدّعی می گوید مال من است و حاکم شرع می گوید مجهول المالک است و باید اثر مجهول المالک بر آن بار بشود. چرا لا وجه لاحتمال دفعه؟] و ذلك لان الحاكم الشرعي معارضٌ له [حاکم شرعی با آن معارض است «لانه مال بلا مالك و أمره راجعٌ إليه»؛ یعنی الی حاکم شرعی. این حاکم شرعی معارض است و این که می گویید در دعوای بلا معارض، دعوا مسموع است و احتیاج به بینه و برهان ندارد، در جایی است که مورد نزاع و اختلاف نباشد، ولی اینجا مورد نزاع است؛ مدّعی علیه ادّعای ملکیت می کند؛ چون بعد از تکذیب مقرٌّ له ید دارد. می فرماید:] و مورد الدعوي بلا معارض [که حرفش مسموع است] ما لم يكن في يد من ينفيه عن المدّعى [وقتی است که کسی نباشد که نسبت به این مدّعی، نفیش می کند، اما فرض این است که مدّعی علیه، مقرّ و ذی الید، هر سه عنوان وجود دارد. این مدّعی علیه و این ذی الید می گوید مال توی مدّعی نیست؛ چون اگر می گفت مال اوست، دیگر دعوایی به وجود نمی آمد. پس دعوای بلا معارض مربوط به جایی است که در دست کسی نباشد؛ یعنی کسی اماره ای نداشته باشد که ملکیّت مدّعی را نفی کند. اولی را در صفحه قبل بیان کرد: «الاولی أن یقرّ به لمعیّنٍ حاضر».[1] این مدّعی علیه بگوید مال زیدی است که اینجاست، نه غایب شده و نه مسافرت رفته.] الصورة الثانیة: أن ينفى عن نفسه و قال: إنه لفلان الغائب [این برای فلان آدمی است که الآن اینجا نیست.] و يلحقه حكم الدعوي على الغائب [دعوای بر غایب، به او ملحق می شود] و حينئذٍ فان أقام المدّعى بينةً [اگر مدّعی بینه اقامه کرد، مال را به مدّعی می دهند، یا با گرفتن ضامن و کفلاه یا بدون کفلاه هم مال را به او می دهند، منتها الغائب علی حجته، اگر بعد ثابت کرد که ملک خودش است، در صورتیکه ملک را از بین برده باشد باید قیمتش را بپردازد و اگر ملک موجود باشد، خود ملک را به او بدهد. پس از دست مقرٌّ له و ذی الید، بیرون می آید؛ با فرض این که این مدّعی اقامه بینه کند؛ چون بینۀً علی الغائب. میفرماید:] دُفع إليه بلا كفيلٍ [بدون ضامن] أو معه على القولين [که برخی روایات دارد مع الکفلاه به او می دهد، با ضامن به او می دهد.] و يكون الغائب على حجته [غایب هم بر حجت خودش است. اگر بینه داشت که این طور] و إلا فيترك في يد المدّعى إلى أن يحضر الغائب فيترافع معه [در دست مدّعی علیه باقی می ماند تا غایب بیاید. به مدّعی نمی دهند؛ چون هنوز ملکیّت مدّعی ثابت نشده و سلطه ای بر آن ندارد، اینجا در ید مدّعی علیه باقی می ماند. «الی أن یحضر الغائب فیترافع معه» در دست او باقی می ماند استصحاباً لحالۀ سابقه و به دست مدّعی نمی دهند، چون فرض این است که مدّعی اقامه بینه نکرده است.] نعم له الدعوي عليه إن ادّعى علمه بانه له [اگر مدّعی علیه گفت من یقین دارم که مال آن غایب است، این مدّعی می تواند علیه مدّعی علیه طرح دعوا کند. در چه طرح دعوا کند؟ مدعی می گوید من یقین دارم مال غایب است، می تواند طرح دعوا کند در علمش و بگوید تو یقین نداری. وقتی می گوید تو یقین نداری، می شود منکر و باید قسم بخورد. مورد دعوا علم است، نه عین.] و إذا حضر الغائب له أن يترافع معه أيضاً لاخذ نفس العين [یک دعوا با این دارد که موضوع دعوا علم مدّعی علیه است، اما اگر غایب یک دعوای دیگری با او طرح می کرد و طرح دعوای دوم در خود عین است، دعوای اول با آن مدّعی علیه در علمش بود و دعوایش با آن غایب، در خود عین است و می گوید این عین، مال من و ملک من است] فان أثبت و أخذها ردّ على المدّعى عليه ما أخذه منه [اگر از مدّعی علیهی که نفی علمش را کرده و بینه آورده که نمی داند، وقتی از او چیزی گرفته، باید آن را به مدّعی علیه برگرداند. «فان أثبت و أخذها ردّ على المدّعى عليه ما أخذه منه»؛ چون مال مدّعی علیه است و ضامن است.] «بیان حکم ادعای مدعی علیه بر وکالت غایب و اقرار بر ملکیت غایب» مسأله 5: إذا ادّعى المدّعى عليه الوكالة عن الغائب الذي أقر له بما في يده [اگر مدّعی علیه اقرار کرد که من از غایبی که می گویم کتاب از اوست، هم اقرار می کنم کتاب مال اوست و هم وکیلش هستم] و أقام بينةً على أنه له [یک بینه هم اقامه کرد بر این که برای غایب است] سمعت منه بناءً على سماع البينة بدعوى الوكالة [بنابر این که اگر محض دعوای وکالت بود، می شود در آنجا بینه آورد و بینه به نفع مدّعی تمام بشود. یک کسی ادّعای وکالت می کند، آن طرف بینه می آورد به محض ادّعای وکالتش،] و حينئذٍ يسقط عنه حق الحلف للمدّعى [حق حلف برای مدّعی که بتواند مدّعی را قسم بدهد، ساقط می شود؛ چون مدّعی بینه آورده] لكن لا يُحكم بملكيته للغائب [با این که مدّعی بینه آورده که مال من است، در عین حال، به ملکیّتش بر غایب حکم نمی شود. «لكن لا يُحكم بملكيّته للغائب»؛ البته مدّعی علیه بینه آورده. اینجا اشتباه شد. «إذا ادّعى المدّعى عليه الوكالة عن الغائب الذي أقرّ له بما في يده و أقام بينةً»؛ چون وقتی این مدّعی علیه، می گوید این مال غایب است، می شود مدّعی و آن مدّعی اول می شود مدّعی علیه. این می گوید این کتاب از آن غایب است و من هم وکیلش هستم. بنابر این، وقتی این طور گفت، مدّعی می شود و بینه می آورد و ثابت می کند که ملک از برای غایب است. «و أقام بينةً على أنه له سمعت منه» از او شنیده می شود؛ یعنی از مدّعی علیه که ادّعای وکالت می کند «بناءً على سماع البينة بدعوى الوكالة» صرف این که کسی گفت من وکیل فلانی ام و این مال فلانی است، بینه اش مسموع است، ولو وکالتش هنوز ثابت نباشد «و حينئذٍ يسقط عنه حق الحلف للمدّعى» که الآن مدّعی شد منکر؛ چون فرض این است که این ادّعا کرده مال غایب است. حق حلفش برای مدّعی که صار منکراً، ساقط می شود] إلا إذا صدّقه في وكالته بعد حضوره [بعد از آن که حاضر شد، گفت وکیل من بوده] و إلا [اگر وکالتش را قبول نکرد، مدّعی با این شخص غایبی که الآن صار حاضراً باید طرح دعوا بکند.] فاللازم تجديد المرافعة معه [مع آن غایب] و كذا إذا ادّعى الاجارة من الغائب أو الارتهان منه [گفت من این عین را از غایب اجاره یا رهن کرده ام] و أقام بینةً علی أنه له [بینه ای آورد که این مال غایب است و درست هم هست، مالک به من اجاره داده، اینجاست که مرحوم نراقی می گوید، اگر بینه هم بر صحت اجاره اقامه کرد، دلیل است بر این که ملک غایب است.] فإنه یسقط عنه الحلف للمدّعی [که صار آن مدّعی الآن منکراً] و لا یُحکم بملکیة الغائب [می گوید پس فایده سماع بینه چیست؟] ففائدة سماع الببنة سقوط دعوی المدّعی و حق تحلیفه [می گوید مدّعی حق ندارد، مدّعی علیه را قسم بدهد؛ چون فرض این است که او منکر شد. صورت سوم: می گوید از من نیست و مالکش را هم نمی شناسم] الصورة الثالثة: أن ينفى عن نفسه و يقول: لا أعرف مالكه [می گوید مالکش را نمی شناسم] و حينئذٍ يُحكم بعدم ملكيته [می گوید از من نیست و مالکش را هم نمی شناسم، می شود مجهول المالک؛ چون به نفع خودمان است، تندی جواب می دهیم که بعد به ما بدهند] و كونه مجهول المالك لكن لا يُؤخَذ من يده [با این که مجهول المالک است، از دستش نمی گیریم] لاحتمال كونه وديعةً عنده أو عاريةً أو لقطةً أو نحو ذلك، مما يجب أن يقر في يده [درست است، مجهول المالک است، و نمی توانیم از دستش بگیریم؛ چون شاید ودیعه یا عاریه و یا لقطه باشد.] نعم لو قال: إنه حين وقع في يدى ما كنت أعرف صاحبه [از اول، صاحبش را نمی شناختم، از همان وقتی که در اختیار من قرار گرفت، صاحبش را نمی شناختم] يكون من المجهول المالك الراجع أمره إلى الحاكم الشرعي و للمدّعى تحليفُه إذا ادّعى عليه العلم بانه له [مدّعی، قسمش می دهد بر نفی علم] إذا لم يكن عنده بينةٌ [وقتی مدّعی، بینه نداشته باشد، قسم می دهد] و أما معها فلا إشكال في استحقاقه الاخذ بعد أقامتها [اقامه دعوا] و حكمِ الحاكم الصورة الربعة: أن يقول: ليس لي و لا لك [نه برای من است و نه برای تو،] و لم يبيّن أنه لمن هو [او را می شناسد، ولی اسمش را نمی برد] و قال: لا أسمّى مالكه. و حينئذٍ ربما يقال: إن الحاكم ينتزع منه و يحفظه إلى أن يظهر مالكه و ترتفع الخصومة منه [می گیرد و دعوا خاتمه می یابد] و عُلّل بان مقتضى نفيه عن نفسه و عدم بيانه لمالكه [می گوید مال من نیست و اسم مالک را هم نمی برم. گفته اند] صيرورته مجهول المالك و حكمه ما ذُكر و لكن لا وجه له [مجهول المالک نیست، مالکش معلوم است و مالک هم دعوایی با کسی ندارد] إذ مجرّد عدم بيان مالكِه و عدم علم المدّعى و الحاكم لمالكِه لا يكفى في صدق كونه مجهولَ المالك، فيجب إبقاؤه في يده لاحتمال كونه وديعةً أو عاريةً أو نحوهما، و يُقبل منه لو عين المالك بعد هذا [بعد از آن که گفت اسمش را می دانم و فلانی است.] و للمدّعى أن يحلفه على عدم علمه بانه له إذا لم يكن له بينةٌ على أنه له».[2] آیا بر حاکم است که الزامش کند به معرفی باسمه یا بر او لازم نیست؟ «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ---------------- 1. عروة الوثقی 6: 566. 2. عروة الوثقی 6: 568 تا 569.
|