دیدگاه امام خمینی (قدس سره) در مباحث سه گانه حلف
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 245 تاریخ: 1395/10/25 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «دیدگاه امام خمینی (قدس سره) در مباحث سه گانه حلف» بحث در احکام حلف است. در حلف، یک سری احکام ، مثل این که بعد از قسم، دیگر ادعایی مسموع نیست یا قسم باید عن بتٍّ و جزمٍ باشد یا حلف برای منکر است، مگر این که آن را به مدعی رد کند و امثال اینها از مسائلی هستند که مباحث آن گذشت. اما یک مقداری از بحث ها علی ما فی الشرائع و المستند در حلف وجود دارد که به سه دسته تقسیم می شوند؛ یعنی بحث در احکام حلف در اینجا در سه بحث تمام می شود: یک بحث در خود یمین است، یک بحث در حالف و قسم خورنده است و یک بحث در محلوف علیه است. لکن تحریر این ترتیب و تنظیم را بیان نکرده و من در جای خودش اشاره می کنم که این در کدام یک از مباحث سه گانه واقع شده و می شود. اولین بحثی که ایشان دارد، می فرماید حلف، اثری ندارد، مگر این که به اسم جلاله باشد. «بالله تعالی [این حکم خود حلف در این مسأله است،] او بأ اسمائه الخاصة به تعالی کالرحمن و القدیم و الاول الذی لیس قبله شیء ... [یا به اوصاف مشترکه که منصرف است] الیه تعالی کالرازق و الخالق ... [بلکه قسم به غیر منصرف هم با] ضمّ الیها یجعلها مختصة به ... [قرینه ای بیاورد که این صفت را نسبت به ذات باری تعالی بفهماند. بعد، ایشان احتیاط مستحبی دارد، عدم اکتفای به اخیر، احوط، عدم اکتفای به غیر جلاله] و لا یصح بغیره تعالی کالانبیاء و الاوصیاء و الکتب المنزلة و الاماکن المقدسة کالکعبة و غیرها».[1] یک: حلف باید به «الله» تعالی باشد. دوم: اوصاف خاصه یا اوصاف منصرفه یا اوصاف مشترکه با قرینه هم کفایت می کند. سوم: حلف به غیر الله تعالی به بقیه انبیا و اوصیا، حتی به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یا به کتب منزله من السماء، کفایت نمی کند و اثر حلف را که قطع دعوا باشد، بر آنها بار نمی شود. نتیجتاً در این مسأله اول، باید سه مسأله بیان بشود: مسأله اول: حلف، باید بالله تعالی باشد و این معنا مطابق با اصل است و اجماع منقول هم کثیراً بر آن وجود دارد، بلکه لا یبعد أن یقال، اجماع محصل بر این معنا شده است که باید به الله تعالی باشد. روایاتی هم بر این معنا دلالت می کند که اصل، عدم ثبوت دعواست، اجماع هم بر این است که باید به الله باشد و روایات هم دلالت می کند: «دلالت روایات بر اصل عدم ثبوت دعوا در حلف به غیر اسم الله» یکی از آن روایات، صحیحه سلیمان بن خالد، در «باب أن الحكم بالبينة و اليمين»، أبواب كيفية الحكم و أحكام الدعوى است: عن أبي عبد الله (علیه السلام) قال: «في كتاب عليٍّ (علیه السلام) أن نبياً من الأنبياء شكا إلى ربه فقال: يا رب كيف أقضي فيما لم أر و لم أشهد؟ [من چیزی که ندیده ام و حاضر نبودم، چطور درباره آن قضاوت کنم؟] قال: فأوحى الله إليه: احكم بينهم بكتابي و أضفهم إلى اسمي [یعنی قضاوت تو باید طبق موازین قرآن و کتاب باشد] فحلّفهم به [قسمشان بده با اسم خودم] و قال: هذا لمن لم تقم له بينة».[2] قسم مال کسی است که بینه ای قائم نشده. روایت دوم، مرسله ابان بن عثمان است: عمن أخبره عن أبي عبد الله (علیه السلام) قال: «في كتاب عليٍّ (علیه السلام) أن نبياً من الأنبياء شكا إلى ربه القضاء فقال: كيف أقضي بما لم تر عيني و لم تسمع أذني؟ فقال: اقض بينهم بالبينات و أضفهم إلى اسمي يحلفون به. و قال: إن داود (علیه السلام) ... [او هم همین شکایت را نزد خدا داشت و در آخر روایت دارد:] ثم أوحى الله إليه أن احكم بينهم بالبينات و أضفهم إلى اسمي يحلفون به».[3] روایت بعدی، روایت محمد بن قیس است: و عن علي بن إبراهيم عن أبيه، عن بعض أصحابه، عن عاصم بن حميد، عن محمد بن قيس - که از این تعبیر به روایت کرده اند؛ چون در آن ارسال هست که می گوید عن بعض اصحابه. اشکالی در بقیه نیست، بلکه فقط اشکال در ارسالش است - عن أبي جعفر (علیه السلام) قال: «إن نبياً من الأنبياء شكا إلى ربه كيف أقضي في أمورٍ لم أخبر ببيانها؟ قال: فقال له: رُدّهم إليّ و أضفهم إلى اسمي يحلفون به».[4] لعلّ روایت ششم این باب هم دلالت داشته باشد: أبي جميل عن إسماعيل بن أبي أويس عن ضمرة بن أبي ضمرة، عن أبيه عن جده، قال: قال أمير المؤمنين (علیه السلام): «أحكام المسلمين على ثلاثةٍ: شهادة عادلة أو يمين قاطعة أو سنة ماضية من أئمة الهدى».[5] البته این روایت به ضمیمه آن روایات که گفت «اضفهم الی اسمی»، دلالت دارند که حلف باید با اسم الله باشد. پس صحیحه هشام بن سالم و همین طور این روایاتی که خواندم، دلالت دارند بر این که باید به اسم الله باشد. همچنین در روایت علی بن مهزیار دارد: قال: قلت لأبي جعفر الثاني (علیه السلام) فی قول عزّ و جلّ: و الليل إذا يغشى و النهار إذا تجلى و قوله عزّ و جلّ : و النجم إذا هوى و ما أشبه هذا فقال: «إن الله عزّ و جلّ يقسم من خلقه بما يشاء و ليس لخلقه أن يقسموا إلا به عزّ و جلّ ».[6] باز در روایت حسین بن زید دارد: عن الصادق (علیه السلام) عن آبائه عن النبي (صلی الله علیه و اله و سلم) في حديث المناهي أنه نهى أن يحلف الرجل بغير الله و قال: «من حلف بغير الله فليس من الله في شي ءٍ».[7] این روایت هم دلالت دارد. روایت بعدی از محمد بن مسلم است که دارد: «و ليس لخلقه أن يقسموا إلا به»[8] و روایات زیاد دیگری که در یکی - دو بحث آینده می آید که قسم باید فقط به الله باشد. پس این معنا که قسم باید به الله باشد، هم مطابق با اصل است و هم این روایات کثیره در ابواب مختلفه بر آن دلالت می کنند که قسم به غیر الله، منهی است؛ چه نهی را نهی ارشادی بگیرید؛ یعنی اثر ندارد، مثل «لا تصلّ فی الحمام»، اثری که شما از قسم می خواهید، ندارد، یا نهی را نهی تحریمی بگیرید که حرمت را می فهماند و وقتی که حرام شد، قسم به آن فایده ای ندارد و مسکت دعوا نیست. «اکتفا به صفات مختصه و منصرفه در حلف» مسأله دوم از مسأله یک؛ یعنی اکتفا به صفات مختصه یا صفات منصرفه: یکتفی الحلف بالصفات الخاصۀ؛ مثل رازق و خالق، یا صفات منصرفه الیه تعالی، چون آنها هم عرفاً قسم بالله تعالی هستند و این قسم بالله تعالی، حصر و نفی، نسبی است؛ یعنی به غیر الله نباشد، به بُت نباشد، به ظلمت و نور نباشد، به طلاق و عتاق نباشد. اولاً حلف بالله صدق می کند، ثانیاً این حلفی که می گوید باید حلف بالله باشد، حلف نسبی است و می خواهد آنها را بیرون کند. اما اگر بالله تعالی باشد، بالخالق باشد، بالرازق باشد، بلکه به صفتی باشد که قرینه دلالت می کند که این قسم، قسم بالله تعالی است، ظاهر این است که به آن هم اکتفا می شود، ولو غیر منصرف است، اما با قرینه، اکتفا می شود. وجه احتیاط مستحبی هم این است که بگویید در برخی روایات دارد که حتما باید به الله تعالی باشد و قسم خوردن به رحمن و رحیم و غفور، فایده ای ندارد. این هم وجه احتیاط مستحبی که بگویید در روایات، الله آمده است. و اما مسأله سوم که حلف به انبیا و کتب منزله و اماکن مقدسه کفایت نمی کند، گفت این روایات بر آن دلالت دارد، حتی روایاتی که در باب یهود و مجوس آمده که آنها هم باید حلفشان به الله تعالی باشد. مطالبی در بارة مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی (قدس سره) آیت الله هاشمی رفسنجانی، همچون امام امت (سلام الله علیه)، هنگامی مبارزه را شروع کرد که از نظر فقه و اصول حوزوی، به سرحد کمال رسیده بود. بر خود لازمه اخلاقی و حق اخلاقی دانستم که در آخر بحث، چند جمله از صدیق باوفای متدین و روشنفکرمان، فقیه بزرگوار - چه فقیه اصطلاحی؛ یعنی علم به احکام شرعیه، عن ادلته التفصیلیة و چه فقیه به معنای لغوی؛ یعنی «الفقه هو الفهم» که مرحوم آیت الله حاج شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی همه اینها را دارا بود، به طور کوتاه عرض کنم. چون بزرگان آنچه که باید بگویند گفتهاند و برخی از بزرگان در اطلاعیهها خیلی خوب مسائل را بیان کردند، ولی هر چه بیان کنیم، باز نسبت به خدمات ایشان کم است و بنده هم نمیتوانم حق بزرگواری ایشان را نسبت به خودم و صفا و وفایش را حفظ کنم. بنده وقتی در بیمارستان بودم، تنها کسی که از صاحبان قدرت ظاهری آمد، جناب ایشان بود، در مشهد که بودم تنها کسی که به دیدن من آمد، جناب ایشان بود. اخیراً هم بنا بود بیاید قم، به شخصی که واسطه بود فرموده بود من باید منزل فلانی بروم و نمیشود من قم بیایم و منزل فلانی نروم. او یک انسان باوفا و عالمی بود. ایشان شباهتهای فراوانی به امامش داشت: «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ»،[9] یکی از شباهتهایش این بود که وقتی امام مبارزه را شروع کرد که از نظر فقه و اصول و امور حوزوی؛ مثل فلسفه و عرفان به سرحدی رسیده بود که سرحد کمال بود؛ یعنی اینطور نبود که یک آدم ناآگاه نسبت به حوزه علمیه یا کم اطلاع نسبت به فقه و اصول مبارزه را شروع کند، مبارزه را بر حسب همان موازینی که از حوزه و از فقه و اصول و فلسفه حوزه گرفته بود شروع کرد. آیت الله حاج شیخ اکبر هاشمی (قدس سره) هم بعد از آنکه حدود ده سال یا شاید بیشتر درس امام (سلام الله علیه) را درک کرده بود، رفت تهران و مبارزه را شروع کرد و با دوستانش گرفتار زندان و شکنجهها شد؛ یعنی در همان سنه 41 و 42 آیت الله بود، آیت الله حوزوی بود، نه آیت الله قانونی، نه آیت الله رسانهای؛ چون تقریباً حدود ده سال در درس امام حاضر شده بود و با آن استعداد سرشارش و با آن هوش و ذکاوتش و با آن سوابقی را که داشت، از درس امام استفاده کرده بود و مقید بود دروس حوزوی را نزد کسانی بخواند که به آنها ایمان دارد. اولین جایی که در درس با ایشان آشنا شدم، در مجلس درس سیوطی مرحوم آیت الله شبزندهدار جهرمی بود که از متقین و از علمای حوزه بود، آیت الله هاشمی رفسنجانی همان روز اول به مرحوم آیت الله شبزندهدار اشکال و ایراد کردند، حساب شده درس میرفت، بعد هم بیع مکاسب را بنده و ایشان خدمت فقیه بزرگوار، مرحوم آیت الله العظمی منتظری خواندیم. منظومه حکمت را، الهیاتش را با ایشان و با دو رفیق دیگر ایشان مرحوم ربانی و اخوی، خدمت آیت الله العظمی منتظری خواندیم. کفایتین را خدمت مرحوم آیت الله العظمی سلطانی و مجاهدی میخواند که همه اینها افراد شایستهای بودند و آن وقت در حوزه آیت الله بود، یعنی اگر در حوزه مینشست و پشت جبهه مبارزه را نگه میداشت و مطالعه میکرد، مأخذ رساله عملیه او به قدر عروة الوثقی مرحوم محمد کاظم یزدی (که از اجداد خانوادهاش بوده) میشد، منتها رفت تهران و مبارزه را بر مراجعه به مأخذ و استنباط احکام مقدم داشت. جهت دومی که به امام امت (سلام الله علیه) شباهت داشت، این بود که همیشه امیدوار بود. روز شهادت امام صادق (علیه السلام) در فیضیه طلبهها را زدند و از طبقه دوم پرت کردند و بعد امام امت اطلاعیة تندی در اربعین آنها نوشتند، وقتی ما از در فیضیه رفتیم خدمت امام، امام در اتاق نشسته بود بنده و دیگران آمدند گفتند آقا طلبهها را کوبیدند، له کردند، کشتند، چنین و چنان کردند. ایشان فرمود نابودی نظام شاهنشاهی نزدیک است، پیروزی نزدیک است، البته این نزدیکی، حدود 15 سال تقریباً کشید، اما امام میفرمود نزدیک است، اینها تمام شدند، اینها خاتمه پیدا کردند؛ چون هر وقت دیدید هر حاکمی به زور و به دروغ متمسک میشود، این حاکم رو به زوال است، خودمان هم میدانیم آنهایی هم که ظلم میکنند میدانند، میخواهند کمر را با شمشیر ببندند، نه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً)،[10] ایشان هم این طور بود. مرحوم آیت الله هاشمی هم همیشه دلداری میداد و میگفت امیدواریم، خوب میشود. من چند بار مشکلات را به صورت پیغام برای ایشان فرستادم، ایشان فرمود صبر کنید خوب میشود، بعد یک موقع پیغام داد، فرمود نگفتم صبر کن؛ دیگر الآن به چه مرحلهای رسیدهایم. این هم یک شباهتش به امام امت (سلام الله علیه) که دلداری و امیدواری میداد؛ یعنی اهل مدارات بود. در «کافی» یک باب دارد به نام باب مداراة الناس، در «جامع احادیث شیعه» هم بیست و سه روایت راجع به مداراة آمده است و در «وسائل»، در کتاب العشرة، ده روایت آمده، آنجا بیست و سه روایت آمده راجع به مداراة که جامع آحادیث شیعه جمع کرده، این هم شباهت دوم به امام امت (سلام الله علیه). شباهت سوم ایشان به امام امت (سلام الله علیه)، صریح بودن، صریح گفتن و صریح عمل کردن، بدون اینکه در اعمال و در گفتار و رفتارش صراحت را نادیده بگیرد، حتی وقتی که مقابل امام امت (سلام الله علیه) قرار میگرفت. یک موقع خدمت ایشان رفتیم و روز عید غدیر بود که محضر امام برسیم، بحث شد که چه کسی از امام سؤال کند که وقتی عرفان و فلسفه را نزد مرحوم شاه آبادی میخواند - که در حاشیه های او دارد (روحی فداء) - چند تا شاگرد در یک مسجد کوچک در گذرخان، طرف چهار مردان بودند، آقای هاشمی گفت من سؤال میکنم، وقتی خدمت امام رسیدیم گفت شما چند نفر پای درس مرحوم شاه آبادی بودید؟ ایشان فرمود اول ده - بیست نفر بودیم، بعد کم شد تا سه - چهار نفر، آنجا مرحوم شاه آبادی برای ما فلسفه و عرفان میگفت و ما هم به فلسفه و عرفانش گوش میدادیم. مدارات با مردم، سهل گرفتن دین نسبت به مردم، اینکه قوانین اسلام را منتشر کنیم. این جمعیتی که برای تشییع جنازه ایشان آمدند؛ چه در تهران، در حدود چهار میلیون از طبقات مختلف، چه کسانی که در مجلس ترحیم در همین شهر قم شرکت کردند، وقتی مسجد اعظم، دو شب قبل جلسه گرفتند از یکی از بزرگان نقل شده که او فرمود بعد از امام در مسجد اعظم جلسهای به این شلوغی بر گزار نشد، شبستانها پر از جمعیت، حتی جمعیت داخل صحن هم حضور داشتند، در رفسنجان جلسه گرفتند، جمعیت زیادی شرکت کرده بودند، در روستاها نیز برای ایشان جلسهای برگزار شد، مردم شرکت کردند. این تشییع جنازه که به فرموده امام امت «شهادت بر خوبی میت است»، «شهادت عملی بر اینکه این میت آدم خوبی بوده»، و بر همه ما است که راههای او و راههای امام را در حد توانمان ادامه بدهیم و جایی نرسد که این راهها بین همه راهها گم بشود و فریاد واقربتای اسلام از مسلمین بلند شود، در حد توان، در حد حرکت، در حد نشر، در حد حضور در اجتماعات سیاسی، ببینیم چه کسانی راه هاشمی را میروند. (أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ)،[11] این طور نیست که الآن او از دنیا رفته باشد، ما برگردیم به استعمارهای سابق، برگردیم به عوام فریبیهای سابق که بعضی از افراد داشتند، برگردیم به گناهان سابقی که داشتهایم، راه هاشمی؛ یعنی اینکه مردم همه کارهاند، همان که امام امت فرمود: «میزان، رأی ملت است». اگر در هر کاری از رأی ملت تخلّف بشود، این هم تخلّفی است از یک اصل اسلامی و هم تخلّفی است از فرمان امام و هم تخلّفی است از نیتهای هاشمی، اگر ما به هاشمی علاقه داریم، علاقه به این است که تلاش کنیم مردم ناراحت نشوند، تلاش کنیم مردم در صحنهها حضور داشته باشند، تلاش کنیم با منطق و بیان با مردم رفتار کنیم، نه با اسلحه و شکنجه و زندان، چه دشمنیهایی که نشده است، اگر امروز امام امت زنده بود، آن خطبهای که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) دارد، میخواند، خطبهای که امیرالمؤمنین به دوستانش میگوید: «این عمار؟ واین ابن التیهان؟ واین ذو الشهادتین؟ ... أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ».[12] کجایند آنهایی که قرآن خواندند و پای قرآن ایستادند، کجایند آنهایی که سنت را زنده کردند، اگر امام امروز بعد از فوت هاشمی (قدس سره الشریف) میبود میفرمود، کجاست خادمی و طاهری اصفهانی، کجاست هاشمی نژاد و بهشتی و مطهریها، کجاست هاشمی رفسنجانی که هم احکام اسلام را فهمیدند و هم برای مردم بیان کردند و هم دین را دین سرنیزه ندانستند، بلکه دین را دین دعوت و موعظه حسنه و منطق و برهان دانستند. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ----------------------- 1. تحریر الوسیلة 2: 427. 2. وسائل الشیعة 27: 229، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 1، حدیث 1. 3. وسائل الشیعة 27: 229 و 230، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 1، حدیث 2. 4. وسائل الشیعة 27: 230، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 1، حدیث 3. 5. وسائل الشیعة 27: 231، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 1، حدیث 6. 6. وسائل الشیعة 23: 259، کتاب الایمان، ابواب الایمان، باب 30، حدیث 1. 7. وسائل الشیعة 23: 259، کتاب الایمان، ابواب الایمان، باب 30، حدیث 2. 8. وسائل الشیعة 23: 259، کتاب الایمان، ابواب الایمان، باب 30، حدیث 3. 9. نهج البلاغه، نامه 45. 10. مریم (19): 96. 11. آل عمران (3): 144. 12. نهج البلاغه، خطبه 182.
|