Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: موارد استثنا شده از غناء (حداء)
موارد استثنا شده از غناء (حداء)
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 182
تاریخ: 1382/2/20

بسم الله الرحمن الرحيم

يكى ديگر از مواردى كه از غنا استثنا شده حداء است كدعاء و نسبت به مشهور داده شده اين استثناء، بعضيها هم در شهرت مناقشه كردند، بلكه بعضي‌ها هم ادعا كردند شهرتى وجود ندارد و مناقشه در شهرت يا ادعاى عدم وجود ليسا بجزاف، براى اينكه اولين كسى كه متعرض استثناء شده است محقق (قدس‌سره) است و قبل از محقق مورد استثنا نبوده است، بنابراين در شهرت مي‌شود مناقشه كرد يا مي‌شود گفت كه شهرتى وجود ندارد.

كيف كان، براى استثنائش به سه وجه استدلال شده است. يكى به اصل، دوم به يك نبوى عامى، سوم به موثقه سكونى كه امام (سلام الله عليه) متعرض او شده تبعاً لآقا ميرزا محمد تقى شيرازى در حاشيه اش بر مكاسب. من حالا اكتفا مي‌كنم در بحث از استثناء حُدى به همانى كه در مكاسب هست و تفصيلش را شما بايد مراجعه بفرماييد اگر خواستيد به تقريرات امام.

شيخ مي‌فرمايد «بقى[1] الكلام فى مااستثناه المشهور من الغنا و هو امران احدهما الحُداء بالضم كدعاء صوت يرجع فيه للسير بالابل» [صوتى است كه در آن ترجيع است براى اينكه شتر را سير بدهند.] «و فى الكفايه[2] أن المشهور استثناؤه و قد صرح بذلك فى شهادات الشرايع[3] و القواعد[4] و فى الدروس[5] و على تقدير كونه من الاصوات اللهوية كما يشهد به استثناؤهم اياه عن الغناء بعد أخذهم الاطراب فى تعريفه [اگر اين را جزء غنا دانستيم براى اينكه گفتیم در غنا طرب معتبر است و ترجيع معتبر است، حُداء هم دارد؛ اگر اين را ما از مصاديق غنا دانستيم، شيخ مي‌فرمايد بر فرض اينكه از اصوات لهويه باشدـ] فلم اجد ما يصلح لاستثنائه مع تواتر الاخبار بالتحريم» [من دليلى بر استثنائش نيافتم با اينكه روايات تحريم غنا متواتر است.]

«عدا رواية نبويّة[6] ذكرها فى المسالك[7] من تقرير النبى(ص) لعبدالله بن رواحه حيث حدا للابل و كان حسن الصوت و فى دلالته و سنده ما لا يخفى» [اما اشكال سند معلوم است يك نبوى عامى مرسل است. اما اشكال دلالت ظاهراً همانى است كه در جواهر آمده و آن اينكه اين قضية شخصية، يك ناقلى يك مورخى دارد يك قضيه شخصيه را نقل مي‌كند، ما نمي‌دانيم كه اين حدى و اين غنائى كه آنجا بوده چگونه بوده است، يك قضيه شخصيه است ما نمي‌توانيم اين را دليل بر استثناء مطلق حداها قرار بدهيم، شايد آنجا خصوصيتى بوده است كه حدى در آن استثناء شده است، به هر حال قضية شخصية؛ سندش هم كه روشن است. شهرت اصحاب هم نمي‌تواند جبران كند ضعف اين سند را چون اولا شهرت معلوم نيست ثانياً استناد معلوم نيست.

و اشكال ديگرى كه به استدلال به اين استثناء هست اينكه اگر ما او را جزء مصاديق غنا دانستيم روايات داله بر حرمت غنا لسانش آبى از تخصيص است. بنابراين اين كه شيخ مي‌فرمايد من نيافتم روايتى را كه حجت باشد بر تخصيص ما اضافه مي‌كنيم بر فرض روايتى هم باشد حجت بر تخصيص، آن روايت قابل عمل نيست چون معارض است با روايات متواتره داله بر حرمت غنا و نسبت، نسبت عام و خاص نيست لاباء لسان داله بر حرمت غنا از تخصيص؛ (واجتنبوا قول الزور)[8] – (و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل به عن سبيل الله)[9] اين روايات مفسره براى آيات اينها لسانش آبى از تخصيص است، بنابراين شبهه عمده هم اين است اين شبهه دوم كه بر فرضى ما دليل هم داشته باشيم مثل اين نبوى را حجت بدانيم يا موثقه سكونى را كه امام متعرضش شده حجت بدانيم اينها معارض هستند با

روايات، چون لسان روايات داله بر حرمت غنا قابل تخصيص نيست. و اين يادتان باشد روايات آبى از تخصيص با مخصص با هم تعارض بالتباين دارند. آيات آبيه از تخصيصه با روايت مخصص با هم تخالف دارند، اصلا آن روايت حجت نيست. روايت مخالف با آيه آبى از تخصيص حجت نيست (لا تزر وازرة وزر اخرى)[10] هيچ كسى وزر و وبال كار ديگرى را به گردنش نبايد بياندازد. خوب شما آمده‌ايد ديه را در باب عاقله به گردن عاقله انداختيد، اگر روايات مطلقه اى هم داشته باشيم كه وزر قتل خطأئى بر عاقله است اين روايات اگر هم تمام باشد مخالف با آيه شريفه است. اگر شما آمديد و گفتيد كه ربا حرام است طبق آيه شريفه حرمتش هم مسلم حرمت قويه است، حرمت ربايى كه مضمون آيات است قابل تخصيص است؟ مي‌شود حرمت ربا را تخصيص زد؟ «الذين يأكلون الربا... فأذنوا بحرب من الله و رسوله»[11] يا «درهم رباء اشد من سبعين زنية كلها بذات محرم»[12] اين عمومات چه كتابش و چه سنت وقتى آبى از تخصيص باشد روايت خاص را شما معارض ببينيد نه روايت خاص را مخصص ببينيد، چون آبى از تخصيص است و لذا در باب ربا نمي‌شود گفت رباى بين والد و ولد استثنا شده است، تخصيص خورده است. رباى بين مسلم و كافر استثنا خورده است، رباى بين زوج و زوجه استثنا خورده؛ نمي‌شود تخصيص گفت، يا بايد آن روايات را توجيه كنيد بگوييد بابا والد و ولد اصلا يك كيسه است، آن مال جايى را مي‌گويد كه يك كيسه است، همه از يك جا هست. يا زوج و زوجه را بگوييد يكى هستند زوج و زوجه دو روح هستند در يك بدن، از اين باب است. يا مثلا مي‌شود ربا را از كفار گرفت بگوييد آن كفار حربى كه حالا در ميدان جنگ هستند، حالا مي‌خواهيم جانشان را بگيريم حالا احتياج به پول پيدا كرده اند پول هم به آنها مي‌دهيم از آنها ربا مي‌گيريم. اين قاعده كليه يادتان باشد، در فقه به آن عنايت است؛ اگر خاصى در مقابل عامى قرار گرفت كه لسان عام آبى از تخصيص است چه عام كتابى و چه عام روايى، آن روايت و آن مخصص با او معارضه دارد. اگر روايت باشد در مقابل روايت عمل به معارضه بايد انجام بگيرد، اگر در مقابل كتاب باشد بايد بگوييم يرد علمه الى اهله و هو زخرف و باطل. اين هم عمده اشكال در اينجا.

«شهادت امام حسن عسکری (عليه السلام)»

چون امروز كه روز هشتم ماه ربيع الاول سنه 1424 هجرى قمرى است مهاجرش بر او سلام باد، مهاجر به مدينه. چون گفته شده است كه امروز روز شهادت امام حسن عسكرى است مصادف است با روز شهادت، معروف بين محدثين و مورخين هم همين است و مرحوم كلينى(قدس سره) در كافى مي‌فرمايد روز هشتم ربيع الآخر سنه دويست و شصت هجرى بعد از آنى كه بيست و هشت سال از سن مباركشان گذشته بود از دنيا رفتند، دويست و سى و دو قمرى تولدشان بوده است دويست و شصت حضرتش از دنيا رفتند و روز شهادت است مثل يك چنين روزى، لكن رسم در حوزه اين بوده است سابقها كه روز اول ماه را روز شهادت مي‌گرفتند بزرگان، چون هشتم ماه همراه مي‌شد با شب تاج گذارى مهدى موعود حجة ابن الحسن(عج) و فردا روز كه روز نهم ربيع است از اعياد بزرگ اسلامى است و مفصل مرحوم مجلسى اول راجع به آن بحث كرده و اعمال درباره او فضيلت فراوان دارد، اين بود كه آن روز را روز عزا قرار مي‌دادند تا امروز با آن شاديهاى شب نهم ربيع با هم تضادى و تعارضى پيدا نكنند. به هر حال حالا ما امروز هم مباحثه را خوانديم ولو كم خوانديم اما همين جهتش اين بود كه خواندن مباحثه گاهى براى خود من حزن آور است مشكل است برايم. من روزى كه مباحثه تعطيل است خيلى كيف مي‌كنم، از وقتى كه مي‌دانم فردا بايد بروم مباحثه اعصابم داغون است تا بيايم خدمت شما و يك چيزى را بگويم كه شما اشكال نكنيد و حرفم را باطل نكنيد، به هر حال خودش غم است. مرحوم ستوده (قدس سره) مي‌فرمود من روزهاى عزا را تعطيل نمي‌كنم براى اينكه طلبه غمگين باشد، روزهاى عيد را تعطيل مي‌كنم براى اينكه طلبه خوشحال باشد. حالا كيف كان، احياء امر ائمه در هميشه مخصوصاً روزهاى شهادتشان و روزهاى ولادتشان فوق العاده مطلوب است.

من يكى دو تا قصه از امام حسن عسكرى(ع) عرض مي‌كنم و بحث امروزمان را تمام مي‌كنيم، فردا هم بحثمان راجع به زف عرايس است، مناسب هم هست با روز تاج گذارى حضرت و خلافت، زف عرايس فردا ما مي‌خوانيم. اين هم حُسن اتفاق است كه فردا غناى راجع به زف عرايس و استثناى او را مي‌خوانيم.

يكى از نكات بسيار خوبى كه ما از زندگى امام حسن عسكرى(ع) مي‌توانيم درس بگيريم اين است كه در مسائل علمى برخورد بايد علمى باشد. اگر يك كسى يك بحث علمى دارد اشكالى دارد شبهه‌اى دارد، اما اين اشكال و شبهه‌اش از نظر علمى است يعنى مخش غير از اين را نمي‌كشد، هيچ دشمنى هم با ما و با اعتقادات ما ندارد، يك مباحث علمى دارد خودش مباحث علميش را دارد مطرح مي‌كند و مي‌نويسد به شاگردهايش درس مي‌دهد، هيچ دشمنى و عناد ندارد. برخورد در مباحث علمى يك برخورد است، برخورد در كسانى كه بخواهند خيانت كنند برخورد ديگرى است. در رابطه با آن فيلسوف بزرگ به نام اسحق كندى مفسرى بزرگ بوده فيلسوفى بزرگ بوده، اين نشسته بوده فكر كرده بوده آيات قرآن با هم نمي‌خواند، بر حسب برداشت و بينش خودش آيات قرآن را ديده با هم نمي‌خواند. يادتان باشد هيچ وقت تك روى در فكر نداشته باشيد هميشه حرفهايى را كه مي‌خواهيد به آن معتقد بشويد در يك جمعى مطرح كنيد بعد از مطرح اشكال و جواب به آن معتقد بشويد، چون آدم در تكرويها ممكن است اشتباهات داشته باشد، خودش بخواهد فكر كند.

اين خودش فكر مي‌كرد و يك سرى شاگرد داشت و يك بحثى را باز كرده بود يك درسى درس تناقض قرآن، آيات قرآن را مدام مي‌گفت اين با اين نمي‌سازد و آن با آن نمي سازد با اينكه از متقنها و معجزات قرآن اين است كه (لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا) [13]اصلا اختلاف ندارد قرآن، فرقش با بقيه همين است.

امام يازدهم(ع) يك روز بعضى از شاگردان همين مرد خدمتش بودند. فرمود چرا شما يك كسى پيدا نمي‌شود برود اين مرد را جواب بدهد و حرفش را جواب بدهد؟! عرض كردند آخر او يك آدم ملايى است و استاد ماست ما شاگرديم ما كه نمي‌توانيم حرفهاى او را جواب بدهيم! حضرت فرمود: حاضرى آن را كه من به تو مي‌گويم بروى و به او بگويى؟! من دارم مي‌گويم براى تذكر خودم و ياد بياوريم و الا شما قصه را خوانديد و مي‌دانيد.

فرمود حاضرى بروى و بگويى؟! عرض كرد بله. فرمود برو با او گرم بگير رفيقش بشو، پاى درسش فراوان برو، بعد يك روزى كه نشسته است به قول ما به ترجمه آزاد به قول شهيد مطهرى سر حال است از يك جايى مشكل ندارد نمي‌دانم مرض قندش ناراحتش نكرده كم پوليش ناراحتش نكرده اينطور گرفتاريها را ندارد و خيلى سر حال است، با او صحبت كن و بگو آقا اگر يك كسى يك حرفى را بزند و شما يك طور بفهمى بعد او خودش بگويد من يك معناى ديگر قصد كرده بودم با يك شاهد و با يك قرينه ديگرى، شما از آن باور مي‌كنيد، قبول مي‌كنيد؟! گفت: بله، اگر بگويد من قبول مي‌كنم از او. بعد گفت حالا اين قرآنى را كه تو مي‌گويى تناقض دارد، از كجا كه اين آيه ها معنايش اين باشد كه تو مي‌گويى، شايد آنها يك معانى ديگرى داشته باشد يك قرائنى در كنارش باشد، يك خصوصياتى باشد كه اگر به آن خصوصيات و قرائن را به آن معنا معنا كنيم، هيچ تناقضى در كار نيست و هيچ چيزى به وجود نمي‌آيد. اين يك مقدارى فكر كرد و دوباره سرش را برداشت و گفت تكرار كن، باز دوباره اين شاگرد حرف را تكرار كرد. او گفت كه خوب به من بگو اين را از كجا مي‌گويى؟! گفت: از خودم مي‌گويم. گفت: نه، راستش را بگو تو اينقدر مخت نمي‌كشد، اين حرف مال تو نيست آخر من مي‌فهمم.

گفت: من خدمت امام يازدهم بودم، امام يازدهم به من فرموده بيايم با تو با كمال ملاطفت با كمال مهربانى يك بحث علمى آزاد بدون داد و قال و بدون سر و صدا با تو بكنم. او دستور داد تمام نوشته هايش را از بين بردند، تمام آن نوشته هايى را كه در تناقض قرآن مدتها زحمت كشيده بود همه اينها را دستور داد از بين بردند. اين يك درس بزرگى است براى همه مسلمانها و پيرو مكتب امام يازدهم و امام دوازدهم و بقيه ائمه كه آقا در مباحث علمى كه يك كسى بيش از اين مُخش نمي‌كشد، شما يك طور مي‌فهميد او هم يك طور مي‌فهمد. حتى در بحث علمى تناقض قرآن چه برسد به بحثهاى علمى ديگرى به فروع برسد به فروع برسد. برخورد بايد برخورد علمى باشد، نه برخورد با به هم زدن مجالس و بد و بيراه به او گفتن و توهين كردن و آبرويش را ريختن؛ اين برخورد خلاف مشى ائمه است، براى اسلام هم ضرر دارد سبب مي‌شود كسى جرأت نكند راجع به مسائل اسلامى فكر كند، آنهايى كه اشكال كرده‌اند در مسائل اسلامى از روى فكرشان بدون دشمنى، حق دارند به رشد اسلام. آنها اشكال كرده‌اند بزرگان ما هِى نشسته‌اند هِى اشكالهاى آنها را جواب داده‌اند. آن اشكالهاى آنها سبب شده ما جواب داديم، اگر آنها اشكال نمي‌كردند كه ما شايد به فكر جواب نمي‌افتاديم، اينقدر كلام ما رشد نمي‌كرد، اين قدر فلسفه ما رشد نمي‌كرد، اينقدر فقه ما و اصول ما علم الحديث ما رجال ما درايه ما اينها اينقدر رشد نمي‌كرد. اين برخورد علمى، ولو در تناقض قرآن چون او هم تقصيرى نداشت اينطور مي‌فهميد.

در مقـابل آن افرادى كه خشكه مقدس شده بودند و با خشكه مقدسى مي‌خواستند ضربه بزنند به دين

جاهل متنسك. امام در نامه‌هايى را كه مي‌نويسد حسابى آنها را مورد لعن قرار مي‌دهد، باز دوباره نامه مي‌نويسد دوباره حضرت لعن مي‌كند، سه باره نامه مي‌نويسند سه باره لعن مي‌كند. احمد بن هلال يك آدمى است كه پنجاه بار مكه رفته، پنجاه تا حج دارد نه پنجاه تا به قول حالائيها حج عمره؛ پنجاه بار حج رفته است، بيست بارش را پياده رفته سى بارش را سواره رفته است. اين معلوم مي‌شود يك دروغ و دلنگهايى را به امام يازدهم به اسلام نسبت مي‌داده دكان درست كرده بوده، خلاصه دكان درست كرده بوده كاسبيش بچرخد، چون آدمى كه معلومات نداشته باشد آدمى كه پول هم نداشته باشد آدمى كه قدرت فكرى هم نداشته باشد اين مي‌آيد دكان درست مي‌كند ديگر حالا از عوامى و از ناآگاهى استفاده‌ها مي‌كند. حضرت هر وقت برايش نامه مي‌نويسند هِى لعنش مي‌كند هِى بد به او مي‌گويد هِى بيراه مي‌گويد. اين را لعن و بد و بيراه مي‌گويد و مي‌گويد راهش ندهيد هيچ كجا، چون اين از باب فكر نيست اين جاهل متنسك است؛ اما آن يكى عالم متهتك نبود او جاهل قاصر بود، كارى نداشت يك مطلبى را فهميده بود و مي‌گفت و داشت رويش بحث مي‌كرد. و باز مي‌بينيم ائمه ما در بزنگاهها از آن علم غيب خودشان استفاده مي‌كردند، براى اينكه چاره اى نبود. وقتى كه اسلام در خطر قرار مي‌گرفت و راهى جز چاره از علم غيب نبود اينها از علم غيبشان استفاده مي‌كردند ولو حكومت دست متوكل عباسيها باشد ولو حكومت دست معتزل عباسيها باشد، كارى به حكومت آنها ندارم، آنها اسلام هدفشان بوده است؛ اسلام را كه در خطر مي‌ديدند به ميدان مي‌آمدند و الا از نظر سياسى بايد بگويد خوب چشم دختر همسايه هر چه مي‌خواهد باشد، بايد بگويد باشد بگذار مردم از اسلام بروند كنار تا اين حكومت هم اطرافيانش بروند كنار.

ظاهراً در زمان متوكل عباسى است يا يكى از خلفاى بنى العباس جائر، آمدند نماز باران خواندند. سه روز اين مسلمانها بيچاره ها آمدند نماز باران خواندند نَم از آسمان نيامد، هر روز آفتابش از ديروز شفافتر و روشنتر بود. يك مسيحى آمد او آمد نماز باران بخواند، رسيده و نرسيده توى بيابان كه يا الله مثل اينكه آسمان دهان باز كرده سد زاينده رو اصفهان را باز كردند دارد هِى باران مي‌آيد. مردم «مالوا الى المسيحية» گفتند ما مسلمانها سه روز رفتيم هيچ خبرى نشد، اين مسيحى آمد... پس معلوم مي‌شود مسيحيها... اين خطر هميشه بوده حالا من نمي‌خواهم وارد مسائل بشوم چون حالا زمينه نيست براى گفتنش. اين را حالا چطورى در تاريخ تكرار مي‌شود هست، اينها گفتند اينها راست مي‌گويند مالوا الى المسيحيه. گفتند چه كار كنيم و چه كار نكنيم، گفتند برويم از آنى كه در معسكر است بپرسيم، چون امام حسن عسكرى و امام على النقى اينها را برده بودند در يك جايى كه محل عسكر بود تحت كنترل نظامى بودند اينها، تحت الحفظ نظاميهاى آن وقت بودند. عسكر يعنى محل نيروها، نيروهاى مسلح یعنی پادگان.

آمدند خدمت ايشان، حضرت فرمودند فردا هم بناست بيايد؟ گفتند بله، فردا هم بناست بيايد سامراء دعاى باران بخواند همان مسيحى. حضرت فرمودند من فردا مي‌آيم حسابش را مي‌رسم به قول ما، چون امام كه نمي‌نشيند به اسلام خطر متوجه بشود! راهش را ياد مي‌دهد. حضرت فردا آمد با اينها راه افتادند آمدند؛ وقتى دستهايشان را بلند كردند يك راهبى هم بود او هم دستش را بلند كرد، حضرت فرمود برويد اين راهب را بگوييد مشتت را باز كن، هر چه توى مشتش است بياوريد اينجا. رفتند ديدند يك استخوان سياهى روايت دارد توى دستش است مناقب ابن شهر آشوب نقل مي‌كند محدث مجلسى از ابن شهر آشوب نقل كرده است، يك استخوان سياهى دستش بود. فرمود حالا دعا كن، اينها هر چه دستهايشان را بلند كردند سرشان را بلند كردند يا الله يا ربا، تازه يك مقدار ابر هم كه بود آسمان خيلى ابرش محكم شده بود قبل از آن، ابرها بنا كرد باز شدن يك آفتاب شفاف قشنگى شد. بعد گفتند چطور شد، آمدند خدمت حضرت چطور شد كه باران نيامد؟! حضرت فرمود اين يك تكه استخوانى را از يك پيغمبرى پيدا كرده است و اين استخوان را چون در دستش گذاشته ظاهراً به احترام آن استخوان و قسم داده خدا را به آن استخوان پيغمبر باران مي‌آمد، امروز كه من از دستش گرفتم باران نيامد. اين البته ريشه قرآنى هم دارد در گوساله سامرى هم اينطورى است، گوساله سامرى هم مي‌گويند يك چيزى را از زير پاى اسب جبرئيل يا مركب برداشت و داد به آن گوساله كه گوساله حيات داشت و سر و صدا مي‌كرد.

خوب مي‌بينيم امام يازدهم وقتى خطر را مي‌بيند مي‌آيد به فرياد مي‌رسد. كارى ندارد حكومت مال بنى العباس است من طوى زندان هستم من طوى معسكر هستم، من تحت الحفظ هستم، من با يك جنايتكارهايى رو به رو هستم به آنها خدمت مي‌كنم، بعد كه به آنها خدمت كردم براى يك سوء برداشتى مي‌آيند ظلم مي‌كنند. خيلى ائمه مظلوم بودند! بهترين خدمت را مي‌كرده امام يازدهم براى يك سوء برداشتى بدترين ظلم را.

متوكل عباسى يك زخمى برايش پيدا شد، پزشكها از معالجه اش عاجز شدند. يك مردى از اطرافيان متوكل به نام فتح بن خاقان است ظاهراً، گفت برويد از آنى كه در معسكر است بپرسيد بگوييد يك دوايى دارد براى اين زخم متوكل. آمدند خدمت امام حسن عسكرى(ع) آمدند سراغ او و گفتند كه اينطورى است، حضرت يك نسخه اى را نوشت و دستورى را دادند و آمدند و يك مقدارى خنديدند افراد كه اينها چيست اين نوشته است. يك مقدار خنديدند و بعد آن مرد گفت كه نه، اين كار را بكنيد. اين كار را كردند پاى متوكل خوب شد مادرش نذر كرده بود يك پولى براى امام يازدهم بفرستيد، ده هزار دينار را توى بسته اى گذاشت مُهر كرد علامت گذاشت لاك كرد فرستاد براى امام يازدهم. يك مردك آمد به متوكل گفت آقا برايش دارند از اين طرف و آن طرف پول مي‌آورند! خوب بياورند حالا همه مال تو، حالا چهار شى هم براى امام يازدهم بياورند آسمان زمين مي‌آيد! تا گفت دارند برايش پول مي‌آورند گفت برويد از ديوار خانه توى تاريكى بالا برويد. مردك مي‌گويد آمدم خواستم از ديوار خانه بالا بروم بلد نبودم كجا بود، ديدم امام يازدهم صدا زد صبر كن صبر كن من اينجا هستم بگذار چراغ برايت بياورم شمع برايت بياورم يك وقت پايت نيافتد يك جاييت بشكند. امام (سلام الله عليه) هم وقتى آمدند بگيرند ايشان را در چهل و دو خرداد بود ظاهراً، فرمود من اينجا هستم كار به اين كارگرهاى خانه نداشته باشيد من اينجا هستم.

خوب اين پايش خوب شده مرديكه، حالا فرستاده از ديوار خانه اش بروند بالا براى اينكه مي‌گويند برايش پول آورده اند. خوب مگر مي‌شود از اين مظلومتر براى ائمه معصومين. سخنانى هم دارد من يك جمله‌اش را مي‌خوانم كه حرف حضرت را هم خونده باشيم فقط به تاريخ اكتفا نكنيم و عرضم را تمام مي‌كنم. خيلى جمله بلندى است در جاهاى ديگر هم هست تحف العقول صفحه 362 «اتقوا الله و كونوا زيناً و لا تكونوا شيناً»[14] كأنه حضرت بيان مي‌كند چطورى زين باشيم و شين نباشيم! خودش حضرت تفسير مي‌كند. «جرّوا الينا كل مودة وادفعوا عنّا كلَّ قبيح»[15] هر چه دوستى مي‌آورد به ما نسبت بدهيد، هر چه زشت است و دشمنى مي‌آورد به ما نسبت ندهيد. مودتها را جلب كنيد، بغضها و عنادها را ببريد. چطورى مودت جلب مي‌شود؟ بگوييم ائمه خوب بودند خوب عمل مي‌كردند اين كارهاى خوب را داشتند نه اينكه بيايى به جاى كارهاى خوب آنها كارهاى بد ديگران را نعوذ بالله براى اينكه كار بد خودت را توجيه كنى به آنها نسبت بدهى. در تحف العقول حالات امام يازدهم(ع). يك حديث ديگر دارد يك بار ديگر خوانده ام آن را بخوانم براى اينكه عبارتش غلط است، ولى ظاهراً خط كشيده ام يك سال خوانده ام آن حديث را. اين حديث قشنگ را هم براى الفاظش مي‌خوانم.

«و قال(ع) حب الابرار للابرار ثواب للابرار و حب الفجار للابرار فضيلة للابرار»[16] اگر آدمهاى فاجر و بى بند و بار براي اينكه آدم امين است به آدم علاقمند شدند، اين باز فضيلتى است براى ابرار. «و بغض الفجار للابرار زين للابرار» اما اگر با كارهاى خوب آدم آنها دشمنى كردند و بغض كردند اين باز زينت براى آدم است كه آدمهاى بد با كار خوبش دشمنى مي‌كنند و مخالفت مي‌كنند. و بغض الابرار للفجار اينكه آدمهاى خوب با آدمهاى بد بد هستند «خزى على الفجار».

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مكاسب 1 : 313.

[2] - کفایه الاحکام : 86.

[3] -الشرائع128:4.

[4] -الفواعد 236:2.

[5] - الدروس 126:2.

[6]- رواها البيهقي في سننه 10: 227.

[7] - مسالک الافهام 181:14.

[8]- حجّ (22) : 30.

[9]- لقمان (31) : 6.

[10] - اسري (17) : 15.

[11] - بقره (2) : 279.

[12] - كافي 5 : 144، باب الربا، حديث1.

[13] - نساء (4) :82.

[14]- تحف العقول : 362.

[15]- تحف العقول : 488.

[16]- تحف العقول : 487.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org