حقيقت غناء
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 189 تاریخ: 1382/2/30 بسم الله الرحمن الرحيم بحث امروز راجع به حقيقت غناست البحث فى حقيقة الغناء، القول فى حقيقة الغنا؛ و لايخفى كه متعارف در كتب براى بحث از غنا اين است كه بحث موضوعى را مقدم بر بحث از احكام او داشتهاند در حالتى كه ما كاملا به عكس ، بحث کردیم؛ يعنى بعد از آن كه از احكام و مسائل غنا فارق شدهايم بحث را در موضوعش قرار داديم. البته لكل وجهٌ، وجه اينكه مقدم داشتهاند موضوع را گفتهاند خيلى خوب تعريف موضوع به حسب طبع بايد قبل از حكم باشد، چون موضوع را بايد شناخت تا بعد حكم را كه بيان ميكنيم بدانيم بر چه موضوعى است. موضوع همانطورى كه طبعاً قبل از حكم است پس معرفتاً و اثباتاً هم بايد قبل از شناخت حكم موضوع را بشناسيم. امّا وجهى كه ما انتخاب كرديم و بحث را قرار داديم بحث از احكام آن مسائل اين است كه چون در باب غنا احتمال اين وجود داشت كه غنا تنها حرام نباشد، بلكه غنا و بعض امور ديگر در كنار غنا حرام باشد يا اينكه اصلا حرمت مربوط به غنا نباشد حرمت مربوط به عنوان باطل باشد. چون اين احتمال بود كه اصلا غنا بما هو هو حرام نباشد، آن كه حرام است باطل لهو است كه نسبت دادهاند به فيض گرچه ما گفتيم نسبت تمام نيست. يا اينكه نه، غنا حرام است در صورتى كه داراى محتواى باطل باشد و همراه با حرام باشد آنجا دو تا حرام وجود دارد و يا اينكه نه غنا و بعض از چيزهاى ديگر حرام است. اين بود كه ما بحث را بعد قرار داديم كه اگر بناست غنا بما هو هو حرام نباشد بحث ما بيفايده قرار نگيرد. يا اگر غنا همراه با حرامهاى ديگر يا همراه با محتواى باطل حرام است باز بحث حكمى را عقب بياندازيم اولى بوده، به هر حال اين كسى كه غنائش با يك باطلى همراه است يك حرامى را مرتكب شده است؛ به هر حال الامر سهلٌ، آنهايى كه مقدم ذكر كردهاند رعايت كردهاند تأليف را و بحث را به دنبال طبع، طبع هم موضوعاً مقدم است بر حكم طبعاً، در بحث و تأليف هم آمدهاند موضوع را مقدم داشتهاند. ما كه مؤخر بحث ميكنيم براى اينكه لعل احتمال ميداديم در اول بحث كه غنا بما هو حرام نباشد بلكه غنا از باب باطل حرام باشد و لذا بحث از موضوع او ممكن بود فى غير محل قرار بگيرد. يا نه غنا با باطل و حرام ديگر حرام است؛ خوب اينجا به هر حال در غناى حرام است، حالا ما چه غنا را بفهميم كه چيست و چه نفهميم، به هر حال يك حرامى آن كنار محقق ميشود. اين هم باز يك وجهى براى تأخير بود. كيف كان: اگر موضوع غنا روشن شد و معلوم شد كه چه چيزى غناست، فهو محرم، بضرورة و ادله حرمت غنا. و امّا اگر حقيقت غنا داراى اجمال بود و نتوانستيم حقيقتش را بفهميم قدر متيقن حرام است و مشكوكها محكوم به حلّيت هستند، همين كه در رسائل خواندهايد اصل برائت در مورد اجمال دليل. و سرّش هم اين است كه عند العقل و العقلاء كبراى كلى حجّت نيست على العبد بلكه حجّيت كبرى بر عبد وقتى است كه هم علم به كبرى باشد و هم علم به صغرى. تنها علم به كبرى حجّت نيست على العبد و محل احتياط نيست، علم به كبرى با علم به صغرى حجّت على العبد است. اگر عبد ميداند كه غنا حرام است امّا مفهوم غنا برايش اجمال دارد، مواردى را كه نميداند محل اصل برائت است. اين در اصول بحث شده است. پس در باب با فرض اجمال غنا و عدم علم ما به موضوع غنا، قدر متيقنش حرام و خارج از قدر متيقن محكوم به اصالة البرائة. اين هم يك نكته كه اين در اصول بحث شده، اجمال در اين محل رجوع به برائت است. عرض كردم سرّش هم اين است علم به كبرى تنها حجّت نيست، هم علم به كبرى ميخواهيم هم علم به صغرى. نكته سومى را كه بايد عرض كنم اين است كه كلمه غنا يك لفظ عربى است، بنابراين اگر كسى بخواهد حقيقت آن را بفهمد بايد مراجعه كند به عرف عرب. امّا اينكه بگوييم هر چه را كه شما فارسى زبانها يا شما زبانهاى تُرك يا زبانهاى ديگر غنا ميدانيد فهو حرامٌ اين ففى غير محله. ارجاع غنا به عرف غير عرب فى غير محل است، براى اينكه غنا يك كلمه عربى است، ما چطور ارجاعش بدهيم به يك عرف غير عرب؟! بله، ارجاع به عرف غير عرب درست است، لكن حق اين است كه محتوايش براى ما در عرف عرب هم روشن نيست و اين همه تعاريفى كه شده است كه حالا عرض ميكنيم كه تا حدود بيست و پنج تا امام (سلام اللّه عليه) اشاره فرموده اند و بنده يادم است آن وقت كه بحث غنا را خدمت امام ميخوانيم تا بيش از سى تا تعريف براى غنا نوشته اند. به هر حال اين تعريفهايى كه شده است هيچ كدامش حجّت و دليلى ندارد كه ما بتوانيم بگوييم هذا غناء لاغير، و لذا حق اين است كه اقتصار بر قدر متيقن بشود. اگر قدر متيقنى پيدا كرديم ... حق اين است ظاهراً اقتصار بشود بر قدر متيقن. بنابراين كلمه غنا چون يك لفظ عربى است ارجاع مفهومش الى عرف غير عرب من الفارسى و التُرك و الهندوا و الديلم و الانجليسى و الفرانسوى اين ارجاع فى غير محل است و حجّت نيست. سبق ذهن آنها تبادر آنها حجّت هست يا نه؟ نيست، تبادر اهل زبان حجّت است نه تبادر غير اهل زبان. گفت كتاب ميخواند آن وقت اين به قولى را خيلى بلد نبود بخواند ميگفت به قولى اينطورى فرموده است. يا بانك ملى ايران را ميخواست بخواند عربيش كند ميگفت بأنَّك ملىٌّ أَيران خوب اينكه حجّت نيست! تبادر و سبق ذهن غير اهل عرف حجّت نيست و اين تعريفهايى كه شده هيچ كدامش دليلى ندارد و همه اش چيزهايى است كه فقهاى ما ظاهراً حدس زده اند. از مواردى كه غنا بر آن صدق ميكرده حدس زده اند و حجتى بر اين تعاريف نيست و لابد من أن يقتصر على قدر متيقن. و يكى از دليلهاى اينكه اين تعريفها هيچ كدامش حجّت نيست خود كثرت تعاريف است. آخر چطور ميشود يك موضوعى اينقدر اختلاف در معنا پيدا كند! بله، ممكن است يك لفظى چند تا معنا داشته باشد. اگر گفتيد؟ در انموذج و اينها به چه ميگفتند؟ عین ميگفتند، عين، هفتاد و دو تا معنا دارد ... يا مثلا قاضى به قضا رفت و غذا خورد و قضا كرد، اين با هر كدامش يك معنا دارد يا من يادم است كه در صرف مير ميخوانديم «جعفرى را ديدم كه بر جعفر سوار، جعفرى ميخورد و بر جعفر گذشت». خوب اينها بله يك الفاظى معانى داشته باشد امّا اين كه احتمالات زياد است اين دليل بر اين است كه اينها هيچ كدامش حجّت نيست. اين چند تا مقدمه: پس يك اينكه معمولا در كتب دعب و ديدن مؤلفين، فقهى در كتب فقهى اين است كه بحث غنا را موضوعاً بر بحث حكمى مقدم ميدارند. در بحث هم همينطور است، مقدم ميدارند. ما آمديم مؤخر داشتيم و لكل وجهٌ، و هيچ كدامش را نميشود گفت خلاف است و هيچ كدام را نميشود جرم است و گناه است. نكته دوم اين بود كه اگر مفهوم غنا براى ما مجمل شد در موارد شبهه بايد رجوع كنيم به اصل برائت، نه احتياط؛ براى اينكه در شبهه حكميه اجماليه قاعده برائت است چون علم به كبرى تنها حجّت نيست، علم به صغرى هم ميخواهد. نكته سوم: كلمه غنا چون عربى است، ارجاع مفهومش به عرف غير عرب فى محل است. بياييم سراغ تعريفها. بهترين كسى كه راجع به تعريفها بحث كرده است امام امت (سلام اللّه عليه) است و ما با خواندن مباحث ايشان در اين مكاسب محرمه بى نياز از مراجعه به كتابهاى ديگران در بحث تعريف هستيم و اسبق از امام مرحوم حاج شيخ محمد رضا، آل حاج شيخ محمد تقى اصفهانى مسجد شاهى است صاحب الوقاية كه امام هم خيلى از او تعريف ميكند و او هم اسبق از امام راجع به غنا خيلى مفصل بحث كرده، يعنى آدم خيال ميكند كه حاج شيخ محمد رضا يك موسيقى دان درجه يك بوده است. امام هم تازه به او اشكال كرده، معلوم ميشود آدم فكر ميكند امام هم يك موسيقى دان بوده با اينكه اينها كه موسيقى دان نبودند اينها فقيه بودند فقهايى بزرگ، ولى اين كثرت اطلاع و احاطه علميشان را ميفهماند. حالا من بحث را از روى كتاب امام ميخوانم چون يكفينا حرفهاى حاج شيخ محمد رضا را هم كه قبل از آن است ميخوانيم، اشكالهاى به حاج شيخ محمد رضا را هم ميخوانيم بعد ببينيم حالا چيزى به ذهن خودمان ميآيد به عنوان بقولى بنويسيم يا چيزى به ذهنمان نميآيد. «کلام امام (سلام الله عليه) پيرامون حقيقت غناء» اول بحث ايشان اين است[1] «حكم الغناء و ماهيته. المسألة الثانية: فى الغنا، [بحث از اينجا شروع ميشود] « فقد اختلف الكلمات فى ماهيته و حكمه» [اينجا امام تعريف كرده ولى در تقريراتى كه من از يكى از بزرگان داشتم از امام، امام آنجا ميفرمايد تا بيست و چهار تا، من خودم يادم است تا سى و دو تا خودم نوشتم، ولى آنجا امام ميفرمايد تا بيست و چهار تا و بيست و پنج تا. شما شماره كنيد.] «ففسِّر بالسماع» [يك نحو خواندنى است] «و بالصوت» [آن هم يك نحو خواندن است] «و بالصوت المطرب» [صوتى كه طرب داشته باشد] «و بالصوت المشتمل على الترجيع؛ أو هو مع الإطراب» [هم ترجيع و هم اطراب، هم پايين و بالا كند صدايش را و هم طرب داشته باشد] «و بالترجيع» [اصلا گفتهاند غنا الترجيع] «و بالتطريب» [غنا تطريب است] «و به مع الترجيع» [گفتند غنا تطريب با ترجيع است] «و برفع الصوت مع الترجيع» [خوب است مطلق رفع صوت را نگفتهاند و الا صداهاى ما ميشد غنا] «و برفع الصوت مع الترجيع و بمدّه» [گفتهاند غنا يعنى مد الصوت، كشش صوت] «و بمدّه مع الترجيع و التطريب» [به كشش با ترجيع و تطريب. تطريب يعنى سبك شدن، خلاصه آدم حالى به حالى بشود يك قدرى سبك بشود از كثرت سرور و يا از كثرت حزن يك مقدارى سبك بشود كه حالا يك سرى كارهايى را كه ممكن است آدم در غير غنا انجام نميدهد در آن حال هم انجام بدهد يا لكثرت سرور يا لكثرت حزن.] «أو احدهما » [كشش با تطريب يا كشش با ترجيع. بعد مستند را نگاه كنيد، مستند اين دو تا را يكى حساب كرده به مده مع الترجيع و التطريب أو احدهما اينها را يكى حساب كرده است، در حالى كه يكى نيست كسى كه احدهما را ميگويد دو تا را لازم نيست بگويد، چون وقتى احدهما را گفت چون كه صد آمد نود هم نزد ماست. مراجعه بفرماييد مستند را، مستند اين مد مع الترجيع و التطريب أو أحدهما را يكى حساب كرده حادى عشر حساب كرده، بعدش هم ثانى عشر را گفته در حالى كه اينها دو تا معناست.] «و بتحسين الصوت» [اصلا صدايش را نيكو كند، نه اينكه صدايش خوب است اصلا صداى خودش را نيكو كند ولو صداى بد دارد وقتى صوتش را نيكو كرد اين ميشود غنا.] «و بحسنه ذاتاً» [اصلا حسن ذاتى صوت.] «و بمده و موالاته» [گفتند كشش و پى در پى، يك وقت كشش ميدهد يك وقت نه مثل كوچه باغيها بيشتر كشش ميدهد.] «و بالصوت الموزون المفهم المحرّك للقلب» [صوت موزونى كه فهماننده باشد و قلب را تحريك كند، جان را يك طورى كند.] «و بمد الصوت المشتمل على الترجيع المطرب أو ما يسّمى فى العرف غناءً و ان لم يطرب» [اين هيجده تا.] «و بالصوت اللهوى» [گفتند هر صداى لهوى.] «و بألحان اهل المعاصى و الكبائر» [اين هم بيست تا.] «و بما كان مناسباً لبعض آلات اللهو و الرقص» [آنى كه مناسب باشد با بعض آلات لهو و رقص.] «و بالصوت المعّد لمجالس اللهو» [صدايى كه مال مجالس لهو است.] «و بالصوت المثير لشهوة النكاح الى غير ذلك [كه تزيد الثلاثين،اينها چيزهايى است كه فقها (قدس اللّه اسرارهم و نور اللّه مضاجعهم و حشرنا اللّه معهم و مع امام الشهدا) فرمودهاند.] و عن المشهور [حالا مشهور كه مفتاح الكرامة نقل كرده.] « أنه مد الصوت المشتمل على الترجيع المطرب» [صدا را بكشد، زير و بم هم داشته باشد، آدم را هم سبك كند. «و قد تصدّي العَلَم الفقيه الشيخ محمد رضا آل الشيخ العلامة شيخ محمد تقي رحمهما الله »[2] [چون اين اصفهانيها از نوادگان حاج شيخ محمد تقى صاحب حاشيه هستند، خود حاج شيخ محمد تقى از شاگردان وحيد بهبهانى بوده است «لتفسيره فى رسالة لطيفة مستقلة» [يك رساله لطيفهاى دارد كه آن رساله مستقل است، ايشان در آنجا يك حرفهايى دارد در باب غنا. ايشان يك وقت قم آمد مرحوم حاج شيخ هم از ايشان خيلى احترام كرد، مشغول درس شد من يادم نيست از چه كسى شنيدم، دو سه ماهى قم درس داد امام و ديگران هم پاى درسش ميرفتند منتها از بس تند حرف ميزد كم كم درسش خالى شد دو مرتبه برگشت به اصفهان و الا مرحوم حاج شيخ از ايشان استقبال كرد يعنى اينطور نبود كه حاج شيخ بگويد كه حالا اين با رياست ما در افتاده حالا ما جا به ايشان ندهيم. وقتى ايشان آمد حاج شيخ از ايشان استقبال كرد، ترغيب كرد شاگردها را که نزد او بروند، منتها ديگر خودش (رضوان اللّه تعالى عليه) چون بيانش تند بود نتوانست اينجا جلسه درسش را ادامه بدهد. از شاگردهايش در اصفهان هم مرحوم حاج شيخ عباسعلى اديب بود كه من يادم است حاج شيخ عباسعلى اديب صاحب اين كتابهاى نجومى از شاگردان همين حاج شيخ محمد رضا بود. الوقايه هم دارد، استعمال مشترك در اكثر از معنا را جائز ميداند، مجاز را هم مجاز استعاره ميداند كه امام هم در باب مجاز دارد. همه مجازها را ميگويد مجاز استعاره، اصلا ميگويد مجاز در كلمه ما يا نداريم يا خيلى كم داريم. مثلا (ما هذا بشر ان هذا الا ملك كريم)[3] يعنى ما هذا بشر ان هذا الا ملك كريم، تلاعب در معانى است نه ما هذا بشر ان هذا الا ملك كريم يعنى ما ترجمه كنيم، حالا بخواهيم اينطورى مجاز در كلمه ترجمه كنيم. ما هذا بشر ان هذا الا رجل كه مثل فرشته ها كريم است. فرشته ها هم تازه نميخواهد چون استعمال شده، الا يك مرد كريم. فاسئل القريه بدترش اين ديگر مجاز در تقدير، و اسئل القريه يعنى ترجمه ميكنيم براى اينكه نخواهيم خلاف شرع كنيم ميگوييم يعنى و سأل چه؟ اين كه خيلى ابتذال دارد. يا، ما قال لاقط الا فى تشهده لو لا التشهد كان لاؤه نعم، هذا الذى تعرف البطحاء و... و البيت تعرفه و الحل و الحرم... شما بگوييد هذا الذى تعرف البطحاء يعنى هذا الذى تعرف اهل البطحاء، خوب اين براى شما خوب است براى آدمى كه هيچى بلد نباشد، ذوق نداشته باشد خوب است. اصلا تمام فصاحتها و ريزه كاريهاى سخن در باب مجازات به چه است؟ شمس تُظَلّلنى من الشمسى و من عجبى ميگويد تعجب اين است خورشيد سايه خورشيد شده است حالا شما اين را معنا كنيد يعنى و من عجب كه حاج شيخ محمد تقى مقابل خورشيد ايستاده سايه ميدهد، خوب حاج شيخ محمد تقى وقتی درمقابل آفتاب بايستد سايه ميدهد، اين كه تعجب ندارد! فارسيش را هم بخوانم كه خوب توى ذهنتان بماند. «دختر فكر بكر من غنچه لب چو وا كند» شما بگوييد يعنى من دهنم وقتى كه باز ميشود، معنايش اين است دختر فكر بكر من ميگويم آقا ترجمه كن، يعنى من دهنم وقتى باز ميشود دندانهايم اگر مصنوعى باشد از دهنم ممكن است بيايد بيرون. «دختر فكر بكر من غنچه لب چو وا كند از نمكين كلام خود حق نمك ادا كند» بگوييد بله يعنى وقتى راجع به نمك حرف ميزند يعنى حرفهايش مثلا راجع نمك كه بود حق نمك را ادا ميكند. حاج شيخ محمد حسين از توى قبر بلند ميشود چهاردستى توى سرت ميزند، ميگويد بابا كى من اينطورى ميخواستم شعر بگويم! اين شعر قشنگ مرا راجع به حضرت زهرا (س) تو اينطوريش كردى! زآتـش وادى ايمن نه منــم خـُرَّم و بس موسـى اينجا به اميد قبـسى ميآيد كس ندانست كه منزلگه مقصود كجـاست آنقدر هست كه بانگ جرسى ميآيد شما بگوييد بله من نميدانم امام زمان كجاست، امّا اينقدر هست كه يك خبرهايى دارم. خوب آن شاعر نفرين ميكند به آدم. شاطر عباس صبوحى هم بخوانم براى اينكه اين حرف حاج شيخ محمد رضا و امام كه اصلا يك بابى است در مجازها، برويد سراغ مجاز استعاره، اصلا مجاز در كلمه و تقدير غلط است اصلا مبتذل ميكند كلام را. ميگويد: روزه دارم من و افطارم از آن لعـل لب است آرى افطار رطب در رمضان مستحـب است روز ماه رمـضان زلف نيفشـــان كه فقيـــه بخورد روزه خود را به خيالش كه شب است اين از شاطر عباس است. از صغير اصفهانى هم بخوانم، اين شعر خيلى بلند است. دانى چرا در سير خود بر خويش ميلرزد قلم ترسد كه ظلمى را زند در حق مظلومى رقم به هر حال اصلا زيبايى شعر اين است كه استعاره داشته باشد، به قول امام (سلام اللّه عليه) و به قول مرحوم حاج شيخ محمد رضا (قدس سره) به اين است كه تلاعب در معانى بشود. پس مرحوم حاج شيخ محمد رضا در الوقايه اش استعمال در اكثر معنا را جائز دانسته هيچ اشكال عقلى ندارد و بعد باب مجازات را هم ميگويد باب استعاره است، حالا بياييم به باب غنا. ببينيد در باب غنا از نظر فن موسيقى چه ميكند. حالا اگر حرفهايش را بفهميم ما، نميدانم ميفهميم يا نه. ميگويد: «الغناء صوت الانسان الذى من شأنه ايجاد الطرب بتناسبه لمتعارف الناس» [ايجاد طرب كند براى توده مردم، بعد ميآيد ميگويد، مثل سنگ ميماند هر چه برايش بخوانى اين اصلا ملتفت نميشود. اين سبب نميشود كه غنا صدق نكند، برای متعارف مردم طرب ميآورد.] «و الطرب هو الخفّة التى تعتري الانسان فتكاد أن تذهب بالعقل و تفعل فعل المسكر لمتعارف الناس ايضاً» [طربى كه آدم را مست كند، شبيه به مست. اين يكى از جاهايى است كه امام به آن اشكال ميكند.] «ثم تصدّى لتشييده بذكر مقدّمة حاصلها» [امام حاصل فرمايش ايشان را ذكر كرده است.] «أنّ الغناء من اظهر مظاهر الحسن و لأجله يطلبه من يطلبه الحسن فلابدّ لبيان ناموس الحسن [و حقيقة الحسن» اصلا حقيقت حسن چيست، حسن با چه چيزى محقق ميشود.] «فأقول: الحسن و إن كان ممّا تحيّر فيه العقول و يدرك و لا يوصف و لكنه فى المركبات لا يخرج عن حدّ التناسب» [در مركبها با تناسب وقتى باشد حسن به وجود ميآيد. هر چيزى را سر جايش خودش باشد مثلا حسن خانه به اينكه هر اطاقى سر جاى خودش باشد، حسن دكوراسيون به اين است كه هر چيزى سر جاى خودش باشد.] «فأينما وجد» [هر كجا حسن آمد،] «فالتناسب سببه» [مناسب سببش است.] «فالخط الحسن ما تناسبت واواته و ميماته» [اگر ميخواهيد بياييد خط مرا نگاه كنيد] « و الشعر الحسن ما تناسبت ألفاظه و معانيه و لايوصف الحيوان بالحسن» [يك حيوان را نميگويند نيكو] «الا اذا تناسبت اعضاؤه و لا يقال للوجه: إنه جميل الاّ اذا تناسبت اجزاؤه و هكذا [حلم جراً.] و الصوت بين مظاهر الحسن من اكثرها قبولا للتناسب»[4] [همانطورى كه دروغ استخوان ندارد، حسن در صوت هم خيلى ميدان دارد. صدا براى پيدايش تناسب ميدانش خيلى باز است.] «و الصوت بين مظاهر الحسن من اكثرها قبولا للتناسب فاذا كان الصوت متناسباً بمه و زيره و بزاته و مدّه و ارتفاعه و انخفاضه و اتصاله و انفصاله سمى بالغناء. و قد وضع لبيان هذه النسب و اقسامها فنّ الموسيقي» [فن موسيقى. فن موسيقى كارش اين است كه اين تناسبها را بيان ميكند، كى بايد صداى یک مقدار بلند بشود كى بايد صداى یک مقدارد پايين بيايد.] «الذى هو احد اقسام العلوم الرياضية و يخصّ فنّ تناسب الآلات باسم الإيقاع» [آن فن تناسب آلات را آن يخص به اسم ايقاع] «و العود بينها ميزان الغنا» [آن نى كه ميزنند ميدانى هماهنگ ميشود، گاهى اين خواننده و اين نى اگر شنيده باشيد و حرام ندانيد، گاهى طورى اينها با هم تناسب دارد كه همانى كه او خوانده اين دارد در نى ميآورد، يعنى شما با دقت گوش بدهى ميبينى همان را دارد تكرار ميكند؛ حالا شهيد مطهرى كه ديگر شبههاى در حرمتش نميكنيم آن غنائى كه خدمت امام خوانده شد، آن شعرها با آن صدا آنطور مناسبت دارد شعرها را بگذارند كنار آنها را بخوانند آدم از همانها چه ميفهمد؟ همانى ميفهمد كه از شعرها ميفهمد. «و العود بينها ميزان الغنا» [آن نى ميزان غناست] «يعرف به صحيح الغناء من فاسده كما يعرف بالمنطق صحيح القضايا من فاسدها و على أوتارها الأربعة و كيفيّة شدّها و الاصبع الّتى يضرب بها يعرف أقسام الغناء» [ديديد ديروز داريه ميزدند چند تا جوان بودند داريه ميزدند. اينها داريه ميزدند اين داريه زن بايد بلد باشد كه چطورى انگشتهايش را بزند به داريه، هر چه محكمتر بزند داريه زنيش بيشتر است. حالا اينجا هم ميگويد اين انگشتهايى كه تارزن روى تار ميگذارد و با تار زدن هِى انگشتهايش را بالا و پايين ميكند اينها مقياس هستند. «و على أوتارها الاربعة و كيفيّة شدّها و الاصبع التى يضرب بها يعرف أقسام الغناء. ثم قال: و اذا أنشد الشعر على طبق مقرّرات الفنّ أوجب لسامعه اذا كان من متعارف الناس» [نه سنگ باشد يا گوسفند باشد.] « الطرب الخارج عن المتعارف» [خوشحالى خيلى بالا] «حتى يكاد أن يفعل فعل المسكر فيصدر من الشريف الحكيم ما يأنف منه الأنذال من أقوال و أفعال» [مى زند و ميرقصد و بالا ميرود و پايين ميرود و بشكن ميزند و خلاصه از خود بى خود ميشود.] «من اقوال و افعال يشبه اقوال السكاري و افعالهم» [آقا سيد به حاج شيخ محمد رضا چه ميگويى كه ميگويد اين غنا حرام است كه اصلا يك چنين غنايى ما بسيار كم داريم.] «و فى كتب المحاضرات و التاريخ نجد حكايات إن تأملتها علمت أنّ ولع الغناء بالعقل لايقصر عن الخمر بل يربو عليه» [سلطه غنا بر عقل اگر مساوى با خمر نباشد بيش از خمر است، آدم را مست ميكند.] «ثم قال: تقييد الصوت بصوت الانسان لمتابعة العرف فانّ اصوات البلابل و إن تناسبت و أطربت لا يسّمى غناء» [آنها غنا نيست.] «و بقيد التناسب» [گفتيم از مناسبت بيايد] «يخرج ما اوجب الطرب بغيره من حسن الصوت اللغوى ذاتاً» [اگر يك حسن صوتى اصلا ذاتاً طرب ميآورد.] «أو لحسن صاحبه» [آن خواننده يك آدم خيلى زيبايى است كه وقتى ميخواند آدم به طرب ميآيد «أو لحسن ألفاظه و معانيه» اصلا مطلب خودش يك مطلب بلندى است كه مطلب بلند آدم را به وجد ميآورد.] « و نحو ذلك و بقيد المتعارف» [كه گفتيم طرب هم براى آدمهاى متعارف] «يخرج الخارج عنه» [هزارى هم شعر قشنگ بخوانى، همه مناسبتها را هم برايش به كار ببرى، خواننده هم خيلى قنشگ باشد، مطلب هم خيلى بلند باشد، آخر سر كه تو خواندى ميگويد آقا اين حرام شرعى بود، من هيچ لذتى نبردم. اينها كه معيار آن نيست، خوب بله حرام يك بحث است، امّا تو چطور لذت نبردى آخر تو چه آدمى هستى تو چه سنگى هستى كه نه از محتوا لذت ميبرى نه از صوت نه از هيچى؟!] «فلا اعتبار بمن هو كالجماد كما لا اعتبار بمن يطرب بأدنى» [اينقدر طرب نديده بيچاره كه بدترين خواننده كه بخواند اين مست ميشود.] «كما لا اعتبار بمن يطرب بأدنى سبب كما أنّ الحال كذلك فى حدّ المسكر»[5] [مسكر كه حرام است آنى است كه متعارف مردم را مست ميكند و لذا اگر يكى متعارف را مست ميكند امّا يك كسى هيچ وقت مست نميشود اصلا بافت سلوليش يك طورى است كه هيچ وقت مست نميشود، باز براى او هم حرام است. اگر يك مسكرى است كه مردم مست نميشوند معذرت ميخواهم ادرار الاغ را ميخورد مست ميشود، حالا اين ادرار الاغ خورده مست شده نميشود گفت كه ادرار الاغ حرام است، اين آدم بيچاره آب جو گيرش نميآمده يك آدم گيج ديوانه اى بود كه حالا ادرار الاغ خورده مست شده. اين هم باز حرام نيست، نميتوانيم بگوييم ادرار الاغ حرام است چون فلان كس خورد و مست شد. خيلى خيلى خيلى خيلى گنده تر از ماها كوچكتر از آن هستيم كه راجع به نقل اين حرفها اشكال كنيم.] «كما أنّ الحال كذلك فى حدّ المسكر و بقولى: تكاد ان تذهب بالعقل يخرج الطرب الخفيف» [يك خوشحاليهاى كم خارج شد] «اذ لا اعتبار به كما لا اعتبار بالفرح و النشاط الحاصلين من بعض المشروبات المفرحّة» نميدانم حالا من نخوانم كه بگويند تبليغ ميكند. يك نوشابه ميخورد امّا اين نوشابه حلال است ولى يك مقدار خلاصه به وجد ميخورد، حالا چاى، آدم چاى ميخورد كيف ميكند. چاى دارجلنگ 353 باشد، بعد از او حالا يك چايى بريزى نبات بخورى، خوب اين طرب ميآورد امّا اين طرب طربى نيست كه ...] « ما لم يبلغ مرتبة يزيل العقل عن المتعارف و بالجمله الطرب فى الغناء كالسكر فى الشراب و العلّة فى تحريمه عين العلّة فيه و هو ازالة العقل»[6] بقيه بحث براى فردا. حالا يك صلوات براى روح امام و حاج شيخ محمد رضا بفرستيد و برويد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مكاسب محرّمة 1 : 299. [2] - مکاسب محرمه 300:1. [3]- يوسف (12) : 31. [4] - مکاسب محرمه 300:1. [5] - مکاسب محرمه 301:1. [6]- مكاسب محرّمة 1 : 301.
|