روايات مستدله بر حرمت بيع اعيان نجسه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 19 تاریخ: 1380/7/29 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره رواياتى بود كه به آنها استدلال ميشود بر حرمت بيع اعيان نجسه مطلقا. يك دستهاش رواياتِ وارده در عذره بود كه گذشتيم. يك دسته هم روايات وارده در خمر بود كه ولو بر حرمت دلالت ميكرد امّا نميشود از خمر تعدّى كرد به هر نجسى. «لِما فى الخمر من خصوصيات الخاصّة به» يك سرى روايات هم راجع به كلب و ميتة و دم داريم. كه در باب 5 از ابواب ما يكتسب به در وسائل كتاب التجارة نقل شده است. اين روايات را هم عرض كرديم كه دلالتش بر حرمت محل تأمل است بلكه منع. نه از اين باب كه كلمه سحت ظهور در حرمت ندارد، بلكه سحت در پليدى مطلق و در حرمت ظهور دارد و از اين باب كه سحت منتسب به ثمن است و ثمن را ميگويد سحتٌ. و سحتيت الثمن را گفتيم ملازمه با حرمت تكليفى بيع ندارد. اين اشكالى بود كه ما عرض كرديم. هذا مضافاً به اين كه آن روايات اطلاق ندارد؛ چون آن روايات در مقام بيان موارد سحت است و در مقام بيان عدّ انواع سحت است. نه در مقام بيان معدود و خود سحت. آن روايات اطلاق ندارد چون در مقام بيان عدّ انواع سحت است. ميخواهد بگويد چند چيز سحت است، نه در مقام بيان معدود و سحتيت كلب و ميتة و امثال آنها. و فـرق است در مقـام بيان بين مقام بيان عدّ و مقـام بيان معدود. اگر شما آمديد گفتيد السحت عشرة ثمن الكلب، ثمن الميتة، ثمن الدم و امثال اينها. اگر اينطور آمديد تعبير كرديد اين اطلاق در مقام عدّ است نميتوانيم از آن در بياوريم كه ثمن هر كلبى سحت است، فى الجمله ميفهماند كه سحت است. و در اين روايات مااطلاق ندارد چون در مقام بيان عدّ است نه در مقام بيان معدود. در مقام بيان انواع سحت است نه سحتيت اين اشياء بخصوصها. يكى از اين روايات موثقه سكونى است. روايت 5 باب 5 «عن أبى عبداللّه(ع) قال: السحت ثمن الميتة و ثمن الكلب، و ثمن الخمر و مهر البغى و الرشوة فى الحكم و اجر الكاهن»[1] سحت اينهاست. اين در مقام بيان اين است كه سحتها را بگويد چه است. فى الجملة ميفهماند اينها سحت است. امّا اطلاق ندارد كه ما بگوييم «ثمن الكلب سحت» هرطور كلبى ميخواهد باشد؛ اطلاق اينها محل اشكال است و بيش از انواع را نميفهماند. يا روايت عمار بن مروان، (1 همين باب) آنجا دارد «و السحت انواع كثيرة منها أُجور الفواجر، و ثمن الخمر و النبيذ و المسكر و الربا بعد البينة فامّا الرشا فى الحكم»[2] [اينطور]. موثقه سماعة: «السحت انواع الكثيرة»[3] اينها در مقام بيان انواع و عدّ هستند، نه در مقام بيان سحتيت اين اشياء تا از آن اخذ به اطلاق كنيم. شما اگر گفتيد فروع دين ده تاست اول نماز، بعد روزه، بعد خمس بعد زكاة اين اطلاق در مقام عدّ تمام است. يعنى شما ميتوانيد بگوييد كه بله ده مورد است نه كمتر و نه بيشتر. امّا مستمع نميتواند تمسك كند به كلمه نماز بگويد نماز يك ركعتى هم جزء فروع دين است. اين در مقام بيان فروع دين است نه در مقام بيان نماز و وجوب نماز، عدّ واجبات است نه بيان ما هو الواجب. اينها هم عدّ انواع سحت است نه بيان ما هو السحت است از اين انواع، اين هم يك شبهه در اين روايات. بنـابراين، نميشود به اين روايات براى حرمت بيع استدلال كرد. آن روز عرض كرديم نگوييد وقتى ثمن حرام شد بيعش هم حرام است؛ گفتيم آن حرمت حرمت غيرى است نه حرمت نفسى. «آيات مستدله بر حرمت معامله اعيان نجسه» و امّا آياتى كه به آنها استدلال شده بر حرمت معامله روى اعيان نجسه به دو سه تا آيه استدلال شده است. يكى آيه شريفه كه راجع به خمر و ميسر است. )اِنّما الخمر والميسر و الانصاب و الازلام رجسٌ من عمل الشيطان فاجتنبوه([4] اينها رجسٌ، از عمل شيطان هستند و اجتناب كنيد از اينها. استدلال اين است: آيه شريفه ميگويد خمر و ميسر و انصاب رجس هستند و هر رجسى واجب الاجتناب است، پس بنابراين كبراى كلى اين است: هر رجسى واجب الاجتناب است. و اين وجوب اجتناب در همه شئون است وقتى اجتناب واجب است يعنى اكلش، شربش، بازى با او، انتفاع با او، بيع با او اصلاً فاصله بگيريد؛ اجتناب به حسب ماده ظهور دارد در تمام امور مربوطه به اينها. پس بنابراين آيه شريفه ميگويد خمر و ميسر رجس است و هر رجسى واجب الاجتناب است. اجتناب هم به معناى جميع امور مربوطه است. ماده اجتناب اين را ميگويد، اجتناب يعنى فاصله گرفتن. آن وقت استدلال اين است اعيان نجسه هم رجس هستند و كل رجس واجب الاجتناب. از آيه شريفه يك كبراى كلى در ميآيد و آن اين است كه: كل رجس واجب الاجتناب. صغرى را هم با ادله نجاست در ميآوريم ميگوييم: النجس رجس. لكن چند شبهه به اين استدلال هست، يك شبهه اين است كه آيه شريفه رجس را ميگويد اجتناب كنيد و رجس غير از نجس است و لذا ميسر در آيه آمده است، ازلام آمده. اينها نجس كه نيستند، الرجس غير النجس، رجس به معناى يك پليدى خاصى است. شايد پليدى روحى، پليدى كه روح آدم را پليد ميكند. پليدى از نظر مصالح و مفاسد جامعه، آيه وجوب اجتناب را روى رجس آورده است. و رجس غير از نجس است بقرينه ميسر و ازلام. تازه خود خمرش هم محل حرف است كه آيا نجس است يا نجس نيست؟ «نقل كلام مقدس اردبيلی در اين زمينه» مقدس اردبيلى[5](قدس سره) در مجمع الفائده و البرهان ميل كرده به عدم نجاست. فرموده كه نه اصلاً نجس نيست خمر و دليلى نداريم بر نجاست خمر. ثانياً: آيه شريفه نفرموده هر نجسى وجوب اجتناب دارد. گفته رجس از عمل شيطان وجوب اجتناب دارد، (رجس من عمل الشيطان). پس اول بايد مِن عملِ الشيطان بودنِ مثلاً ميتة يا دم ثابت بشود تا بعد بگوييم فاجتنبوه، موضوع مطلق الرجس نيست، موضوع رجس من عمل الشيطان است. بنابراين احتياج دارد به اثبات حرمت قبل از آيه شريفه. آنجايى كه نهى به آن آمده باشد، بيعش حرام شده باشد ميشود مِن عمل الشيطان. و به عبارت اخرى، اين حكم رفته روى رجس از عمل شيطان، اثبات موضوع با اين حكم كما ترى، بايد موضوع از جاى ديگرى ثابت بشود. اين دو شبهه كه در اين آيه شريفه است؛ هذا مضافاً به اين كه كسى بگويد نه، اجتناب اشعار دارد ماده اجتناب بر همه امور مربوطه، اشعار دارد. و الاّ ظاهر است در امور متعارفه هر يكى از اينها. )انما الخمر و الميسر و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه([6] يعنى فاجتنبوه شرب الخمر، فاجتنبوه لعب به ميسر و قمار بازى را. فاجتنبوه اصنام را به پرستش. احتمال دارد كه اجتناب هر يك ناظر به منافع رايجه باشد، نه ناظر به مطلق امور مربوطه، اين هم شبهه سوم. پس استدلال به اين آيه تمام نيست سه شبهه دارد، رجس غير از نجس است بقرينه ميسر. عمل شيطان بودن بايد ثابت بشود و اين اول كلام است نسبت به اعيان نجسه، مضافاً به اين كه احتمال دارد اجتناب، اجتناب از منافع معروفه هر يك از اينها باشد، نه از همه امور. بنابراين در ميتة هم اگر گفتيم اجتنب الميتة يعنى نخوريد ميتة را. (سؤال و پاسخ استاد): هرچه معنا كنيد؛ سه احتمال در اين من عمل الشيطان دادهاند. من عمل الشيطان يعنى درست كرده شيطان؛ كه خمر ميشود درست كرده شيطان. چون شيطان آمد پاى درخت انگور بول كرد آن وقت بنا شد كه دو سومش را از بين ببرد. رجسٌ من عمل الشيطان يعنى خود اعيان نجسه، خود اين خمر و ميسر آنقدر پليداند كه ادعا شده خود اينها كار شيطان است. ادعاست ادعا هم دليل ميخواهد. رجسٌ من عمل الشيطان يعنى تصرف در اينها كار شيطانى است، يعنى منهى است باز هم دليل ميخواهد. سه احتمال در اين من عمل الشيطان است. من عمل الشيطان يعنى من مبدعاته، از مبدعات شيطان است كه در خمر احتمال داده شده است كه از مبدعات است. يعنى اصلاً او درست كرده است او مخترعش بوده است. ما حالا بايد همه اعيان نجسه را از كجا بفهميم كه او درست كرده خيلى هايش را او درست نكرده است. و يا من عمل الشيطان خمر و ميسر ادعا شده است، خودشان من عمل الشيطان، شبيه زيد فسقٌ، خود اينها ادعا شده عمل شيطان است. باز ادعا احتياج به دليل دارد، دم هم اينطورى است و دليل ميخواهد. يا نه؟ رجسٌ من عمل الشيطان يعنى تصرف در اينها چون منهى است و حرام است از عمل شيطان است، باز نهى در تصرفش دليل ميخواهد. خلاصه بايد من عمل الشيطان بشود، اين سه شبهه به آيه شريفه در استدلال به آيه و در عمل من الشيطان است. سه احتمال است بر هر احتمال تمسك به آيه تمام نيست. يكى ديگر از آياتى كه آن استدلال شده است آيه شريفه اى است كه راجع به رسول اللّه(ص) است )يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم فألذين آمنو به و عزروه و نصروه...([7] اين آيه آمده و راجع به پيغمبر است، گفتهاند يحرم عليهم الخبائث يعنى همه چيزش را فيحرم، الدم خبيث فيكون محرما، عمومش هم ميگويد همه چيز. دم خبيث است همه چيزش حرام است. بيعش، شرائش، صلحش، اجارهاش، هبهاش همه چيزش. گفتهاند: «النجس خبيث و كل خبيث يكون محرماً على الاطلاق» پس بنابراين دم نجس على الاطلاق است يعنى همه چيزش حرام است. خوب ضعف اين استدلال كما ترى )يحل لهم الطيبات( يعنى يحل لهم اكل طيبات را و )يحرم عليهم الخبائث( يعنى اكل؛ طَيِّبها را حلال ميكند خوردنش را، و خبيث ها را حرام ميكند. اين ناظر به خوردن و آشاميدن است نه ناظر به همه امور. )يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث(. اگر هم بر فرض شما آمديد و گفتيد )يحرم عليهم الخبائث( يعنى همه چيز ميگوييم خود خبيث يك معناى عرفى است مقول بالتشكيك. بله آنجايى كه متيقن باشد خبيث است بله، مثلاً بيع دم خبيث است، دم را ميخواهم بفروشم اينجا دم خبثيت ندارد، بخواهى دم را بخورى خبثيت دارد. بخواهى بفروشى چه خبثيت دارد؟ گوسفندى رافقط بسم اللّه عمداً نگفتند، اين اصلاً خبيث است ياخبيث نيست؟ قشنگ سرش را بريدهاند خونهايش هم رفته خيلى هم بهداشتى است فقط بسم اللّه نگفتهام، خبيث است؟ نه، در حالى كه ميتة است نميشود اينطور استدلال كرد. پس اين هم ضعيف است براى دو جهت. آيه ديگرى كه به آن استدلال شده است اين آيه شريفه در سوره مدثر است: أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، بسم اللّه الرحمن الرحيم )يا ايّها المدثر* قم فأنذر * و ربّك فكبّر* و ثيابك فطّهر * والرُّجز فاهجر* و لا تَمنُن تستكثر([8] اين هم از آياتى است كه به آن استدلال كردهاند. أضعف آيـات در استدلال اين آيه است، اضعف از همه اينها، چرا؟ براى اين آيه مال سوره مدثر است، سوره مدثر از سورههاى است كه قطعاً اوائل بعثت نازل شده است، سوره مكيه است و در اوائل بعثت قطعاً نازل شده است، گرچه بعضيها گفتهاند اولين سوره است كه نازل شده است لكن نميسازد با سوره علق كه اولين سوره است. يا بعضيها گفتهاند اولين سوره نازل شده در مقام اعلان است، جمع كردند بين رواياتى كه گفته سوره علق اول سوره است و رواياتى كه گفته سوره مدثر. گفته اند مدثر اول سورة من زمان وجوب اعلام، سوره علق اول سورة در زمان نبوت و بعثت پيغمبر، بعضيها گفتهاند اولين سوره است و بعضيها گفتهاند اولين سوره مربوط به زمان نزول است. بعضيها هم گفتهاند آيات اولش اولين آيات نزول است (هفت آيه اول)، گفتهاند اينها اول نازل شده است چون آيات بعدى نميخواند كه اول باشد. آيات بعدى بعد از آنِ كه است كه نماز نازل شده و ناظر است. به هر حال گرچه اختلاف است در اين كه اين اولين سوره نازل شده است يا اولين سوره نازل شده بعد از وجوب اعلام و وجوب انذار است، يا آيات هفتگانهاش اول نزول دارد دون بقيه. ولى آنچه مسلم است اگر اين احتمالات را هم ما نتوانيم ثابت كنيم آنچه مسلم است اين آيات در اوائل بعثت نازل شده است حالا چه بگوييد اول سورة نزل چه بگوييم نه، اينها اوائل بعثت نازل شده است مكيه هم است. « نظر استاد راجع به آيات اول سوره مدثر در حرمت بيع اعيان نجسه» آيه را اگر بخواهيم استدلال كنيم معنايش اينطور ميشود: اى انسان گليم بر خود پيچيده بر خيز و اعلام خطر كن و خداى خودت را بزرگ بدان در عقيده و عمل و گفتار و رفتار از همه چيز حتى از همين كه بزرگ بدانى، جامه خودت را هم تطهير كن كه احتمال دارد كمر همت را ببند و دامنت را محكم كن، و ثيابك فطهر. امّا مواظب باش كه خون نفروشى! مواظب باش سگ نفروشى، مواظب باشد سگ مهريه نشود. من در تعجب هستم كه چطور شيخ آيه يحل را ميگويد اضعف آيات است؟ و در تعجب هستم كه چرا امام (س) اين آيه را به اين اضعفيتش را نميفرمايد؛ اضعف آية كه استدلال ميشود براى حرمت بيع اعيان نجسه اين آيه است. بلكه به نظر بنده اگر دوتا آيه ما در قرآن داشته باشيم كه استدلال به آنها براى مسائل فقهى خيلى ضعيف باشد يكى اش اين آيه است براى بيع اعيان نجسه؛ يا رسول اللّه! اى كسى كه گليم بر خود پيچيده اى، زمان آسايش و راحتى گذشت بپا خيز! حركت كن، اعلام خطر كن، اعلام خطر هم درگيرى دارد و درد سر دارد، در اعلام خطر سنگ ميزنند، و در اعلام خطر سيراب توى گردن آدم ميزند. خاكستر ميريزند كمر همّت را ببند دامن را تطهير كن از همه آلودگيها كوتاه كن دامن را، كه برايت گرفتارى نداشته باشد. مواظب باش كه خون نفروشى و الرجز فاهجر ، خون فروشى را رها كن، عذره فروشى را رها كن، مواظب باشد خون مهريه زنها قرار نگيرد، مواظب باشي مني مهريه قرار نگيرد، ابتذال است؛ اينطور معنا كردن قرآن و پائين آوردن قرآن به نظر بنده قاصرانهاش اشتباه بزرگ است؛ خيلى كم لطفى كردهاند فقهاى كه اين آمدهاند اين آيه به اين بلندايى را راجع به يك همچين مسألهاى آوردهاند؛ نميخواهم بگويم مسائل دينى ارزش ندارد امّا هرچيزى جاى خودش بايد بيان بشود. يك آقاى رفته بود براى دخترها مسأله بگويد همان روز اول (مسأله واجب است گفتنش) همان روز اول گفته بود اگر دمى شبهه شد كه دم حيض است يا دم بكارت است لازم است چنين و چنان كند قطنه را وارد كند و بعد هم ببيند آيا مدوّراً خون آمده است يا غير مدوّر اگر مدوّر است فهو حيض و الا فهو بكارة، درست است مسأله شرعى است امّا جايش آنجا نيست همين امروز اول كه تو آمدى بين دخترهاى جوان هيجده ساله و هفده ساله اينطورى مسأله بگويى؛ درست است آن مسأله هم مثل تمام مسائل اسلامى اهميّت دارد امّا گفتنش جا دارد. مناسبت ميخواهد بلاغت ميخواهد. روز اول هنوز پيغمبر از كوه حراء تازه آمده با درد سر، از يك طرف به او ميگويد اعلام خطر كن و كمر همت را ببند و از يك طرف هم به او ميگويند مواظب باش نعوذ باللّه منى را مردم مهريه زنهايشان قرار ندهند. و الرجز فاهجر اين آيات با اين بلنداياش نميخواند با اين مسائل. رسول اللّه! بپا خيز هشدار بده حتى وقت تبشير هم نيست اول هشدار است، وقت اعلام خطر است، وقتى اعلام خطر شد و ملت آگاه شدند آن وقت بشارت است )قم فأنذر و ربك فكبر( خداى خودت را مربى خودت را آفريننده خودت را قولاً، عقيدتاً، عملاً از تمام وجودت او را بزرگتر از همه، حتى اين كه ميگويى بزرگتر است بزرگتر از اين هم بگو، چون اين هم باز محدود است بقول مفسرين بزرگ. دامن خودت را كوتاه كن، جامهات را از آلودگيهاى شرك و جهالت و خرافات تطهير كن، يا دامنت را بالا بزن، تطهير اگر بمعناى كوتاه كردن باشد و الرجز فاهجر، از كارهاى ناپسند دورى كن تا بتوانى موفق باشى. پس يك آيه را به اينطور معنا كردن تمام زيبائى آيه را ميبرد و به نظر من اصلاً نبايد احتمال داد در آيه اين معنا. و ثانياً: اصلاً رجز بمعناى نجس نيامده است سه معنا براى رجز كردهاند مفسرين، امّا بمعناى نجس هيچكدام معنا نكرده است. رجز بمعناى بتپرستى آمده، رجز بمعناى هر چيزى كه ناخوشايند خدا باشد آمده، رجز بمعناى اخلاق ذميمه هم آمده است مثل تكبر، مثل بخل و... به اين معانى تفسير شده است. امّا بمعناى عين نجس تفسير نشده است كه والرجز فاهجر يعنى نجاست را تو هجرش كن، اين هم اشكال دوم. بنابراين اين آيه هم نميتواند دلالت داشته باشد بر حرمت بيع اعيان نجسه و اضعف آياتى است كه به آن استدلال شده است. به دو جهت يكى به جهت دلالت آيه و يكى هم به جهت تفسيرى در آيه كه هيچگاه بمعناى نجاست نيامده است. «بيع اعيان نجسه در صورت منفعت محلّله»ثم اگر ما قايل شديم كه آيات و روايات دلالت ميكند بر حرمت تكليفى بيع اعيان نجسه سلّمنا ثم لو سُلّم كه آيات و روايات دلالت ميكند برحرمت تكليفى بيع اعيان نجسه بر فرض قبول، اين حرمت اختصاص به جايى دارد كه آن عين نجس منفعت محلله مقصوده نداشته باشد. فان هذه المعني هو المنساق الى الذهن از روايات، اگر روايت ميگويد بيع الميتة حرامٌ آنِ كه آدم ازش ميفهمد يعنى بيع ميتة حرام است براى منافع محرمهاش، اگر بيع الكلب حرام يعنى براى منافع محرمهاش. پس آيات و روايات بر فرض دلالت بر حرمت معامله روى اعيان نجسه، منسبق به ذهن و متبادر به ذهن حرمت آنهاست در صورتى كه منفعت محلله مقصوده نداشته باشد. و امّا اگر منفعت محلله مقصوده دارد ولو منفعت نادره امّا غرض از بيع و معامله آن منفعت نادره است. ادله حرمت تكليفى شامل حال آنها نميشود. و يؤيد اين انسباق را و لك ان تقول انصراف، ميخواهى بگو انسباق به ذهن و ميخواهى بگو انصراف. يؤيد اين انسباق به ذهن را كه شيخ اعظم(قدس سره) با آن نظر وسيعى كه دارد اين معنارا فرموده است اين مؤيد اين انصرافى است كه ما عرض كرديم، شيخ در مكاسب اين را دارد، اين يك مؤيد. مؤيد دوم: ما مواردى ميبينيم كه در بيع اعيان نجسه استثنا شده است و وجهى براى استثنايش نيست الاّ منفعت محلله مقصوده. بيع كلب شكارى جايز است، بيع كلب معَلَّم، بيع كلب زراعت، كلب گله، اينها بيعش جايز است در حالتى كه اينها راهى ندارد جوازش جز منفعت محلله. و شايد آن رواياتى كه ميگفت: «لابأس ببيع العذرة»[9] شايد آنها هم ناظر باشد به بيع در منفعت محلله. چون عذره را كه كسى نميآيد منفعت محرمـهاش را استفـاده كند عذره براى زراعت بوده اين منفعتى است كه از عذره در بيع و شرايش ميخواسته اين شده جايز. پس حرمت انصراف دارد به معامله روى اعيان نجسه براى منافع محرمه. امّا اگر منفعت محلله مقصوده داشته باشد حرمت تكليفى ندارد. اين متفاهم عرفى است، اين منصرف از اين روايات است. اين فهم را شيخ اعظم هم، با همه جولان ذهنش در يك جا به آن تصريح كرده است و قبول كرده است و ما ميبينيم يك مواردى كه منفعت محلله داشته در روايت هم جايز شده است و لك ان تقول اصلاً معقول نيست بيع اعيان نجسه حرام بشود براى منافع محللهاش. اعيان نجسه با فرض اين كه يك منفعت محلله دارد و براى زندگى مردم مفيد است شارع بيايد آن را حرامش كند؛ بگويد با اين كه منفعت محلله دارد باز هم يكون حرامٌ. اين معقول نيست و شارع اگر بخواهد يك همچين تعبدى بكند، تعبد خشك، ميگويد با اين كه منفعت محلله دارد نفع هم دارد امّا من باز هم ميخواهم حرام كنم. اگر شارع بخواهد حرامش كند بايد براى او بقول امام امت در اينطور اعمال تعبدها دهل و سنج ميخواهد... چون يك تعبد خشكِ خشك است، آقا فروش دم ولو براى اين كه بخواهى اين دم را تزريق يك مصدومى كنى اين گناه است. اين مستحق عقوبت است اگر شارع بخواهد چنين تعبدى بكند بايد ادله فراوان ظاهره يا صريحهاي باشد كه بتواند اينطور حرمت را بيان كند و الاّ هرچه بگويند بيع العذرة حرامٌ، بيع العذرةٌ حرام در منفعت محرمه. مثل آن چندتا مرغ بودند ميگفتند كيش هيچكدام نميرفتند، سنگ را زد به پاى يكى خورد گفت اين را مىگفت بقيه را نميگفت. اصلاً تعبد اينطورى است هرچه هم اطلاقات بيايد عقلا حملش ميكنند بر غير مورد تعبد. پس يادتان باشد اعمال تعبد يعنى بيان يك مطلبى بر خلاف قواعد و بر خلاف عمومات و بر خلاف درك ما كه لاوجه له الاّ حكم شارع، اين احتياج به ادله واضحه دارد. اطلاقات نميتواند چون هر چه اطلاق بيايد عقلا حملش ميكنند بر غير آن مورد. نظير اطلاقات نهى از عمل به ظن، هزار بار هم شارع فرمود به گمان عمل نكنيد امّا باز مردم به خبر ثقه عمل كردند اين را منصرف دانستند از خبر ثقه. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - وسائل الشيعة (17): 93، أبواب ما يكتسب به، باب 5، حديث 5. [2] - وسائل الشيعة (17): 92، أبواب ما يكتسب به، باب 5، حديث 1. [3] - وسائل الشيعة (17): 92، أبواب ما يكتسب به، باب 5، حديث 2. [4]- سوره المائده (5) : 90. [5] - مجمع الفائده و البرهان 1: 310. [6] - سوره المائده (5) : 90. [7] - اعراف (6) : 156. [8] - المدثر (74) : 5- 1. [9] - وسائل الشيعة 17 : 174، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 4، حديث 2.
|