حقيقت و ماهيت غنا در کلام امام (سلام الله عليه)
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 190 تاریخ: 1382/2/31 بسم الله الرحمن الرحيم عبارات امام كه از رساله مرحوم حاج شيخ محمد رضا نقل كرده بود ميخوانديم كه در آنجا چند تا نكته بود. يك نكته اينكه غناى مطرب حرام است و طرب را فرمودند بايد به قدرى باشد كه به حالت سكر و نزديك سُكر برسد. يكى ديگر فرمودند غنا از خصوصيات صوت انسان است، نسبت به حيوانات غنا صدق نميكند؛ اين هم يك مطلب. مطلب دوم اينكه فرمودند اصلا غنا تناسب صوت است در زير و بم در انخفاض و ارتفاع كه اين تناسب با تار و نيها معرفى ميشود و بعد نكته ديگر فرمودند طرب بايد لمتعارف الناس باشد، بنابراين اگر يك كسى به ادنى زير و بمى حالش به هم ميخورد، نديد بديد است به ادنى زير و بمى در صوت حالش به هم ميخورد؛ اين غناى محرم نيست. يا يك كسى است كه سنگ است جماد است، هر چه هم بخوانند خوش تيپ هم بخوانند اين اصلا به درد نميخورد و هيچ حالش به هم نميخورد؛ خوب اينها هيچ كدامش غنا نيست. آن چیزى كه براى متعارف مردم طرب ميآورد آن غناست. اين جمله آخرش را هم بخوانم: «و بالجمله الطرب فى الغناء كالسكر فى الشراب و العلّة فى تحريمه عين العلّة فيه و هو ازالة العقل» [همان ازاله عقلى كه در آنجا علت تحريم بوده در غنا هم علت تحريم است.] «ثم تصدّى لبيان عدم الاختلاف فى كلمات العلماء اللغة فى ذلك و أنّ مغزي الجميع واحد و إن اختلف التعبير» [1][فرموده اين بيست و چهار پنج تا يا كمتر و بيشتر تفسيرها همه به اين معنا بر ميگردد، تفسيرها را برگردانده به معناى خودش.] «ثم قال: و فذلكة القول أنّ الغناء هو الصوت المتناسب الذى من شأنه بما هو متناسب» [نه از باب محتوا يا از باب خواننده، ممكن است گاهى خواننده آدمى باشد كه طرف به طرب بيايد يا محتوا به نحوى باشد كه طرف به طرب بيايد، نه! طرب از راه تناسب صوت ؛ ميفرمايد غنا اين است.] « أن يوجد الطرب أعني الخفّة بالحدّ الذى مرّ، فما خرج منه فليس من الغناء فى شىء و ان كان الصائت رخيم الصوت حسن الأداء و أحسن كل الإحسان و وقع من سامعه أقصى مراتب الاستحسان» [اگر يك كسى باشد خيلى رخيم يعنى چه؟ يعنى صوتش خوب باشد. رخامت صوت داشته باشد و حسن الادا باشد و خيلى هم خوشش بيايد مستمع از صوتش، اين باز غنا نيست چون غنا عبارت است از صوتى كه تناسبش طرب بياورد يعنى تناسب زير و بمها، انخفاض و ارتفاعها مثل تناسب خط كه حسن خط را تأمين ميكند در صوت هم تناسبش طرب بياورد.] «كما أنه من الغناء الصوت المتناسب» [صوتى كه زير و بمهايش درست باشد] «و ان كان من أبّح ردّي الصوت و لم يطرب» [ولو از يك كسى باشد كه بد صدا باشد هيچ طربى هم نياورد] «بل اوجب عكس الطرب» [بلكه عكس طرب را هم بياورد اصلا آدم را خسته كند، هِى دعا كند كه كاش نميخواند. حالا اينجا يكى از جاهايى است كه امام اشكال ميكند، الآن شما اشكال نكنيد]؛ « كما قيل: اذا غناني القرشى- دعوت اللّه بالطرش» [خلاصه ميگويد وقتى اين قرشى براى من غنا ميخواند من از خدا ميخواهم كه نخواند و يا صوت آن مرد ترشى، حالا نميدانم معنايش چيست.] «فبين كلّ من الغناء و الصوت المستحسن»[2] [نميدانم حالا اين شعر كجاست كه برود آدم معنايش را پيدا كند، اگر الآن معلم حبيب آبادى زنده بود آن اديب اصفهانى ما كه ما سيوطى نزد او خوانديم فورى زنگ ميزديم و از او سوال می کردیم. «فبين كلّ من الغناء و الصوت المستحسن عموم من وجه» [بين غنا و صوت نيكو شده عموم من وجه است، گاهى غنا هست ولو صوت حسن نيست مثل تناسب اَبّح ردّى، گاهى صوت مستحسن است ولى غنا نيست مثل يك كسى كه خوب بخواند امّا تناسب در كلامش نباشد. گاهى هم هم صوت خوب است و هم تناسب، هم تركيبش خوب است و هم تجزيهاش.] « و هو محرم ايضاً كالغناء الحسن» [اين غناى از ردّى الصوت اين هم حرام است مثل غناى با صوت حسن] «لعموم الادلة الا أن يدّعى انصرافها الى ما أوجب الطرب الفعلى» [و فرض اين است كه اين صوت متناسب از ابح ردّى الصوت، اين طرب فعلى نميآورد.] «و لقد احسن الشيخ (قدس سره) فى قوله: ما كان مناسباً لبعض آلات اللهو و الرقص» [آن هم همين را ميخواسته بگويد، يعنى ميخواسته بگويد غنا آن است كه داراى تناسب زير و بم و حركاتش باشد و طرب بياورد.] «و كأنه تحاول ما ذكرناه» [مرحوم حاج شيخ محمد رضا ميفرمايد شيخ انصارى همين را ميخواسته است بگويد] «فأنّ النسب الموسيقية تنطبق على النسب الايقاعية» [با همان تارها با هم هماهنگ ميشود] «و لذلك يطابق اهل اللهو بينهما» [بين آن تارى كه ميزنند با آن صدا، هر چه اينها توازنش بهتر باشد آن موسيقى گيرائيش زيادتر است.] «و قد اعترض أستاد الصناعة على الرشيد بأنّ مغنيّك يغنّى بالثقيل و عوّادك يضرب بالخفيف»[3] [ميگويد استاد صناعت به هارون الرشيد اعتراض كرد كه مغنى تو سنگين ميخواند، عوادت سبك ميزنند يعنى نى زنها با آن صدا با هم هماهنگ نيست.] «فالصوت الخالى عن النسبة لا يكون غناءً و إن اوجب الطرب و قصد به اللهو. كما أنّ مجرّد تحريك الأوتار لا يقال له ضرب و لا يكون محرّماً» [اوتار را كه حركت بدهد اين ضرب به آن نميگويند حرام هم نيست.] «و كذلك مجرد تحريك الاعضاء لا يكون رقصاً» [صرف اينكه خودش را يك طورى حركت بدهد كه اين رقص نيست!] «ما لم يكن على النسب المعيّنة [تعرفها اهل الخبرة و الرقاصة، آن نسب را بايد آنها بدانند تا رقص درست بشوند.] «انتهي ملخّصاً. و انما نقلناه بتفصيل أداء لبعض حقوقه و لاشتماله على تحقيق و فوائد و الانصاف أنّ ما ذكره و حققّه أحسن ما قيل فى الباب و اقرب باصابة الواقع و إن كان فى بعض ما أفاده مجال المناقشة» [حالا مناقشه ها چيست با همه تعريفها، بهترين حرف را زده درباره غنا و ديگر تناسبها را خيلى قشنگ بيان كرده، حالا اين حرفها را هفتاد سال هشتاد سال قبل یک آخوندی بزند خيلى بايد احاطه داشته باشد. ما چون حالا با موسيقى ها آشنا هستيم خوب خيلى زود هم ميفهميم، امّا این که هشتاد سال قبل يكى آخوند و يك روحانى اينطورى بتواند مطالب را بفهمد گوياى كثرت اطلاع و تحقيق و تتبع است. « مناقشات» حالا مناقشه ها:]«كانتهائه حدّ الاطراب بما يكاد ان يزيل بالعقل» [گفت اطراب بايد تا اين حد برسد] «و أنّ العلّة فى الغناء عين العلّة فى المسكر» [اشكالش چيست؟] «و ذلك لعدم الشاهد عليه فى العرف و اللّغة» [و لا فى الرواية شما اضافه كنيد. شاهدى نه در عرف هست نه در لغت و نه در روايات، هيچ در روايات نيامده بگويد كه «الغناء خمرٌ» الفقاع خمر داريم امّا الغناء خمر هيچ در روايات ما نداريم.] «لصدق الغناء على ما لم يبلغ الإطراب ذلك الحدّ و لم يكن من شأنه ذلك ايضاً» [غنا به جايى كه طرب به آن قدر هم نرسد كه مثل مستى بياورد اين صدق ميكند.] «فانّ للغناء أقساماً كثيرة و مراتب كثيرة غاية الكثرة فى الحسن و الإطراب» [مراتبش خيلى با هم فرق دارد.] «فربما بلغ فيه غايتة»[4] [غايت آن حسن و اطراب] «كما لو كان الصوت بذاته فى كمال الرّقة و الرخامة و كان الصائت ماهراً فى البحور الموسيقية و كان البحر مناسباً له» [در بحرها در بحر موسيقى كه در نساب هم به آن اشاره ميكند به بحر تقارب ... اين عنوانى است در موسيقى. «و كان البحر مناسباً له» وارد است، بحر هم مناسب با صوتش است] «كالبحر الخفيف» [مثلا. «فحينئذ لا يبعد أن يكون مزيلا للعقل و مهيجاً للحليم و موجباً لصدور اعمال من الشريف الحكيم ما لا يصدر من الأنذال و الأرذال» تازه يك آدم بزرگوار آنقدر از خودش بيخود بشود كه الأنذال و الأرذال هم آنطورى از خودشان بيخود نميشوند.] «و ان كانت القضايا المحكيّة عن بعض اهل الكبائر كبعض خلفاء الأموييّن و العباسيّين لم يثبت كونها لمحض الغناء» [آنها درست است بى حال ميشدند كأنه دفع دخل است، يك كسى نگويد آنها به هنگام غنا معمولا بى حال ميشدند، خوب غنا هم كه منصرف است به آنى كه در زمان آنها بوده پس حرف حاج شيخ محمد رضا درست است. ايشان ميفرمايد درست است آن غناى آنها مجالس تغنى آنها «لم يثبت كونها لمحض الغنا» [اين كه بيحال ميشدند مثل مست ميشدند فقط براى غنا نبودن] «فانّ مجالس تغنيّهم كانت مشحونة بانواع الملاهى و المعاصى كشرب الخمور و انواع آلات اللهو و الترقص و غيرها حتى القضية المعروفة من وليد لعنة الله مع مغنيّه لم يحرز كونها للغناء محضاً» [ظاهراً آن زن مغنى كه مرده بود جسدش را نميگذاشتند خاك كنند، جسدش را ميبوسيد و نميگذاشت خاك كند. اين معلوم نيست فقط براى غنائش بوده، خوب به هر حال از خودش هم خوشش ميآمده است.] «و ربّما لا يكون بتلك المرتبة» [تازه با همه آن چيزها كه درست ميكردند گاهى به آن مرتبه نميرسيده] «كما لعلّه كذلك غالباً. و كلمات اللغوييّن ايضاً لا يساعده لعدم تقييد مهرة الفنّ»[5] [همه مغنى ها و همه آنهايى كه تناسبها را بلد هستند و اهل موسيقى هستند، آنها تقييد نكردند به حصول اين مرتبه، نيامدهاند بگويند غنا به اين است كه به اين مرتبه برسد يا تناسب بايد به اين مرتبه برسد.] «بحصول تلك المرتبة بل هم بين من فسّره بخفّة تعتري الانسان لشدّة حزن أو سرور أو خفّة لسرور أو حزن» [به يك خفتى كه عارض ميشود انسان را براى آن حزن زيادى يا سرور زيادى يا اصل سرور و اصل يك خفتى كه براى اصل سرور و حزن ميآيد، يك خفت در يك حدى را گفتهاند نه در حدى كه به رسد به حد زوال عقل.] «نعم، فى المنجد: طرب اهتزّ و اضطرب فرحاً أو حزناً» [بله آنجا اينطورى دارد، اهتزّ و اضطرب كه اين تقريباً يك تقاربى با حرف حاج شيخ محمد رضا دارد.] « و لعل مراده الاهتزاز و الاضطراب فى الروح» نه اهتزاز يعنى بلند شود و برقصد و بى حال بشود مثل مستها بگويد نفس كشى اينجا نباشد، اربده بزند ؛ لعل مراد اهتزاز و اضطراب در روح است نه اهتزاز و اضطراب در بدنى كه براى آنهايى حاصل ميشود كه سكر خوردهاند و شراب خوردهاند.] «كما عن الغزالى تفسيره بالصوت الموزون المفهم المحرّك للقلب» [نه للبدن.] «و اراد بالاول الخفّة الحاصلة من السرور» [آن طرب و اهتزّ آن خفت حاصله از سرور را ميگويد] «و بالثانى الخفة الحاصلة من الحزن فيوافق غيره» [فرحاً سرورش و حزناً هم حزنش. اين يك شبهه. پس اين كه ما بگوييم طرب برسد به سر حدّ سكر اين نه لغت با آن مساعد است و نه عرف، در لغت و عرف چنين چيزى نيست.] «و يرد عليه ايضاً ان الظاهر منه فى مقدمته و تحديده» [ظاهر چيست؟] «أنّ السبب الوحيد للحسن في المركّبات هو التناسب» [از آن بحثهاى اولش برميآيد فقط چيزى كه حسن ميآورد تناسب است، در مركبات تناسب حسن ميآورد.] «و أنّ الصوت بتناسبه موجب للطرب أو له شأنيتّه» [اين حرف را آنجا زده.] «مع أنّه مضافاً الى منافاته لما قال إن من الغناء الصوت المتناسب و ان كان من أبح ردّى الصوت و لم يطرب بل أوجب العكس الطرب»[6] گفت تناسبى كه طرب بياورد، بعد فرمود از ابح ردّى الصوت طرب نيايد باز هم چطور است؟ غناست، چون تناسب را حفظ كرده است.] «ثمّ تمثّل بقول الشاعر فانّ صريح كلامه فى الحدّ أنّ الغناء هو ما يكون مطرباً و صريحه هاهنا أنّ مِن الغناء ما لم يطرب بل اوجب العكس» [آنجا صريحش اين است غنا طرب در آن معتبر است اينجا صريحش اين است كه غنا طرب در آن معتبر نيست] «و توهم أن المراد بالثانى عدم حصوله بالفعل و ان كان له شأنيّته» [بگوييد مرادش طرب شأنى بوده است، اين توهم] فاسدٌ لأنّ صوت أبحّ ردّى الصوت لا شأنيّة له لإيجاد الطرب بالحدّ المذكور غالباً بل دائماً» [بد صداست، حالا تناسبها را هم هر چه حفظ كند، اين نميتواند طرب بياورد.] «و امّا صيرورته أحياناً موجباً للأضحوكة و الفرح» [گاهى ميگويند اين آدم بد صدا بخواند براى اينكه بخندند] «فلا يوجب أن يكون مطرباً كالغناء لانّ الطرب هو الخّفة و الحال الخاصّ الذى يحصل بالتغنّى لا مطلق الفرح» [از هر كجايى حاصل بشود، بايد تغنى و تناسب فرح بياورد.] «مضافاً الى أنّه لا يعتبر فى الغناء مطلقا فعليّة الطرب و على التوهّم المتقدّم يلزم اعتبار الفعليّة فى نوع منه انّ كون السبب الوحيد فى المركّبات هو التناسب ممنوعٌ» [اين كه شما بگوييد تناسب فقط ميآورد با فرض اينكه ابح ردّى الصوت را هم ميگوييد چه ميآورد؟ طرب نميآورد، امّا باز ميگويى غناست اين با هم نميسازد.] «ففى المقام لو لم يكن للصوت رقّه و رخامة و لطف و صفاء ولو فى الجمله لا يصير بالتناسب حسناً» [صرف تناسب كه نيكويش نميكند!] «كصوت القرشى المنكر الذى يدعو اللّه السامع بالطرش و بالجمله الصوت المنكر الردى لا يكون غناءً عرفاً و ان كان صائته من مهرة الفّن و أوجده بكمال التناسب. و الظاهر أنّ تسمية القائل صوت الغرشى غناء» [ميگويد پس چطور او گفت این غنا است در شعرش؟!] « من باب التهكّم و الاستهزاء كتسمية البخيل بحاتم و الجبان بالأسد بل لو كان صوت من ابّح ردّى الصوت مع تناسب يعلم به بعض المطربين و المهرة و يكون موجباً للطرب والخفّة لا يكون غناءً» [چرا؟] «فانّ بعض المطربين على ما حكى يكون بكيفيّة صوته مع رداءته موجباً لتفريح الحضّار و حصول الخفّة لهم بالحدّ الذى[7] ذكر اكثر من المغنّى الذى يكون بغناه موجباً له» [موجب براى طرب و خفت ميشود، اين غنا نيست.] ولى در عين حال مطربها آن را غنا نميدانند، ظاهرش اين را ميخواهد بگويد.] «الا أن يقال: إنّ الطرب الحاصل من الغناء غير الفرح الحاصل من الصوت المذكور سنخاً كما لا يبعد. و كيف كان ليس صوت مثل القرشى غناء سواء حصل منه الطرب ام لا. و امّا دعواه بأن مرجع جميع التعاريف الى ما ذكره» [گفت همه آن تعريفها بر ميگردد به حرف من.] «ففيها ما لا يخفى بل يمكن أن يقال أن ما ذكره» [اجتهاد معنايش اين است، فقاهت معنايش اين است، باز بودن باب تحقيق و تتبع معنايش اين است، شيوه امام (سلام اللّه عليه) معنايش اين است.[با اينكه خيلى هم از او تعريف كرد گفت حق دارد بر ما، فوائدى در آن هست] « غير موافق لواحد منها» [براى شيوه فقه امام صلوات بفرستيد. او ميفرمايد همه بر ميگردد به اين حرف، ايشان ميفرمايد يكى از آنها هم بر نميگردد. شبيه اين حرف را امام در تعادل و تراجيح دارد، شيخ ميفرمايد: «روايات التخيير مستفيضة بل متواترة» امام آنجا ميفرمايد يكدانه روايت هم ما نداريم؛ اين را ميگويند معناى فقه، اين را ميگويند معناى تحقيق و تتبع. با اينكه حق هم با امام است براى اينكه اينها كِى مطرب را گفتند يكى گفته مد است يكى صوت مرجع است يكى صوت مرجع است، هيچ كدام از اينها اينطور طرب را در كلامشان نياوردند.] «كما أن التوجيه الذى ارتكبه لكلام الشيخ الانصارى أى قوله: ما كان مناسباً لبعض آلات اللهو و الرقص» [كه گفت او هم ميخواسته حرف ما را بزند، يعنى او هم ميخواسته بگويد در غنا چه معتبر است؟ تناسب زير و بم و انخفاض و ارتفاع.] «فالظاهر بل المعلوم [التوجيه] غير وجيه» [توجيه غير وجيه است، اين هم باز مثل همان حرف بالايى است. اين هم باز صلوات ميخواهد.] «لعدم كون مراده من هذا الكلام هو بيان تناسب النسب الموسيقيّة و الايقاعيّة قطعاً» [با قسم حضرت عباس. شيخ (قدس سره) شيخ انصارى كه ميگويد مناسب با لهو و رقص، كى متوجه اين فن موسيقى بوده يعنى به اين زير و بمها توجه كرده است. اصلا توجهى به اين زير و بمها شيخ ندارد، اين حرفها مال كسى است كه فن موسيقى را مطالعه كرده باشد و در فن موسيقى هم يك نحو اجتهادى داشته باشد، شيخ و گوشه نجف و آن زهدش و آن تقوايش كه وقتى از دنيا رفت بچه هايش پول نداشتند برايش مجلس ترحيم بگيرند، او كِى بحث نسب را ميخواسته مطرح كند. او ميگويد در مجالس لهو اينهايى كه مخصوص مجالس لهو است، فلذا در ذيل مسأله عزادارى و اينها هم اين حرف را زده است، ميگويد اينها مخصوص مجالس لهو حرام است، امّا در اينطور جاها ممكن است حرام نباشد.] بقيهاش براى شنبه انشاء اللّه. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - مکاسب محرمه 301:1. [2] - مکاسب محرمه 302:1. [3]- مكاسب محرّمة 1 : 302. [4]- مكاسب محرّمة 1 : 303. [5]- مكاسب محرّمة 1 : 303. [6]- مكاسب محرّمة 1 : 304. [7]- مكاسب محرّمة 1 : 305.
|