ادله بحث مدح من لا يستحق المدح
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 196 تاریخ: 1382/3/10 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در باره مدح من لايستحق المدح بلكه مدح من استحق الذم بود، گفتيم فى حدّ نفسه اگر برنگردد به دروغ و يا ترويج باطل و يا ترويج منكر و يا ترويج ديگران و يا تضعيف متّصفين به صفات حسنه، چون گاهى ممكن است شما از يك كسى كه صفت خوبى ندارد از او تعريف كنى اين سبب بشود كه ديگران به آن صفت متصف نشوند اگر اين جهات را نداشته باشد كه خيلى هم نادر است دليلى بر حرمتش بالخصوص نيست ولى معمولا همراه يكى از اين جهات هست، حالا كيف كان، مدح من لايستحق المدح يا مدح من استحق الذم كه حرام است، اگر دفع ضرر و دفع ظلم ظالم موقوف به آن باشد، اينجا يكون جائزا، از باب لا ضرر و لا حرج به دليل الغاء خصوصيت از روايات حلف على نحو الكذب، براى فرار از پولى را كه عشّارهاى سابق، گمرك چيها ميخواستند بگيرند، روايات دارد اگر قسم دروغ بخورد و پول را ندهد مانعى ندارد و يا در مقام اخذ حق و يا دفع غير حق هم گفته شده در باب الحلف گفتهاند مانعى ندارد. با الغاء خصوصيت از آنجاها ميتوانيم بگوييم اينجا هم مانعى ندارد، لكن لايخفى كه لا ضرر و لا حرج حرمت را بر ميدارد اگر آن عنوان محرّم، يك عنوان با عظمتى نباشد كه لاضرر از او انصراف دارد، ميخواهد ترويج كند از يك ظالمى كه ظلمش رسيده به آخرين درجه و ترويج اين آدم فوق العاده موثر است يك روحانى موجهى است يك آدم محترمى است، يك آدم موجهى است كه اين را اگر تعريف كند و سبب ترويج باطل و يا ترويج ظلم ظالم بشود اين تاثير خيلى به سزايى دارد كه ادله لا ضرر و لا حرج از آنجا انصراف دارد اين ترويج از او سبب ظلمهاى زياد ميشود يا سبب بدبينى افراد به اسلام ميشود يا سبب سوء ظن افراد به علم و به فقه و فقاهت و تحصيل ميشود در اين جور از جاها لا ضرر و لا حرج راه ندارد، تفصيل اين بحث را در كتاب الدفاع از تحرير الوسيله سيد الاستاد (سلام الله عليه) ميتوانيد بيابيد، آنجا امام اين موارد و شبيه اين موارد را بحث فرمودند در باب سكوت علماء در باب دخول علماء در پيروى از سلطنتها و قدرتهاى باطل، مفصل امام آنجا بحث كرده است شما ميتوانيد به آنجا مراجعه كنيد اين بحث مدح و تعريف. «استفاده از ادوات ملاهي و نقد استاد» بحث ديگرى كه در اينجا هست و بايد متعرضش شد به عنوان يك تتمه اى در بحث غناء و ملاهى اين است كه آيا استفاده از ادوات ملاهى و استعمال ادوات ملاهى در باب لهو مثل ضرب به تنبور يا به مزمار يا به عود يا به دف يا به سرنا يا به طبلهاي كوچك كه سابقها جزء انواع ملاهى بوده يا به سنگ يا به رقص، آيا اينها هم حرام است به حرمة مستقله؟ يا نه، آيا استفاده و عمل با آلات ملاهى معروفه مثل تنبور، مثل نى مثل سنتور، مثل دنبك، مثل داريه و امثال اينها و مثل رقص و رقصيدن آيا استفاده با اينها و استعمال زنبور و عود براى مجالس لهو، استفاده از آنها، آيا آنها هم حرام است يا نه؟ از شهيد ثانى(قدس سره) در مسالك[1] نفى خلاف شده از حرمت همه اينها ايشان ادعاى نفى خلاف فرموده و دف را هم جزء آنها قرار داده بعد فرموده است بله دفى كه جلاجل ندارد يعنى آن زنگوله ها را ندارد آن در ختان و ارث استثنتاء شده است، عبارت مسالك را نگاه كنيد، شايد در لمعه هم همينجور باشد در شرح لمعه او استثناء شده است و ظاهراً دليل استثناء هم اين است كه وقتى آن جلاجلش را برداشتيم ديگر عنوان دف بر او صادق نيست آن زنگولههايش را برداشتيم ديگر آن دفى كه مورد نهى و حرمت بوده نيستش، زنگوله هايش را برداشتيم ليكن لا يخفى كه اگر وجهش عدم صدق دف است، عدم حرمت اختصاص به اعراس و ختان ندارد جاهاى ديگر هم ميشود از آن استفاده كرد دف بدون جلاجل را در جاهاى ديگر هم استفاده كنند اگر بخواهيد جاى عبارات اصحاب را هم پيدا كنيد معمولا در باب تجارت بحث كرده اند، جزء كسبهاى محرّم همين استفاده از آلات لهو است يا در كتاب الشهادات، جاى بحث آنجاست، يا كتاب مكاسب محرمه يا تو كتاب الشهادات، كيف كان صاحب وسايل در اين باب و ذيل اين عنوان كه باب 100 است، باب تحريم استعمال الملاهى به جميع اصنافها و بيعها و شرائها از ابواب ما يكتسب به، مرحوم شيخ حرّ عاملى (قدس سره) در اين وسايل كه از كتب جوامع ثانويه است يعنى وسايل و بحار و وافى در كتاب جوامع اوليه، تهذيب و استبصار، كافى و من لا يحضره الفقيه كه جزء كتب جوامع ثانيه و اخيره است ايشان در اين باب كه عنوانش عنوان تحريم استعمال ملاهى است، پانزده روايت آورده خوب از اينجا معلوم ميشود كه ديگر عمده روايات اينهاست شايد جاى ديگر روايت نباشد، در اين كتاب وسايل كه جزء جوامع حديثه اخيره است در بابى كه مربوط به ملاهى و امثال اين امور است پانزده روايت آورده از اين پانزده روايت، دوازده تايش به نام 12 معصوم (صلوات الله عليهم اجمعين) ضعف سند دارد، 12 تايش ضعف سند دارد، من چون با سهولت ميسازد بنام معصومين عرض كردم، دوازده تايش ضعف سند دارد حالا يا به ربط يا به ارسال يا به مجهول يا به ضعيف، دو تا از اين روايتها از نظر سند تمام و حجت است كه يكي از آنها، روايت اسحاق ابن جرير[2] است يك باب 100، و ديگري هم موثقه سكونى[3] است شش باب 100، دو تايش حجت است بما انّهما موثقتان، البته روايت سكونى بنابراينكه شما روايات نوفلى و سكونى را حسين ابن يزيد نوفلى، اسماعيل ابن زياد سكونى را حجت بدانيد و الا اگر روايات سكونى و حسين ابن يزيد نوفلى را شما حجت ندانستيد كما اينكه مجلسى اول در مرآة العقول حجت نميداند ميشود چند تا از اين چهارده تا، سيزده تايش ميشود به ياد روز سيزدهم ولادت امير المومنين، داراى ضعف سند و يكي از آنها ميشود موثقه اسحاق ابن جرير، و باز لايخفى علكيم كه از اين پانزده روايت از تهذيب و استبصار هيچ روايتى نيست، توى دو كتاب از كتب اربعه ما نيامده، عمده اش در كافى شريف است، عمده در كافى است يك روايت هم در من لا يحضر است يكى دو سه تا ديگر هم در كتابهاى ديگر است، مثل امالى پسر شيخ طوسى و خصال شيخ صدوق، در دو كتب از كتب اربعه ميدانيد دارم چطور پرونده را ميسازم، چون من خوشم ميآيد از اينجور اسلام، نه اسلامى كه همه اش سرت را پايين بيانداز، اصلا هيچ حق ندارى حرف بزنى، همه چيز كفر است و همه چيز الحاد است و همه چيز معصيت است اما ظلم ما و گناه ما و خوردن ما سهم امام را و هر جور كار ما نه آنها حلال است و عيبى ندارد به هر حال اين در كتب اربعه دو تا از كتابهاى اربعه هيچ از اين روايات در آن نيامده از اين رواياتى كه صاحب وسايل نقل كرده حالا شايد باشد من نميدانم، از اينهايى كه تو اين باب آمده، در من لا يحضر هم يكى آمده، گفت آن يكى است كه دو نميشود؟ گفت آن روايت من لا يحضر است راجع به ملاهى اين هم يادتان باشد، در آنجا هم يك روايت آمده و عمده اش در كافى شريف است، يكى دو سه تايش در اين غير كتب اربعه آمده، كافى شريف هم در باب الغنا متعرضش شده، تمام اين روايتها را كه اينجا از كافى نقل كرده همه اش تو كتاب الغنا هست، كتاب الاشربة ميرسد به باب الغناء اين روايات تو باب الغناء آمده كه بنده احتمال ميدهم صدوق اينها را جزء مصاديق غناء دانسته و يا اينكه اگر اينها حرام باشند، حرمتشان مثل حرمت كيست؟ ديگر بالاتر از آن كه نيستند، چون غناء حرمتش از ضروريات از بديهيات فقه شيعه است اينها كه بالاتر معلوم نيست باشند اينكه در باب غناء آورده يا خواسته است بفرمايد اينها غناء هستند مثل اينكه امروز به همه اينها ميگويند اغنية، يا خواسته بفرمايد اينها هم غناء هستند پس بنابراين حكم غناء هم دارد و مجموع روايات غنا را بايد بررسى كرد نه فقط اين روايات، اين روايات را در كنار روايات غنا بايد بررسى كرد و يا ميخواهد بفرمايد كه حرام كه هستند ولى حرمتشان به هر حال بالاتر از حرمت غناء نيست، حرمتشان مثل حرمت غناء است و على اىٍّ منهما، ما كه در باب غنا قائل به حرمت محتوايى شديم يا مثل فيض (قدس سره) يا مثل فاضل سبزوارى (قدس سره) در باب اسباب ملاهى هم بايد قائل به حرمت چه بشويم، محتوايى على فرض اينكه ادله اش چه باشد؟ تمام باشد، اگر ادله اش تمام باشد و حرمت را بتواند اثبات كند، قائل به حرمت محتوايى بايد بشويم، يعنى اگر سنتور ميزند يا نى ميزند كه گاوها شيرشان زياد بشود يا نه اگر يك كسى مثانه اش درد گرفته، گرفتار حبس البول شده، برايش نى ميزنند كه اين بولش بيايد، اينكه نميشود گفت حرام است سنتور برايش ميزنند كه بولش بيايد، دف و داريه و دمبك ميزنند كه اين حبس البولش برگردد به سريع البول اينكه نميشود گفت حرام است كه، دل درد گرفته، يبوست مزاج گرفته حالا براى يبوست مزاجش بايد سنتور بزنند، مثلا رقاصى كنند برايش يك مقدار برايش برقصند تا يبوست مزاجش از بين برود بنا بر آنجورى كه اگر مثل غناء حرام باشد، حرام نيست، اما اگر نه حرمتش حرمت ذاتى باشد هيچى آن سلس البولية بايد برود معالجه ديگر بكند، مگر از باب معالجه جايز بشود، و الا نميشود برايش برقصند يا برايش بنوازند تا سلس البولش برود، نه او بايد جور ديگر سلس البولش را ببرد مگر معالجه منحصر باشد به او اطبا بگويند اين حبس البولش به متعارف بر نميگردد الا به نواختن، اينها را ميگويم كه آقايان خيلى ناراحت نشوند از اينكه اگر ما گفتيم دليل بر حرمت محكم ندارد خيلى ناراحت نشوند، خوب پس بنابراين، بنا بر آن مبنا بايد قائل به حرمت محتوايى شد اينها حالا چيزهايى بود كه قبلا عرض كردم البته لا اشكال كه اينها جزء ملاهى است، جزء لهويات است و لا اشكال كه اگر همراه با حرامى بود مستفاد از مجموع روايات غنا و مذاق الغنا اين است كه آنها هم حرام باشد، يعنى حرمت محتوايى آنها را اگر دليل نداشته باشيم از روايات غناء و از مذاق الفقه ميشود استفاده كرد، دف و داريه و دمبك ميزنند و زن و مردها با هم ور مى لولند، خوب اينكه مسلماً حرام است، دو تا حرام است، يكى اينكه زن و مردها با هم ورمى لولند و مثلا چنين و چنان ميكنند و يكى هم اينكه خود اين زدن حرام است، اما ميزنند كه مثلا گوسفندها زود بزايند، الان اسفند وقت زائيدن گوسفندهاست، گوسفندها سخت ميزايند حالا اگر يك مقدار تنبور بزنند اين چوپان يك مقدار نى بزند برايشان اين گوسفندها ميزايند مثل هدى للابل، اين هم آنوقت ديگر حرام نيست، پس يادتان باشد، بنده قبول دارم جزء ملاهى است و قبول دارم اگر همراه با حرام باشد حرام است، منتهى حرمت محتوايى، حرمت لابالذات، بحث اين است حرمت ذاتى دارد يا نه؟ وسايل چند تا روايت در باب دارد، 15 تا، چند تايش ضعف سند دارد، همه اش به استثناى دوتايش، دو تايش هم اگر باز حرف مجلسى را بگيريم و روايت نوفلى را، ضعيف بدانيم ميشود يك روايت آن هم همان روايت اولى، موثقه ابى جرير كه روايت اولى اينجاست، حالا به علاوه از ضعف سند، (تمامش ضعف سند دارد با اين وضع كه گفتم تو كتب اربعه هم نيامده تو باب الغناء كافى هم آمده كه آن هم خودش معنا دارد و خودش اشعار دارد و الهام دارد) همهاش ضعف دلالت دارد، همهاش هم ضعف دلالت دارد، حالا من اول آن دو روايت را كه معتبر است ميخوانم تا برسم به بقيه، آن روايتى كه موثقه است و حجت است موثقه اول يك باب 100، محمد ابن يعقوب عن عده من اصحابنا عن احمد ابن محمد خالد برقى عن عثمان ابن عيسى عن اسحاق ابن جرير موثقٌ واقفىٌ ولى ثقه است، يك باب 100، «قال سمعت ابا عبدالله(ع) انَّ شيطاناً يقال له القفندر»، قفندر مثل سمندر، يقال له القفندر، اين قفندر، شيطانى كه به او ميگويند قفندر، فرمود: «اذا ضرب فى منزل الرجل اربعين صباحاً بالبربط»، با بربط كه نى است ظاهراً، چهل روز صبح ها تو منزلش با بربط زدند] و دخل عليه الرجال [هى مردها هم آمدند آنجا «وضع ذلك الشيطان كل عضو منه على مثله»، خوب است بر مثلش قرار ميدهد بر مقابل مثل قرار نميدهد، وضع كلّ عضو منه على مثله و الا اگر قرار بود كه جور ديگر قرار بدهد مشكل ميشد، وضع كل على عضو منه على مثله] من صاحب البيت [دماغش را روى دماغش ميگذارد، چشمش را روى گوشش ميگذارد، هلّم جرّا] ثمَّ نفخ فيه نفخةً [ميدمد،] فلا يغار بعدها حتي تؤتي سناؤه فلا يغار» بعدا اين ديگر بعد بى غيرت ميشود. ديگر اگر با زنش هم مجامعت كنند، اصلا به او برنميخورد ديگر، شده اينجور بيغيرت، خوب از كجاى اين روايت بر ميآيد كه يك بار بربط زدن حرام است، دو روز بربط ميزند اين چهل روز بربط زدن را ميگويد، آن هم مردها ميآيند، معلوم ميشود اصلا خانه اش را كرده پايگاه عياشى و رقّاصى مردها هم ميآيند خوب قاعدتاً تو خانه زنها هم كه هستند بيرونى اندرونى كه نداشته كه حالا زنها را ببرد بيرونى يا يك هتل كه نبوده كه، زنها آنجا بودند مردها هم ميآمدند خلاصه ميشده مجلس ... حالا نميدانم اسمش را چى ميگذارند، به هر حال تو منزل با هم ميزدند و ميرقصيدند اين روايت عنايت دارد به چهل روز يعنى پايگاه شدن، عنايت دارد به دخول رجال، خلاصه يك جايى است معدّ براى عياشى و معصيت، چه ربطى دارد كه حالا عروس ميخواهد برود خانه شوهر، زنها يك مقدار نى ميزنند آنجا، يك مقدار دمبك ميزنند آنجا، چه ربطى به آن دارد كه از يك ادواتى كه مثلا حرام نباشد من حرامش را نميگويم، از يك ابزار و ادواتى كه حرام نباشد براى شور دادن به مجلس عزادارى در حالتيكه قبلش هم موعظه و نصيحت شده حالا چه دليلى داريم بگويى اين آن را هم شامل ميشود، اين معلوم است چه حرمتى را ميخواهد بگويد، اين حرمت محتوايى را ميخواهد بگويد، چهل روز يك كسى خانه اش را پايگاه قرار بدهد، شيطان بزرگ هم ميآيد چه برسد به قفندر، همه شيطانها ميآيند آنجا بعد هم تازه اينكه دليل بر حرمت نيست خوب بى غيرت بشود، بىغيرت شدن مگر حرام است، صرف بى غيرت شدن كه حرام نيست، پس اولا دلالت بر حرمت ندارد، ثانياً حرمت حرمت محتوايى و مقارنى است، آن هم محتواى خاص و مقارن خاص، اين خيلى حرف ندارد. بياييم سراغ موثقه سكونى، شش اين باب، و عن على ابن ابراهيم عن أبيه عن النوفلى عن السكونى عن أبى عبدالله(ع) [البته نگوييد تو امروز چطور خوب مرتب حرف ميزنى، اين بار دوم است كه من دارم بحث موسيقى را خيلى مفصل بحث كردم حالا اجمالش را دارم ميگويم،] «قال: قال رسول الله(ص) أنهاكم عن الزفن، [زفن را گفتند يعنى رقص] و المزمار و عن الكوبات و الكبرات»،[4] خلاصه كوبات را (دف و داريه و دمبك و همه اينها را ميگويند كوبات و كبرات،) پيغمبر فرمود من همه شماها را از آن نهى ميكنم البته استدلال به اين آيه يتمَّ به اين حديث، يتم به ضميمه آيه شريفه سوره حشر و الا خود اينكه تمام نيست خوب پيغمبر نهى كرده باشد، نهى پيغمبر اعم است از حرمت و كراهت، پيغمبر آنها را نهى فرموده بگوييم نهى آنها ما را هم شامل ميشود اما نهى پيغمبر اعم است از حرمت و كراهت، دليل بر حرمت نميتواند باشد مگر منضمّش كنيد به آيه شريفه اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، (و ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)[5] اين آيه را پيدا كنيد، سوره حشر بگوييد خيلى خوب اين آيه ميگويد هر چى پيغمبر نهى كرد شما خود را از او چه كار كنيد، بازداريد، لكن استدلال باز تمام نيست، چون اولا احتمال دارد «ما» آنجا به معناى مال باشد، چون آيه در ذيل مسائل في است، كه حضرت في را تقسيم كرد. اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، آيه 7، ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فللّه و للرسول و لذى القربى و اليتامي و المساكين و ابن السبيل كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم و ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)[6]، احتمال دارد اين ماء همان اموال باشد، اموالى كه پيغمبر به شما ميدهد قبول كنيد، كه خواستار زياده اش نباشيد اگر هم به شما نداد نگوييد چرا به ما نداد، به قرينه صدر آيه، البته مفسّرين آن مقدارى كه من ديدم و بعض از روايات ما را اعم گرفتند، گفتند نه اعم است از موضوع و حكم (ما اتاكم الرسول من حكم و من موضوع فخذوه و ما نهاكم عن فانتهوا)، آنوقت ذيلش دارد (و اتقوا الله انَّ الله شديد العقاب،)[7] خوب اينكه ما نميتوانيم بگوييم فخذوا يك امر وجوبى است و عموم ما را حفظ كنيم حفظ عموم ما با ظهور امر به اخذ در وجوب و ظهور امر به انتها در حرمت اين تمام نيست قطعاً براى اينكه رسول الله اوامر واجبه داشته اوامر مستحبه هم داشته نواهى محرمه داشته، نواهى كراهت و اعافه هم داشته است در روايات در ابواب القضاء مراجعه كنيد، آنجا ميگويد نهى پيغمبر نهى اعافه و كراهه هم هست، پس نميتوانيم بگوييم آن وجوب است، پس چون قرينه داخليه، چون پيغمبر هم اوامر واجبه دارد هم مستحبه، هم نواهى مكروهه دارد هم نواهى محرمه اين امر به اخذ و نهى را نميتوانيم حمل بر وجوب كنيم چون نميسازد با مورد خودش با عمومش نميسازد با ذيلش هم نميسازد براى اينكه ذيلش دليل بر اين است كه مخالفت مستلزم عذاب است، بنابراين نميتوانيم اين عموم را حفظ كنيم هم قرينه خارجيه داريم و هم قرينه داخليه پس بايد حمل كنيم اين «ما» در اينجا را بر اوامر واجبه، يا اگر در ذيل آن دخالت كرديد و گفتيد اين «و اتّقوا» يعنى مخالفت اعتقادى اگر گفت نهى كرد، شما نگوييد نيست، نهى، نهى نيست، اگر امر كرد شما نگوييد امر نيست، حملش كنيم بر مخالفت اعتقادى و عموم را در آن اخذ كنيم به هر حال استدلال شما موقوف بر اين است كلمه ما عام باشد و ليس ببعيد بل قريبٌ على حسب تفصيل مفسّرين و روايات و امر خذوا و امر انتهوا هم وجوب باشد ليكن حمل آنها بر وجوب هم قرينه داخليه دارد و هم ذيل آيه قرينه است كه بايد حمل بر وجوب كنيم، «ما» را بگوييم اوامر واجبه، و آن فخذو و انتهوا را حمل بر رجحان كنيم يا اگر او را حمل بر وجوب كرديم اوامر را بگوييم اوامر واجبه و نواهى محرّمه. خوب اين براى اين دو تا روايت. بياييم سراغ بقيه روايات، من به ترتيب وسايل ميخوانم، روايت دو، «عن عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد عن محمد بن عيسى او غيره عن أبى داود المسترق» [اين روايت دو تا اشكال دارد، يكى در آن مجهول هست يكى مقطوع، عن أبى داود مسترق، معصوم در آن نيامده، مقطوع است، يكى هم دارد عن محمد ابن عيسى او غيره، خوب من غيرش نميدانم كه بوده، راوى نميداند از محمد ابن عيسى نقل كرده يا از غيرش نقل كرده كه براى ما معلوم نيست، پس روايت براى ما از نظر سند دو تا اشكال دارد، اگر سهل ابن زياد آدمى را هم ضعيف بدانيم كما عليه مجلسى در مرآة العقول آنوقت ميشود سه تا اشكال سندى ولى حالا ما كه سهل را ثقه ميدانيم، پس يكى جهل يكى قطع،] قال مُن ضرب فى بيته بربط اربعين يوماً [شبيه همان روايت ابيجرير است] سلّط الله عليه شيطاناً يقال له القفندر فلا يبقى عضوٌ من أعضائه الّا قعد عليه، [اينجا دارد مينشيند، فلا يبقى عضوى از اعضاى صاحبخانه مگر مينشيند بر او،] فاذا كان كذلك نزع منه الحياء و لم يبال ما قال و لا ما قيل فيه،[8] خوب باشد نه دلالتش بر حرمت خيلى درست نيست در اين، خوب لم يبال، چه كار كنم، لم يبال، مبالات نداشته باشد ميخواهد بى حياء بشود اين حالا فعل حرامش از كجا؟ روايت بعدى «عن عدة من اصحابنا عن سهل عن على بن معبد عن حسن بن على الجزاز، عن على بن عبدالرحمن مجهول»، [آن على بن معبد هم مجهول بود،] عن كليب الصيداوى [حسنٌ دو تا مجهول دارد، يك حسن، على ابن معبد مجهولٌ، على ابن عبدالرحمن مجهولٌ، كليب صيداوى حسنٌ نه ثقه،] قال سمعت ابا عبدالله(ع) ضرب العيدان ينبت النفاق فى القلب كما ينبت الماء الخضرة،[9] خوب يك حكم ارشادى است، اقتضاء را دارد بيان ميكند، ارشاد است الى اقتضاء يك همچين اقتضايى دارد چه دليل بر حرمت است، روايت بعدى «عدة من اصحابنا عن سهل عن احمد بن يوسف بن عقيل [بجلّى، احمد بن يوسف مجهولٌ،] عن ابيه [يوسف بن عقيل كه آن ثقةٌ] عن موسى بن حبيب [مجهولٌ] عن على بن الحسين(ع) قال: لا يقدس الله امّة فيها بربط يقعقع و ناية تفجع»،[10] اين هم كه كارى به امت دارد چه ربطى به بربط دارد كه صدا ميكند نايتى دارد كه ناله ميزند، چه ربطى به حرمت دارد، اين اولا، ثانياً اصلا اين روايت يك معناى خيلى بلندى ميخواهد بگويد من حالا نميتوانم بيان كنم، اصلا اين روايت يك معنايى خيلى بلندى ميخواهد بگويد، معنايى كه به هر حال پايش بايد هزار سال رقصيد و پايكوبى كرد، روايت پنجم، آنجور كه من ميفهمم يك معناى خيلى بلندى است ربطى به قضيه جزئيه ندارد، روايت پنجم باز «عنهم عن سهل، عن سليمان بن سماعة، عن عبدالله ابن القاسم [ضعيفٌ او مجهولٌ] عن سماعة، قال قال ابوعبدالله(ع) لمّا مات آدم، شمت به ابليس و قابيل [اينها آمدند شماطت كردند] فاجتمعا فى الارض فجعل ابليس و قابيل المعازف و الملاهى شماتة بآدم فكلّ ما كان فى الارض من هذا الضرب الذى يتلّذذ به الناس فانّما هو من ذلك».[11] اين هم گذشتيم خوب آنها شماتت كنيم چه دليل است بر اينكه آنها حرام است، آن چیزی كه حرام است چى حرام است؟ شماتة المومن حرام است نه اينكه آنها حرام باشد، بقيه اش براى فردا ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مسالك الافهام 14: 182. [2]- وسائل الشيعة 17: 312، أبواب ما يكتسب به، باب 100، حديث 1. [3]- وسائل الشيعة 17: 313، أبواب ما يكتسب به، باب 100، حديث 6. [4]- وسائل الشيعة 17: 313، أبواب ما يكتسب به، باب 100، حديث 6. [5]- الحشر (59) : 7. [6]- حشر (59) : 6. [7]- حشر (59): 7. [8]- وسائل الشيعة 17: 313، أبواب ما يكتسب به، باب 100، حديث 2. [9]- وسائل الشيعة 17: 313، أبواب ما يكتسب به، باب 100، حديث 3. [10]- وسائل الشيعة 17: 313، أبواب ما يكتسب به، باب 100، حديث 4. [11]- وسائل الشيعة 17: 313، أبواب ما يكتسب به، باب 100، حديث 5.
|