Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ادله مستدله بر حرمت غيبت
ادله مستدله بر حرمت غيبت
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 200
تاریخ: 1382/6/24

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث در آيات كتابى است كه به آن استدلال شده براى حرمت غيبت يكى از آن ها آيه 12 سوره حجرات بود كه گذشت و گفتيم ظهورش سزاوار نيست كه در آن اشكال بشود، لاينبغى الاشكال فى ظهورها فى حرمة الغيبه آيه دوم، آيه اول از سوره همزه است اعوذ بالله من الشيطان الرجيم (بسم اللّه الرحمن الرحيم ويلٌ لكل همزة لمزه)[1] به اين آيه هم استدلال شده لكن استدلال به آن تمام نيست از دو وجه يكى اين كه همزة و لمزة به معناى كثير الطعن است همز و لمز يعنى طعن. همزه و لمزه به معناى كثير الطعن است و طعن با غيبت همان طورى كه مفهومشان با هم تباين دارد مصداق هايشان هم با هم تباين دارد به اين بيان كه بگوئيم طعن زدن غير از انتقاد به قصد بدگويى و تضييع عرض است. اصلا طعن يك بابى است، غيبت يعنى سخن پشت سر غير براى تضييع آبرو يك باب ديگرى است.

و يا اگر هم مصداقاً با هم تباين نداشته باشند عموم و خصوص من وجه هستند پس دلالت نمي‌تواند بكند بر حرمت الغيبه على الاطلاق اين يك شبهه.

شبهه ديگرى كه من نمي‌دانم كه چرا بزرگان متعرضش نشدند اين كه اصلا اين سوره همز، حرمت طعن خاصى را دلالت مي‌كند نه حرمت هر طعنى، حرمت طعن كسى كه جمع المال و عَدَدّة كه طبعاً نسبت به فقير و بي‌نواست مي‌گويد به قدر وزنت مَن برليان مي‌ريزم و يا مي‌گويد سر تا پايت به قدر جواهرات دست‌بند و گردن بند زنم مي‌باشد اين طعن و همز غنى را مي‌گويد براى فقير كه برمي‌گردد به علاقه غنى به مال و به غرور غنى به مال، حرمتش از باب حرمت غرور و طغيان غنى و علاقه زيادش به مال و تمسخر فقراء است اين ربطى ندارد كه حالا شما يك وقت در مباحث علمى به كسى طعن بزنيد، شما خيلى با سواد هستيد يكى بى سواد شما به او طعن بزنيد اين آن را اصلا شامل نمي‌شود يا طعن مساوى به مساوى را شامل نمي‌شود اصلا اين سوره در مقام مذمّت از آن كسانى است كه غنى‌اند و طغيان دارند با غنايشان طغيان پيدا كردند و يشهد عليه ذيل آيه.

(ويلٌ لكل همزة لمزة الذى جمع مالاً و عدده يحسب ان ما له اخلده كلا لينبذن فى الحطمة نار اللّه الموقدة التى تطلع على الافئدة)[2] اصلا مطلق طعن را دلالت ندارد از هر كسى، چه برسد به اين كه مربوط به باب غيبت باشد اين طعن طائفه خاصه‌اى است نسبت به طائفه خاصه، طائفه غنى اى كه يحب المال و سار طاغياً براى جمع مالش نسبت به فقراء و بيگانگان، پس اين آيه دلالت ندارد.

آيه سومى كه به آن استدلال شده آيه 148 سوره نساء (لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم)[3] در استدلال به اين آيه هم دو تا اشكال هست يكى اين كه اين اصلا جهر بالسوء را دارد مي‌گويد و در آن غيبت مطرح نيست جهر بالسوء يعنى آشكار كردن بدى يك كسى با زبان اين جهر بالسوء را دارد مي‌گويد آشكار كردن بديهاى او را با زبان دارد مي‌گويد و غيبت در آن نيامده، غيبت ممكن است آشكار كردن هم نباشد، يا اصلا غيبت سرچشمه مي‌گيرد از حسد، جهر بالسوء ممكن است از حسد هم نباشد پس اين آيه جهر بالسوء را دارد مي‌گويد حيثيت جهر بالسوء غير حيثيت غيبت است اين اولا، ثانياً لايحب دليل بر حرمت نيست، عدم حب اعم است از كراهت و حرمت، خداوند همان طورى كه حرام را دوست نمي‌دارد مكروه را هم دوست نمي‌دارد.

بله لايخـفى كه مفـهوم آيـه ايـن است كـه جـهر بالسوء من المظلوم را خدا دوست مي‌دارد كه اين از

آيه‌هاى بسيار بلند قرآن است خيلى اوج دارد اين آيه؟ (لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم) يعنى مظلوم بايد جهر بالسوء كند مظلوم بايد داد بزند، فرياد بزند اعلام كند تا آن ظالم شخصيتش در جامعه له بشود و ديگر به كسى ظلم نكند اصلا خدا دوست مي‌دارد و خدا خوشش مي‌آيد، اين آيه هم پس دلالت ندارد.

آيه چهارمى كه به آن استدلال شده آيه نوزده سوره نور (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الآخرة و اللّه يعلم و انتم لا تعلمون)[4] در استدلال به اين آيه هم چندين مناقشه است يكى اين كه اين آيه حب شياع خود فاحشه را مذمّت مي‌كند، ان الذين يحبون ان تشيع خود فاحشه كسانى كه دوست مي‌دارند بدى ها بين مردم بين مؤمنين رواج پيدا كند، دلالت اولويتش بر اين است كسانى هم كه فاحشه را ترويج مي‌كنند آنها را هم عذاب اليم دارند اين آيه دلالت مي‌كند بر حرمت حب تشييع فاحشة فى الذين آمنوا، بالاولويه دلالت مي‌كند بر عذاب براى كسانى كه ترويج مي‌كنند فاحشه را فى الذين آمنوا و بعيد نيست آيه ناظر باشد به گناه بودن و معصيت بودن علاقه به اين كه فساد و فاحشه در مسلمان ها و فى الذين آمنوا زياد بشود تا اين ها جاذبه شان از بين برود و در جامعه ذليل بشوند بعيد نيست آيه ناظر به اين باشد كه حب تشييع فاحشه فى الذين آمنوا معصيت است يعنى حب به اين كه فساد در بين مؤمنين رواج پيدا كند تا اين مؤمنين اسلام و ايمانشان از جاذبه بيفتد خودشان هم بين مردم عرض و شخصيتشان بما هم مؤمنون از بين برود، يعنى در حقيقت عرض و شخصيت چه كسى لطمه بخورد؟ اسلام و ايمان ـ بعيد نيست اصلا آيه ناظر به اين معنا باشد كما اين كه بعضى از مفسرين گفته اند و ظاهراً اقرب احتمالات به آيه است.

(ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الآخرة) هيـچ ربـطى به بـاب غيبت ندارد، باب شيوع خود فاحشه فى الذين آمنوا است نه اعلام فاحشه ديگرى اين يك شبهه و يك اشكال.

مناقشه ديگري كه هست اين كه اصلا اين آيه احتمال دارد مربوط به افتراء و قذف باشد آيه مربوط به قذف باشد نسبت نارواى ناموسى به افراد دادن، آيه منظورش مربوط به قذف باشد چون فاحشه معمولا در قرآن به معناى زنا آمده، زنا اظهر مصاديق فاحشه است (و لا تقربوا الزني انه كان فاحشة)[5] از زنا تعبير به فاحشه شده اين جا مي‌گويد آنهايى كه دوست مي‌دارند كه اشاعه ان تشيع فاحشة قولا يعنى شيوع بدهند فاحشه را با زبانشان يعنى نسبت بدهند يك قول اگر در تقدير بگيريم ان الذين يحبون القول بإشاعة الفاحشة دلشان مي‌خواهد كه فاحشه را منتشر كنند و بگويند فلان زن زنا كار است فلان مرد زنا كار است اين (لهم عذاب اليم فى الدنيا و الآخرة) عرض كردم يك شاهدش كلمه فاحشه كه در قرآن به زنا هم اطلاق شده و دوم اين ذيل (لهم عذاب اليم فى الدنيا و الآخرة) عذاب اليم عبارت است از همان حد و مجازاتى كه براى قاذف است، عذاب اليم در دنيا! عذاب اليم در دنيا دارند يعنى همان حدى كه دارند پس آيه مربوط به قذف و نسبت هاى نارواست، نسبت زناست اين هم شبهه دومى كه در اين آيه وجود دارد.

بله! اگر اين آيه را به اعتبار روايات بگيريم روايات در ذيل آيه غيبت را هم آوردند تفسير به غيبت هم شده، آيه تفسير به غيبت شده لكن تمسك به آن روايات براى استدلال به آيه، استدلال به روايت است نه استدلال به آيه بما هى هى. پس (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة) حب شياع خودِ فاحشه را مي‌گويد نه اظهار فاحشه را، اين اوّلاً ثانياً فاحشه احتمال دارد زنا باشد و آيه مربوط به قذف باشد اشاعه فاحشه لساناً، ثالثاً اصلا فاحشه همه معاصى نيست فاحشه گناهانى است كه بدى اش خيلى زياد است مثل زنا مثل سرقت، مثل شرب خمر و الا فاحشه ترك جواب سلام را كه شامل نمي‌شود فاحشه آن جايى كه صدايش را بلند كرده با صداى بلند ديگرى را اذيت كرده يك اذيت جزئى به اينها كه نمي‌گويند فاحشه، فاحشه در اصطلاح قرآن و روايات معاصى كبيره خاصه است بنابراين آيه دلالت نمي‌كند بر حرمت غيبت مطلقاً، حالا بر فرض گفتيم غيبت را هم شامل مي‌شود آن غيبت‌هاى خاصى را شامل مي‌شود غيبت نسبت به معاصى كبيره‌اى كه در قرآن از آنها تعبير به فاحشه و فحشاء شده، اينها شبهه‌هايى است كه در استدلال به اين آيه هم هست پس اين آيه هم دلالت نمي‌كند.

بنابراين آن كه از اين چهار آيه مستدلة بها دلالتش تامه است همان آيه دوازده سوره حجرات است (يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظن إن بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه)[6].

«روايات مستدله بر حرمت غيبت»

اما السنة شيخ در مكاسب مي‌فرمايد رواياتش آن قدر زياد است كه قابل احصاء نيست، كثيرة لاتحصي به مكاسب شيخ مراجعه كنيد ديگران هم تعبير كردند كه رواياتش زياد است و اين روايات يا كلش ضعف سند دارد و يا جلش ضعف سند دارد اين روايات على كثرتها يا سند معتبردارش كم است و جلش ضعيفة الاسناد است و يا كلش ضعيفة الاسناد است و لكن استدلال به آن ها تمام است با اين كه ضعف سند دارند استدلال به آنها تمام است براى دو وجه، يكى براى تواتر اجمالى، به هر حال از اين همه روايات كه هست يكيش صادر شده همه‌اش كه نمي‌شود شصت، هفتاد تا، صد تا، روايت همه‌اش اشتباه شده باشد، يقين داريم به صدور يكى از اين ها (تواتر اجمالى) يقين داريم كه از اين روايات صادر شده.

دوم اين كه ايـن روايات موافق با كتاب است و معتضد به كتاب و حتى سيد مرتضايى كه خبر واحد را

حجت نمي‌داند خبر واحد محفوف به قرينه قرآن را چه مي‌داند؟ حجّت مي‌داند به قرينه قطعى مثل قرآن را حجت مي‌داند، بنابراين از نظر اعتبارش گيرى ندارد حالا روايات چند تايش را بخوانم براى اين كه به مضمونش آگاه بشويم تا بعد برويم به بحث هاى ديگر.

يكى از اين روايات منها اين خبر سليمان ابن خالد يك باب 152 ابواب و احكام العشره وسائل كتاب الحج، حديث يك، عن سليمان بن خالد، عن ابى جعفر(ع) قال: «قال رسول اللّه(ص) المؤمن من ائتمنه المؤمنون على انفسهم و اموالهم (و المسلمُ) من سلم المسلمون من يده و لسانه، و المهاجر من هجر السيئات و ترك ما حرم اللّه [از بدى‌ها هجرت كرده] و المؤمن حرامٌ على المؤمن ان يظلمه او يخذله او يغتابه او يدفعه دفعه»[7] بر مؤمن حرام است كه مؤمن ديگرى را ظلم كند يا محضولش كند و يا غيبت كند او را اين يك روايت.

روايت ديگرى كه باز بر حرمت دلالت مي‌كند اين روايت سه همين باب است حرث بن مغيرة كه مثل همين است تقريباً قال: قال ابو عبداللّه(ع): «المسلمُ اخو المسلم هو عينه و مرآته و دليله، لايخونه و لايخدعه و لايظلمه، و لايكذبه، و لايغتابه»[8]. اين هم شايد ارشاد باشد به يك مسئله اخلاقى، برادر است با برادر اين طور برخورد نكنيد نهى، نهى ارشادى باشد، اين هم يك روايت.

روايت ديگر اين مرسله ابن ابى عمير است عن بعض اصحابه عن ابى عبداللّه(ع) قال: «من قال فى مؤمن ما رأته عيناه و سمعته اذناه فهو من الذين قال اللّه عز و جل: (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم)»[9] و به اين روايت استدلال شده براى اين كه آيه را بگويند حرمت غيبت را مي‌فهماند، كسى كه درباره مؤمنى بگويد چيزى كه دو چشمش ديده و دو گوشش شنيده اين از آنهايى است كه خداوند فرموده: (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة) فتأمل كه اين بعيد نيست باز راجع به امور عرضيه باشد. در امور عرضيه فرهنگ است درست هم هست مي‌گويند ديده را نگو چه برسد به نديده، اسلام مي‌گويد سه نفر آمدند هر سه را حد بزنيد اين حد هم حد مصلحتى است تا خيلى زود به زود هم شهادت ندهند، ـ اما حالا دنگجشان گرفت آمدند شهادت دادند آن يكى هم كلاه سرشان گذاشت گفت آقا برويد من هم مي‌آيم داشتند با هم مي‌رفتند چهارتايى وسط راه او پشيمان شد گفت من نمي‌آيم گفت برويد من مي‌آيم اينها رفتند داخل محكمه نيامد حاكم چه مي‌كند محكمه اسلامى؟ اين سه نفر را درازشان مي‌كند شلاقشان مي‌زند هر چه مي‌گويند ديگرى مي‌آيد مي‌گويد حالا كه نيامده است، اين نه اين كه اين ها بيچاره ها گناه كرده‌اند بلكه مي‌خواستند شهادت بدهند اما اين براى اين است كه به اين زودى ها افراد حاضر به شهادت نشوند يا راحت تر حالا بد نيست اينها را بدانيد در اسلام اگر چهارتايى دارند مي‌روند با هم توى محكمه يكيشان سكته كرد اين ها رفتند داخل محكمه دارند شهادت مي‌دهند او ايستاد كفش‌هايش را نگاه كند، اينها شهادت‌هايشان را دادند او سكته كرد و از دنيا رفت اين سه نفر را شلاق مي‌زنند اين شلاق شلاق افتراء نيست، حد معصيت نيست، اين حد مصلحتى است يعنى اسلام براى اين كه نمي‌خواسته است در امور عرضيه مسائل باز بشود اين طور دايره را مضيق كرده و در روايت هم دارد حالا مي‌آيد حضرت فرمود «ليس فى الحدود نظرة ساعة»[10].

يك كسى گفته بود اين چه حدى است اينها كه آدم‌هاى خوبى هستند اين روايت خلاف قرآن است توجه نكرده بود كه نه آدم‌هاى خوبى هستند حد هم به آدم خوب مي‌خورد اما حد، حد مصلحتى است، اسلام تا اين جا را حساب كرده بعيد نيست اين مرسله هم آيه را مربوط به آن جا قرار بدهد.

روايت بعدى هفت همين باب موثق سكونى عن ابى عبداللّه(ع) قال: «قال رسول اللّه(ص): الغيبة اسرع فى دين الرجل المسلم من الآكلة فى جوفه»[11] يك مرض خورنده‌اى در شكمش اين سريعتر دينش را از بين مي‌برد. روايتى كه آقايان مي‌فرمودند اين روايت نه همين باب شيخ طوسى در مجالس و اخبار به سندش عن ابى ذر، عن النبي(ص) فى وصية له قال: «يا اباذر اياك و الغيبة، فإن الغيبة اشد من الزنا، قلت: و لم ذاك يا رسول اللّه قال: لان الرجل يزنى فيتوب الى اللّه فيتوب اللّه عليه، [چون زنا حتى زناى محسنه هم حق اللّه است همين قدر كه پشيمان شد قصه تمام مي‌شود] و الغيبة لاتغفر حتى يغفرها صاحبها،... [تا آن صاحب غيبت او را بيامرزد] و حرمة ماله كحرمة دمه، قلت، يا رسول اللّه و ما الغيبة؟ [تا بعد كه آخر] قال: ذكرك اخاك»[12].

اين هم يكى از روايات ـ البته اين بر حرمت دلالت مي‌كند ولى بر اين كه حرمتش اشد است دلالت نمي‌كند يادتان باشد نه اين كه حرمت غيبت اشد از زناست اين كه اصلا نمي‌خواند با مزاق شرع اگر اشد بود چطور زنا حد دارد ولى غيبت حد ندارد، نه اشديت از حيث توبه است خودش تفسير كرده بر حرمة الغيبة دلالت مي‌كند اما بر اين كه معصيتش از زنا بالاتر است كه منبرى وقتى داغ مي‌شود همين اول روايت را مي‌خواند، الغيبة اشد من الزنا نه بر آن نيست اشديت از باب در رابطه با توبه و حق الناسش است.

باز روايت ديگرى كه از رسول اللّه است خبر ابي بصير، دوازده همين باب عن رجل عن ابى عبداللّه عن ابى جعفر(ع) قال: «قال رسول اللّه(ص) سباب المؤمن فسوق و قتاله كفر و أكل لحمه معصية لله و حرمة ماله كحرمة دمه»[13] اين هم باز از آنهايى است كه بر حرمت غيبت دلالت مي‌كند،

روايت سيزده خبر مناهى عن الصادق عن آبائه(ع) فى حديث المناهى: «ان رسول اللّه(ص) نهى عن الغيبة و الاستماع اليها و نهى عن النميمة و الاستماع اليها، و قال: لا يدخل الجنة قتات، -يعني: نماماً-، و نهى عن المحادثة التى»[14] تا آخر لكن اين ورايت دلالتش بر حرمت محل اشكال و مناقشه است چون امور زيادى در اين خبر مناهى مورد نهى قرار گرفته كه بعضى از آن نهي‌ها دليل بر كراهت هستند بنابراين نمي‌شود گفت اين نهى، نهى حرمت است چون بعضى از نهي‌ها حمل بر كراهت شدند وحدت سياق مانع از اين است كه بگوئيم نهى رسول اللّه در اين ها نهى تحريمى است، چون بعضى هايش آن طورى هستند كه به معناى كراهت هستند.

يك روايت ديگرى دارد «كذب من زعم انه ولد من حلال و هو يأكل لحوم الناس»[15] اين از جامع الاخبار است اين روايت ظاهرش قطعاً مراد نيست براى اين كه به محض اين كه يك نفر غيبت مي‌كند اين حجت است بر اين كه او حرامزاده است، ديگر اگر عادل شد نشود به او اقتدا كرد امام جماعت نتواند بشود، يا اگر قاضى شد نشود قضاوت كند چون مثلا در اين جا گفته‌اند ولد حلال بودن شرط است «كذب من زعم انه ولد من حلال و هو يأكل لحوم الناس» اين به ظاهرش يعنى اين كه غيبت حجت بر حرامزادگى باشد و كونه ولد الحرام اين قطعاً مراد نيست خلاف ضرورت اسلام است.

دو احتمال در روايت است يكى «كذب من زعم انه ولد من غذاء حلال» يعنى ممكن است پدرش غذاى حرام خورده اين به دنيا آمده و دارد غيبت مي‌كند «كذب من زعم انه ولد من أكل ابيه و امه غذاء حرام» نه اين كه حرامزاده باشد غذاى حرام، كذب من زعم انه ولد من غذاء حلال از پدر و مادرش و هو يأكله حلال غذايى مراد باشد اين يك احتمال. احتمال هم دارد بگوئيم نه كذب من زعم انه ولد من حلال يعنى وقتى غيبت مي‌كند حرامزاده شيطان است يعنى شيطان با پدرش شريك شده در آميزش بنابراين اين شده حرامزاده از ناحيه شيطان چون در روايت دارد كه شيطان شريك مي‌شود در حال ازدواج با پدر و مادر. پس يا ولد من حلال يعنى من غذاء الحلال بنابراين غيبت حجت است بر اين كه غذاى پدر و مادر بعضى شبهه ناك بوده يا ولد من حلال يعنى من دون شركت الشيطان اگر غيبت كرد حرامزاده است نه حرامزاده يعنى بابا ندارد يعنى پدرش با شيطان با همديگر شريك بودند. به هر حال اين هم يك روايت است كه به آن استدلال شده براى حرمت غيبت.

لكن ايـن هم دلالتـش با همه اين تنتراقهايش بر حرمت ضعيف است، حالا اين نشانه باشد كه پدرش

غذاى حرام خورده خوب پدرش غذاى حرام خورده اين گناه كرده كار بدى است اما گناه نيست، شيطان با پدرش وقتى غيبت مي‌كند بوده خوب باشد حرمت غيبتش از كجاست؟ دلالت بر مرجوهيت غيبت مي‌كند مي‌گويد غيبت يا نشانه اين است كه پدر و مادر غذاى حرام خوردند يا نشانه اين است كه شيطان با پدرش شريك شده اما از كجا كه حرام باشد.

بنابراين، اين روايت هم دليل بر حرمت نيست اين هم به حسب روايات ـ هذا كل در امر اول، امر اول در ادله بر حرمت دليل بر حرمتش چند تاست؟ سه تا كتاب، سنت عقل اجماع نيست ولو شيخ فرموده اما نيست، ادله حرمتش عقل است و كتاب و سنت حالا بحث فردا به ترتيب مكاسب ظاهراً بحث كبيره بودن است.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- همزة (104) : 1.

[2]- همزة (104) : 1 تا 7.

[3]- نساء (4) : 48.

[4]- نور (24) : 19.

[5]- اسراء (17) : 31.

[6]- حجرات (49) : 12.

[7]- وسائل الشيعة 12: 278، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث1.

[8]- وسائل الشيعة 12: 204، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 3.

[9]- وسائل الشيعة 12: 280، كتاب الحج، ابواب و احكام العشرة، باب 152، حديث 6.

[10] - وسائل الشيعة 28: 194، كتاب الحدود، ابواب حد القذف، باب 12، حديث 3.

[11] - وسائل الشيعة 12: 280، كتاب الحج، ابواب و احكام العشرة، باب 152، حديث 7.

[12] - وسائل الشيعة 12: 281، كتاب الحج، ابواب و احكام العشرة، باب 152، حديث 9.

[13] - وسائل الشيعة 12: 282، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 12.

[14]- وسائل الشيعة 12: 282، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 13.

[15]- وسائل الشيعة 12: 283، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 16.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org