تقسيم بندي گناهان به صغيره و كبيره
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 202 تاریخ: 1382/6/26 بسم الله الرحمن الرحيم بعد از آن كه گفته شد كه گناهان على المعروف و المشهور بين الاصحاب بر دو قسم است: كبيره و صغيره؛ و اقوى به نظر هم اينكه كبيره آن است كه «اوعد الله عليها النار» حالا چه اين وعده به دلالت مطابقه باشد چه به دلالت تضمّن و التزام؛ يا كبيره را به اين معنا بگيريم و يا اينكه كبيره و صغيره را امر عرفى بگيريم كه شيخ جعفر صاحب كشف الغطا[1] معتقد است. به هر حال معروف اين است كبيره «ما اوعد الله عليها النار حالا چه به دلالت مطابقه چه تضمّن و چه التزام، چه در كتاب و چه در روايت. «غيبت و كبيره بودن آن» بعد از اين دو مبناى معروف در باب كبيره بودن معصيت كه اجمالى از مباحث هم گذشت كسانى كه متعرّض بحث شدهاند در كبيره بودن غيبت و كبيره نبودنش، همه متعرضين قائل هستند به اينكه غيبت از معاصى كبيره است. تنها شيخ اعظم (قدس سره) از بعض من عاصره نقل ميكند كه او وسوسه كرده در كبيره بودنش. بنده يك مقدار كه به حواشى مراجعه كردم نيافتم آن بعض من عاصره كه وسوسه كرده است، كيست. بنابراين هر كس متعرض مسأله كبيره بودن و يا صغيره بودن غيبت شده است، او اظهار نظر كرده كه غيبت] «من المعاصى الكبيره»[2] اين از معاصى كبيره است. براى كبيره بودنش به وجوهى استدلال شده است ؛ يكى ظاهر اخبار باب كه شيخ از بعضيها نقل ميكند، ظاهر رواياتى كه در مسأله است. بعبارت اخرى سياق روايات سياق كبيره بودن است ادنى الكفر الغيبة يا غيبة ادام كلاب النار غيبت خروج از ولايت الله الى ولايت الشيطان است، غيبت چنين و چنان است اين رواياتى كه داريم ظاهر از اين روايات اين است كه غيبت از معاصى كبيره است، چون خلود نار يا ادام كلاب النار چيزهايى كه بر آتش دلالت ميكند در اين روايات هست و بر عظم معصيت كبيره، حالا چه بدلالة مطابقة و چه به دلالت تضمّن و التزام؛ اين يك وجه. وجه دومى كه شيخ به آن اشاره ميفرمايد اين است كه در روايات داشتيم «الغيبة اشدّ من الزنا»[3] وقتى زنا از معاصى كبيره است، غيبت هم ميشود از معاصى كبيره. وجه سومى كه در عبارات شيخ[4] وجود دارد اين است كه بگوييم غيبة من الخيانة و الخيانة كبيرة فالغيبة كبيرة. الغيبة خيانة، خيانت به آبروى مردم است به حيثيت مردم است، غيبت خيانت است. والخيانة كبيرة فالغيبة كبيرة، اين هم يك وجه. وجه چهارم، اين است كه بگوييم غيبت ظلم است از نظر عقل؛ عقل غيبت را ظلم ميداند، ظلم به مردم از حيث آبرو. يك وقت ظلم بدنى است، يك وقت ظلم آبرويى است و يك وقت هم ظلم مالى است. عقل غيبت را يعنى آبروريزى مردم را ظلم ميداند و قبيح، پس نتيجتاً هم حرام ميشود و وقتى به عنوان ظلم حرام شد حرمت ظلم حرمت كبيره است، ظلم به مردم از معاصى كبيره است و وعده عذاب بر آن داده شده است. اين هم يك وجه كه بگوييم عقل او را از ظلم ميداند. وجه ديگر اين است كه بگوييم اصلاً ظلم بر غيبت صادق است از نظر عرف؛ بگوييم روايات و آياتى كه از ظلم مذمّت كرده شامل غيبت هم ميشود لأن الغيبة ظلم عرفاً غيبت ظلم است از نظر عرف و از نظر مردم؛ اين هم يك وجه. وجه ديگر مرسله ابن ابى عمير است، استدلال به مرسله ابن ابى عمير كه در اين باب 152 روايت6 بيان شده است (باب 152 ابواب احكام العشرة، وسائل كتاب الحج). عن ابن ابى عمير، عن بعض اصحابه، عن ابى عبدالله(ع) «قال: من قال فى مؤمن ما رأته عيناه و سمعته أُذناه فهو من الذين قال الله عزّ و جلّ: (ان الذين يحبون أن تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب أليم)[5]»[6]. اشكال نشود كه اين حديث سندش خدشه دارد و مرسله است! اشكال نشود به ارسال لأن المرسلة ابن ابى عمير و مراسيله كمسانيده، بلكه بر نقل صدوق روايت مسند است و رواه الصدوق فى الامالى عن محمد بن الحسن، عن الصفّار، عن أيوب بن نوح، عن محمد بن ابى عمير، عن محمد بن حمران عن الصادق(ع)[7]، روايت مسند است. گفته نشود كه محمد بن حمران ثقه نيست! باز اينجا اشكال را بر نگردانيد كه خيلى خوب، حالا مسند شد اما هر مسندى كه حجت نيست! محمد بن حمران توثيق نشده است! لأنه اولا حسن و لا يبعد اعتبار روايته لحسنه مدحى شده است كه روايتش در حدّ اعتبار است؛ اين اولا. ثانياً اين كه ابن ابى عمير ارسال كرده بعيد به نظر نمى رسد كه مرسل عنه همين محمد بن حمران باشد. عن ابن ابى عمير عن بعض اصحابنا، يعنى دو تا روايت نبوده، ابن ابى عمير از محمد بن حمران، محمد بن حمران را انداخته است. مرسل عنه در مرسله ابن ابى عمير همين ابن حمران است؛ وقتى شد ابن حمران، ارسال ابن ابى عمير دليل بر وثاقتش است، لأنه لا يرسل و لا يروى الا عن ثقة، درباره ابن ابى عمير گفتهاند. هذا اجمال درباره سند و اگر تفصيلش را خواستيد مراجعه كنيد به مكاسب محرمه امام (سلام الله عليه) فقد أتى فيه بما لا مزيد عليه، در باب سند ايشان مفصّل اين جهات بحث را آورده است؛ من اشارتاً خواستم عرض كنم. يكى هم اين مرسله ابن ابى عمير كه اينجا هم دارد فى الذين آمنوا اين عذاب أليم دارند؛ اين هم يك وجه. يك وجه هم استدلال به آيه شريفه (ويل لكل همزة لمزة * الذى جمع مالا و عدده ...)[8] آن هم باز از رواياتى است كه دلالت ميكند بر اينكه اين از معاصي كبيره است. اينها مجموع وجوهي است كه به آن استدلال شده براي معصيت كبيره بودن غيبت. پس بحث در اين است «الغيبة بما هي غيبة» معصيت كبيره است يا معصيت كبيره نيست و الا اگر غيبت يك جا از بهتان سر در بياورد، خوب مسلّم معصيت كبيره است! براي اينكه، بهتان من المعاصي الكبيرة است. يا غيبت يك جا سر در بياورد از هجاء مؤمن، با شعر هجوش كند حيثيتش را هجو كند، خوب كبيره است، اما اين بما هو هو نيست؛ ما ميخواهيم ببينيم الغيبة بما هي غيبة، كبيره است يا نه. گفت ماست را نسيه گرفته بود، صبح آمد بقّال را ميزد، گفتند: آقا! ماست نسيه كه بقّال زدن ندارد! گفت من از حيث نسيه اش نميزنم، از حيث ترشي اش ميزنم. ما بحثمان از حيث غيبت بما هي غيبت است، نه از جهات ديگري كه ممكن است با غيبت باشد. بله، اگر يك غيبتي سبب شد شخصيت يك نفر ترور شد، شما گفتيد اين آدم بدي است اين دشمن اهلبيت (عليهم السلام) است و بعد كم كم او هم رفت فكر كرد اين دشمن اهلبيت است و زد او را كشت، هم خودش را خسر الدنيا و الآخرة كرده است، هم يك بيچارهاي را كشته است. خوب اينجا غيبت حرام است براي اينكه اين جرّ الي قتل النفس، ولي بحث ما در آنجا نيست بلكه بحث ما در غيبت بما هي غيبت است. «وجوهي از آيات كه شيخ براي حرمت غيبت به آنها استدلال كرده» ولايخفي عليكم كه شيخ (قدس سره الشريف) براي حرمت غيبت به آيات استدلال كرده، مثل همين آيه (ويل لكل همزة لمزة) مثل (أيحب احدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه) مثل (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة)[9] به چهار آيه شيخ[10] براي حرمت استدلال كرده است، امّا براي كبيره بودن به آيات استدلال نكرده است. براي كبيره بودن به ظاهر روايات و بما دلّ علي أنه اشد من الزنا و بما أنه خيانة و به اين وجوه روائي و درائي استدلال كرده، امّا به آيات استدلال نكرده است. حالا اينها كلّ وجوهي است كه به آن استدلال شده است. امّا از نظر صناعي، همه اين وجوه قابل خدشه است؛ لايخلوا شيئاً من الوجوه من الخدشة همه اين وجوه از نظر صناعي قابل خدشه است، حالا ببينيم بعد ميتوانيم به اين صناعت هم قائل بشويم يا نميتوانيم. «بررسي روايات مربوط به كبيره بودن غيبت» امّا ظاهر روايات؛ ظاهر روايات كه به آن استدلال شده درست است، در بعضي از روايات بر كبيره بودن غيبت دلالت ميكند مثل آن كه ميگويد مغتاب في النار است. در اين روايت 10 باب 152 از كتاب زهد نقل ميكند عن زيد بن علي، عن آبائه، عن النبي(ص) قال: «تحرم الجنة علي ثلاثه علي المنّان، و علي المغتاب، و علي مدمن الخمر»[11] وقتي بهشت حرام شد او را به جهنم ميبرند؛ اين يك جا كه دلالت ميكند. جاي دومش وحدت سياق بر مدمن خمر آن كسي كه شرب خمر زياد ميكند عادت كرده به شرب خمر، او با غيبت كننده يك سياق دارند وحدت سياق و حرمة الجنة اينها دلالت ميكند بر اينكه غيبت من الكبائر است؛ اين يك روايت. باز روايت ديگر حديث 13 اين باب است، خبر حسين بن زيد خبر مناهي. عن الصادق(ع) عن آبائه(عليهم السلام) في حديث المناهي تا اينجا كه دارد و نهي عن الغيبة، و قال: «من اغتاب امرءاً مسلماً بطل صومه، و نقض وضوءه [خوب اين مهم نيست، اين دليل بر كبيره بودن نيست] و جاء يوم القيامة يفوح من فيه رائحة أنتن من الجيفة يتأذّي به اهل الموقف [مردم از بوي بد دهانش اذيت ميشوند؛ خوب اين اينطور نيست كه حالا از بوي بد دهانش اذيت ميشوند بعد يك مشتلق هم به او بدهند كه خوب بيا برو حالا پهلوي سلمان و ابيذر! آدمي كه اينقدر دهانش بوي بد ميدهد كه اهل موقف دارند اذيت ميشوند معلوم ميشد آدم معذّبي است، اين دلالت بر عذاب ميكند] و ان مات قبل أن يتوب مات مستحلاً لما حرم الله»[12] تا آخر روايت. اين هم يك روايت كه باز اين ايذاء اهل موقف دليل بر اين است كه عذاب دارد. حديث 16 باب 152؛ در آنجا نوف بكّالي به اميرالمؤمنين(ع) عرض ميكند مرا موعظه كن، حضرت موعظهاش ميكند. خيلي موعظه بلندي است فقال: «يا نوف أحسن يحسن اليك» خوبي كن با مردم تا با تو خوبي شود، يعني هم خدا با تو خوبي ميكند هم مردم به تو خوبي ميكنند. به حسب طبع نميشود يك كسي كه خوبي ميكند توده مردم با او بدي كنند؛ آدم بدجنس ممكن است با او بدي كند امّا توده مردم بدي نميكنند، خدا هم بدي نميكند. اجازه بدهيد اول حديث را هم بخوانم، عن بكر بن خنيس، عن أبي عبدالله الشامي، عن نوف البكالي، قال: «أتيت اميرالمؤمنين(ع) و هو في رحبة في مسجد الكوفة فقلت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته، فقال: و عليك السلام يا نوف و رحمة الله و بركاته [به مثل جواب داده ردّوها بمثلها] فقلت له: يا اميرالمؤمنين عظني، فقال: يا نوف أحسن يحسن اليك [خوبي كن، با تو خوبي ميشود.] [تو نيكي كن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانش دهد باز] الي أن قال: قلت: زدني، قال: اجتنب الغيبة فانها ادام كلاب النار [خورشت سگهاي جهنم است. خوب خود غيبت اگر خورشت سگهاي جهنم است، اين دلالت ميكند مغتاب هم در جهنم است، نه اينكه خورشتش را ميبرند به جهنم اما خودش را ميبرند به بهشت و از آنجا آب كوثر به او بدهند! اگر غيبت خورشت سگهاي جهنم است، دلالت ميكند خود مغتاب هم در جهنم است و كنار آن سگها اگر سگ نشود، چون احتمال دارد تجسّم به سگ پيدا كند، چون سگ هم هِي پارس ميكند براي اينكه بترساند اذيت كند بيخودي پارس ميكند، غيبت كننده هم اينطوري است ميخواهد اذيت كند هِي پارس ميكند]. ثم قال: يا نوف، كذب من زعم أنه ولد من حلال و هو يأكل لحوم الناس»[13] اين كه ميگويد «فانها ادام كلاب النار» اين هم بالملازمه دلالت ميكند بر اينكه جهنم براي غيبت هست؛ اين هم يك روايت. باز هم حديث 20 اين باب از علقمه است. «... و من اغتابه بما فيه فهو خارج عن ولاية الله تعالي ذكره داخل في ولاية الشيطان»[14] ولايت شيطان نميشود معصيت كبيره نباشد! ارتباطش با خدا قطع بشود و ارتباطش با شيطان بشود؛ از ولايت خدا و از سرپرستي خدا در بيايد و سرپرستي شيطان بشود. آن وقت سرپرستي شيطان هم طوري است كه وقتي سرپرستيش ميكند، او را تا جايي ميبرد كه ميگويد (ألم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدوٌ مبين* و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم)[15] آنگاه وقت جان دادن هم به جاي اينكه بگويد يا الله، ميگويد يا ابليس. پناه به خدا از اينكه انسان به اينجا برسد.خوب اين دلالت ميكند بر عذاب، خروج از ولايت الله امر كوچكي نيست. در ادامه همين روايت ميفرمايد: قال: من اغتاب مؤمناً بما فيه لم يجمع الله بينهما في الجنة أبداً [دو تايشان را در بهشت نميبرند. خوب دوتايشان را به بهشت نميبرند خوب قطعاً اين آدم مغتاب را نميبرند، نه اينكه اين مغتاب را ببرند او را نبرند. قطعاً عدم جمع به اين است كه غيبت كننده را نميبرند به بهشت، بينشان فاصله اي نيست.] و من اغتاب مؤمناً بما ليس فيه فقد انقطعت العصمة بينهما، و كان المغتاب في النار خالداً فيها و بئس المصير»[16] مغتاب هميشه در جهنم است و در بد جايگاهي هم هست؛ اين هم يك روايت. اين روايت ذيل همان روايت 20 باب 152 است. اينها رواياتي است كه دلالت ميكند، غير از اينها هم شما ميتوانيد در روايات پيدا كنيد. لكن شبههاي كه در استدلال به ظاهر اين روايات وجود دارد اين است كه همه اين روايات داراي ضعف سند هستند و ما در باب حرمت غيبت گفتيم: درست است كه ضعف سند دارد امّا حجّت است بر حرمت از باب تواتر اجمالي چون به هر حال يكي از آنها صادر شده از معصومين، نميشود اين روايات همهاش دروغ باشد. پس همه اين روايات ضعف سند دارند، همه فرموده اند كه ضعف سند دارند. همه اينها ضعف سند دارند، روايتها معمولاً در علل الشرايع است يا اگر در كافي هم هست افراد مجهول الهوية در آن وجود دارد. در حرمت هم كه به آن استدلال كرديم، با تواتر اجمالي گفتيم استدلال ميشود. وقتي بحث به تواتر اجمالي رسيد، پاي استدلال براي كبيره بودن لنگ است. اشكال به ظاهر اين روايات اين است كه در آنها رواياتي وجود دارد كه بر حرمت غيبت دلالت ميكند، مثل همين رواياتي كه خواندم و بعضي هاي ديگري كه شما ميتوانيد پيدا كنيد. لكن چون اين روايات ضعف سند دارند و حجيّتشان كما مضي در بحث استدلال بر اصل حرمت به تواتر اجمالي است، نميشود به اين روايات براي اين جهت بحث استدلال كرد خواهيد گفت: چرا نشود به آن روايات استدلال كرد؟ اين رواياتي كه براي آتش و عذاب دلالت دارد اين روايات دو دسته است: بعضيهايش ميگويد آتش و عذاب مال غيبت است و بعضيهايش هم ميگويد آتش و عذاب مالي كسي است كه كارش غيبت است و غيبت كردن برايش استمرار دارد كأنه حرفه و صنعتش است؛ هر وقت بخواهند يك غيبت كُن پيدا كنند و او را اجير كند، ميگويند برو فلاني خيلي خوب بلد است غيبت كند، اصلاً كارش غيبت است. پس عذاب در اين روايات براي كسي است كه مدام غيبت ميكند، بر مستمر اغتياب، به حيث كه حرفه و شغلش است دلالت ميكند. ما نميدانيم از اين روايات صادره كه يكي از آنها صادر شده است، آن يكي شايد در اينهايي بوده كه ميگويد عنوان حرفه و شغل دارد، حرفه و شغلش جهنم دارد، نه اينكه اصلش جهنم داشته باشد! عرض كردم اين روايات دو دسته هستند: بعضيهايش دلالت ميكند بر اينكه غيبت بما هي غيبت كبيره است كه برايتان خواندم، غيرش را هم ميتوانيد پيدا كنيد. بعضيهايش هم دلالت ميكند استمرار الغيبة موجبٌ للعذاب، آن كسي كه غيبت مثل حرفه و شغلش شده است آن موجب عذاب است و كبيره است. اين تواتر اجمالي اقتضا ميكند كه يكي از اينها صادر شده باشد. بنده احتمال ميدهم آن روايتي كه صادر شده است مربوط به حرفه و شغل است. حرفه و شغلش عذاب دارد. من احتمال ميدهم آن روايت صادره او باشد و شما به خاطر داريد كه در تواتر اجمالي بايد أخذ بشود به چه؟ اخصّ مضموناً. حالا اين أخص مضموناً البته مساوي است با قدر متيقن، ولي تعبير تعبير قدر متيقن نيست. قدر متيقّن در باب دليلي است كه شك داريم مطلقش اراده شده يا مطلقش اراده نشده، آنجا ميگويند قدر متيقّن. به هر حال هر جايي حساب و كتاب دارد، به هر حال أخص مضموناً و در اينجا أخص مضموناً رواياتي است كه كبيره بودن را موضوعش را مدمن الغيبة ميداند، كسي كه بر غيبت استمرار دارد. حالا من بعضي از اين روايات را بخوانم. 5 باب 164 از ابواب العشرة محمد بن علي بن الحسين في (عقاب الاعمال) و في (الامالي) عن علي بن احمد، عن محمد بن جعفر، عن موسي بن عمران، عن الحسين بن يزيد، عن حفص ابن غياث، عن جعفر بن محمد، عن آبائه، عن علي(ع) قال: قال رسول الله(ص): «اربعة يؤذون اهل النار [چهار طايفه هستند كه اهل جهنم را اذيت ميكنند.] علي ما بهم من الأذي [خودشان خيلي عذاب ميكشند و اذيت ميشوند امّا اينها فوق العاده عذاب ميكشند از دست آنها. مگر خودشان چه اذيتي ميكشند؟] يسقون من الحميم و الجحيم ينادون بالويل و الثبور [نداي جهنم ظاهراً واي بر شماست حميم هم آبشان است، چرك خون آلودي كه در قرآن هم آمده است. من الآن يادم نيست ولي تفسيرش يك نحو مشروب خيلي بدي است. اينها خودشان اين كارها را دارند ميگويند آن چهار تا طايفه ديگر ما را اذيت ميكنند. ديگر آنها چقدر بد هستند كه اينها اينطوري شده اند.] يقول اهل النار بعضهم لبعض: ما بال هؤلاء الاربعة قد آذونا علي ما بنا من الأذي [اين ديگر چه شده؟! ما خودمان درد خودمان را داشتيم كم بود، اينها ديگر شدند سرباري درد ما! حالا عذاب اينها چطور است؟] فرجل معلّق عليه تابوت من جمر [يك تابوت آتش را به آن آويزان كردهاند هِي تابوت آتش ميآيد هِي اين هم ميسوزد، حالا نميدانم تابوتش چوبي است يا رفلكسهايي كه اخيراً بعضي تابوتهاي بهداشتي را ميخواهند آنطوري درست كنند «تابوتٌ من جُمر» حالا يا اگر آن آهني است و رفلكس و آنطوري هم باشد به هر حال بنزين به آن زده اند ميسوزد. اين تابوت هِي ميسوزد اين مرده و اين آدم هم آن بالا ميسوزد. اين يكي.] و رجل يُجَرُّ امعاؤه [يا روده هايش را ميكشند مثل سلاخها كه روده گوسفند را ميكِشند، يا خودش روده خودش را ميكشد، نميدانم چطوري است. نميدانم «و رجل يُجِرُّ امعاؤه» يا «يُجَرُّ امعاؤه»؛ روايت كه بر ما خوانده نشده است!] و رجل يسيل فوه قيحاً و دما [از اين دومي برميآيد كه آن هم «رجلٌ يُجَر» مبني للمجهول. «رجل يسيل فوه قيحاً و دماً» از دهانش هِي چرك و خون ميآيد. چرك و خون هم نه چرك و خوني كه آدم اذيت نشود! نه مثل دست در دماغ كردن كه يكي ديگر اذيت ميشود وقتي ببيند، نه! يك چرك و خوني كه تازه جهنّميها اذيت ميشوند.] و رجل يأكل لحمه [هِي گوشتهاي خودشان را ميخورند] فيقال لصاحب التابوت: ما بال الأبعد قد اذانا علي ما بنا من الأذي؟ [آن يكي كه دورتر از آنهاست، آن عذابش چيست؟] فيقول: ان الأبعد مات و في عنقه اموال الناس [خوب است اموال امام (سلام الله عليه) در آن نيست، اموال الناس. اين گردنش اموال مردم است] لم يجد لها أداء و لا وفاء [نه مال مردم را ادا كرد و نه وفا كرد به عهد و پيمانش.] ثم يقال للذي يُجَرُّ امعاؤه: ما بال الأبعد قد آذانا علي ما بنا من الأذي؟ [ميگويند اين ديگر چيست كه رودههاي خودش را ميكشد ما را اذيت ميكند؟] فيقول: ان الأبعد كان لايبالي أين أصاب البول من جسده [از بول اعتنا نداشته، هر جا ريخته ريخته است، يعني مثلاً او را اصلاً نجس نميدانسته است. البته من يادم است يك تفسيري شده يك مصداق باطني براي اين نقل شده است.] ثم يقال للذي يسيل فوه قيحاً و دماً: ما بال الأبعد قد آذانا علي ما بنا من الأذي؟ فيقول: ان الابعد كان يحاكي ينظر الي كلّ كلمة خبيثة [همهاش دنبال اين بود كه يك نقطه ضعف پيدا كند] فيسندها فيحاكي بها، ثمّ يقال للذي يأكل لحمه: ما بال الابعد قد اذانا علي ما بنا من الأذي؟ فيقول: ان الأبعد كان يأكل لحوم الناس بالغيبة و يمشي بالنميمة»[17] يأكل يك بار را نميگويد، يأكل فعل مضارع است بر استمرار دلالت ميكند. بقيه بحث براي فردا انشاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كشف الغطاء 1: 267. [2]- كتاب المكاسب 1: 319. [3]- وسائل الشيعة 8 : 281، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 152، حديث 9. [4]- كتاب المكاسب 1: 318. [5]- نور (24) : 19. [6]- وسائل الشيعة 12: 280، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 6. [7]- أمالي الصدوق 276/16. [8]- همزة (104) : 1 تا 7. [9]- نور (24) : 19. [10]- كتاب المكاسب 1: 315. [11]- وسائل الشيعة 12: 281، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 152، حديث10. [12]- وسائل الشيعة 12: 282، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 152، حديث13. [13]- وسائل الشيعه 12: 283، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 152، حديث16. [14]- وسائل الشيعه 12: 285، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 152، حديث20. [15]- سنن 36 : 60 و 61. [16]- وسائل الشيعة 12: 285، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 152، حديث20. [17]- وسائل الشيعة 12: 307، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 164، حديث5.
|