ادامه بحث قبل پيرامون حرمت غيبت از هرکس
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 207 تاریخ: 1382/7/12 بسم الله الرحمن الرحيم اگر بنده هر روز مسأله را تقريباً يك مقدارش را تكرار ميكنم براى اينكه ميخواهم خوب مطلب روشن بشود و مسأله، مسأله اى است كه هر كسي كه در آن وارد شده مفصّل بحث كرده از اولين شخصى كه وارد شده صاحب معالم مرحوم آقا شيخ محمد حسن (قدس سره) بعد از جدّش شهيد ثانى، چون خود شهيد ثانى متعرض مسأله نشده در كشف الريبه، او متعرض شده بعد مجلسى متعرض شده صاحب حدائق، صاحب جواهر امام امّت همه اينهايى كه متعرض شده اند خيلى مفصّل وارد مسأله شده اند اين است كه بنده گاهى از آنها را تكرار ميكنم تا على كثرة من البصيرة قرار بگيريم در مسأله ما ديروز عرض كرديم كه اين رواياتى كه مؤمن دارد يا مسلم دارد يا اخ دارد اينها نميتواند تخصيص بزند، روايات عامّه و آيه عامّه را. چه تخصيص به مؤمن چه تخصيص به مسلم، اينها اين چنين قدرتى را ندارد، كما اينكه بين روايات مسلم و مؤمن هم يا بين روايات مسلم و اخ هم اگر گفته بشود تعارض هست اخ همان مؤمن است، غير مؤمن اخ نيست باز نميشود مسلم در آن روايات را هم به روايات مؤمن تخصيص زد، پس روايات عامّه و آيه عامّه را نميشود اطلاق و عمومشان را به رواياتى كه در آن عنوان مسلم آمده يا مؤمن آمده يا اخ آمده بنابراين اينكه اخ مختص به مؤمنين باشد يا مسلمين نميشود تخصيص زد و تقييد، كما اينكه خود روايات اين سه دسته روايت بياييد بگوييد روايات مسلم اعم است پس تقييد ميخورد به روايات مؤمن و تخصيص و تقييد به روايات مؤمن يا به روايات اخ كه نتيجتاً ميشود غيبة المؤمن محرّمة اين تقييد و تخصيص هم درست نيست، چرا؟ براى اينكه روايات و آيه و اين روايات مثبتين هستند متوافقين هستند و در متوافقين بنا بر تخصيص و تقييد نيست، تخصيص و تقييد براى باب تعارض و متخالفين است و يا در مطلق و مقيّد سبب واحدى ذكر بشود و مسبب به صورت مطلق و مقيّد و الا در غير آنجا نيست، «ان افطرت فى شهر رمضان فكفّارته عتق رقبة»، روايت ديگر «ان افطرت فى شهر رمضان فكفّارته عتق رقبة» اينجا تعارض است ولو مثبتين هستند، پس مثبتين و متوافقين تعارض ندارند عام بر خاص حمل نميشود، مطلق بر مقيّد حمل نميشود الّا در مطلق و مقيّدى كه سبب در آن ذكر شده باشد و سبب واحد و روايات باب ما حتّى به نحو ثالث هم نيست، بنابراين هيچ تقييد نميخورد، عموم آيه و عموم آن روايات كثيره به قوّت خودش باقى است. لا يقال كه درست است عموم آيه و روايات تقييد و تخصيص نميخورد، لما ذكرت من انّهما مثبتان، متوافقان، امّا رواياتى داريم كه اينها حاكم است بر آنها و تفسير كرده غيبت را به غيبت مختصه به مؤمن، و من الواضح انّ الحاكم مقدمٌّ على المحكوم و ان كان الحاكم اضعف دلالته، كما ذكره سيد الاستاذ الامام (سلام الله عليه) بقوله در اين مكاسب محرمه، «نقد كلام امام پيرامون اختصاص غيبت به مؤمن» «و يمكن ان يقال انَّ هذه الرواية [يعنى روايت وصيت ابي ذر، كه روايت نهم اين باب است، محمد بن الحسن فى المجالس و الاخبار باسناده الآتي عن ابي ذر عن النبى(ص) فى وصية له قال: «يا اباذر إياك و الغيبة الى ان قال، قلت: يا رسول الله، و ما الغيبة ففيه، [در اين حديث اينجورى است،] قلت: يا رسول الله و ما الغيبة قال: ذكركَ أخاكَ بما يكره، قلت: يا رسول الله، فان كان فيه الذى يذكر»[1] [آنوقت جمله بعديش است، ميفرمايند] كرواية عبدالله بن سنان، قال: قال أبو عبدالله(ع): «الغيبة أن تقولَ فى أخيكَ ما قد ستره الله عليه [كه روايت 22 همين باب است ظاهراً، روايت عيّاشى عن عبدالله بن سنان قال: قال ابوعبدالله(ع) الغيبة ان تقول فى اخيك ما قد ستره الله عليه»[2]، خوب اينها لسانش لسان حكومت است] و غيرهما مما فسّرت الغيبة، [چى؟] انَّ هذه الروايات، حاكمة على سائر الروايات فانّها فى مقام تفسيرها، اعتبرت الإخوة فيها فغيرنا ليسوا بإخواننا و ان كانوا مسلمين، فتكون تلك الروايات مفسّرةً للمسلم المأخوذ فى سايرها [بل و لعموم در آن ادلّهاى كه چه دارد؟ عموم دارد،] بانَّ حرمة الغيبة مخصوصةٌ بمسلم له اخوةٌ اسلامية ايمانية»[3] دون غير المؤمن فضلا عن دون غير المسلم، اصلا غير مؤمن را شامل نميشود چه برسد به غير مسلم، اين هم يك لا يقال و يك اشكالى كه ممكن است در اينجا بشود، اين لا يقال، لانّه يقال اين رواياتى را كه امام به آن اشاره فرموده، همه آنها ضعف سند دارد، براى اينكه روايت عيّاشى كه مرسله است، عياشى سند ندارد به عبدالله ابن حمّاد انصارى، پس مرسله است، روايت 9 هم كه روايت مناهى باشد آن هم در آن عده اى از مجاهيل هستند كما اينكه اين پاورقى مكاسب محرمه امام دارد، عده اى از مجاهيل در آن هستند، غير اينها هم ديگر ظاهراً روايتى كه سندش معتبر باشد و لسانش لسان حاكميت باشد وجود ندارد اين اولا اينها ضعف سند دارند و مضافاً به ضعف سند كم هم هستند، پس قابليت براى حاكميت ندارند، ما نميتوانيم، عموم و اطلاق آيه و آن همه روايات را با اين دو تا روايت ضعيفة السند تقييدش كنيم به لسان حكومت، تخصيصش بزنيم، اين اولاً كه اينها ضعف سند دارند و قليل هستند جداً و ثانياً اينكه در اينجا آمده گفته غيبت را معنا كرده ذكركَ اخاك، ميگوييم كلمه اخ در اينجا مثل كلمه ايمانى است كه در آيه اخذ شده، براى بيان ضمانت اجراء است و تحريصاً على الاجراء است نه قيداً فى الموضوع تحريصاً على الاجراء، آخر آدم برادر خودش را پشت سرش بد ميگويد؟ خوب برادر را كه آدم بد نميگويد كه برادر را خدمت به او ميكند نه اينكه به او بد بگويد، اين كلمه اخ در اينجا تحريصاً على الاجراء آمده مثل آمنوى در آيه شريفه نه قيداً فى الموضوع اين هم جواب دوّم كه در بقيه روايت هم اين جواب را داديم، فقط يك روايت آنجا هست صحيحة عبدالرحمن بن سيّابه آن را يادم رفت بگويم، بله فقط يك روايت صحيحه داريم 2 باب 154، سمعت أبا عبدالله(ع) يقول: «الغيبة ان تقول فى أخيك ما ستره الله»[4]، اين يك روايت، ديگر نداريم اينجورى، اين روايت عبدالرحمن بن سيّابة فقط اين يك صحيحه است به هر حال اين يك اشكال فقط يك روايت صحيحه ميماند و اشكال دوم اين بود كه عرض كرديم اخ اصلا ذكرش از باب تحريص است. شبهه سوم: اصلا احتمال دارد اين رواياتى كه مؤمن و ايمان در آن اخذ شده در باب غيبت، غيبة المؤمن حرامٌ على المؤمن، ليس للمؤمن ان يخذل المؤمن و يغتابه و يخذله، ليس لك عن تغيب اخيك بنابراينكه اخ يعنى چه كسى؟ اخ المؤمن بما هو مؤمن، اصلا احتمال دارد اين روايات بخواهد بيان شدّت و عظمت غيبتى را داشته باشد كه نسبت به مؤمن است بما هو مؤمن، يعنى حيث ايمانش سبب شده غيبتش ميكند، چون مؤمن است ميخواهد غيبتش كند، اصلا دشمنى دارد، ببينيد مثل اين آيه شريفه (انّ الذين يحبّون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم)[5]، عذاب اليم دارند يك تفسيرش اين است آنهايى كه خوششان ميآيد فساد بين مسلمين رائج بشود، چرا خوششان ميآيد بين مسلمين رائج بشود، از فساد خوششان ميآيد يا از فساد بين مسلمين؟ فساد بين مسلمين تا مسلمين آبرويشان در دنيا برود، يك تفسير آيه اين است (انّ الذين يحبّون أن تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم)، يعنى دوست ميدارند فاحشه بين مؤمنين زياد بشود، بين مؤمنين بما هم مؤمنين تا عزتشان و عظمتشان در عالم از بين برود اين احتمال آنجا هست، من نرسيدم روايتش را يادداشت كنم، خوانديم در كتاب القصاص، آيه شريفه ميگويد (و من يقتل مومناً متعمّداً فجزاؤه جهنَّم خالداً فيها)[6]، يعنى چه؟ آدم كشى جزائش جهنم است، خلود در جهنّم، آن هم تازه خلود در جهنّم با اينكه روايات دارد كه خداوند يك نفر را دو بار در دنيا اگر قصاص شد و كيفرش را ديد در آخرت ديگر عذابش نميكند؟ اين اجل است از اينكه دوبار عذاب كند، حالا عذابش هم بكند بگويد توبه نكرده خلود ميخواهد؟ حالا زده يك نفر را كشته است، تو دعوا و درگيرى توى كاسبى و تجارت و زراعت، درگيرى امام جماعتى پيدا شده، زده كشته او را، حالا ديگر يك كارى كرده كشته او را، حالا اين (جزاؤه جهنَّمَ خالداً فيها)، روايت دارد مراجعه كنيد، حضرت فرمود: اين براى كسى است كه مؤمن را لايمانه بكشد، دشمنى با ايمانش دارد، نه دشمنى با خودش، اين كه او را ميكشد چون مؤمن است ميكشد يقتله لايمانه، به قول شماها و به قول حالا عبارت روز اين يك جريان است، جزاء جهنم براى جريان است، نه براى يك آدم كشى عادّى چطور در آن آيه شريفه روايت اينجور آمده و تفسير هم همين است و من يقتل مؤمناً متعمداً لايمانه، لكونه مؤمناً آنجا اين تفسير اينجور شده، آن احتمالى را كه عرض كردم با اين تفسيرى كه در آيه شريفه شده به ضميمه اينكه اخذ قيود در قوانين و در كلمات و اخذ وصف اشعار بر علّيت و دخالت دارد، وصفى را اگر در يك حكمى وصف ميكنند اين وصف دخالتى دارد، اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، (بسم الله الرحمن الرحيم، سبحان الذى اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصي الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا)[7]، چرا اسراء، اسراي چون رسول بود، اسراء چون نبى بود، اسراء چون قرآن بر او نازل شده بود؟ نه، اسراء چون پسر حضرت عبدالله، خوش تيپ و خوش صورت بود، چون حضرت عبدالله وقتى با آمنه ازدواج كرد صد تا دختر شب سكته كردند براى زيبائيش كه نيامده با آنها ازدواج كند، به او ميگفتند بدر الحرم، چرا اسرا؟ اسراء بعبده لكونه عبداً، عبوديت او سبب معراجش است، آيه ميفهماند عبوديت سبب معراجش است در تشهد نماز هم البته اين را بايد يك مقدار كه منبر رفتيد، خسته شديد و خسته شدند بگوييد، من حالا اشارتاً دارم ميگويم، در تشهد نماز هم ميگوييد چى؟ اشهد انَّ محمّد عبده و رسوله، عبد را بر رسالت ذكراً مقدّم داشته به خود تقديم ذكرى فيه شىٌ پس اخذ وصف مشعر بر دخالت و علّيت است، خوب اينجا ميبينيم در اين روايات ميگويد مؤمن، مؤمن، ايمان، ايمان، ما احتمال ميدهيم مراد از اين روايات بخواهد غيبت مؤمن را لايمانه، غيبت المؤمن لايمانه كذا و كذا، ميخواهد او را بيان كند نه مطلق غيبتها را تا شما بگوييد اصلا غير مسلمانها غيبتشان حرام نيست، اين غيبة المؤمن نه پايش كج است، سرش كچل است، نه، اگر ميگويد پايش كج است سرش كچل است، اين براى اين است كه چيست؟ مؤمن است، با ايمانشان دشمنى دارد، احتمال دارد اين معنا را بخواهد بگويد، اين احتمال عرض كردم ناشى از اين جهاتى است كه ذكر شد، و يشهد بر اين احتمال رواياتى، حالا من آن رواياتى كه ميتواند شاهد باشد يا احتمال شهادت دارد براى شما بخوانم، خبر داود بن سرحان بلكه صحيحه داود ابن سرحان، 1 باب 154 از ابواب و احكام الشعره قال: «سألت أبا عبدالله(ع) عن الغيبة قال: هو أن تقول لأخيك فى دينه ما لم يفعل، [اگر اين فى دينه متعلق به تقولَ باشد، تقول فى دينه لاخيك اين كالنّص است بر عرض ما، شهادتش خيلى قوى است، أن تقول فى دينه لاخيك يعنى چون دين دارد، داري غيبتش ميكنى، اگر اين فى دينه متعلق باشد به تقول فشهادته شهادت هذه الروايه واضحه، بل اظهر من الشمس معلوم ميشود آن رواياتى هم كه گفته مؤمن مؤمن يعنى غيبة المؤمن لايمانه، ببينيد چقدر قشنگ است،] «ان تقول لاخيك تقول فى دينه ما لم يفعل، و تبّث عليه أمراً قد ستره الله عليه»[8]، اگر گفتيد نه احتمال دارد فى دينه متعلّق به لاخيك باشد يعنى عن تقول لاخيك فى برادر دينى. در دين تو با تو برادر است اگر اين را گفتيد ميگوييم خيلى خوب، ميگوييم بيش از يك احتمال كه نيست آن احتمال هم هست، بر آن احتمال شهادت دارد بر عرض ما، بر اين احتمال شهادت دارد بر فرمايش بزرگان كه غير مؤمنين برادر نيستند كه آقاى سعادت اول همينجورى خيال كرده بود، اين يك روايت. حديث 2 باب 157. عن مفضّل بن عمر قال: «قال لى أبو عبدالله(ع): من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مروّته ليسقط من أعين الناس، أخرجه الله من ولايته إلى ولاية الشيطان فلا يقبله الشيطان»[9]، بين اين جزاء و بين گناه چه مناسبتى هست؟ يك كسى ميگويد آقا، زيد پسر مش تقى اين سرش كچل است، خوب حالا اين گفت، دارد بد گوئيش هم ميكند، اين حالا از ولايت خدا بيرون رفت، مالش را ميخورد از ولايت خدا بيرون نميرود حالا گفت سرش كچل است، از ولايت خدا بيرون رفت، يا نه، زيد مشهدى حسن پسر مشهدى بكر اين بدقيافه است، حالا بدگوئيش هم ميخواهد بكند، ميخواهد بگويد بدقيافه است در امام جماعتى ترجيحش ندهند خودش خوشگل است برود امام جماعت بشود، البته در مرجعيت خوشگلى مطرح نيست اين را بدانيد در امام جماعتى مطرح است، على احتمال، نگوييد تو كه بدگلى چطور ادعاى مرجعيت ميكنى، به هر حال آن هم در مقام تزاحم است آخر سر هم هست، كه اگر با هم مساوى بودند آنوقت ميآيد نوبت ميرسد به زیبایی، على احتمال و الا بعضى ها گفتند باز خوشگلى نيست و اصبح وجهاً يعنى آبرويش بيشتر باشد، شخصيت اجتماعيش زيادتر باشد، خلاصه، اينكه ميگويد اگر كسى يك چيزى را به يك مؤمنى گفت اخرجه من ولايته الى ولاية الله تناسب بين عقوبت و بين معصيت به ما ميفهماند يعنى روى على مؤمن لايمانه، اذا روى على مؤمن لايمانه بالله از صف ولايت و سرپرستى خودش خدا بيرونش ميكند، تو به آن آدمى كه به من عقيده دارد دشمنى ميكنى، من هم تو را از سرپرستى خودم، بيرون ميكنم اين مربوط به مطلق الروايه و شين نيست شين على مؤمن لايمانه. حديث 2 باب 159. عن أبى حمزه قال: «سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: اذا قال الرجل لأخيه المؤمن أُف خرج من ولايته، و اذا قال: أنت عدوّى كفر احدهما، و لا يقبل الله من مؤمن»[10] خرج من ولايته يعنى اف لايمانه يا 3 باب 158، «قال: قال رسول الله(ص) سباب المؤمن فسوقٌ و قتاله كفرٌ و اكل لحمه معصية الله و حرمة ماله كحرمة دمه»[11]، سباب المؤمن فسوقٌ اين ميخواهد بگويد سباب المؤمن لايمانه فسوقٌ يا ميخواهد بگويد اصلا سب فسوق است، يا قتاله كفرٌ يعنى قتال المؤمن لايمانه كفرٌ يا اصلا قتال كفرٌ؟ خيلى روشن است، سباب المؤمن فسوقٌ، يك آدمى كه مؤمن است ديگران از دستش ناراضى و ناراحت نيستند، ائتمنه الناس على اموالهم و على انفسهم تو به او دشنام ميدهى خيلى بى تعهّدى آخر يك آدمى كه مؤمن است، مؤتمن است بر مال و جان مردم، المؤمن من ائتمنه المؤمنون على اموالهم و انفسهم اينكه مؤمن است تو چرا به او دشنام ميدهى، خيلى بى تعهدى، من اصطلاح فيلميش يادم رفته، تو خيلى بى تعهدى كه به اين دشنام ميدهى، اين آدمى كه آزارش به مورچه نميرسد و مؤمن است، شما چون مؤمن است ميخواهيد با او درگير بشويد، قتاله كفرٌ اين روايت و امثال اين روايت هم ناظر به ايمان بما هو ايمان است، سباب المؤمن لايمانه فسوقٌ قتال المؤمن لايمانه كفرٌ اصلا با اين درگير شدى ميخواهى بكشيش، چرا؟ چون مؤمن است، فحشش ميدهى، چون مومن است، اين سباب المومن فسوقٌ قتاله كفرٌ ... اين روايت هم شاهد. جواب چهارم: اصلا چه كسى گفته مؤمن در اين روايات يعنى اثنا عشرى، تفسير المؤمن بالاثنا عشريه، اجتهادٌ فى مقابل النص، نه مؤمن معنايش اين نيست، مؤمن، كسي است كه مردم از او در امان هستند، نه اثنا عشرى، اثنا عشرى باشد دهرى باشد، بولشويكى باشد، آخوند باشد، سيد باشد، امام جماعت باشد هر كسى ميخواهد باشد، هر كسى كه مردم به او ايمان آوردند و بر جان و مالشان به او اطمينان دارند مؤمن در روايات غيبت مراد يك همچين آدمى است، مسلم در روايات غيبت مراد كسى است كه سلم المسلمون من يده و لسانه... دهرى باشد، بولشويك باشد، ما عرض ميكنيم دليلى نداريم از نظر روايات باب على انَّ المؤمن اى الاثني عشريه و يا على انَّ المسلم القائل بالشهادتين بلسانه دليلى نداريم، بلكه از روايات باب استفاده ميشود كه مؤمن در باب غيبت من ائتمنه على انفسهم و اموالهم، مسلم من سلم المسلمون عن يده و لسانه، و اينكه شما مؤمن را آنجور معنا كنيد يا مسلم را مقر به شهادتين معنا كنيد اجتهادٌ فى مقابل النص، و ذلك براى اينكه در روايت سليمان بن خالد اينجور آمده كه از رواياتى است كه آقايان به آن استدلال كردند، 1 باب 152 امام (سلام الله عليه) هم به آن استدلال كرده، عن أبى جعفر(ع) قال: قال رسول الله(ص) «المؤمن من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم» مؤمن آن آدمى است كه ديگرانى كه مثل آن هم باور كردند و عقيده دارند بر انفس و اموالشان اطمينان به او دارند، المؤمن من ائتمه المؤمنون حالا مومنون هر چى ميخواهيد معنا كن، «المؤمن من ائتمنه المؤمنون على انفسهم و اموالهم» يك مسيحى است، يك متخصص قلب است، يك متخصص مغز است حرف اول را در دنيا او ميزند، نخير اصلا قصوراً عقيده اى به خدا ندارد اما حرف اول را در دنيا چون ما اسير مادّيات شديم من مجبورم بگويم و الا به معنويات مثال ميزدم، اين آدمى است اولين حرف را راجع به ضربه مغزى ميزند، بزرگترين شخصيت شما اگر ضربه مغزى شد بلافاصله يا ميبريدش آنجا نزد او يا با هواپيما ميآوريدش اينجا، آدمى است كه مومنون بر انفسشان و اموالشان به او اطمينان دارند، وقتى ميآيد طبابت كند كلك نميزند، آمپول هوا به جاى آمپول پنى سيلين نميزند، دقت ميكند، نسخه اش را قبلا ننوشته كه به مريض بدهد، اين مومن است، غيبتش هم حرام است، المؤمن من ائتمنه المؤمنون على اموالهم، چه كسى گفته المؤمن يعنى اثنا عشرى؟ خودش دارد ميگويد «المؤمن من ائتمنه المؤمنون على انفسهم و اموالهم و المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه و المهاجر من هجر السيئات، [هر كى خلاف نميكند مهاجر است] و ترك ما حرَّم الله و المؤمن حرامٌ على المؤمن ان يظلمه او يخذله او يغتابه او يدفعه دفعه»[12]، اصلا مؤمن اين است، ايمان در روايات غيبت اين است بنابراين نه تنها اين روايات عليه مقدّس اردبيلى نيست بلكه عليه ما هم نيست و نه تنها عليه ما هم نيست بلكه مؤيّد و دليل بر حرف ما است كه غيبت از هر كسى حرام است اين هم يك جواب. بقيه بحث براي فردا ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 12: 281، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 9. [2]- وسائل الشيعة 12: 286، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 22. [3]- مكاسب محرمة 1: 251. [4]- وسائل الشيعة 12: 288، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 154، حديث 1. [5]- نور (24) : 19. [6]- نساء (4) : 93. [7]- اسراء (17) : 1. [8]- وسائل الشيعة 12: 288، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 154، حديث 1. [9]- وسائل الشيعة 12: 294، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 157، حديث 2. [10]- وسائل الشيعة 12: 299، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 159، حديث 2. [11]- وسائل الشيعة 12: 297، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 158، حديث 3. [12]- وسائل الشيعة 12: 278، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 1.
|