نقد رواياتي كه حرمت غيبت را مخصوص مؤمن و يا مسلم دانسته
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 208 تاریخ: 1382/7/13 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره رواياتى بود كه در آن مؤمن و يا مسلم و يا أخ أخذ شده بود، چه حالا به عنوان موضوع و چه به عنوان تفسير و لسان حاكم ؛ ما اشكالهايى به آن روايات داشتيم و عرض كرديم يك اشكال ديگرى كه يكي از آقايان تذكر دادند من هم به ذهنم بود كه عرض كنم، منتها من حالا تقرير ميكنم آن اشكال را، اين است كه اين رواياتى كه لسانش لسان حكومت است يك اشكالى كه دارد اين است كه بگوييم اينها مقام بيان فرق بين بهتان و غيبت است نه مقام بيان تفسير غيبت من جميع الجهات. زراره كه ميگويد ما الغيبة، او نميخواهد حقيقت غيبت را بيابد، او از يك جهتى سؤال كرده ما الغيبة، حضرت فرمود آنچه دارد و مستور است اگر بگويى غيبت است و الا بهتان؛ و بعيد است كه سؤال زراره از تفسير مطلق الغيبة باشد يعنى اصلا غيبت را نميداند كه چيست. خوب غيبت يك لفظ عربى است، اينكه نميشود كه ابيذر يا زراره نداند. اين كه سائل ميپرسد ما الغيبة يا امام ميفرمايد الغيبة و تفسير ميكند، ظاهراً روايات تفسيرية در مقام بيان فرق بين غيبت و بهتان است از اين جهت كه غيبت آنى است كه در او است، بهتان آنى است كه در او نيست؛ نه در مقام بيان تفسير مطلق، چون اين بعيد است از سؤال و از امام(ع) بعيد است، چون غيبت معنايش معلوم است كه چيست، اين ديگر احتياج ندارد همه خصوصياتش بيان بشود و ذكر بشود. «خلاصه اْْي از مباحث گذشته پيرامون غيبت و عموميت حرمت آن نسبت به مسلم و غير مسلم» تا اينجاى بحث كه ما آمديم، بنابراين بحث را خلاصه كنم مقتضاى صناعت فقهى و استناد به كتاب و سنت اين است كه بگوييم غيبت غير شيعه و غير مسلم هم مثل شيعه و مسلم حرام است، يعنى تنقيص عِرض انسانهايى كه مالشان محترم است و جانشان محترم است تنقيص عِرضشان بالغيبة مثل تنقيص عرضشان به جهات ديگر حرام است. دليل بر اين حرمت وجوهى را عرض كرديم، وجه اول قول به عدم حرمت مستلزم يك لازمه باطل است، استلزام قول به عدم حرمت امر باطلى را، اين وجه اولى بود كه عرض كرديم. وجه دوم: عموم آيه كتاب كه مربوط به غيبت است و عموم روايات كثيره اى كه آنها هم به طور مطلق غيبت را حرام كرده و در بعض روايات كه ايمان آمده و يا اسلام آمده، اينها نميتواند مخصص آن روايات باشد و مقيّد، چون مثبتين هستند و سبب واحدى هم ذكر نشده است. روايات حاكمه را هم كه جواب داديم كه هم ضعف سند دارد و چند تا اشكال داشت كه نميتوانيم از آن عمومات با آن چند تا روايت حاكم دست برداريم، مضافاً به اينكه گفتيم اخوت همانطورى كه بين ما و بين شيعيان هست، بين ما و بقيه انسانها هم هست ؛ برادريم در انسانيت، برادريم در اينكه ديگران را اذيت نميكنيم. اين اخوت ظاهراً در مقابل عداوت است و يا ذكر اخوت اگر مخصوص به شيعيان باشد و مؤمنين ذكر شده براى تحريصاً على الاجراء و ضمانة براى ترك در مقام عمل، خواسته است كه مردم غيبت نكنند و ترك كنند. وجه سوم كه تقريباً هم شايد به آن وجوه برگردد، اصل برائت با عدم دليل بر حرمت كما بيّناه. اينها وجوهى كه براى دليل حرمت گفته شده است. اين عرض ما تأييد ميشود به امورى، يكى به روايات كثيره كه در ابواب العشرة صاحب وسائل نقلش كرده و ديگران هم نقل كردهاند كه دلالت ميكند بر حسن رفتار با ديگران و حسن خلق. ميگويد با ديگران خوب رفتار كنيد، باب حسن الخلق مع الناس[1] 36 تا روايت صاحب وسائل آنجا نقل كرده است. با مردم، ندارد با شيعه! با مردم خوب رفتار كنيد. روايات داله بر حسن الخلق مع الناس حالا ناس چه مطلق انسانها باشند چه ناس عامه باشند، اين مؤيد اين است كه غيبت آنها هم حرام است و الا نميشود يك طرف بگوييم آقا شما با مردم خوب رفتار كنيد برخوردهايتان برخوردهاى درست باشد، بعد ميپرسيم از او كه آقا، خوب پشت سرشان هم حرف بزنيم؟ ميگويد مانعى ندارد، هر چه ميخواهيد پشت سرشان بگوييد آبرويشان را بريزيد، توى جلسه مطرحشان كنيد جلسه تان گل بكند ؛ اين كه نميسازد با حسن خلق مع الناس، اين چه حسن خلقى است كه پشت سرشان هر چه ميخواهيم بگوييم. اين يك سرى روايات. با روايات مدارات[2] با ناس هم نميسازد. رواياتى كه ميگويد انصاف داشته باش «انصف الناس من نفسه»[3] و انصاف اين است كه دوست بدارد انسان براى ديگران، آنچه براى خودش دوست ميدارد، دشمن بدارد براى ديگران آنچه براى خودش دشمن ميدارد؛ اين را ميگويند انصاف. آن وقت ميسازد كه ما بگوييم اين روايات ميگويد شما به باقى ديگر مسلمانها پشت سرشان هر چه ميخواهيد بگوييد؟! يك طرف اسلام ميگويد «انصف الناس من نفسك» يعنى آنچه را كه نسبت به خود نميپسندى نسبت به ديگران هم نپسند، آنچه براى خودت ميخواهى براى ديگران هم بخواه كه اساس اخلاقيات اسلام و اساس آزادى و حقوق بشر در اسلام بر همين اصل كلى اسلامى مترتب است. من دوست نميدارم كه پشت سرم غيبت كنند، من دوست نميدارم بگويند آقا غيبت پشت سر تو جائز است، خوب نميشود كه بگوييم آقا حالا نه ما غيبت كنيم مانعى ندارد، ما جائز است كه از آنها غيبت كنيم. اين جواز الغيبة للناس يا للمخالفين اين نميسازد با انصاف الناس، مؤيدش است روايات انصاف مؤيد حرمت است. يا در آيات شريفه و روايات كه انسانها را مثل هم قرار داده اند، هيچ فضيلتى انسانى بر ديگرى ندارد الا بتقوى، اينها برابر با هم هستند. آن وقت بياييم بگوييم بله تو ميتوانى پشت سر آنى كه شناسنامهاش مؤمن نيست هر چه ميخواهى بگو، امّا آنى كه از خودمان است و شناسنامه اش با شناسنامه ما يكى است، پشت سر آن حرام است. اين چطور ميسازد با برابرى انسانها؟ با اين اصل اساسى قرآن (انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا)[4] گفته نشود كه بله اينها چون خودشان اين عقيده را اختيار كرده اند، چون امر اختيارى بدى را اختيار كرده اند غيبتشان جائز است. برابرى حقوق مال امور غير اختيارى است، زن و مرد، زيبا و زشت، سياه و سفيد، عرب و عجم، جغرافيا، محيط و ملتها، اينها امرى غير اختيارى هستند؛ خوب من كه تقصيرى ندارم پدر و مادرم مرا در فلان منطقه به دنيا آوردهاند، آنجا برابر است. امّا اگر آمديم گفتيم كه نه، سنى ها را كه غيبتشان جائز است يا ماركسيستها يا مسيحيها چون اينها يك عقيده باطلى را انتخاب كردهاند. لايقال: جواز غيبت آنها منافات با برابرى حقوق و تساوى ندارد، تساوى در امور غير اختياريه است، اين جواز غيبت مربوط است به امر بد اختيارى، چون اينها آمده اند خودشان انتخاب كردهاند مسيحيت را، سنّى گرى، دهرى گرى را يا... اينطورى آمدهاند. اين لايقال براى اينكه ضعفش واضح است، بحث ما در آن انسانهايى است كه مقصّر نيستند، آن انسانهايى كه عقيدهاي پيدا كرده اند نه از باب تقصير بلكه از باب قصور. انسانها پدر و مادرش سنى بوده اين هم سنى شده، بعد كه سنى شده يقين دارد نعوذ بالله مذهب شيعه باطل باطل است، كاريش هم نميشود كرد. ما پدر و مادرمان الحمدلله شيعه بودهاند البته من تا هشت پشتم را يقين دارم كه شيعه است، سند دارم كه فردا مسأله ساز نشود. تا نُه پشتمان يقين داريم شيعه بودهاند نه بهائى بودهاند و نه يهودى، خوب الحمد لله ما هم شديم شيعه. يا سيدها يقين دارند تا پيغمبر اسلام شيعه بوده اند كلا، فكر نميكنم كسى سنى باشد. اين يقينى كه آنها دارند بعد ما شيعه شديم ما اول كه شيعه شديم باب حادى عشر رفتيم خوانديم؟ خدا پرست شديم باب حادى عشر خوانديم؟ خدا رحمت كند گذشتگان را، مرحوم والد من از اصفهان ما آن وقت مدرسه آقا سيد صادق بوديم نامهاش الآن موجود است، نوشته بود كه پنج شنبه ها و جمعه ها برويد باب حادى عشر بخوانيد. خوب حالا بدون باب حادى عشر هم ما عقائدى داشتيم، خوب آنها هم مثل ما هستند. ما الآن يقين داريم كه آنها بر باطل هستند آنها هم يقين دارند كه ما بر باطل هستيم منتها ما معتقديم كه آنها اشتباه ميكنند و حق هم با ماست كه آنها اشتباه ميكنند. چه تقصيرى دارند آنها؟ اين مرامى را كه انتخاب كردهاند با رنگشان چه فرقى ميكند؟ رنگشان شده گندم گون، چون يك جايى بوده اند كه پدر و مادرها گندم گون بوده اند؛ مرامشان هم شده بولشويك، ماركسيست، مسيحى، يهودى، چون آن محيط آنطورى بوده است. مشكل ما اين است كه ما وقتى ميخواهيم فكر كنيم آنها را به باد حرف بگيريم ميآييم در متن فيضيه، صاف هم ميرويم متن كتابخانه و بحار الانوار را باز ميكنيم و حدائق را هم ميگذاريم و جواهر را هم ميگذاريم و مستدرك و وافى و تفاسير متعدّده و آخر سر هم الميزان، بگوييم خوب پس چرا ما ميفهميم آنها نميفهمند؟ نخير، غلط ميكنند كه نميفهمند. بابا بيچاره نميتواند بفهمد. اين با غير اختيارى فرقى نميكند؟ شما بگوييد آنها با ما در رابطه با عقيدهاى كه شبيه غير اختيارى است فرق دارد. بعبارت اخرى مجازات نمودن غير شيعه به جواز غيبت از آنهايى كه معاند نيستند؛ اين اگر نگوييم خلاف عدل است و ظلم است لاأقل از اينكه خلاف برابرى و تساوى است. چرا؟ آن بيچاره را پشت سرش هر چه ميخواهى بگويى! سه ساعت بنشين پشت سر او حرف بزن، همسايه ات يك همسايه سنى است يك همسايه مسيحى است، آدمى هم هست كه دنبال كار خودش است سرش هم پايين است. امّا آن يكى كه شناسنامه اش كه شناسنامه مؤمن است نخير او را حق ندارى، حتى اگر ظلم هم كرد حق ندارى چيزى بگويى، چون شيعه است. اين هم باز مؤيد است. «كلام شهيد پيرامون حرمت غيبت و اشدّيت آن» مؤيد ديگر اين شهيد ثانى (قدس سره و نور اللّه مضجعه) در اين كشف الريبه اش ميگويد چرا غيبت اينقدر حرمتش شديده شده است؟ ميگويد سرّش اين است كه بشر احتياج دارد به همكارى و به اجتماع و به اتحاد و به ائتلاف، انسان احتياج به همديگر دارد ؛ زندگى بشر زندگى تمدن است و اجتماعى، بنده به بنّا احتياج دارم بنّا هم به بنده احتياج دارد... همه به هم احتياج داريم؛ اصلا زندگى بشر زندگى تعاون است زندگى نياز افراد است به همديگر. هر چه اين تعاون و اين اتحاد بيشتر باشد بشر بهتر زندگى ميكند، بهتر كه زندگى كرد بهتر هم براى آخرتش كار ميكند «الدنيا مزرعة الآخرة»[5]. اگر يك مقدار وقت داشته باشم نماز صبحم را بخوانم خوب ميخوانم، امّا اگر در اثر اختلافات همه كارهاى خودم افتاده گردن خودم، خوابم ميبرد نماز صبح هم بيدار نميشوم. مراجعه كنيد، عبارتش را من نميخواهم نقل كنم. ميگويد سرّ شدت حرمت غيبت اين است كه تمدن، ائتلاف، اتحاد، با هم بودن انسانها، اين لازمه خلقت بشر است و بشرها بايد با هم باشند، با هم نباشند نميتوانند زندگى كنند. خوب حالا كه اين شد، اگر بنا باشد غيبت جائز باشد بشرها از هم فاصله ميگيرند. خوب اگر من غيبت كردم از يك نفر صبح صدايش ميزنم كه آقا بيا يك بارى داريم افتاده روى زمين يا برفهاى پشت بام ما را بيا برفش را پارو كن، ميگويد همان كه ديشب با او دل روى دل گذاشته بودى عليه من حرف ميزدى او بيايد برفهايت را پارو كند. ميگويم آقا يخچالم خراب شده بيا پولت ميدهم يخچالم را درست كن، ميگويد من جـاى ديگر كار دارم برو يكى ديگر پيدا كن، مجبورم از اين طرف شهر تاكسى بگيرم بروم آن طرف شهر يكى ديگر را پيدا كنم كه بيايد... خوب اگر بناست اتحاد مطلوب است، اين اتحاد از همه انسانها مطلوب است يا يك عده خاص؟ يك عده خاص كه دور هم ميگردند! پس همه انسانها. پس حكمت حرمت غيبت و هو الاتحاد و الائتلاف و التمدن و رفع حاجات بشر با يكديگر اين حكمت اقتضا ميكند كه غيبت از هر انسانى حرام باشد. خوب فردا ميخواهد قلبم را عمل كند، مغزم را عمل كند، خوب فردا ميخواهم ماشينم را درست كنم، هواپيمايم را درست كند كه نيافتد زمين. خوب نشستهام هر چه آبرويش را ميريزم بله مانعى ندارد او شناسنامه اش مؤمن نيست مانعى ندارد. بابا بيچارهاى را گفتى بيايد قلبت را عمل كند داشتى ميمردى، باشد مانعى ندارد چون از ما نيست مانعى ندارد. من نميدانم بزرگانى همچون صاحب جواهر چطورى اين حرفها را زده اند و بزرگتر از همه آنها از نظر دقت امام امت (سلام اللّه عليه) به هر حال ظاهراً در يك جوّى بوده اند كه اين حرفها را زدهاند و دنبال لوازمش نرفتهاند، دنبال خصوصياتش نرفتهاند به عقيده من. اين هم مؤيدات. و لقد اجاد و ان لم يحسن الاجاده و لم يقل آن چيزى را كه ما عرض كرديم، مقدس اردبيلى در شرح ارشاد. مقدس اردبيلى در شرح ارشاد ميفرمايد غيبت هر مسلمانى حرام است، بله غيبت كافر را ميگويد نه، امّا غيبت مسلمان را ميگويد حرام است. صاحب جواهر ميگويد اين مقدسيش گل كرده اين را گفته است، وقتى ميخواهد هُوش كند ميگويد مقدسيش گل كرده اين را گفته. نه آقا! محققيش گل كرده اين را گفته، نه مقدسيش. «كلام مقدس اردبيلي پيرامون حرمت غيبت هر مسلماني» من عبارت ايشان را بخوانم (ذيل بحث هجاء) ميفرمايد: «و الظاهر أن عموم ادلة تحريم الغيبة من الكتاب و السنة يشمل المؤمنين و غيرهم فان قوله تعالى (وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً)[6] إمّا للمكلّفين كلّهم، أو المسلمين فقط، لجواز غيبة الكافر و لقوله تعالى بعده: «لحم اخيه ميتاً [كه كافر با ما برادر نيست] و كذا الأخبار فإنّ اكثرها بلفظ الناس أو المسلم. مثل ما روى فى الفقيه: «من اغتاب امرءً مسلماً بطل صومه و نقض وضوؤه، و جاء يوم القيامة تفوح من فيه رائحة انتن من الجيفة يتأذّى به أهل الموقف، [از مرده بوى دهانش بدتر است، اهل موقف از او اذيت ميشوند] و إن مات قبل أن يتوب مات مستحلا لما حرم اللّه تعالى، ألا من سمع فاحشة فأفشاها فهو كالّذى آتاها، [اگر يك عمل نامشروعى را شنيد بعد افشائش كرد مثل اين كه خود آن عمل نامشروع را انجام داده است.] و من اصطنع الى اخيه معروفاً فامتن به أحبط اللّه عمله [يك خدمتى به برادر دينيش كرده بعد منت سرش ميگذارد، عملش حبط ميشود] و اثبت وزره و لم يشكر له سعيه». «و قال رحمه اللّه [شهيد ثانى] فى رسالة الغيبة: «قال النّبى(ص): كل المسلم على المسلم حرام، دمه و ماله و عِرضه و الغيبة تناول العرض، و قد جمع بينها و بين الدم و المال [پيغمبر عرض و دم و مال را با هم يك كاسه كرده است] و قال(ص): لاتحاسدوا و لا تباغضوا و لايغتب بعضكم بعضا، و كونوا عباداللّه إخواناً»[7] [با هم برادر باشيد] و عن أنس، قال: قال رسول اللّه(ص): مررت ليلة اُسرى بى على قوم يخمشون وجوههم ظافيرهم فقلت: يا جبرئيل [اينها چه كسانى هستند كه صورتهايشان را با ناخنهايشان دارند خراش ميدهند؟] قال: هؤلاء الذين يغتابون الناس و يقعون فى اعراضهم و قال البراء خطبنا رسول اللّه(ص) حتى اسمع العواتق [دخترهاى آماده براى شوهر كردن كه در خانه ها و پشت پرده ها بودند، صدايش آنها را هم شنواند] فى بيوتها، فقال: يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه لاتغتابوا المسلمين و لاتتبعوا عوارتهم فإنّه من تتّبع عورة أخيه تتّبع اللّه عورته و من يتبع اللّه عورته يفضحه فى جوف بيته و غير ذلك» و بالجمله [گلچين مطلب] عموم ادلّة الغيبة و خصوص ذكر المسلم يدلّ على التّحريم مطلقا [ما چه ميگوييم؟ ميگوييم و بالجمله عموم ادلة الغيبة و عدم كون ذكر المسلم فى الروايات مخصصاً يقتضى حرمة الغيبة كلها مسلماً كان أو غيرها.] و أنّ عرض المسلم كدمه و ماله، [و ان عرض الانسان كدمه و ماله] فكما لا يجوز أخذ مال المخالف [مال يك انسان غيرمسلمان] و قتله لايجوز تناول عرضه الذى هو الغيبة، [اينكه غيبتش جائز نيست نميخواهيم بگوييم كه اينها را صاف ميبرند توى بهشت!] و ذلك لا يدلّ على كونه مقبولا عند اللّه كعدم جواز أخذ ماله و قتله كما فى الكافر [بله آنها هم مالشان نميتوانيم بگيريم امّا اينطور نيست كه كارهايشان نزد خدا درست بشود. قبولى عمل يك بحث است بحث حرمت غيبت و مال يك بحث ديگرى است.] و لا يدل جواز لعنه بنص، على جواز الغيبة [حالا اگر يك جا ما داشته باشيم لعنش جائز است، لعن يعنى نفرين يعنى از خدا ميخواهيم از رحمت دور بشود] مع تلك الأدلة [با اين ادله اى را كه داشتيم] «بأن يقول: أنه طويل، او قصير و أعمى، و اجذم و أبرص، و غير ذلك و هو ظاهر و اظن أنى رأيت فى قواعد الشهيد (رحمه اللّه) «أنه يجوز غيبة المخالف من حيث مذهبه و دينه الباطل و كونه فاسقاً من تلك الجهة لاغير، [از اين جهت او گفته جائز است لاغير و الا عامه را هم نميشود در غير دينشان غيتشان كرد] مثل أن يقال: أعمي، و نحوه اللّه يعلم و لا شك أن الأجتناب أحوط»[8]. اين حرفهاى مقدس اردبيلى، آن هم حرفهاى ما. حالا ببينيد مشكل فقه ما اين اختلاف نظرهاست و اينكه گاهى بعضى افرادى كه خيلى بزرگ بودند امّا فقط بزرگ بودند در اطلاعات و حفظ مسائل نه در تحقيق و تدقيق. آدمهايى كه خوب بلد بودند مطلب از بر كنند و قشنگ بنويسند اينها بزرگان فقه ما بودند، آن وقت اين طفلكها به مثل محقق اردبيلى حمله ميكنند. حالا من حمله هايشان را ميخوانم از صاحب حدائق. صاحب حدائق ميفرمايد غيبت فرقى نميكند بين مؤمن و فاسق همه غيبتشان حرام است، در اين جلد 18 صفحه 146 بحث غيبت. ميفرمايد «اللهم الا أن يدخل هجاء الفاسق فى مراتب النهي»[9] نهى از منكر ميگويد خلاصه در غيبت و هجاء مؤمن حرام است چه مؤمن فاسق باشد چه مؤمن عادل، شناسنامه اش كه مؤمن بود ديگر شما حق هجاء و غيبت از او نداريد. و قال المحقق الاردبيلى فى شرح الارشاد حرف محقق اردبيلى را كه الآن خواندم نقل ميكند بعد ميگويد كه و صاحب الكفايه هم صدر اين كلام را نقل كرده يك مقدار از آن را نقل ميكند و ميرسد به اينجا. من به حال مظلوميت محقق اردبيلى بيشتر غصه ميخورم كه محقق اردبيلى با آن همه تحقيقش و تدقيقش روبرو شده با صاحب حدائقى كه شبهه اخبارى بودن دارد و هميشه هم به علماء و بزرگان هِى توهين ميكند و غصه هم از اين است كه صاحب جواهر چرا اينجا دنبال صاحب حدائق رفته با اينكه هميشه به صاحب حدائق حمله ميكند. «نقد كلام اردبيلي در كلام حدائق» من اگر عبارت ايشان نبود و نميخواستم عظمت محقق را بفهمانم نميخواندم، به خودم اجازه نميدادم كه بخوانم اين عبارت را. صاحب حدائق ميفرمايد : «و أنت خبير بما فيه من الوهن و القصور»[10] [چقدر ميگويد حرف محقق سست است] «و ان كان مبنياً على ما هو المعروف المشهور من الحكم بإسلام المخالفين الا أن اخبار اهل البيت (عليهم السلام) ظاهرة فى رده متكاثرة مستفيضة على وجه لا يعتريها، الفتور» اصلا... اينها اصلا مسلمان نيستند. از اينجا يادتان باشد ما رفتيم سراغ ادله قائلين به اختصاص، عمده اش حرف صاحب حدائق است] «و قد بسطنا الكلام فى الشهاب الثاقب فى بيان معنى الناصب، و قد قدمنا نبذة فى ذلك فى كتاب الطهارة فى باب نجاسة الكافر [اين عبارتها ببينيد، خوب هر كه باشد آدمهاى كم سواد زود از اينها فريب ميخورد، عبارتهاى محقق اصلا مشكل است طفلك خواسته مطالبش را بفهماند عبارت نميتوانسته سنگين بوده، ببينيد اين چقدر قشنگ عبارت را ميگويد] و أوضحنا كفر المخالفين غير المستضعفين و نصبهم و شركهم بالاخبار المتكاثرة الّتى لامعارض لها فى البين و أنه ليس اطلاق المسلم عليهم، الا من قبيل اطلاقه على الخوارج و امثالهم» [به اينها كه ميگوييم مسلمان مثل اين است كه به عبدالرحمن بن ملجم مرادى گفتيم مسلمان، ميگويد اطلاق مسلم به اينها هم مثل اطلاقش به آنهاست، يا مثل اطلاقش به آنهايى است كه در مسجد اميرالمؤمنين نشسته بودند و به اميرالمؤمنين بد ميگفتند ؛ ميگويد اينها با آنها فرقى ندارد. «من منتحلى الاسلام، و توجه الطعن الى كلام هذا المحقق اكثر من أن يأتى عليه قلم البيان» [من آخر بحث عرض ميكنم، عرض ميكنم و توجه الطعن به عدم دقت و عدم فهم روايات و كلام محقق نسبت به صاحب حدائق اوضح و ازيد از اينكه بيان و قلم و نوار و فيضيه و همه حوزه هاى علميه بتواند پر كند او را. ببينيد چه حرفى ميزند! مى گويد اصلا قلم نميتواند طعنهاى به اين محقق را بگويد.] [حالا اشكالهايى كه ميكند] «فيه اولا أن ما ادعاه من الحكم باسلامهم مردود، للاخبار المستفيضة و الآيات الطويلة العريضة، الدالة على الكفر» حالا شما ميدانيد آيات طويله و عريضه چيست؟ يكى دو سه تا آيه است در روايات تفسير شده به علاقه به ائمه، آنها را ميگويد آيات طويله و عريضه كه اين آيات گفتهاند اينها كافر هستند. ميگويد اين آيات طويله و عريضه دلالت ميكند بر كفر «و لاجل ازاحة ثقل المراجعة على النظار فى الرجوع الى ما قدمناه فى كتاب الطهارة من الاخبار، نشير الى نبذة منها على جهة الاختصار» حالا ببينيد اين عبارت جزء عبارتهاى محقق خوب خيلي روان مي شود انسان اين عبارتها مي فهمد. آن وقت روايتها را ايشان نقل ميكند، مراجعه بفرماييد براى فردا. حدائق جلد 18 صفحه 149. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 12: 148، باب استحباب حسن الخلق مع الناس. [2]- وسائل الشيعة 12: 20، باب استحباب مداراة الناس. [3] - کافی 146:2، باب الانصاف و العدل، حدیث 2. [4]- حجرات (49) : 13. [5]- عوالي اللئالي 1: 27. [6]- حجرات (49) : 12. [7] - كشف الريبه، مقدمة اثبات حرمة الغيبة: 6. [8]- مجمع الفائدة والبرهان 8 : 76 تا 78. [9]- حدائق الناضرة 18: 147. [10]- حدائق الناضرة 18: 148.
|