Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ادامه بحث حرمت غيبت صغير و غير بالغ
ادامه بحث حرمت غيبت صغير و غير بالغ
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 218
تاریخ: 1382/9/11

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث درباره غيبت صغير بود كه عرض كرديم غيبت صغير حرام است مثل غيبت كبير، غيبت غير بالغ حرام است مثل غيبت بالغ، فرقى هم نمي‌كند در اين غير بالغ كه مميز باشد يا غير مميز. به دو وجه هم استدلال كرديم، يكى به اطلاق و عموم رواياتى كه ناس در آن آمده مثل «كذب من زعم أنه ولد من حلال، و هو يأكل لحوم الناس بالغيبة»[1] كلمه ناس در آن آمده است، يا روايات ديگر و ناس اطفال را هم شامل مي‌شود.

دوم الغاى خصوصيت از مؤمن و مسلم و از أخ به سوى صغير، براى اينكه عقلاء از روايات و آيات مي‌فهمند كه مناط در حرمت تضييع عِرض و تنقيص طرف است، عِرضش را دارد مي‌برد و تنقيصش دارد مي‌كند و اين ملاك در صغير هم وجود دارد.

هذا بنا بر اينكه بگوييم ملاك تنقيص و تضييع است كه حق هم همين است. و اما اگر گفتيم كه نه اصلا ملاك در حرمت غيبت اين است كه انسان مؤمن زبانش كنترل بشود و شخصيت ايمانيش حفظ بشود، دهانش لق نباشد هر چه به دهانش آمد بگويد. آن چه مي‌گويد يا قرآن باشد يا سنت و يا مسأله مفيد براى بشريت. اگر گفتيم حكمت حرمت غيبت يا مناط حرمت غيبت حفظ لسان مؤمن است از غيبت، اينكه واضح است كه فرقى در مغتاب نيست كبير باشد يا صغير. بنابراين معيار اگر گفتيم حفظ است كه بعضيها هم احتمال داده‌اند، استدلال روشن‌تر است.

«كلام شيخ در غيبت صغير»

شيخ(قدس سره) در باب غيبت صغير به بعضى از وجوه استدلال فرموده كه ينبغى عبارت ايشان را بخوانيم. ايشان مي‌فرمايد «ثم الظاهر دخول الصبى المميز المتأثر بالغيبة لو سمعها [آن مميزى كه اگر بشنود تحت تأثير قرار مي‌گيرد يعنى خوب و بد را مي‌فهمد اين حرام است] لعموم بعض الروايات المتقدمة و غيرها الدّالة على حرمة اغتياب الناس و اكل لحومهم [اين روايات اين را شامل مي‌شود] مع صدق الاخ عليه كما يشهد به قوله تعالى: (و ان تخالطوهم فاخوانكم فى الدين)[2] [اين يك جهت كه تمسك به اطلاق عمومات، منتها ايشان مي‌فرمايد اگر أخ هم داشته باشيم اينها هم أخ هستند.]

مضافاً الى امكان الاستدلال بالآية [آيه غيبت] و ان كان الخطاب للمكلفين بناءً على عدّ اطفالهم منهم [اطفال را هم جزو مكلفين بدانيم] تغليباً [از باب غلبه. وقتى مي‌گويند يك جمعيتى بچه‌هايشان را هم شامل مي‌شود؛ وقتى به بزرگان مي‌گويد شما غيبت نكنيد لايغتب، اى جامعه و اى بزرگان آنها را هم تغليباً شامل مي‌شود. يا تغليباً شامل مي‌شود] و امكان دعوى صدق المؤمن عليه مطلقا، أو فى الجملة [يا اينكه بگوييم نه، مؤمن بر او مطلقا صدق مي‌كند، از باب اينكه وقتى پدرش مؤمن است اين هم مؤمن است، نظير احكام اسلام كه شما احكام اسلام را بر فرزند مسلمان بار مي‌كنيد با اينكه مسلم نيست، اما احكام اسلام را بار مي‌كنيد؛ بگوييد اينجا هم اين مؤمن است و چون مؤمن است دليل شامل حالش مي‌شود. «أو فى الجمله» يعنى آنجايى كه عقايد حقه را انتخاب كرد اصلا شد شيعه. اين هم اين جهت.]

و لعلّه لما ذكرناه [شايد براى همين جهت كه ما ذكر كرديم كه مي‌شود به عموم ادله يا به اين آيه استدلال كرد] صرّح فى كشف الرّيبة «بعدم الفرق بين الصّغير و الكبير»[3] [شهيد ثانى كه رساله كشف الريبه را نوشته فرموده فرقى نيست.] و ظاهره الشمول لغير المميز أيضاً»[4] ظاهرش اين است كه غير مميز را هم شامل مي‌شود. اين فرمايش شيخ(قدس سره).

«مناقشه اي در كلام شيخ»

تنها چيزى كه در كلام ايشان هست اين است كه صدق مؤمن مطلقا محل كلام است، براى اينكه در باب ولد مسلم كه مي‌گوييم احكام بار مي‌شود نه از باب صدق است و نه از باب موضوع است، از باب الحاق حكمى است نه الحاق موضوعى؛ يعنى گفته مي‌شود تابع اشرف ابوين است، چون مسلمان هستند اين هم احكام اسلام را دارد. ترتب احكام اسلام بر ولد مسلم از باب تبعيت لاشرف ابوين است نه از باب صدق موضوع مسلم. يا از اين جهت كه شك داريم پاك است يا نجس است، در باب نجاست و طهارت كل شىء طاهر پدرش كه يهودى است فرض كنيد شما مي‌گوييد پدر نجس است، ما شك مي‌كنيم دليل بچه را هم شامل شده يا نه؟ پس اين كه در باب ولد مسلم حكم مسلم را دارد اين نه از باب الحاق موضوعى است تا اينجا هم ما بياييم بگوييم اين مطلقا اينطور است، بلكه از باب تبعيت اشرف ابوين يا در باب نجاست از باب اصالة الطهارة است. بنابراين اين مطلقايى كه ايشان فرموده نا تمام است، بله فى الجمله‌اش درست است.

و كان ينبغى براى ايشان كه به الغاى خصوصيت هم استدلال مي‌فرمودند. استدلال به الغاى خصوصيت خيلى اسهل است از اين راهى كه ايشان رفته كه بگوييم مؤمن بر او صدق مي‌كند تغليباً يا نه، اين خودش هم مثلا مؤمن است. تمسك به الغاى خصوصيت و تنقيح مناط اسهل است از تمسك به اين وجه دوم و كان ينبغى كه او را هم متعرض بشود.

«غيبت ديوانه»

بحث بعدى كه ايشان دارد راجع به ديوانه است، آيا ديوانه هم غيبتش حرام است يا نه. حق اين است كه ديوانه هم غيبتش حرام است، ديوانه هم آبرويى دارد عِرضى دارد غيبت او هم حرام است قضائاً لالغاى خصوصيت و لاطلاق حرمة غيبة الناس، كلمه ناس كه در باب مغتاب آمده است.

اين كه بعضيها گفته‌اند كه نه غيبت ديوانه حرام نيست، براى اينكه اين متأثر نمي‌شود. خوب اين يأتى كه در باب غيبت ما تأثر نمي‌خواهيم! اگر يك كسى بى غيرت باشد، فحش ناموسى هم به او بدهى متأثر نمي‌شود چه برسد به اينكه غيبتش كنى، باز غيبتش حرام است! حرمة الغيبة دائر مدار تأثر نيست، مثل اينكه حرمت قذف دائر مدار تأثر نيست. اگر يك كسى به او بگويند كه مادرش فلانطور بوده او هيچ ناراحت نمي‌شود، خيلى هم افتخار مي‌كند به اين؛ خوب اين حد دارد ولو اين آدم گيرى برايش ندارد، حرام هست، حدّش درخواست به تقاضايش دارد ولى حرام است. كما اينكه حرمت قذف و حرمت سبّ دائر مدار تأثر نيست حرمت غيبت هم دائر مدار تأثر نيست، غيبت ديوانه هم حرام است ولو او هيچ چيزى نفهمد و ملتفت چيزى هم نشود.

اين هم راجع به مجنون، و ايشان مي‌فرمايد «و منه يظهر حكم المجنون الا أنه صرّح بعض الاساطين باستثناء من لا عقل له [اين را استثنا كرده‌اند] و لا تمييز معللا بالشك فى دخوله تحت ادلة الحرمة، و لعله من جهة أن الاطلاقات منصرفة الى من يتأثر لو سمع»[5] خوب اين جوابش مي‌آيد كه اطلاقات انصراف ندارد و غيبت حرام است، چه طرف تحت تأثير قرار بگيرد و چه تحت تأثير قرار نگيرد، همچنانى كه قذف حرام است چه طرف ناراحت بشود و چه طرف ناراحت نشود. بله، ايذاء المؤمن منوط به ناراحتى طرف است، ظلم به او منوط به ناراحتيش است چون صدقش دائر مدار ناراحتى

است ولى غيبت دائر مدار اين نيست. اين هم راجع به اين جهت بحث.

«شرائط و خصوصيات معتبره در غيبت»

بحث ديگرى كه اينجا شيخ متعرض آن شده درباره تعريف غيبت و شرائط و خصوصياتى كه در غيبت معتبر است. خصوصيات زيادى گفته شده در غيبت معتبر است، يكي اينكه آن چيزى كه غيبت مي‌شود آن يك سوئى باشد چه سوء ديني و چه سوء خلقى و چه سوء اخلاقى و اجتماعى. غيبت اگر ذكر سوئى باشد گفتند سوء در آن معتبر است، يا مثلا يكى ديگر از شرايط اين است كه گفته اند قصد انتقاص در آن معتبر است، يا گفته اند تأثر او معتبر است اذا سمع متأثر مي‌شود، اگر متأثر نشد اعتبار ندارد و غير اين از امورى كه ذكر شده از خصوصيات، شيخ هم متعرض شده است.

«اصل عملي در اينجا»

قبل از تعرض براى بحث بايد اصل عملى در مسأله را ببينيم بعد برويم سراغ جهاتش. آيا اگر ما شك كرديم كه در حرمت غيبت فلان امر معتبر است يا نه، آيا در حرمت تأثر مغتاب معتبر است يا تأثر مغتاب معتبر نيست؟ از اطلاقات و ادله چيزى نفهميديم، از اطلاقات و ادله و تعريف غيبت چيزى نفهميديم؛ احتمال مي‌دهيم تأثر معتبر باشد، احتمال هم مي‌دهيم كه تأثر معتبر نباشد. يا قصد انتقاص آيا معتبر است در غيبت؟ كما يظهر از استثناء بعض موارد؟ مثلا گفته اند كه در باب جرح شاهد گفته اند اين مستثناست، خوب اين كه مي‌گويند جرح شاهد مستثناى از غيبت است معلوم مي‌شود در غيبت قصد انتقاص را معتبر نمي‌دانند، و الا اگر قصد انتقاص معتبر باشد از استثناء جرح شاهد معلوم مي‌شود در مستثنا قصد انتقاص معتبر است و الا اگر قصد انتقاص نبود جرح شاهد خودش از اول خروج تخصصى داشت و احتياج به قيد نداشتيم.

يا نفى اعلميت، که گفته اند اين از مستثنيات است. نفى الاجتهاد از مستثنيات است، نفى العلمية اين از مستثنيات است. خوب اگر بنا بود در باب غيبت قصد انتقاص معتبر بود اينها غالباً وقتى به قصد انتقاص نباشد خروجش خروج تخصصى بود. پس از استثناء بعض امور ـ حالا منشاء شك را مي‌خواهم بگويم، نمي‌خواهم بحث كنم ـ از استثناء بعض امور از غيبت محرم مثل جرح شاهد كه گفته‌اند مستثناست، نفى اعلميت كه گفتند مستثناست، يا نه فلانى در اين بحث اشتباه كرده نسبت خطا، نسبت سهو، نادرست رفته است، اينها را گفته‌اند مستثناست. از استثناء اينها استفاده مي‌شود كه اينها در غيبت، قصد انتقاص را معتبر نمي‌دانند و الا نوبت به استثنا نمي‌رسيد.

ما اگر در اين امورى كه ذكر مي‌شود شك كرديم كه آيا وجود سامع در غيبت، معتبر است يا اگر خود شخص هم بنشيند ـ تَك ـ شب مي‌خواهد خوابش ببرد هِى مرتب دارد بدگويى از افراد مي‌كند خودش هم مي‌شنود، آيا وجود سامع معتبر است در غيبت يا وجود سامع در غيبت معتبر نيست؟

آيا ذكر زبانى يا حركت عمل خارجى در غيبت معتبر است يا نه، اگر دلش همينطورى مثل بعضى وقتها كه آدم يك چيزهايى را در دلش مي‌گذراند، هِى توى دلش دارد مي‌گذراند كه فلانى اينطورى است ... يك قدرى عقده هايش باز بشود و يك قدرى هم حالا خوابش ببرد، آيا آن هم معتبر است يا نه؟ آيا وجود سامع معتبر است يا نه؟ آيا ذكر يا فعل بالجوارح معتبر است يا همان قلب هم كفايت مي‌كند؟ خوب اين چيزهايى است كه ما در آن شك مي‌كنيم. اگر شك كرديم در اعتبار خصوصيتى از اين خصوصيات كه در كلمات اصحاب و بلكه در كلمات لغويين آمده، اگر شك كرديم و اطلاق دليل و يا تعريف عرفى و لغوى و يا ادله نتوانست براى ما چيزى را اثبات كند، آيا قاعده برائت است يا احتياط؟

مقتضاى اصل برائت است، براى اينكه شك در تكليف اجمال دليل است. شبيه حرمت غنا، در باب غنا، غنا محرم است ولى اگر در خصوصياتى راجع به غنا شك كرديم چه به شبهه مفهوميه و چه از راه وجود دليل، اصل برائت است. يقتصر در محرم بر قدر متيقن؛ اينجا هم اگر در امورى شك كرديم يقتصر به قدر متيقن يعنى آن چيزى كه قصد انتقاص در او باشد، سامع هم باشد، ذكر زبانى هم باشد، خود آن امر هم سوء باشد، طرف هم متأثر بشود، مقتضاى اصل برائت اين است؛ فتأمل، فرمايش آقايان را نمي‌خواهم ناديده بگيرم، نكته‌اى بود كه آقايان فرمودند سرعت انتقالى است كه قابل تقدير است كه بگوييم همانطورى كه شما در باب اموال مي‌گوييد در شبهاتش بايد احتياط كرد مشهور بر احتياط است در شبهات موضوعيه اش، با اينكه تازه شبهه موضوعيه هم است كه آسانتر است، اينجا هم بگوييم اين هم عِرض مردم است و آبروى مردم است، آنجايى كه بر گردد به آبروى مردم. اما برنگردد، خودم نشسته‌ام تنها در قلبم دارم مي‌گذرانم، اينكه ديگر بر نمي‌گردد!

بنابراين بايد در اين خصوصيات مشكوكه قائل به تفصيل شد. اگر برگردد به تصرف در حق الناس و تصرف در سلطه ديگران، خوب در آنجا بايد بگوييم كه، اصل احتياط است. اگر برنگردد بايد بگوييم اصل برائت است، نكته خوبى بود كه آقايان فرمودند. خوب اين راجع به اصل عملى در مسأله.

«تعريف غيبت در كلام شيخ و لغويين»

و اما راجع به خصوصيات، قبل از بحث در خصوصيات تعريفهايى را كه شيخ در اينجا نقل كرده بخوانيم كلام لغويين را، بعد از كلام لغويين برويم سراغ مستفاد از ادله و اخبار.

شيخ مي‌فرمايد : «الغيبة اسم مصدر لـ «اغتاب»، أو مصدر لـ «غاب»، ففى المصباح[6] اغتابه اذا ذكره بما يكرهه من العيوب [يك نكته اينجا عرض كنم و آن اين است كه كان ينبغى لشيخ الاعظم(قدس سره) كه اين بحث را اول بحث بياورد. طبع بحث اقتضا مي‌كند اول موضوع شناخته بشود، بعد بياييم سراغ حكمش؛ طبع بحث اقتضا مي‌كند بحث از موضوع مقدم بر بحث از حكم باشد چون به حسب طبع هم اول بايد موضوع باشد تا حكم بيايد. به هر حال اين ينبغى كه آنجا فرموده باشد.]

و هو حق [و الا افتراء مي‌شود] و الاسم: الغيبة. و عن القاموس[7]: غابه، أى عابه و ذكره بما فيه من السّوء [اين هم قاموس] و عن النّهاية[8]: أن يذكر الانسان فى غيبته بسوء ممّا يكون فيه، و الظاهر من الكلّ خصوصاً القاموس المفسّر لها اولا بالعيب، أن المراد ذكره فى مقام الانتقاص و المراد بالموصول [كه فرمود و ذكره بما فيه] هو النفس النقص الذى فيه [اين و ذكره بما فيه يعنى آن نقصى كه در آن هست. يك وقت نقص از خود صفت است، يك وقت نقص از كلام من است من طورى درباره‌اش حرف مي‌زنم كه حرف زدن من سبب خورد كردنش مي‌شود. نه، خود آن صفت بايد نقص باشد و عيب باشد.]

و الظاهر من «الكراهة» فى عبارة المصباح [كه فرمود ذكره بما يكرهه من العيوب] كراهة وجوده [ياد بياورد او را به چيزى كه آن طرف از وجود آن، خوشش نمي‌آيد، از وجودش خوشش نمي‌آيد] و لكّنه غير مقصود قطعاً [طرف از وجودش خوشش نمي‌آيد مطلب نيست، ممكن است از وجودش هم خوشش بيايد ولى در عين حال انتقاص از او يكون غيبة] فالمراد امّا كراهة ظهوره [يا از اظهارش بدش مي‌آيد] ولو لم يكره وجوده كالميل الى القبائح [ميل به قبائح دارد از ميل به قبائح خوشش مي‌آيد اما نمي‌خواهد ديگران اظهارش كنند] و اما كراهة ذكره بذلك العيب [و يا از يادآوريش به هر حال خوش ندارد، بگويى اين عيب در او هست، خوشش نمي‌آيد] و على هذا التعريف دلت جملة من الاخبار»[9]. خوب اين تا اينجا عبارات لغويين.

بحث در خصوصياتى است كه ذكر شده است. يك نكته اى را عرض كنم، غيبت، اهانت، ايذاء، اينها حرام است، ظلم حرام است. بحث ما در اين است كه آيا صدق غيبت مي‌كند يا نه، و الا ممكن است يك چيزى غيبت نباشد اما حرام باشد. ايذاء است، ظلم است، بحث ما در عنوان الغيبة است.

خصوصياتى كه مورد بحث قرار گرفته چند چيز است:

«يعتبر فى الغيبة أن يكون المذكور سوءً خلقياً أو خَلقياً دينياً أو اجتماعياً أو غيرهما» بد باشد، در غيبت معتبر است كه يك امر بدى را بگويد، بايد آن امر امر بدى باشد. و اما اگر آن امر امر بدى نبود و بلكه يك امر مباحى بود، حرام نيست هيچ بدى هم ندارد. يا امر خوبى بود اين غيبت نيست. فلانى نماز شب مي‌خواند، فلانى خيلى باسواد است، بعبارة اخرى مي‌شود ذكر خير. اگر آن چيزى را كه مي‌گويد هيچ سوئى نيست اين غيبت به آن صدق نمي‌كند. گفته نشود كه ممكن است غيبت باشد از باب قصد انتقاص، همين كه مي‌گويد نماز شب مي‌خواند مي‌خواهد به او بدگويى كند. ميگوييم اگر قصد انتقاص بود بر مي‌گردد اين عمل خير بالملازمة به يك عمل بدى؛ نمي‌شود يك عمل خيرى بدون اينكه ملازم باشد ذكرش با يك سوئى، بشود بدگويى كرد، نمي‌شود قصد انتقاص كند؛ قصد انتقاص مبادى مي‌خواهد! مي‌گويد فلانى خيلى ملاّست، خوب اين نمي‌تواند قصد بدگويى كند از او! فلانى اهل نماز شب است، اين نمي‌تواند بدگويى او را بكند! فلانى كفايه را خوب مي‌فهمد، اين كه قصد انتقاص نيست! پس لايقال كه ممكن است با امر خير هم قصد انتقاص محقق بشود و قصد انتقاص كه محقق شد مي‌شود غيبت. لأنه يقال: اين امر خير اگر بخواهد قصد انتقاص با او بيايد بايد ملازم باشد با يك سوئى، و الا اگر ملازم نباشد محال است كه قصد انتقاص بيايد. قصد انتقاص با ذكر امر خير متنافيان، مثل قصد عشرة ايام با اينكه مي‌داند پنج روز مي‌ماند. مثل اينكه مي‌گويد اين نماز شب مي‌خواند حالا مي‌خواهد جلوى مريدها اين را بكوبد، ما منبرمان خيلى خوب است خيلى حسابى زحمت مي‌كشيم، مطالعه مي‌كنيم و مطالب مفيدى را مي‌گوييم، اما فلانى اهل نماز شب است يعنى او به جاى مطالعه نماز شب مي‌خواند كه اينجا منبرش را از بين ببرد. فلانى خيلى كفايه را خوب مي‌فهمد، يعنى اين ديگر مكاسب و اينها را نمي‌فهمد، بحث اين است كه مكاسب را مي‌فهمد يانه، چيزى از احكام شرع بلد است يا نه، اين خيلى كفايه را خوب مي‌فهمد. حالا زمينه‌ها فرق مي‌كند، مورد هم برايتان مي‌گويم چون من ديده‌ام با اين عمر خودم.

اينقدر کفایه ان قلت و قلت دارد، فتأملهايش را قشنگ مي‌فهمد اما بلد نیست که مسأله براى مردم بگويد، مردم مسائل دينيشان را مي‌خواهند، مردم سهم امام داده اند كه مسائل دينيشان را بدانند، ولى او بلد نيست. خوب نفى علم كه سوء نيست! يا اين آقا مجتهد نيست، خوب اين كه بد نيست! اما يك وقت مي‌خواهد بگويد مجتهد نيست مي‌خواهد بگويد كودن است، اين اينقدر كودن است كه هم سِنّ هايش رسيده‌اند به اجتهاد ولی اين نرسيده است. يك وقت مي‌گويد نه آقا! اين آقا مجتهد نيست «لو علم الناس كيف خلق الله تبارك و تعالي هذا الخلق لم يلم احدا احداً»[10] بعضهم بعضا خدا هر كسى را يك استعداد به او داده، يك استعداد به مقدس اردبيلى داده يك استعداد به صاحب جواهر داده يك استعداد به امام امت داده يك استعداد هم به من طلبه‌اى داده كه هشت ساعت مطالعه مي‌كنم تازه چيزى هم نمي‌فهمم، خوب اين مانعى ندارد. اما اگر بخواهد با اين يك قصد انتقاص كند بايد برگردد به يك ملازم سوئى. اين نماز شب مي‌خواند، يعنى اهل علم و مطالعه نيست، نماز شب به درد من نمي‌خورد خوب برود بخواند! چون بحث اين است كه درد من! خيلى نماز شب قشنگي مي‌خواند، سيصد بار العفو مي‌گويد، هفتاد بار استغفر اللّه مي‌گويد، چه العفوهايى مي‌گويد! خوب اين را دو گونه مي‌شود گفت، می شود گفت: اگر به قصد انتقاص بگويى، مي‌خواهى بگويى اين بي‌سواد است. من يادم است در زمانى كه امام درس خارج فقه مي‌فرمود و از مسجد محمديه به مسجد سلماسى منتقل شده بود ـ چون امام هم فقهش را در مسجد محمديه مي‌فرمود و هم اصولش را ـ اصولش همان وقتها تقريباً تقريراتش داشت چاپ مي‌شد 1370 يا 71. همان وقت براى اينكه امام را كوچكش كنند مي‌گفتند امام خيلى اصولش خوب است، برويد اصول امام شركت كنيد. اما فلان آقا فقهش خوب است! حالا آن آقا فقهش چطورى خوب بود؟ متن حدائق را قشنگ مي‌خواند، خوب حدائق مي‌دانيد كتاب بسيار روانى است نمي‌گويم آن آقا هم راضى بود كه اين را به او بگويند، اما دشمنان امام كه مي‌خواستند امام را لهش كنند امام خيلى اصولش خوب است، خوب اينكه بدگويى نيست! اما اصولش خوب است يعنى فقه ندارد تا فردا آقاى بروجردى سرش را كه زمين گذاشت اين به عنوان مرجع مطرح نشود.

بنابراين، يكى از شرايطى كه در غيبت معتبر است عرفاً كُون آن مذكور و مغتاب به، سوءً، سوءً بالمطابقه أو سوءً بالملازمة، يا خودش سوء است يا بالملازمه بايد سوء باشد و الا غيبت صدق نمي‌كند. اين دليلش عرف است خوبيهايش را بگويى ذكر خير است؛ اين آدم باسوادى است، نماز شب خوان است، اهل ورد است.

امر دوم قصد انتقاص است، قصد بدگويى. كما صرح بذلك محقق ثانى در جامع المقاصد كه عبارتش را مرحوم شيخ نقل كرده در مكاسب عبارتش را نقل كرده در بحث ذكر مستثنيات غيبت. اينجا دارد: «قال فى جامع المقاصد بعد ما تقدم منه فى تعريف الغيبة [قبل از ذكر مستثنيات غيبت] و ضابط الغيبة المحرمة: كل فعل يقصد به هتك عِرض المؤمن و التفكه به و اضحاك الناس منه. و أما ما كان لغرض صحيح فلا يحرم كنصح المستشير و التظلم و سماعه، و الجرح و التعديل، و رد من ادّعى نسباً ليس له [سيد نيست مي‌گويد سيد هستم، سيد است مي‌گويد سيد نيستم] و القدح فى مقالة باطلة»[11] حرف غلطى زده من مي‌خواهم جوابش را بدهم، خوب دارم جوابش را مي‌دهم مي‌گويم اين اشتباه كرده، خلاف كرده، غلط كرده؛ اينها غيبت نيست براى اينكه هيچ كدام به قصد انتقاص نيست. اين تعريف جامع المقاصد، من در 28 ربيع المولود 423 نوشته‌ام «و لقد اجاد فى ما قال».

شهيد ثانى هم اينطورى دارد. «و فى كشف الريبة [ذيل همين بحث الاول] أن الغيبة ذكر الانسان فى غيبته بما يكره نسبته اليه ممّا يعدّ نقصاً فى العرف بقصد الانتقاص و الذمّ»[12] «و يخرج على هذا التعريف ما اذا ذكر»[13] كه نقص هم با عدم انتقاص، ايشان هم فرموده قصد انتقاص در آن معتبر است و قصد انتقاص اگر نگوييم تنها شرط در باب غيبت است لاأقل از اينكه اعتبارش مسلم است. پس دو تا امر : يكى اينكه آن مذكور سوء باشد، دوم اينكه قصد انتقاص باشد، شهادت عرف، وجدان.

و لك أن تقول: «قصد الانتقاص يكون كافياً» چون قصد الانتقاص ملازمه دارد با اينكه مذكور سوء است، نمي‌شود قصد الانتقاص باشد و مذكور سوء نباشد. بقيه بحث براى فردا انشاء اللّه.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- وسائل الشيعة 12: 283، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 16.

[2]- بقرة (2) : 220.

[3]- كشف الريبه : 111.

[4]- كتاب المكاسب 1: 319 و 320.

[5]- كتاب المكاسب 1: 320.

[6]- المصباح المنير: 458.

[7]- القاموس المحيط 1: 112.

[8]- النهايه لابن الاثير 3: 399.

[9]- كتاب المكاسب 1: 321.

[10]- كافي 2: 44، حديث 1.

[11]- جامع المقاصد 4 : 27.

[12]- كشف الريبة، 51.

[13]- كتاب المكاسب 1: 323.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org